خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

۳ عامل نجات برای مؤمن

به گزارش ادیان نیوز، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:
*مرگ‌بارترین سقوط!
انبیاء عظام، حضرات معصومین(ع) و اولیاء خدا، مردم را به کمال معرفت دعوت کردند که در باب معرفت، اوج بگیرند. ذوالجلال و الاکرام، همه انبیاء را برای کمال ما فرستاد. امّا سؤال این است: این کمال معرفت و کمال دین، در چیست که اگر کسی به این کمال رسید، آن راه بندگی – که بیان کردیم: ما در دنیا آمدیم تا بنده و عبد خدا شویم – را طی خواهد کرد؟
راه رسیدن به این کمال معرفت و داینکه انسان را به بندگی حضرت حقّ نزدیک می‌کند، اخلاق است. زین‌العابدین(ع)، امام‌العارفین (آن آقایی که امروز متعلّق به وجود نازنین آن حضرت است، آن حضرتی که چه مصائبی را دیدند که اگر زینب کبری (س)، أمّ المصائب هستند؛ حضرتش، أبوالمصائب هستند!) در روایت شریفی تبیین می‌فرمایند: «إِنَ‏ الْمَعْرِفَهَ وَ کَمَالَ‏ دِینِ‏ الْمُسْلِمِ‏ تَرْکُهُ الْکَلَامَ فِیمَا لَا یَعْنِیهِ وَ قِلَّهُ مِرَائِهِ وَ حِلْمُهُ وَ صَبْرُهُ وَ حُسْنُ خُلُقِه‏». با توجّه به این فرمایش حضرت، می‌توان گفت: اسّ و اساس برای مراقبه، همین حسن خلق است. وقتی با «إنَّ» تحقیقیّه بیان می‌فرمایند که معرفت و کمال دین در این چند چیز است، به حقیقت انسان نیاز دارد که مراقبه داشته باشد تا به این کمال برسد. یعنی تا مراقبه نباشد، انسان به این کمال نخواهد رسید.
انسان بالجد باید باور کند – که این، باور، مهم است و بنده بر روی این باور که همان معرفت است، تأکید دارم – که من انسان هستم و انسان، برتر از همه خلقت است، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ أَحْسَنِ تَقْویم‏» ! انسان باید باور کند من أحسن هستم و طوری أحسن هستم که پروردگار عالم خودش به خودش بیان فرمود: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقین‏» ! انسان باید باور کند که من چنان برتر هستم که ذوالجلال و الاکرام، من را خلیفه قرار داد و فرمود: «إِنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِیفَهً» که اولیاء خدا نیز بیان فرمودند: منظور از این «أرض»، فقط زمین نیست، بلکه منظور از آن، آنچه در مقابل عرش است، می‌باشد!
لذا اگر انسان، باور کند که این‌گونه هست، باید بنده شود و در باب معرفت جلو برود. آن‌ وقت است که دیگر مراقب می‌شود که نکند کاری کنیم که نعوذبالله از این مقام خلافت‌اللّهی بیافتم و نزول پیدا کنیم.
قبلاً هم بیان کردم که اولیاء خدا می‌فرمایند: یکی از مرگ‌بارترین آیات الهی، این است که انسان از آن مقام أحسن «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ أَحْسَنِ تَقْویم‏»، به مقام أسفل «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین‏» سقوط پیدا کند! یعنی انسان از آن مقام «أحسن» آن‌ قدر پایین بیاید که «حَسن» بشود و بعد هم آن‌قدر پایین بیاید که به مقام «سُفلی» برسد و باز هم آن‌قدر پایین بیاید که دیگر «أسفل» بشود! طوری که دیگر پروردگار عالم بیان بفرماید: «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏».
خیلی درد است، انسان باید بمیرد که از آن مقام أحسن، این‌قدر بیچاره، بدبخت، پست و رذل شود که «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏» شود. دیگر این انسان، حقّ دارد که اگر زمین، دهان باز کند، در آن، فرو برود! دیگر این انسان، حقّ دارد که همیشه سرش را پایین بیاندازد و از خجالت بمیرد!
آن که یک موقعی بنا بود تنها نماینده تمام خلق (حتّی ملائکه الهی)، برای سخن گفتن با پروردگار عالم باشد که وقتی در نماز می‌گوید: «اللّه اکبر»، کوه‌ها، دریاها و همه موجودات، از جمله ملائکه الهی، پشت سر او اقتدا می‌کنند، همه سکوت می‌کنند و فقط اوست که می‌گوید: «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» خدا! من نماینده خلق هستم که دارم عرضه می‌دارم که ما عبد تو هستیم و تو را عبادت می‌کنیم؛ آن‌ وقت کارش به جایی برسد که «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏» بشود! دیگر درد و گرفتاری، بالاتر از این چیست؟!!
اگر انسان، یک موقعی به تعبیری – خدا کند این‌طور بشود – سرش به سنگ بخورد؛ آن موقع تازه می‌فهمد که چقدر رذل و پست بوده و چقدر به خودش (نه به خدا) و به مقام انسانیّت خودش خیانت کرده است! دیگر جا دارد یک عمر، خجالت بکشد، ناله و فغان کند، اصلاً سکوت نکند و دائم گریه کند که از بکائین عالم محسوب شود و از این گریه، بمیرد که با مقام انسانیّت خودش چه کرد! صورت ظاهر، انسان است، دو پا دارد، دو گوش دارد، دو دست دارد، فیزیک او، فیزیک انسان است، امّا ای وای که انسان نمی‌داند این درد را چه کار کند!
*معرفت و کمال دین مسلمان از لسان مبارک سیّدالسّاجدین(ع)
لذا فرمودند: معرفت و کمال دین مسلمان به این است که اوّلاً به دنبال رها کردن سخنان بیهوده است که به حال او و دیگران اصلاً سودی ندارد، «تَرْکُهُ الْکَلَامَ فِیمَا لَا یَعْنِیهِ‏».
ثانیاً به دنبال این است که از ریا فرار کند و کارهایش را برای خدا انجام دهد، «وَ قِلَّهُ مِرَائِهِ‏». انسان باید بفهمد که بناست عبدالله باشد و بناست خدا، او را بپسندد، صدا بزند و بگوید: «لبیک یا عبدی». همان‌طور که در دعا بیان شده: «ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ» .
*بندگی؛ بالاترین مقام انسان!
ملّامحسن فیض کاشانی، آن عارف بالله، صاحب کتاب «کلمات المکنونه»، می‌فرماید: می‌دانید « أَسْتَجِبْ لَکُمْ» یعنی چه؟ یعنی خدا می‌گوید: «لبیک یا عبدی». بنده من! منِ خدا به تو لبیک می‌گویم. به یک تعبیر دیگر، عرفا در مقام لطایف تبیین می‌کنند که «أَسْتَجِبْ لَکُمْ» یعنی بنده من! جان! چه می‌گویی؟! بگو! عرفای عظیم‌الشّأن بیان فرمودند: طوری می‌شود که پروردگار عالم می‌فرماید: بنده من! من بیشتر از تو، عاشق تو هستم، تو را می‌خواهم، دوستت دارم و به تو دل می‌بندم، مانند پدر و مادر به فرزند. کما اینکه به حبیبش فرمود: حبیب من! به بندگان بگو: من شما را بیشتر از پدر و مادرتان دوست دارم. چطور پدر و مادر به فرزند عشق می‌ورزند، خدا نه تنها آن‌گونه ما را دوست دارد، بلکه بیشتر از آن هم دوست دارد؛ چون اوست که ما را خلق کرده است. او، عاشق ماست و ما را می‌خواهد.
اگر این‌طور باشد، دیگر معلوم است ریا یعنی چه؟! من تمام اعمالم باید برای او باشد، چون او، من را می‌پسندد و دوستم دارد. وقتی کسی چون خالق، به انسان عشق می‌ورزد، آن‌وقت حیف نیست که انسان، عملش را برای کس دیگری انجام بدهد؟!
اصلاً یک دلیل و برهان اینکه مخلصین عالم در مقام اخلاص قرار می‌گیرند، این است که وقتی فهمیدند یک کسی، آن‌ها را می‌پسندد، می‌خواهد و برای خودش گلچین می‌کند، که برتر از همه هست؛ دیگر اصلاً معلوم است که ریا نمی‌کنند و ملاکشان، فقط و فقط خدا می‌شود. هر کس بپسندد و نپسندد، خوشش بیاید یا نیاید، آن‌ها برای خدا کار می‌کنند و الهی می‌شوند. آن‌وقت چه لذّتی می‌برند و چه حلاوت و شیرینی‌ای می‌چشند!
خدا کند ما هم این حلاوت بندگی را بچشیم. درد من و امثال من بیچاره، این است که آن شیرینی را نچشیدیم. اگر آن حلاوت و شیرینی را بچشیم، معلوم است که دیگر دل به اغیار نمی‌بندیم و عملمان برای اغیار نمی‌شود و فقط برای خود خدا خواهد بود. در خلوتمان، در جلوتمان، همه جا اوست و با او خواهیم بود. آن‌وقت چرا عالم در اختیار چنین کسی نباشد؟! گرچه اولیاء خدا اصلاً عالم را هم نمی‌خواهند. چرا به مقامات معنوی نرسد؟! گرچه اولیاء خدا، مقامات معنوی هم نمی‌خواهند. پس چه می‌خواهند؟! فقط خودش را می‌خواهند. نفس مطمئنّه، همین است!
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه»، ای نفس مطمئنّه! «إرْجِعی‏»، فقط به من رجوع کن، بقیّه را رها کن. «إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه»، چقدر این آیه، قشنگ و روح‌بخش است و به انسان آرامش می‌دهد! این آیه، غوغاست! بیان کردند که شأن نزول این آیات در مرحله اوّل، برای أبی‌عبدالله(ع) است. «فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏» ، در بندگان من داخل شو، عبد من بشو! چه مقامی می‌خواهی؟! کدام مقام بالاتر از بندگی است؟! مقام طی الارض، مکاشفه، چشم برزخی و … می‌خواهی؟! آن‌ها که مقام نیست. تنها مقام، بندگی است. چقدر مزه می‌دهد که خدا، مهر بندگی به پیشانی و قلب انسان بزند و بگوید: این، عبد من است و اجازه داخل شدن در جمع بندگانش را بدهد، «فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏».
«وَادْخُلِی جَنَّتِی» معلوم است که آن‌جا هم دیگر یک جنّت است که فقط برای بنده و خداست. جنّات و رضوان در قرآن تکرار شده امّا جنّتی فقط همین یک بار آمده، در آن‌جا دیگر حور و میوه و نهر و … معنا ندارد. چنان با خدا عشق می‌ورزد که کدام لذّتی بالاتر از این عشق‌بازی است؟!
*ذکر را حتّی برای امور معنوی، خرج نکنید!
ملّامحسن فیض کاشانی، آن عارف بالله بیان فرمودند: پروردگار عالم با قرار دادن این عشق‌های مجازی، مصداقی قرار داد تا من و تو، آن عشق بازی حقیقی را درک کنیم. چطور یک عاشق مجازی، عشق به معشوقه‌اش که پیدا می‌کند، دیگر یک موقعی اصلاً غذا هم نمی‌خورد! یعنی دیگر غذا و نوشیدنی برایش معنا ندارد. دلش می‌خواهد یک جایی باشد که فقط معشوقه‌اش را ببیند. در مورد عشق به پروردگار عالم هم همین‌طور است، اگر کسی عاشق و بنده خدا شد «فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏»، دیگر اصلاً هیچ مقاماتی برایش معنا ندارد «وَادْخُلِی جَنَّتِی»، دنبال کدام مقام بگردد؟!
حتّی اولیاء خدا یاد به ما دادند و گفتند: خودتان و ذکر را حتّی برای امور معنوی، خرج نکنید. ذکر؛ یعنی یاد، ذکر بگویید که فقط یاد پروردگار عالم باشید. یک موقعی ذکر نگویید و صده نگیرید که مثلاً چشمم باز شود ببینم عالم چه خبر است. این‌ها به درد نمی‌خورد.
علّامه سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی می‌فرمودند: آقا سیّد هاشم حدّاد فرمودند: بارها آقاجانمان آیت‌الله قاضی بیان ‌فرمودند: نکند ذکر را برای امور معنوی (مادی که هیچ!) بخواهی. ذکر، یاد خداست. ذکر بگو که دائم یاد آن معشوق خودت باشی.
لذا می‌گویند: ذکر، دو حالت دارد: حالت لسانی و حالت قلبی. می‌گویند: خوب است آن ذکری به لسان جاری شود که از قلب بیرون بیاید؛ یعنی همان چیزی بر لسانت جاری شود که در دلت می‌گذرد. در قلبت به یاد خدا هستی و می‌خواهی همه چیز در دست او باشد، آن‌وقت دائم به زبان جاری می‌کنی: «أُفَوِّضُ أمْرِى إلَی اللّه ِ إنَّ اللّه َ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ»؛ یعنی تفویض امر می‌کنی و می‌گویی: خدا! من، بنده تو هستم و فقط همین را می‌خواهم که بنویسی و امضاء کنی که من، بنده‌ات هستم و فردای قیامت نگویی: خارج بشو، بلکه این «فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏» را به من بگویی، دیگر هیچ نمی‌خواهم.
لذا ملّامحسن فیض کاشانی می‌فرمایند: فکر نکنید این «فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی وَادْخُلِی جَنَّتِی»، برای قیامت است. اگر بفهمیم و بنده شویم، در همین دنیا، آن «جنّتی» را درک می‌کنیم و در جنّت ذوالجلال و الاکرام قرار می‌گیریم. لذا دیگر لذائذ دنیا برایمان بی‌معنی می‌شود. یعنی یک لذّت می‌آید که همه لذائذ دیگر را آرام آرام به حاشیه می‌برد و بعد از آن، عند الاولیاء و عند العرفا طوری می‌شود که آن لذائذ دیگر، نه تنها لذّت‌بخش نیست، حتّی یک مواقعی وقتی یاد آن‌ها می‌افتند، از آن‌ها متنفّر می‌شوند؛ چون لذّت و شیرینی حقیقی را درک کردند.
اولیاء خدا تمثیل می‌زنند و می‌گویند – در مثال مناقشه نیست – : مثلش این است که فردای قیامت، وقتی آن‌هایی که به بهشت می‌روند غذاهای بهشتی را می‌خورند، می‌گویند: حالا می‌فهمیم که در دنیا چه چیزهای بیهوده‌ای را می‌خوردیم! لذا اگر انسان، آن حلاوت را چشید، معلوم است دیگر عشق به این حلاوت‌ها ندارد و آرام آرام جلو می‌رود تا اینکه اصلاً از آن‌ها متنفّر می‌شود. یعنی دیگر از آن لذائذی که یک موقع برای او لذّت‌بخش بود، بدش می‌آید.
برای همین است که بیان کردیم: اولیاء خدا حتّی از اسم گناه هم متنفّر هستند. امّا در مقابل یک موقعی، کسی نعوذبالله از اسم گناه، مثلاً بستر حرام خوشش می‌آید و لذّت می‌برد، بعد تمام همّ و غمش، این است که آن عمل انجام شود. ولی اگر همان شخص، یک تغییر اساسی الهی کند، دیگر اصلاً از اسم گناه هم بدش می‌آید و متنفّر خواهد بود. یعنی از اعمالی که او را از خدا دور می‌کند، وحشت دارد و بدین ترتیب تمام اعمالش برای خدا می‌شود، «وَ قِلَّهُ مِرَائِهِ‏».
*چه کسانی در حسن و کمال عقل هستند؟
موردهای بعدی از آن موارد پنج‌گانه‌ای که سبب می‌شود انسان به آن مقام معرفت و کمال دین برسد، بدین ترتیب است: «وَ حِلْمُهُ وَ صَبْرُهُ وَ حُسْنُ خُلُقِه»، حلم و بردباری و اخلاق نیک.
لذا حضرت در این روایت می‌فرمایند: معرفت و کمال دین در حُسن خلق است. یعنی اگر کسی می‌خواهد به کمال و اوج برسد، باید متخلّق به اخلاق الهی باشد. برای انبیاء هم همین‌طور است و پیامبر اکرم(ص) هم در اوج این مطلب بودند که فرمودند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ‏ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ‏ الْأَخْلَاق‏» یعنی ایشان، تمام کننده برای مکارم اخلاق بودند. حالا انسان باید بفهمد که کمال عقل هم در همین اخلاق است. کما اینکه می‌دانید خود پیامبر(ص) به عنوان عقل کلّ، محسوب می‌شود.
لذا اتّفاقاً جالب است که حضرت زین‌العابدین(ع) می‌فرمایند – در این جلسه، به واسطه قرار گرفتن در روز حزن و شهادت وجود مقدّس حضرت زین‌العابدین(ع)، همه روایات را از آن حضرت انتخاب کردم – : «مَنْ لَمْ یَکُنْ عَقْلُهُ‏ مِنْ أَکْمَلِ مَا فِیهِ کَانَ هَلَاکُهُ مِنْ أَیْسَرِ مَا فِیه‏» بینش و عقل برای کسی به کمال نمی‌رسد، مگر اینکه مواظبت کند که به سادگی، به هلاکت و گمراهی، سقوط نکند.
برای همین است که می‌گویند دنبال اخلاق بروید که متخلّق به اخلاق الهی بشوید. اگر متخلّق به اخلاق شدی، خدا به تو عقل می-دهد و آرام آرام عقلت هم رشد پیدا می‌کند و به هلاکت نمی‌افتی. چون گناه، انسان را به هلاکت می‌اندازد و به تعبیر دیگر انسان را بی‌عقل می‌کند. آن‌هایی که در حسن خلق هستند، در حسن و کمال عقل هستند. اگر اخلاق انسان، اخلاق الهی شد «تخلّقوا باخلاق اللّه»؛ عقلش هم رشد می‌کند و به کمال می‌رسد و معلوم است دیگر در هلاکت و گمراهی و گناه نمی افتد و سقوط نمی‌کند. چون گناه یعنی هلاک شدن.
همین‌طور که اولیاء خدا، از جمله ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله می‌گویند: اگر به مقام بندگی رسیدی، در همین دنیا، نه در آخرت، در « جَنَّتِی» پروردگار عالم هستی؛ همین‌طور هم می‌فرمایند: اگر به گناه دچار شوی، قبل از اینکه فردای قیامت به هلاکت برسی، در همین جا هلاک شدی و نیاز نیست بعداً هلاک شوی. خیلی درد است!
برای همین است که اولیاء خدا مدام می‌گویند: مراقبه کنید. چطور مراقبه کنیم؟ اوّلاً بدانیم دنیا برای دنیا نیست و برای آخرت است. آیت‌الله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی بیان می‌فرمودند: یکی از احادیثی که آیت‌الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی، آن مرجع عظیم‌الشّأن و یکّه‌تاز، دائم برای خودشان تکرار می‌کردند، همین حدیثی بود که خیلی شنیدیم و همه حفظ هستیم: «الدنیا مَزرَعهُ الآخِرَهِ».
ایشان می‌فرمودند: وقتی فردی از خصّیصین ایشان می‌شد، به او، این روایت را به عنوان ذکر می‌دادند و می‌فرمودند: این روایت را خیلی بخوانید و در روز این را زیاد تکرار کنید: «الدنیا مَزرَعهُ الآخِرَهِ» که بفهمید دنیا برای آخرت است و برای دنیا نیست. اگر این‌طور شد معلوم است آن کمال عقلی برای انسان به وجود می‌آید می‌فهمد که باید مواظبت کند که به سادگی به هلاکت نیافتد، «مَنْ لَمْ یَکُنْ عَقْلُهُ‏ مِنْ أَکْمَلِ مَا فِیهِ کَانَ هَلَاکُهُ مِنْ أَیْسَرِ مَا فِیه».
*تمام شگفتی از کیست؟
آن‌وقت همین کمال عقلی، عامل برای مراقبه می‌شود. زین العابدین، امام العارفین، آقا علی‌بن‌الحسین(ع) می‌فرمایند: «الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدَارِ الْفَنَاءِ وَ تَرَکَ‏ دَارَ الْبَقَاءِ!» عجیب است، آن هم چه عجیبی! تمام تعجّب و شگفتی، از کسی است که برای این دنیای فانی و زود گذر کار می‌کند، حرص و جوش و خون دل می‌خورد و آن دار ابدی و باقی را رها می‌کند!
این دنیا، ابدی نیست. بیست سال، سی سال، چهل سال، آخرش می‌گذرد و چه به سرعت هم می‌گذرد و انسان اصلاً باورش هم نمی‌شود که این طور عمرش با سرعت می‌گذرد. لذا یکی از غفلت‌های عظیممان همین است که فراموش کردیم که عمرمان زود می‌گذرد. هر چقدر هم بگوییم عمر می‌کنیم، یک روزی بند کفنمان را باز می‌کنند و صورت را روی خاک می‌گذارند و خطاب می‌کنند: «إسمع، إفهم یا فلان بن فلان». آن‌وقت می‌خواهیم چه کنیم؟! آنجا که می‌رویم، دیگر رفتیم؛ چون گذشتگان ما رفتند و دیگر برنگشتند.
اولیاء خدا، حسب روایات شریفه، مثل زدند و می‌گویند: وقتی طفل می‌خواهد از رحم بیرون بیاید، وحشت می‌کند و ناراحت است. ملائکه می‌زنند و او را با آن فشاری که به اذن الله بر رحم می‌آید، بیرون می‌کنند و إلّا او نمی‌خواهد از آنجا بیرون بیاید و فکر می‌کند همه چیز آنجاست. آن هم آن‌جایی که تنگ است و در آن‌جا مچاله شده است. فکر می‌کند همه عالم، همان است. امّا وقتی در این دنیا می‌آید، در آغوش مهربان مادر قرار می‌گیرد و آن شیر و لبن تازه را می‌خورد، تازه می‌فهمد من کجا بودم؟! بیشتر که رشد می‌کند، دنیا را می‌بیند که چقدر به ظاهر بزرگ است.
حالا در آخرت هم همین است، اولیاء خدا می‌گویند: انسان اوّلش نمی‌خواهد برود، امّا وقتی می‌رود، تازه می‌فهمد چه خبر است. مگر پیامبر(ص) در حدیث معراج نفرمود که آن ملک طیار را دیدم که به سرعت نور، راه خود را طی می‌کرد، به او گفتم: می‌شود بایستی؟ گفتند: او نمی‌تواند بایستد. لذا به پیامبر آن سرعت را دادند تا همتراز او بروند. پیامبر(ص)، باغ‌ها، ویلاها، کاخ‌های عظیم و به تعبیر امروزی‌ها آسمان خراش‌های عجیبی را می‌دیدند که در دنیا مثالش نیست. پیامبر به او فرمودند: کار تو چیست؟ گفت: من دارم اندازه می‌گیرم. گفتند: چه چیزی را اندازه می‌گیری؟ گفت: اندازه خانه مؤمن را اندازه می‌گیرم. گفتند: چند خانه را اندازه گرفتی؟ گفت: هنوز خانه یک مؤمن تمام نشده است!
لذا انسان از این دنیا که می‌رود، تازه می‌فهمد چه خبر است و مثلش، مثل خارج شدن او از رحم است که وقتی بیرون می‌آید، تازه می‌فهمد که در چه دنیای تنگی بود و امروز در کجا هست.
ای فرزند آدم! جوابی قانع کننده آماده کن.
در آن روایات اوّلیّه بیان کردیم که اگر خواستی به کمال برسی، چند عمل باید انجام دهی که از آن جمله، این است که باید حسن خلق داشته باشی. باز حضرت برای مراقبه بیان می‌فرمایند: «ابْنَ آدَمَ إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ مَبْعُوثٌ‏»، ای انسان! دائم این را برای خود یادآوری کن که می‌میری.
همان‌طور که قبلاً هم بیان کردم، آیت‌الله بهجت، هر شب، برای خودشان، تلقین می‌خواندند. یک دلیلش، این است که انسان بفهمد، هیچ است و تمام عناوین و مقامات و ظواهر فقط برای این دنیا است و در زمان مرگ، هیچ یک را با خود نمی‌بریم. آیت‌الله العظمی بهجت را هم وقتی درون قبر قرار دادند، نگفتند: إسمع، إفهم، یا آیت‌الله العظمی! بلکه فقط گفتند: یا محمّدتقی ابن محمود. امام راحل، آن امام العارفین (بالجد امام العارفین بودند، کسی امام را در عرفان نشناخت، غوغا و محشر بودند) را هم که درون قبر گذاشتند، نگفتند: إسمع، إفهم یا آیت‌الله العظمی خمینی! بلکه تنها گفتند: یا روح‌الله ابن مصطفی!
سیدالسّاجدین(ع) می‌فرمایند: «ابْنَ آدَمَ إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ مَبْعُوثٌ‏ وَ مَوْقُوفٌ‏ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ فَأَعِدَّ لَهُ جَوَابا» ای فرزند آدم! تو می‌میری. مگر خداوند در قرآن به پیامبرش نفرمود: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُون‏» ، لذا اگر بنا بود دنیا دار بقا و همیشگی باشد، چه کسی بالاتر از انبیاء و معصومین؟! چه کسی بهتر از اولیاء و عرفای عظیم‌الشأن؟! «ابْنَ آدَمَ إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ مَبْعُوثٌ» پس ای ای فرزند آدم! دنیا می‌گذرد و تو محشور می‌شوی، «وَ مَوْقُوفٌ‏ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ» و در پیشگاه پروردگار عالم، جهت سؤال و جواب حاضر می‌شوی و می‌ایستی، « فَأَعِدَّ لَهُ جَوَابا» پس یک جواب قانع کننده و کامل مهیّا کن.
یعنی مراقب باش و خودت را برای جواب دادن، آماده کن. اگر این را فهمیدی که از تو سؤال می‌کنند، لذا مراقب و مواظب باشی که فریب نخوری؛ چون از تو جواب می‌خواهند، برنده خواهی شد. چه کسی می‌تواند بفهمد؟ کسی که بداند دنیا، زودگذر است، دنیایی که بیان فرمودند: «الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدَارِ الْفَنَاءِ وَ تَرَکَ‏ دَارَ الْبَقَاءِ!» .
*ما در این دنیا، در حال مستی بین خواب و بیداری هستیم!
حضرت زین العابدین و امام العارفین(ع) جمله‌ای بیان فرمودند که اگر انسان در آن تأمّل کند، غوغا و محشر است. حضرت می‌فرمایند: «الدُّنیا سِنَهٌ»  یعنی دنیا مثل یک چرت زدن بیشتر نمی‌ماند. «والآخِرهُ یَقَظهٌ » و آخرت، بیداری است. «ونحنُ بینَهما أضْغاثُ أحلامٍ» و ما در میان این رهگذر چرت زدن و بیداری، به سر می‌بریم. یعنی بین خواب و بیداری هستیم.
حیف است بین خواب این دنیا که یک چرتی بیشتر نیست و بیداری آخرت؛ موقعی بیدار شویم که دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید. به قول مولی‌الموالی، امیرالمؤمنین، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) «الناس نیام إذا ماتوا انتبهوا» مردم در خوابند، موقعی که می‌میرند، بیدار می‌شوند و دیگر راه برگشتی ندارند. خیلی درد است!
آیت‌الله سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی، آن عارف بالله بیان فرمودند: در تشییع جنازه یکی از اولیاء خدا که می‌دانستم ولی‌الله است، شرکت کردم؛ وقتی آن مرد الهی را درون قبر گذاشتند، روح او را دیدم، دیدم از دور ملائکه الهی هم دارند می‌آیند و حالتشان، حالت خوبی است. امّا او وقتی دید من دارم او را می‌بینم – چون بعضی از ارواح متوجّه می‌شوند – به من اصرار می‌کرد که آسیّدجمال! از خدا بخواه که من برگردم. گفتم: خودتان بخواهید. فرمود: من که دیگر الآن نمی‌توانم درخواست کنم، دست من از دنیا کوتاه شد. درخواست برای دنیاست. در اینجا هر کسی که بگوید: خدا مرا برگردان، دیگر برگشتی نیست. امّا تو بخواه تا مرا برگردانند!
لذا معلوم می‌شود اولیائش هم با آن مقامات الهی‌شان، تازه وقتی می‌میرند، بیدار حقیقی می‌شوند «إذا ماتوا انتبهوا»، می‌فهمند چه خبر است و حقیقت دنیا و آخرت چیست. وای بر ما! وقتی اولیاء، تازه آن موقع بیدار می‌شوند، معلوم نیست ما چه وقت بیدار می‌شویم؟! با این حال و وضعمان چه کنیم؟! زین‌العابدین، امام العارفین(ع) می‌فرمایند: «ونحنُ بینَهما أضْغاثُ أحلامٍ» ما بین خواب و بیداری داریم سیر می‌کنیم، گیج و مستیم.
محضر آیت‌الله العظمی بهاءالدینی بودیم. فرمودند: بعضی از بزرگان بیان کرده‌اند موقعی که سکرات موت می‌رسد، تازه می‌فهمند یک عمری در سکرات و مستی بودند و خبر نداشتند و متوجّه نبودند. این مطلب، همین فرمایش آقاجان زین‌العابدین است که فرمودند: «ونحنُ بینَهما أضْغاثُ أحلامٍ».
لذا ما یک عمر است که گیج هستیم، در مستی و سکرات هستیم و متوجّه نیستیم. حالا که مرگ می‌رسد، آن سکرات را درک می‌کنیم. چه خبر است! اولیاء چه می‌بینند! چه می‌گویند! ما کجا هستیم؟! نگاه آن‌ها به دنیا و آخرت چگونه است، نگاه ما چگونه است؟! چه تفاوتی بین این دیدها هست!
*بالاترین خوشبختی!
برای همین خود حضرت زین‌العابدین، امام‌العارفین(ع) بیان می‌فرمایند: وقتی این‌ طور شد، بهترین خیر شما این است که مراقب باشید و از نفس خود صیانت کنید. همه خوبی‌ها و سعادت در این مراقبه و مواظبت و صیانت از نفس، نهفته شده است. چقدر عالی بیان فرمودند: «الخَیرُ کُلُّهُ صِیانَهُ الإنْسانِ نَفْسَهُ». اگر دنبال خیر و خوبی و سعادت و خوشبختی می‌گردیم؛ باید بدانیم بالاترین خیر، این است که انسان در حفظ و صیانت از نفس و اعضاء و جوارح خودش، مراقبه داشته باشد.
*چه کسانی دلسوزی اولیاء خدا را درک نمی‌کنند؟
اوّلین راه هم برای این مراقبه – که اولیاء خدا مدام به ما بیان کردند – این است که از درون خودمان شروع کنیم. لذا باز حضرت زین‌العابدین در روایتی می‌فرمایند: «ابنَ آدمَ ، إنّکَ لا تَزالُ بخَیرٍ ما کانَ لکَ واعِظٌ مِن نَفْسِکَ ، و ما کانَتِ المُحاسَبَهُ مِن هَمِّکَ» .
اولیاء خدا، از جمله آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی می‌فرمودند: هر جایی دیدید که انبیاء و معصومین(ع)، خطاب به «یابن آدم» می‌کنند – که گاهی هم خود خدا این‌چنین موعظه کرده و در احادیث القدسیّه هست – ؛ بدانید که از بس دلسوز هستند این‌گونه خطاب می‌کنند؛ چون می‌خواهند به انسان تلنگر بزنند و او را بیدار و هشیار کنند تا مراقب باشد. لذا این «یابن آدم»ها دلالت بر این است که این هادیان الهی، خیلی دلشان برای ما می‌سوزد.
حضرت می‌فرمایند: «ابنَ آدمَ، إنّکَ لا تَزالُ بخَیرٍ ما کانَ لکَ واعِظٌ مِن نَفْسِکَ، و ما کانَتِ المُحاسَبَهُ مِن هَمِّکَ»، فرزند آدم! تا زمانی که در درون خودت، واعظ و نصیحت‌کننده دلسوزی نداشته باشی، فایده‌ای ندارد. خودت باید دلت به حال خودت بسوزد و بگویی: دیگر بس است! چقدر گناه؟! چقدر مصیبت؟! چقدر دنیادوستی؟! خودت باید دائم به خودت تلنگر بزنی، تذکار بدهی و بگویی: «الدنیا مَزرَعهُ الآخِرَهِ». از درون مدام برای خودت دلسوزی کنی و خودت را وعظ دهی.
لذا این یک کد بسیار مهم است که اگر خودت دلسوز خودت نباشی و وعظ درونی نداشته باشی، دلسوزی اولیاء خدا را نسبت به خودت درک نمی‌کنی و نمی‌فهمی که معصومین و اولیاء خدا تو را دوست دارند و وقتی «یابن آدم» می‌گویند؛ برای این است که دلشان برای من و تو سوخته و خواستند من و تو بیدار شویم. آن‌ها دوست دارند دست ما را بگیرند و با خود ببرند و بگویند: عزیزم! بیا بنده خدا بشو، از گناه و زشتی‌ها و پلیدی‌ها فرار کن و لذّت بندگی را بچش. امّا ما تا واعظ درونی نداشته باشیم، این دلسوزی را درک نمی‌کنیم و متوجّه نمی‌شویم. قربانشان بروم که چقدر دلسوز ما هستند. ای کاش می‌فهمیدیم که این‌ها عاشق ما هستند و می‌خواهند ما را هم بنده کنند. خودشان، بنده هستند، ولی در این بندگی، تک‌خور نیستند و دوست دارند ما را هم بنده کنند و دوست دارند ما هم آن حلاوت بندگی را بچشیم. امّا تا وعظ درونی، در درون ما به جوش نیاید، معلوم است دلسوزی و وعظ آن‌ها را درک نمی‌کنیم و متوجّه نمی‌شویم.
*شعار خوف!
«ابنَ آدمَ، إنّکَ لا تَزالُ بخَیرٍ ما کانَ لکَ واعِظٌ مِن نَفْسِکَ، و ما کانَتِ المُحاسَبَهُ مِن هَمِّکَ وَ مَا کَانَ الْخَوْفُ‏ لَکَ شِعَاراً»، اى فرزند آدم ! تو تا زمانى که خود، واعظ خویش باشى و به محاسبه اعمال نفس خویش پردازى و خوف، شعار تو باشد؛ پیوسته در خیر و خوبى به سر خواهى برد.
یکی از راه های مراقبه، این است که انسان، محاسبه نفس کند؛ یعنی انسان، خودش، خودش را محاکمه کند، قبل از اینکه فردای قیامت بخواهند، از او سؤال و جواب کنند. ما در همه امورمان مسئولیم؛ چون مکلّفیم و تکلیف داریم. پس قبل از اینکه آن دو ملک مقرّب درون قبر بیایند و سؤال کنند: «مَن رَبُّک»، «مَن نَبیُّک»، «مَن کِتابُک»، خودمان از خودمان سؤال کنیم: تو چه کردی؟ تو می دانی پیغمبرت کیست؟ تو می دانی کتاب خدا چیست؟ تو می دانی ….؟ پس چرا عمل نمی‌کنی؟!
لذا خودمان از خودمان سؤال کنیم و به محاسبه کارهای خودمان را اهمیّت بدهیم. در ادامه هم می‌فرمایند: «وَ مَا کَانَ الْخَوْفُ‏ لَکَ شِعَاراً» خوف هم شعار اصلی تو باشد، آن هم نه فقط خوف از عذاب الهی، بلکه خوف از اینکه نکند من را از بندگی بیرونم کنند و بگویند: تو بنده ما نیستی! برو گم شو! وای به آن روزی که به راستی خطاب کنند: این بنده ما نیست، این نه تنها حیوان، بلکه بدتر از حیوان است. خیلی درد است. لذا خوف باید شعارمان باشد. بترسیم، مراقب باشیم.
گناهانی که سبب نزول بلا می‌شوند
وقتی کسی شعارش، خوف شد، آن وقت است که بهترین انسان‌ها می‌شود. لذا همان‌طور که حضرت، خطاب به فرزند آدم فرمودند: «إِنَّکَ لَا تَزَالُ‏ بِخَیْر…»، یک جای دیگر هم فرمودند: «مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ‏ اللَّهُ‏ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ خَیْرِ النَّاس‏» کسی که به آنچه  خدا واجب کرد، عمل کند، نمازش را بخواند، روزه‌اش را بگیرد، مراقب باشد گناه نکند و …، بهترین مردن است. چون گناه، او را بیچاره می‌کند و باعث آن خدایی که ارحم الرّاحمین است، عذاب، نازل کند که این، درد است! خدا نمی خواهد عذاب بیاورد، امّا عمل من و تو، باعث عذاب می‌شود! لذا برای اینکه این‌طور نشود و یک موقع عذاب نیاید، انسان باید عمل واجب را انجام دهد که بهترین مردم شود.
برای اینکه عذاب نازل نشود، یکی از بهترین عمل‌های خیر این است که مراقب باشیم به کسی ستم نکنیم و تجاوز به حقوق دیگران نداشته باشیم.
لذا حضرت زین‌العابدین(ع)، راجع به «اللّهُمَّ إغفِرلیَ الذُنوبَ التّی تَنزِلُ النِقَم» فرمودند: «وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ عِصْیَانُ‏ الْعَارِفِ‏ بِالْبَغْیِ»  گناهانی که سبب نزول بلا می‌شود، ستم کردنی است که از روی آگاهی باشد. یعنی می‌داند این کارش، ستم به دیگران است، امّا لج بازی می‌کند و آن گناه را انجام می‌دهد. «وَ التَّطَاوُلُ عَلَى النَّاسِ» و یا اینکه به حقوق مردم تجاوز می‌کند، «وَ الِاسْتِهْزَاءُ بِهِم وَ السُّخْرِیَّهُ مِنْهُم‏» و یا اینکه مردم را دست می‌اندازد و مسخره می‌کند.
اولیاء خدا می‌گویند: یکی از مواردی که مراقبه را ضعیف می‌کند و اجازه نمی‌دهد که مراقبه داشته باشیم، همین تمسخر مردم است!
لذا فرمودند: سعی کنید زیاد گریه کنید؛ چون همان‌طور که فرمودند: «وَ مَا کَانَ الْخَوْفُ‏ لَکَ شِعَاراً»، انسان باید مدام بترسد. حالا یک عدّه می‌گویند: چرا شما این قدر گریه می‌کنید؟! امّا اگر انسان بفهمد در این دنیا چه خبر است، هیچ موقع آرام نمی‌شود. ما بدبختیم.
*غلام سیاه مستجاب الدعوه حضرت زین العابدین(ع)
زین العابدین، امام العارفین(ع) از بکّائین بودند. یک دلیل گریه‌های ایشان، همان اهل بیت، یعنی پدر، برادر، عمو و قضایای کربلا بود و یکی هم خوف از دوری از خدا بود.
حضرت زین العابدین(ع) اوّل ماه رمضان که می شد، یک دفترچه برمی‌داشتند و همه اعمال آن کسانی را که کارمندشان بودند، یادداشت می‌کردند. آخر ماه مبارک صدایشان می‌کردند و به یک یک آن‌ها می‌گفتند: روز اوّل فلان جا، فلان خطا را کردی که من، آن را یادداشت کردم، این هم نشانه‌اش است، بعد فلان جا هم فلان کار را کردی و … . آن شخص خجالت می‌کشید. بعد می‌فرمودند: این، تازه روز اوّل است که سه خطا کردی، روز دوّم هم در اینجا این‌طور کردی و … . این‌قدر می‌گفتند که آن شخص، از خجالت آب می‌شد.
بعد می‌فرمودند: من از همه این‌ها می‌گذرم، منتها یک تقاضا دارم. چه کسی دارد می‌گوید؟! زین‌العابدین(ع)، زینت بندگان و عبادت کنندگان حقیقی! می‌گفتند: تقاضای من از تو، فقط این است که به خدا بگویی علی‌ّ بن‌ الحسین از من گذشت، تو هم از او بگذر! تو هم چیزی ننویس و گناهانش را پاک کن! بعدش هم می‌فرمودند: اگر دوست داری می‌توانی اینجا بمانی، اگر نه می‌توانی بروی، من تو را آزاد کردم.
در همین مکتب بود که وقتی باران نمی‌آمد، آن غلام سیاه امام زین‌العابدین(ع) کاری کرد که باران بارید. شخصی او را می‌بیند که در بیابان رفته و می‌گوید: خدایا! اگر باران نبارد، صورتم را روی زمین می‌گذارم! برای پروردگار عالم، عشوه می‌آید و ناز می‌کند و هم اینکه این مطلب را می‌گوید، باران شروع به باریدن می‌کند.
آن شخص، او را تعقیب می‌کند و می‌بیند که به منزل آقا رفت. می‌رود و به آقا می‌گوید: من یکی از غلامان شما را می‌خواهم. چند نفر از غلامان می‌آیند و او می‌گوید: نه، این‌ها نیستند، یکی دیگر است. بعد که همان غلام می‌آید، می‌گوید: همین را می‌خواهم. آن غلام به او می‌گوید: برای چه من را می‌خواهی؟ می‌گوید: من این قضیه را دیدم که تو برای خدا ناز می کردی و خدا به خاطر تو به ظاهر سیاه، باران رحمتش را فرستاد! آن غلام می‌گوید: قبول است، برو، بعداً بیا. غلام می‌آید و به امام زین‌العابدین(ع) می‌گوید: من به خدا گفتم که کسی سرّ من را نفهمد – عاشق نمی‌خواهد کسی از خلوتش مطّلع شود، این‌قدر برایش شیرین است! – هر موقع، کسی سرّ من را فهمید، من را از این دنیا ببر! همین هم شد و او از دنیا رفت.
*سه عامل نجات برای مؤمن
لذا حضرت می‌فرمایند: «ثَلَاثٌ مُنْجِیَاتٌ لِلْمُؤْمِنِ کَفُّ لِسَانِهِ عَنِ النَّاسِ وَ اغْتِیَابِهِمْ وَ إِشْغَالُهُ نَفْسَهُ بِمَا یَنْفَعُهُ لِآخِرَتِهِ وَ دُنْیَاهُ وَ طُولُ الْبُکَاءِ عَلَى خَطِیئَتِهِ». سه چیز موجب نجات مؤمنین است. یعنی فردی که مؤمن است، باید این سه چیز را داشته باشد که عامل نجاتش شود.
یکی، نگه‌داری زبانش است «کَفُّ لِسَانِهِ عَنِ النَّاسِ وَ اغْتِیَابِهِمْ»؛ یعنی پشت سر مردم حرف نزند، غیبت نکند و تهمت نزند.
لذا عزیزان! حتّی بد مردم را هم دیدید، نگویید. آیت‌الله قرائتی که خداوند حفظشان کند، مطلبی را فرمودند که قبلاً هم بیان کردم. ایشان فرمودند: یک کسی حافظ قرآن شد. من می‌دانستم که او نه ذهنش را دارد و نه سواد درستی دارد و … . با خود گفتم: چطور می‌شود یک‌باره حافظ شود؟! یک بار پنهانی به او گفتم: چه شد که حافظ شدی؟ گفت: جایی مهمان بودم، زیر کرسی نشسته بودیم. یک دفعه پدر آن خانواده آمد و متوجّه شد که بوی گندی از زیر کرسی می‌آید. خواست بچّه را بزند، گفتم: نزن، من بودم. یعنی نگذاشتم آبروی بچه برود، ولی آبروی خودم رفت. حالا او بچّه بود و بچّه اختیار ندارد و خیلی اتّفاقی نمی‌افتد، امّا من آبروی خودم را بردم که ظلم و تعدّی به کسی نشود. بعد از آن، فهمیدم حالتی بر من رخ داد و آرام آرام به اینجا رسیدم.
یکی دیگر از مواردی که آن شخص گفته بود، این بود: یک جا کسی را دیدم خطایی می‌کند، چشمم را برگرداندم و برای اینکه هیچ موقعی، این عیب به یادم نیاید، سعی می‌کردم کمتر او را ببینم. امّا او فهمیده بود که من دیدم و ترسیده بود که به دیگران بگویم. امّا هر چه گذشت، فهمید که من آبرویش را نبردم و آرام شد.
معلوم است دیگر، در دلش گفته این آبروی من را نبرده و برای او دعا کرده است. لذا نگهداری زبان از حرف نزدن درباره مردم، غیبت نکردن، تهمت نزدن و … خیلی مهم است.
دوم مسئله‌ای هم که بیان می‌فرمایند «وَ إِشْغَالُهُ نَفْسَهُ بِمَا یَنْفَعُهُ لِآخِرَتِهِ وَ دُنْیَاهُ» است؛ یعنی نجات مؤمن به این است که به چیزی مشغول شود که نفع دنیا و آخرت اوست، نه اینکه به چیزهای بیهوده، سرگرم باشد.
یکی دیگر هم زیاد گریه کردن بر اشتباهات است «وَ طُولُ الْبُکَاءِ عَلَى خَطِیئَتِهِ». بشر بگوید: خطا کردم، بد کردم، اشتباه کردم و گریه کند. اولیاء خدا خطایی نکردند، امّا آن‌طوری، گریه می‌کنند و می‌گویند: بالاترین خطای ما این است که چرا خوب متوجّه نشدیم، دارد عمرمان تمام می‌شود و خداشناس نشدیم. بالاترین خطایمان این است که نکند غرّه برویم. هنوز به خود مغرور نشدند، امّا جلو جلو دارند گریه‌اش را می‌کنند که نکند بشویم! این گریه، خیلی عالی است.
*ابوالمصائب کربلا!
یک آقایی هم جزء بکائین بود، خیلی گریه کرد. همین آقا زین‌العابدین. بمیرم! چه صحنه‌هایی در کربلا دید! می‌گوییم زینب کبری(س) ام‌ّالمصائب است، بله. امّا می‌دانید بر زین‌العابدین بیشتر سخت گذشته است. چون اوّلاً به صورت ظاهر دنیوی، دیگر ابی‌عبدالله رفته است و نمی‌بیند که چه خبر است. قمر منیر بنی‌هاشم، ابالفضلی که همه دلشان خوش بود تا عبّاس هست کسی نمی‌تواند چشمی به خیمه‌ها داشته باشد، رفته است. علی‌اکبر رفته است. دیگر کسی نیست. آن یاران باوفا همه رفتند، امّا زین‌العابدین می‌بیند و با توجّه به مصلحت خدا، باید مریض باشد. می‌بیند که همه رفتند و بعد هم می‌بیند یک موقعی این نامردها به خیمه‌ها حمله کنند. برای آقا خیلی سخت است.
شما تصوّر کن در خانه‌تان یک عدّه‌ای نامرد وارد شوند، تازه خانه ما در دارد، دیوار دارد، آجر دارد. امّا باز هم نمی‌توانیم فکرش را بکنیم که یک عدّه نامرد، یک عدّه چشم‌چران به خانه حمله کنند و بفهمند شما مریضی، لا اله الا الله! زبانم لال! چه بگویم؟! حالا این‌ها خیمه است، می‌سوزد. زین‌العابدین چه می‌بیند! فرمود: «علیکن بالفرار» امّا مگر شد فرار کنند؟!
وقتی زینب کبری(س) زین‌العابدین را از آن خیمه نیم‌سوخته بیرون آورد، تازه حالا دارد می‌بیند، می‌بیند دارند این بچّه‌ها را با تازیانه می‌زنند، کاری از آقا برنمی‌آید!
آقاجان! امام زمان! آجرک الله.
آقا شما نشنوید، امّا چه کنم این‌ها مستند است، چه کسی می‌گوید مستند نیست. از بس ما حبّ به اهل بیت داریم، گاهی این چیزها را نمی‌توانیم باور کنیم و می‌گوییم: نیست، نگویید. بله، زبانمان لال، نمی‌شود هم گفت، امّا چه کنیم، آقا نشسته، خیمه سوخته شده، زینب کبری ایشان را بیرون آورده، امّا نگاه می‌کند، کاری از او برنمی‌آید، مریض است، ضعیف است، تا بلند می‌شود، می‌افتد. نگاه می‌کند می‌بیند معجر می‌کشند ……..
برای همین است که هر موقعی که آب می‌آوردند، گریه می‌کرد. هر موقع دختر سه ساله می‌دید، گریه می‌کرد. هر موقع طفل می‌آوردند اذان و اقامه بگوید، گریه می‌کرد. دائم گریه می‌کرد.
من در یهودشناسی بیان کردم که وقتی یک عدّه از این یهودی‌های مدینه خلف وعده کردند و دیگر پیغمبر آن‌ها را راند، به سمت شام رفتند. حالا منتظرند. بمیرم، اینکه فرمود: بدترین جا شام است، «الشام الشام الشام»، همین است. حضرت جلوتر فرمود: ما را یک جایی نبرید که مردم ببینند. امّا این نانجیب‌ها، آن قضیه خلف وعده یهود را می‌دانند، لذا در محله یهودی‌ها بردند. این سرها را جلوی دختران رسول الله آوردند. از بالای پشت‌بام این دخترها را می‌بینند. ناموس خدا را دارند می‌بینند.
لا اله الا الله! آتش انداختند به سر زین‌العابدین، عمامه می‌سوزد …
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى‏ الْأَرْوَاحِ‏ الَّتِی‏ حَلَّتْ‏ بِفِنَائِکَ‏ عَلَیْکَ‏ مِنِّی‏ سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکَم السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أولاد الحسین و علی أَصْحَابِ الْحُسَیْن‏»
منبع: فارس
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.