خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

نقد و بررسی فرقه اکنکار (بخش اول)

ادیان نیوز:  یکی از این عرفانها و حلقه های عرفانی، عرفان اُکنکار یا اِکنکار می باشد، که در انگلیسی با e نوشته می شود ولی در فارسی اُکنکار تلفظ می شود. اکنکار یک عرفان نوظهوری است که اصلش برای آمریکا است و در کشور ما نیز متاسفانه وجود دارد. اکنکار برخلاف بقیه ی عرفانهای نوظهور که معمولا ضابطه مند یا مدوّن نیستند و صرفاً یک دستورالعمل عرفانی اما بدون اعتقاد است، بحث های کلامی و اعتقادی و عملی نیز دارد و به نظر خودشان عرفان جامعی است. اصل این عرفان در دامن مسیحیت بوجود آمده است ولی کاری به مسیحیت ندارد و عرفانی است که اگر کسی اعتقاد به هیچ دینی نداشته باشد (مثل یک انسان کافر) و به دنبال معنویت باشد، اکنکار ادعا دارد که من برنامه و دستورالعمل دارم، تقریباً صدوده سال از پیدایش این فرقه می گذرد و اگر ۴۰ الی ۵۰ سال اول، زمان انعقادش باشد، تقریباً شصت سال است که دارند این عرفان را ترویج می کنند.
اکنکار در کلام حرفش این است که کلمه ی اک در عرفان ساختگی به معنای این است که حرکت در گناه و یعنی کسی که در گناه حرکت می کند و می خواهیم کاری کنیم که از گناه پاک شود، اینها معتقدند کسی که گناهی کرده است باید بوسیله ی سوگماد، و با راهنمایی سوگماد از گناه نجات پیدا کند و سوگماد فقط بدست رهبر این فرقه است. یعنی شبیه این دراویش که می گویند فقط باید از طریق قطب یا مرشد هدایت شد یا در مسیحیت کاتولیک که فقط از طریق پاپ، اینها نیز می گویند امروز تا رهبر این فرقه زنده است، فقط باید از طریق او باشد و اوست که می تواند انسان را هدایت و به کمال برساند.
کمال در اکنکار
مقصودشان از کمال این است: می گویند ما پنج جسم داریم، و انسان باید از این جسم خارج شود تا به خدا برسد (که مقصود از خدا را خواهیم گفت)، پس می گویند پنج جسم داریم: اولین جسم، جسم عنصری است، که باید از آن خارج شد، بعد از آن جسم لطیف است که باید از آن نیز عبور کنیم، بعد از آن باید به مکان نامتعین برسیم و بعد از مکان نامتعین باید به مکان بی نهایت رسید و اگر کسی از این چهار مرحله عبور کند به مقام خدا و حلول در خدا می رسد. و در واقع جزئی از خدا در او حلول می کند(نعوذ بالله) و این آدم باخدا متحد می شود و می تواند به هرکجا که خواست حرکت داشته باشد. اکنکار می گوید شما بنشینید و مدتها فکر کنید راجع به یک چیزی ، مثلاً دوست دارید بدانید در عمق دریا چیست، می گوید یک مدت بشینید و فقط در این باره فکر کنید و چشمتان را نیز ببندید که حواستان به جای پرت نشود، مدتها در این باره فکر کنید و بعد از مدتی که در این باره فکر کردید، تصور کنید که آنجا هستید، اگر ماه ها این فکر را در ذهنتان پروراندید، بعد از مدتی دیگر شما می توانید به آن مکان بروید، یعنی خبر می دهید در عمق دریا چیست و بعد خبر می دهید، و یا کسی که می خواهد بداند در ده هزار سال پیش در دنیا چه خبر بوده با انجام این دو سه مرحله می تواند برسد به اینکه ده هزار سال پیش چه اتفاقی در دنیا افتاده و چه خبر بوده است. این آن حرکتی است که سوگماد به نظر پیروان اکنکار به انسان می دهد. یعنی یک نوع حرکت و سعود و عروج به اعماق تاریخ و به هرکجا فکرش را می کنید می توانید حرکت کنید و به آن برسید، این روش حرکت اکنکار است
تحلیل:
شیخی هایی(فرقه شیخیه) که در بعضی از شهرهای کشور هستند، و گاهی به آنها می گویند پیروان شیخ احمد احسایی یا پائین سری و بنیان گذار، بابیت و بهاییت و ازلیت هستند، معتقد به جسم حور قلیایی اند و معتقد به اینکه ما یک جسم داریم و یک جسد و جسم یک چیز است و جسد یک چیز دیگر است و اساس دین شیخی ها بر همین حرف است و مهمترین تعالیم شیخ احمد احسایی نیز همین بود و بعد از ایشان نیز سید کاظم رشتی کتابهای فراوانی نوشت درباره هور قلیا و جابلقا یا جابرسا، جابلقا به معنی شهری که در مشرق است و جابرسا به معنی شهری که در مغرب است و اینکه مثلاً پیغمبر اکرم (ص) با بدن هورقلیائی به معراج رفت یا امام زمان ارواحنا فدا ، هم اکنون با بدن هور قلیائی دارد زندگی می کند، یا مثلاً انسان وقتی که می میرد در عالم برزخ با بدن هور قلیایی است و یکی دو روایت در این باره در بحارالانور داریم ولی کسی به این روایات عنایت نکرده است. و این حرفها همه اش من درآوردی است، فقط بازی با کلمات است و مسخره بازی است و عوام مردم با این مسائل گول می خورند که بگویید ما یک جسم داریم و یک جسد و جسم ما مال این دنیا است و جسد ما برای حور قلیا است و حور قلیا نیز چنین است و چنان، و الان مجموعه آثار شیخ احمد احسائی ۱۴ جلد چاپ شده و مجموعه آثار سید کاظم رشتی نیز که حدود ۱۰ جلد است چاپ شده و الان متاسفانه در بازار وجود دارد، و آنزمانی که اینها زندگی می کردند در زمان ناصرالدین شاه، این حرفها در ایران مد بود، و در تاریخ نیز هست مثلاً ناصر الدین شاه یک کاتبی داشت و به او گفت این بخشنامه را بنویس و بقدری مشکل نوشت که خود شاه هرچه فکر کرد نفهمید یعنی چه؟ به کاتب گفت بیا بخوان، کاتب نیز خواند و هرچه فکر کرد نفهمید چه است و ناصر الدین شاه دستورداد صد ضربه شلاق به او زدند و در آن زمان این متعارف بود. مثلاً من کتابی دارم به نام غدیریه که از اول تا آخر کتاب یک مبتدی و خبر است، زمان قاجار اینها متعارف بود، که از این کارها بکنند.
این چیزی که اکنکار می گوید که ما یک جسم ظریف داریم و یک جسم لطیف و یک مکان نامتعین داریم و یک مکان نامحدود داریم، این حرفها قشنگ است ولی نادرست است، و مردم بین حرف زیبا و حرف صحیح فرق نمی گذارند و کسی که درست حرف بزند به عنوان کسی که قشنگ حرف بزند حرفهایش را می پذیرند، پس اولاً حرفهایی که نقل کردیم که ما از این چهار مرحله بگذریم تا به مرحله پنجم برسیم، صرفاً ادعاهای بی دلیل است و فقط حرف زیبا است و دلیل و مدرکی ندارد، نه دلیل عقلی دارد، نه دلیل فلسفی کلامی دارد و نه در کشف و شهود عرفا، این چنین حرفی فهمیده و نه دینی از این حرفها زده است، اولاً حرکت از چند جسم حرف غلطی است و اینها می گفتند این حرکت باید توسط سوگماد باشد، خود اینکه حرکت را سوگماد باید هدایت کند، خودش جای شبهه و شک است و تا رهبر اینها زنده است سوگماد به دست او است و او می تواند راهنمایی کند، اگر واقعاً یک حرکتی، حرکت عرفانی باشد، حرکت عرفانی شیخ یا مرشد می خواهد ولی مرشد نمی گوید من باشم، کسی که می گوید من مرشد شما باشم او اصلاً مرشد نیست، مرشد کسی است که مرشد است ولی توجه ندارد به اینکه مرشد است، پس نکته دوم این است که اینکه اینها معتقدند سوگماد باید به دست شخص خاصی باشد شک و شبهه آور است، البته ما یقین داریم ولی برای مردم، باید اینگونه کفت که حدس می زنیم باید کلکی در کار باشد.
و نکته سوم این است که وقتی انسان از مرحله جسم نامتنهاهی گذشت به خدا می رسد و جزیی از خدا در او حلول پیدا می کند، و اتحاد با خدا پیدا می کند، همه عرفا دنبال مسئله فناء فی الله هستند و فناء فی الله خیلی خوب است ولی این نیست که اینها می گویند، بخاطر اینکه اولاً حلول جزء الهی که حرف غلطی است چون خدا جزء ندارد، و مجردات جزء ندارد و اگر اکنکار کمی علوم عقلی خوانده بود می دانست که وقتی می گوییم مکان نامتناهی یا مکان غیر معین، جزء نخواهد داشت، و اگر چیزی جزء داشته باشد که بی نهایت نمی شود. ثانیاً ادله ای که در دینمان داریم که حلول محال و کفر است که روشن است. و به قول شبستری: حلول و اتحاد اینجا محال است که در وحدت دویی عین ضلال است. و اتحاد خدا با خلق، اینطور که سوگماد و اکنکار می گوید به معنی نم و یم است، یعنی چگونه آب دریا در شن های ساحل نفوذ می کند، اینطور که آب در شن فرو می رود، اکنکار می گویند اینگونه خدا در خلق نفوذ می کند(آنها خدای خالق جهان را قبول دارند، که بی نهایت و مجرد است و…)
اکنکار می گوید حرکت رو به کمال است، ولی در هر حرکت مقصد لازم است و اگر مقصد خدا باشد همیشه حرکت رو به کمال است اما اگر در حرکتی مقصد خدا نبود و اسمش را خدا گذاشته بود (رو به کمال نیست)، اکنکار اعتقاد به خدا دارد، اما وقتی می گوید با سوگماد حرکت کنید، می گوید حرکت کنید به اعماق تاریخ، اعماق دریا، و این حرکت بسوی خدا نیست، مانند شیخیه که عکس سرکارآقا را گذاشته اند و خطاب به عکس سرکارآقا می گویند ایاک نعبد و ایاک نستعین(نعوذ بالله) و اگر جلوی ما نماز بخوانند جرات نمی کنند و در دلشان عکس سرکار آقا را اظهار می کنند و خطاب به سرکار آقا می گویند و اگر این حرکت نزدیکشان کند، به سرکار آقا نزدیکشان می کند، نه به خدا.
فرق فناء فی الله در اکنکار و اسلام این است: فناء فی الله در اکنکار یعنی حلول و جزء خدا در کسی بودن، و فناء فی الله که ما می گوییم یعنی خود را ندیدن، توجه به خود نداشتن و به قول عین القضات همدانی وحدت شهود یعنی خلق موجودند ولی توجه من به خداست.
هدف حرکت در سوگماد و اکنکار این است که قدرت روح زیاد شود و در واقع این عرفان برای این است که انسان به جایی برسد و آن یعنی چه؟ یعنی خدایی کردن، یعنی بتوانم از غیب خبر بدهم و دیگران مرید من بشوند، این هدف است، یعنی تقویت روح بکنند و روح کار خارق العاده انجام دهد درحالی که عرفان این است که انسان بتواند کار خارق العاده انجام دهد ولی نکند، آدم دسترسی به چیزهایی داشته باشد و احدی متوجه نشود این می شود عرفان. اینکه آدم بخواهد قدرتش را به رخ دیگران بکشد این نوعی منیّت است و هوای نفس است و از خودگذشتن نیست بلکه رسیدن به خود و مطرح کردن خود است، و در دل حرکت از خود، خودنمایی است. و لذا اصلاً عرفان نیست، عرفان این است که انسان به خود توجه نکند و اکنکار می گوید به خود توجه بکند.
ه یکی از عرفانهایی است که متاسفانه در ایران زیاد است و شاید نزدیک به صد کتاب درباره این عرفان چاپ شده است، کتابهایی درباره سفر روح، چگونه سفر کنیم، خوشبختی در سفر، ‌اندیشیدن درباره روح، ‌سفر به درون خود و … که بسیار زیاد هستند و بهرحال یکی از عرفانهایی که متاسفانه در ایران یک مقدار پیرو پیدا کرده است همین اکنکار است.
نگاهی به زندگی بنیان گذار فرقه اکنکار
بینانگذار اکنکار یعنی آقای پائوئل توئیچل یک آمریکایی بود که پیش یک نامادری بزرگ شد و این نامادری معتقد بود که پائوئل حرامزاده است و نتیجه خیانت شوهرش است. و حتی موقعی که این نامادری در حال مرگ بود در وصیتش نیز گفت این پسر حرامزاده است و همیشه این زن، این بچه(پائوئل) را اذیت می کرد و باعث شد پائوئل همیشه با یک عقده ی حقارت حرامزادگی بزرگ شود(همیشه خطابش می کردند) و وقتی بزرگ شد، می خواست در ارتش آمریکا استخدام بشود، اما ارتش آمریکا به دلیل همین عقده حقارت او را نپذیرفت. تا وقتی که جنگهای آمریکا با فلیپین و… پیش آمد و ارتش آمریکا نیرو می خواست و نیروی دریایی آمریکا او را استخدام کرد. و در مدتی که در منطقه ی جنوب شرق آسیا بود با دالای لاما آشنا شد. (که در آینده تفکرات عرفانش و عرفانی که در تبت وجود دارد را بیان خواهیم نمود)
یکی دیگر از ویژگی های پائوئل توئیچل این بود که فراوان الکل و مشروب می خورد و در یکی از نوشته هایش نیز می گوید الکل بود که من را از گناه نجات داد.
ویژگی دیگر آقای پائوئل این بود که در جوانی یک ترجمه ای از مثنوی مولوی پیدا کرد و آنرا خواند و مختصری با عرفان اسلامی آشنا شد، اما مثنوی مولوی را آنهم ترجمه را اگر کسی بردارد و بخواند آنهم بدون هیچ اطلاع قبلی، ‌معلوم است عاقبتش چه می شود. به قدری نسبت به مثنوی مولوی بیگانه بود که در آثارش می گوید: مولوی دوکتاب دارد یکی مثنوی است و یکی کتاب نی، و بشنو از نی را خیال کرده که منظور، کتاب قبلی مولوی است یعنی این قدر راجع به مثنوی بی اطلاع بوده است.
بعد بر اساس تصوفی که از مثنوی فهمید و افکاری که در تبت و دالایی لاما گرفته بود و همینطور اکنکار (یعنی افکاری که خودش اضافه نمود ) این عرفان را درست کرد.
یک نکته در خصوص کتب عرفانی
بنده فراوان دیده ام، آدم هایی که بخاطر مطالعه ی کتاب عرفانی، منکر خدا شده اند یعنی یک کتاب عرفانی مثل مثنوی و یا کتب ابن عربی را، اگر کسی پیش استاد بخواند، یک کتاب عرفان است، و خیلی مسائل آدم یاد می گیرد ولی اگر بدون استاد مطالعه کند نه تنها نفعی ندارد، و ضرر دارد بلکه انسان را به کفر می کشد و بنده خیلی نمونه دیده ام، بهرحال فلسفه نقد کلام است یعنی چیزهایی که در کلام می خواند در فلسفه نقد می شود، آنچه را در فلسفه می خواند در عرفان نقد می شود و کسی که کتاب عرفانی را مطالعه می کند، می بیند اینها نقد آن فلسفه و کلام است و نمی تواند تحلیل کند که چه درست است و سرانجامش انکار خدا می شود و این حرفها. و لذا اگر آدم استاد نداشت، کتاب عرفان مطالعه نکند خیلی خوب است، البته عرفان نظری را می گویم. عرفان عملی طوری نیست ولی عرفان عملی استاد زبان بلد می خواهد . یک نمونه اش همین اکنکار است. در خط مقدم جبهه من کسی را دیدم که می گفت من خدا را قبول ندارم، ‌وقتی با او صحبت کردم که ببینم چرا خدا را قبول ندارد، دیدم چند کتاب عرفانی مطالعه کرده است.
ویژگی های فکری اکنکار
الف: حرکت درونی در اکنکار
اولین ویژگی اش این است عرفان اکنکار می گوید اصل برای ما حرکت و عروج روح است و هیچ مقصدی نداریم،‌ غیر از خود حرکت. و انسان باید همیشه در حال حرکت و تحرک باشد، هدف کجاست، ‌هدف خود حرکت است و حرکت یعنی حرکت درونی، سفر روحی. به کجا برسیم؟ به ناکجا آباد، و کسی که به این ناکجا آباد برسد به خدا رسیده و اتحاد با خدا پیدا می کند(نعوذ بالله) این مهمترین ویژگی شان است و بعداً راه ها و روش ها را عرض خواهیم کرد.
اشکالی که در اینجا است این است که حرکت فی نفسه خوب نیست، گاهی کسی فارسی صحبت می کند، در فارسی می گویند، هدف پیشرفت است . مثلاً می خواهیم سندی برای آینده حوزه بنویسیم که آینده حوزه به کجا برسد. آیا آینده حوزه این است که تبلیغ اسلام بکند یا آینده حوزه این است که جلوی شبهات را بگیرد یا آینده حوزه تربیت نیروی متخصص و متدین و اینطور چیزها است یا نه اینکه بگوییم هدف حوزه پیشرفت است و لذا هرچه هدف قراردهیم باز می گوییم پیشرفت یعنی هرچه داریم بیشتر از آن و فردا نیز بهتر از آن و … این هدف حوزه است.
یعنی پیشرفت در فارسی یک بار مثبت دارد به معنی جلو رفتن. ولی حرکتی که اکنکار می گوید گاهی قهقرایی است و گاهی تکاملی است و در عرفان چند نوع حرکت است و حرکت قهقرایی نیز در عرفان مطرح است ، مثلاً سیبی که روز به روز دارد خراب می شود، این نیز نوعی حرکت دارد و حرکت فی نفسه خوب نیست مگر اینکه رو به جلو و تکاملی باشد و نه قهقرایی.
و نکته دیگر این است که در عرفان و یا مثلاً در کتاب مثنوی مولوی اول تا آخر بحث حرکت به درون است و همیشه بحث انسان شناسی است نه به این معنا که اکنکار گرفته است. مثلاً حافظ می گوید:
دل سالها طلب جام جم از ما می کرد(سالها دل طلب جام جم از ما می کرد)
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
این نیز نوعی حرکت به درون است و مولوی نیز خیلی از این حرفها دارد ولی حرکت به درونی که مولوی و حافظ می گویند با حرکت درون اکنکار خیلی تفاوت دارد. مقصود مولوی از حرکت به درون این است که انسان می شود کون جامع و می گویند علت اینکه سوره ی یاسین را می گویند قلب قرآن آیه آخر آن است :” فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی” اینکه هرچیز ملکوتی دارد و ملکوت هر چیز در انسان است، منظور و مراد مولوی از حرکت به درون این طور مسئله ای است.
مولوی در مثنوی می گوید: اردک روی تخمش نمی خوابد، تخم اردک را می گذارند زیر مرغ، وقتی که بچه می شود، مرغ می بیند اینها بچه هایش هستند ولی مثل مادر نیستند، با ناباوری اینها را بزرگ می کند و یکروز می آیند لب دریا اردکها به داخل آب می روند و مرغ که مادر است می ماند، مولوی این را که می گوید مقصودش این است که آنروزی که انسان می میرد این بدن را می گذارد اینجا که این بدن مادر روح است، و روح می رود و این هدف مولوی است. ولی اکنکار این داستان مولوی را گرفته و اینگونه معنا کرده است که ما باید از این کالبد بدن بیائیم بیرون و روح را از بدن خارج کنیم، این طور مسائل در عرفان مولوی بوده ولی اکنکار چیز دیگری فهمیده است یعنی مولوی بحث مرگ را مطرح می کند و اکنکار بحث اینکه انسان در دنیا باشد و از کالبد بدن جدا شود.
مولوی می گفت روح حرکت می کند برای قیامت در حالی که اکنکار می گفت روح حرکت می کند به سمت سوگماد و مقصود از سوگماد جلسه قبل گفته شد که انسان بشیند و فکر کند که روح من در آن مکان است و در آن مکان می شود. ببینید تفاوت بین حرف مولوی و اکنکار چقدر است.
ب: مسئله تناسخ در اکنکار
دومین ویژگی در عرفان اکنکار مسئله تناسخ است که از عرفان بودایی و دالای لاما گرفته شده است. تناسخی که آنها معتقدند این است که وقتی که رهبران بودائی می میرند، وصیت نمی کنند که جانشین من کیست و بعد از او، علمای آنها، راه می افتند در کوهها و حتی بعضی از آنها چشمهایشان را می بندند تا ببینند روح بودا در بدن چه کسی رفته است. می گردند، ممکن است یک آدم چهل ساله را پیدا کنند، و ممکن است یک بچه ی یک ساله را پیدا کنند، و می گویند ما در عالم خلسه بدست آوردیم که روح بودا در بدن این بچه است و بچه را می آورند و می گویند این رهبر بودایی ها است .و بعد بعنوان رهبر دورش جمع می شوند، تا وقتی بمیرد، دوباره می گردند تا ببینند روح بودا که در این بچه بود، الان در بدن که رفته است، این اعتقاد تناسخی است که در چین و مغولستان وجود دارد، (تناسخنی که هندی ها معتقدند این است که روح هر کسی هزار بار بدنیا می آید و هر دفعه نیز مظهر یکی از صفات اخلاقی می شود این تناسخ هندی ها و هندوها است ) ولی تناسخنی که بودایی ها می گویند درباره روح بوداست. و اکنکار نیز تناسخ بودایی را قبول دارد، و می گوید اگر کسی اکنکار نباشد و عرفان اکنکار را عمل نکرده باشد وقتی که می میرد، می میرد و تمام می شود ولی اگر کسی در اکنکار با حرکت از اک به سوگماد رسید، روحش مکرر در مکرر به دنیا می آید، و لذا وقتی که پائوئل مرد وصیت نگرد و گفت بروید و بگردید ببینید جانشین من کی باید باشد و روح من در بدن کیست. الان نیز در بعضی از شهرهای آمریکا دفتر دارند بعنوان دفتر عرفان اکنکار، که پول نیز می گیرند که قبلاً حق عضویتش ۱۲۰ دلار بود، و باید می فرستاد تا جزء اکنکار شوند و الان حق عضویت ۵۰ دلار شده است .
ج:استفاده از نمادها، داستان اسطوره ای، اساطیر و خرافات
ویژگی سوم اکنکار این است که از نمادهای مذهبی ادیان مختلف استفاده می کنند، مثلاً اکنکار در ایران که باشد می گوید ستاره ی پنج پر مقدس است و در اسرائیل یا اروپا باشد می گوید ستاره ی شش پر مقدس است. مثلاً ما می گوییم ستاره ی پنچ ضلعی اسم اعظم است (مثلاً ستاره ای که بعضی ها روی انگسترهای حرز دارند) در اسرائیل و برای یهودی ها ستاره ی شش پر مقدس است. بعضی جاها می گویند عدد ۱۳ مقدس است، بعضی جاها می گویند مکعب مقدس است، بعضی جاها می گویند مثلث مقدس است، بعضی جاها می گویند گربه مقدس است، بعضی جاها می گویند عقاب مقدس است یعنی نگاه می کنند، در هر ملتی چه چیز به عنوان سمبل و نماد قبول دارند می گویند آن چیزها خوب است یا مثلاً از داستانهای تخیلی و اسطوره ای خیلی استفاده می کنند مثلاً داستانهای مثنوی همه اش تخیل و اسطوره است، داستانهای شاهنامه نیز همینطور یا مثلاً در اروپا کتابهای هومر، اودیسه و داستانهای تخیلی را خیلی مورد احترام قرار می دهند.
یا از اساطیر و خرافات استفاده می کنند، خرافات هیچ وقت قابل نقد نیستند و قابل اثبات هم نیستند، مثلاً من بگویم الان در مسجد یک موش نامرئی است، این حرف را کسی نمی تواند باطل بکند ولی کسی نیز نمی تواند اثبات کند، یعنی نه قابل اثباتند و نه قابل نقد. اینطور خرافات، که قابل اثبات و قابل رد نیست در اکنکار زیاد است.
ادامه دارد…
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حجت الاسلام و المسلمین احمد عابدی
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.