خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

نخستین دیدار حر و امام حسین (ع)

به گزارش ادیان نیوز، حربن یزید ریاحی یکی از سرداران عبیدالله است. او را با هزار سوار مأمور
کرده است و حر از شجاعترین و دلاورترین و بهترین فرمانده هان کوفه به شمار
می رود که ضرب المثل شجاعت است.

دو سه روز قبل از جریان ورود به کربلا، روز بسیار گرمی است، نزدیک ظهر است،
اباعبدالله در حالی که با اصحاب خودشان دارند می آیند، به یکی از منازل
بین راه که می رسند یکی از اصحاب ناگهان یک فریاد الله اکبر می کشد به
علامت تعجب. دیگران می پرسند: الله اکبر چه بود؟ می گوید من با این سرزمین
آشنا هستم، از آن دور، خیلی دورها، علائمی می بینم شبیه باغستان، مثل اینکه
شاخه های درختی پیدا باشد. اینجا که چنین چیزی وجود نداشته. به او می
گویند که بیشتر دقت کن، وقتی او و دیگران بیشتر دقت می کنند می گویند
اشتباه کرده ای، درخت و باغ کجاست؟! آنها سوارند که دارند می آیند،
پرچم‌های آنها و سرهای اسبهای آنهاست که از دور به نظرت می آید که اینها
درخت است. معلوم بود قضیه چیست؛ چون خبر شهادت مسلم هم قبلا اعلام شده و به
آن حضرت رسیده بود.
آنجا کوهی بود به نام ذی حثم در طرف دست چپ، حضرت فرمود که به طرف این کوه
بروید که در آنجا پشتتان به کوه باشد تا از یک طرف امنیت داشته باشید. به
سرعت خودشان را کشیدند، آنها هم با سرعت بیشتر خودشان را رساندند. تا اینها
رسیدند آنها هم رسیدند. حر به دستور عبیدالله زیاد خیلی به سرعت رانده و
آمده است، وسط روز اسبها و مردهایش همه تشنه هستند. در منزل پیش،
اباعبدالله دستور داده اند که هرچه مشک هست، مشک ذخیره هم هرچه دارید، همه
را آب کنید و بر این اسبها و شترهایی که یدک می کشید بار کنید و بیاورید.
چندین برابر احتیاج خودشان آب برداشتند. حر و افرادش رسیدند، از وضع قیافه
ها و اسبهای این‌ها پیدا بود که همه شان تشنه هستند. اباعبدالله فرمود: به
اینها آب بدهید، هم به مردشان هم به اسبشان، اینها را سیراب کنید.
ظرف‌هایی که معمولا با خودشان داشتند همه را بیرون آوردند، ظرفهای
تغارمانند، مرتب مشک‌ها را در آنها خالی کردند و دادند این اسب‌ها خوردند و
با یک ظروف دیگری انسانها را سیراب کردند.
حضرت خودشان بر این کار نظارت می کردند. مردی می گوید من اسبم را آوردم آب
بدهم، تا اسب یک نفس آب خورد خواستم اسب را ببرم، فرمود: نه، نگه دار، اسب
خسته است، در حال خستگی نمی تواند یک نفس آب بخورد، بگذار دو نفس سه نفس آب
بخورد تا حیوان سیراب شود. دیگری می گوید من خودم می خواستم آب بیاشامم،
خواستم از سر یک مشک آب بیاشامم، دستور داد که این سر مشک را بگیر و تا کن
تا کوچک بشود که خوب بتوانی بیاشامی.
می گوید من نتوانستم، بلد نبودم چه کار باید بکنم، خود ایشان پیاده شدند،
در مشک را باز کردند، بعد پیچاندند و تاب دادند، کوچک شد به طوری که جلو
دهان که می گرفتی به راحتی می شد آب بخوری. در واقع به دست خودشان مرا
سیراب کردند. ظهر بود (یا همان جا ظهر شد) حضرت رو کرد به حر و فرمود: وقت
نماز است، من می خواهم با اصحابم نماز بخوانم، شما هم لابد می خواهید نماز
بخوانید، برو با اصحابت نماز بخوان. اینجا این مرد عرض کرد: یابن رسول
الله! ما با شما نماز می خوانیم، به شما اقتدا می کنیم.
بسیار خوب. نماز خواندند. نماز اول را که خواندند، حضرت در بین صلاتین برای
مردم صحبت کردند، جریان و اوضاع را گفتند. گذشته را گفتند. وضع خودشان را
گفتند. وضع امویها را گفتند. حکومت یزید را گفتند. مخصوصا به وضع عراق
اشاره کردند، به دعوتی که عراقیها کرده بودند و نامه های زیادی که فرستاده
بودند. فرمود: من از پیش خود که نیامده ام، یک خورجین پر از نامه الآن
همراه من است. اینها دوازده هزار یا هجده هزار نامه فرستاده بودند.

منبع : افکار نیوز

گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.