خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

«فرگشت و الحاد جدید» در گفت‌وگو با دکتر یوسف دانشور نیلو

به گزارش ردنا (ادیان‌نیوز)، دکتر یوسف دانشور عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سره) استاد حوزه و دانشگاه و دکترای فلسفه دین از دانشگاه تورنتو کانادا در گفت‌وگویی به بررسی و تبیین نظریه «فرگشت و الحاد جدید» پرداخته‌اند که در ادامه مرور می‌کنیم.

□ با تقدیر و تشکر از این‌که وقت شریفتان را در اختیار هفته‌نامه افق‌حوزه قرار دادید. ابتدا بفرمایید که فرگشت به چه معناست و سیر تاریخی و پیدایش آن چیست و طرفداران آن چه می‌گویند؟

▪ فرگشت، آخرین تلاش‌های علم مدرن برای تبیین چگونگی پیدایش گونه‌های حیاتی است. یکی از اساسی‌ترین اصول علم مدرن این است که فرایندها، حوادث و پدیده‌های طبیعی را باید با علل طبیعی تبیین کرد. قبل‌از این‌که نظریه فرگشت مطرح شود، علم طبیعی موفق نشده بود این اصل را در حوزه طبیعت جاندار اعمال نماید و این نقیصه‌ای در علم بود. حال که به گذشته نگاه می‌کنیم می‌بینیم که علم نمی‌توانست مسیری غیر از این را طی کند. اگر این اصل را در نظر بگیریم که علم باید طبیعت را طبیعی و طبیعت‌گروانه بفهمد، باید بگوییم که علم لامحاله باید به نظریه فرگشت می‌رسید. تا قبل‌از مطرح شدن نظریه فرگشت، علم توانسته بود در حوزه فیزیک و طبیعت بی‌جان، این اصل را کم و بیش، بلکه به‌طور کامل اجرا کند. فیزیک نیوتنی تصویری کاملاً مکانیکی از جهان و کیهان ارائه می‌داد و بر اساس چند اصل، مکانیک زمین و آسمان را بیان می‌کرد. بر این اساس اعتقاد این بود که همه این امور را می‌توان تبیین کرد. البته نیوتن چند استثنا می‌دید که آن‌ها را با تمسک به خدا حل می‌کرد، اما بعد از او لاپلاس گفت: اساساً به آن هم نیازی نیست و اگر به اندازه کافی نیوتنی باشیم، همان چند مورد استثنا هم با فیزیک نیوتنی قابل تبیین هستند. اما در حوزه جاندار هم‌چنان نگاه به آسمان بود و تبیین‌ها الاهی بودند. آن‌ها قبل‌از فرگشت قائل به کاتاستروفیزم Catastrophism بودند. البته تاریخ فرگشت در یونان باستان است ولی در آن زمان به‌عنوان جریان فکری و نظریه غالب در زیست‌شناسی در نیامده بود و داروین آن‌را مطرح کرده و به نظریه غالب تبدیل کرد. حرف اصلی کاتاستروفیزم این بود که هر از چند گاهی فاجعه‌ای رخ می‌دهد و گونه‌های حیاتی و جانداران بر اساس بلایای طبیعی از بین می‌روند و خداوند گونه‌های جدیدی را خلق می‌کند. البته این حرف علمی و ساینتیفیک Scientific نبود و با روح ساینس Science سازگاری نداشت. در سال ۱۸۵۹ وقتی کتاب (Original species) طبق ترجمه رایج «منشأ انواع» منتشر شد، این نقیصه در ساینس رفع شد و این مهره که تا پیش‌از این جای آن در پازل ساینس خالی بود به جای خود نشست و ساینس کمال یافت و نفس راحتی کشید و زیست‌شناسی به علوم انسانی و اجتماعی نزدیک است و چقدر می‌توانست و توانسته است این حوزه را تحت تأثیر قرار دهد.

اصل حرف فرگشت این بود که اگر ما همه طبیعت را تبیین طبیعی کنیم، دلیلی ندارد که حوزه زیستی را از این قاعده مستثنی کنیم. هرچند تعدیل‌هایی صورت گرفته و هم اضافاتی حاصل شده و کسانی مقداری از عناصر این تئوری را زیر و رو کرده و نظرات دیگری ابراز کرده‌اند، اما اصل حرف داروین و شاکله کلی آن که تقریباً محفوظ مانده، این است که گونه‌های طبیعی از طریق یک تغییرات کاملاً تصادفی تغییر پیدا می‌کنند. داروین و بعداز او، دیگران هم از این تغییر با Mutation [به معنای جهش] تعبیر می‌کردند. این جهش‌ها، موجودات جدیدی از همان گونه را با اندکی تفاوت به وجود می‌آورند و طبیعت بین این موجود تغییر یافته و آن‌هایی که تغییر نیافته‌اند انتخاب می‌کند و این همان انتخاب طبیعی است که مورد تأکید است؛ یعنی ابتدا تغییراتی کاملاً تصادفی در گونه‌ها رخ می‌دهد و سپس طبیعت تصمیم می‌گیرد که کدام را نگه دارد. طبیعت چگونه تصمیم می‌گیرد؟ تصمیم طبیعت هم بر این اساس است که از طریق امکاناتی که دارد تشخیص می‌دهد که با کدام گونه سازگارتر است. به قول داروین و طرفداران، درجه سازگاری و fitness این گونه‌های جدید با محیط چگونه است؛ اگر درجه سازگاری خوبی داشته باشند، این موجودات به سرعت تکثیر می‌شوند و باقی می‌مانند و این فرایند ادامه پیدا می‌کند و این تغییرات تصادفی همراه با انتخاب محیط انباشته می‌شوند و در نهایت اساساً گونه کاملاً متفاوتی نسبت به گونه قبلی به وجود می‌آیند. این‌ها معتقدند که کل پیدایش گونه‌های حیاتی را می‌توان با این بیان توضیح داد که در ابتدا به‌صورت تصادفی موجودی تک سلولی از موجودات بی‌جان به‌وجود آمده، به تعبیر آن‌ها Abiotic to Biotic، گذر از غیرزنده به زنده صورت گرفته و کاملاً تصادفی بوده است. بعداز این در دوره زیستی و حیاتی، این فرآیند حاکم شده و ادامه داشته، تک‌سلولی به چند سلولی تبدیل شده و سپس تبدیل به موجودات پیچیده شده و بافت‌ها و اندام‌ها به وجود می‌آیند، تا این‌که می‌رسیم به موجودات باهوشی که انسان‌ها هستند. کل این فرایند را با این رویکرد می‌توان توضیح داد. این اصل فرگشتی به‌طور اختصار و زبان ساده بیان شد.

□ تصادفی که در تطور انواع به کار رفته، آیا به همان معنای تصادف در فلسفه است یا معنای دیگری مورد نظر است؟

▪ تصادفی که این‌جا مطرح است، تصادف به معنای نبودن علت غایی است نه فقدان علت فاعلی؛ هیچ کس در ساینس، البته به جز فیزیک کوانتوم، کسی نمی‌گوید، حادثه‌ای بدون علت رخ داده است. هیچ داروینیست و متفکر فرگشتی را پیدا نمی‌کنید که بگوید: گونه‌ها و یا تغییرات گونه‌ها بدون علت فاعلی بوده است، این‌ها خود به‌دنبال توضیح همین علت فاعلی هستند، اما در عین حال می‌گویند که تصادفی بوده است. تصادفی که این‌ها مطرح می‌کنند غیر از آن چیزی است که به‌عنوان تصادف در فلسفه عنوان می‌شود که حدوث حادثی بدون علت فاعلی اتفاق بیفتد که فلاسفه تحقق آن‌را محال می‌دانند.

آن‌ها علت فاعلی را قطعاً نفی نمی‌کنند، بلکه به‌دنبال تبیین آن هستند، لذا «Mutation» را که تصادفی می‌دانند، تاکنون تبیین‌های زیادی برای آن ارائه داده‌اند که در این جهش، پای ژن‌ها در میان است. ژن‌ها از محیط، عناصر شیمیایی و بخصوص نور و حرارت متأثر می‌شوند که در لابراتوار نشان داده‌اند. این‌ها علت فاعلی را به هیچ عنوان نفی نمی‌کنند، البته منظور آن‌ها از علت فاعلی هم مادی است. آن‌چه آن‌ها با اعلام این‌که تصادفی است نفی می‌کنند علت غایی است. یعنی چه؟ یعنی این‌ها تغییر نکرده‌اند تا به هدفی برسند؛ کسی نبوده که این را تغییر دهد تا به هدفی برسد. این‌ها تغییر نکرده‌اند تا میزان سازگاری‌شان با محیط ارتقا پیدا کند. این‌ها در چارچوب ساینس قابل فهم است. ساینس Science از ابتدا علت غایی را کنار گذاشته بود. حوزه حیات، استخوانی بود که در گلوی ساینس مانده بود و بالاخره باید آن‌را بیرون می‌کشیدند. در ساینس قرار بود غایت هم برداشته شود. ساینس قرار نبود در مورد غایت حرفی بزند، بلکه قرار بود روابط را در سطح علت فاعلی تبیین کند. اگر علیتی وجود داشته باشد آن، علیت فاعلی است. اگر پرسش از علت فاعلی باشد در ساینس بررسی می‌شود، اما اگر سؤال از علت غایی باشد در ساینس جایی ندارد. بنابراین تصادف دراینجا به معنای نفی علت غایی است که خودبه‌خود به معنای نفی حضور شعور و دخالت شعور و نفی شخصی یا عنصر هدفمند با شعور است.

□ وضعیت فرگشت معاصر ما، با فرگشتی که داروین تبیین کرده بود چه تفاوتی کرده است؟

▪ نظریه تکامل، تغییرات مهمی پیدا کرد، به این معنا که آن‌را قوی‌تر کرده است. تکامل قوی و محکم ایستاده است و ساینس، تکامل را بسیار گرامی داشته و آن‌را به سلاح‌های بسیار کارایی مجهز کرده است، لذا قطعاً تکامل امروز از تکامل داروین و تکامل اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، قویتر است. این فکر را باید از سر بیرون کنیم که تکامل رد شده و ضعیف‌تر شده، البته تکامل مخالفانی داشته است. قائلان به طراحی هوشمند و پیشینیانی که به علم خلقت محور، معتقد بودند با تکامل مبارزه کرده‌اند و در میان الاهی‌دانان هم کسانی با فرگشت مقابله کرده‌اند. همین الان هم هستند از دانشمندان مبرزی که به طراحی هوشمند Inteligence Design معتقدند، ولی این به این معنا نیست که تکامل رد شده است. کسانی هم هستند که می‌گویند: تکامل نوعی شیزوفرنی schizophrenia و نوعی جنون است و کسی که به تکامل معتقد باشد مشکل روانی دارد. تکامل مجهز شد به سلاح‌هایی از جمله ژنتیک که البته مجال دیگری می‌طلبد که توضیح دهیم ژنتیک چگونه به تکامل کمک می‌کند؟

متفکرانی، از بیولوژی و زیست‌شناسی مولکولی و ژنتیک استفاده کردند تا تکامل را تقویت کنند. یکی از این افراد داوکینز (Clinton Richard Dawkin) است که عمدتاً از طریق نظریه ژن خودخواه، که در کتاب Selfish، gene طرح کرده، نظریه تکامل را تقویت کرده است، البته این امر با رویکرد الحادی آن‌ها ارتباط وثیقی پیدا نمی‌کند؛ یعنی کار آن‌ها به این معنا نیست که تکامل را الحادی‌تر کرده است. نکته‌ای که وجود دارد این است که الحاد جدید تلاش می‌کند که همه توانایی‌های موجود و ناموجود نظریه فرگشت را برای توجیه و تقویت الحاد استخراج کند. آن‌ها در یکی از حوزه‌هایی که کار می‌کنند، حوزه آگاهی است. تکامل در چند جا دارای پاشنه آشیل بوده است که تاکنون نتوانسته بر آن‌ها فائق بیاید. یکی گذر از موجود غیر زنده به زنده (Abiotic to Biotic) است و جای دیگر گذر از حیات ناآگاه به حیات آگاه است. طرفدار نظریه فرگشت اگر بخواهد استفاده الحادی از فرگشت نماید، منطقاً پاسخی برای پیدایش طبیعت بی‌جان و بی‌شعور ندارد و در عین حال طرفداران فرگشت می‌خواهند حتی از نمد تکامل و فرگشت، کلاهی برای آن هم ببافند.

از سال ۱۸۵۹ میلادی که کتاب «منشأ انواع» منتشر شد، آن‌ها همواره به ما قول می‌دهند که این موانع حل خواهد شد و حقیقت قصه این است که کسی در عالم ساینس جرأت نمی‌کند که بگوید: این‌ها حل نخواهد شد؛ چون در حوزه ساینس موارد فراوانی بوده است که مدت‌ها حل نشده بود، اما یک‌دفعه حل شده است. خیلی مشکل است که کسی بگوید: این مسائل حل نشدنی است و علم هم ثابت کرده که صبر زیادی دارد و خیلی از چیزهایی که زمانی فکر می‌کردند حل نشدنی و غیرممکن است، امروز حل شده است.

شخصیتی به‌نام دنیل دنت Daniel C. Dennett که در این حوزه از قوت علمی بالایی برخوردار بوده و قریب به ۵۰ سال است که در این رشته کار می‌کند و در آخرین اثری که در سال ۲۰۱۶ منتشر کرده تحت عنوان «از باکتری تا باخ» (From Bacteria to Bach and Back: The Evolution of Minds)، به این موضوع می‌پردازد که فرایند تکامل چگونه طی شده که یک باکتری، در نهایت به باخ تبدیل شده است. باکتری ضعیفی که نزدیک به حوزه غیر زنده است، به موجودی مثل باخ که جزء نوابغ نادر در تاریخ موسیقی و در قدرت شعور و تفکر در اوج است تبدیل می‌شود. انصافاً آقای دنت کار بسیار مهمی در این کتاب انجام داده است، البته نه به معنای این‌که لزوماً کار موفقی بوده است، اما در هر بخش و صفحه، به همه حوزه‌های علمی و گاهی به ده‌ها علم ارجاع داده است و از همه عرصه‌های مختلف موسیقی، رمان، و دیگر چیزها استفاده کرده تا حوزه آگاهی را بر اساس تکامل توضیح دهد. این‌ها به‌دنبال این هستند که از توانایی‌های تکامل استفاده کنند تا به‌خصوص حوزه آگاهی را تبیین کنند و این امر خیلی مهمی است و خود نشان‌گر این است که چرا تکامل این‌قدر برای الاهی‌دان‌ها و متدینان مهم است. شما در فلسفه ذهن، به ندرت کسی را پیدا می‌کنید که نگاه تکاملی داشته باشد، ولی این‌ها هر زمان وارد فلسفه ذهن می‌شوند، با نگاه تکاملی است. شما اگر در جهان به‌دنبال این باشید که چه کسی در حوزه فلسفه ذهن نگاه تکاملی دارد اولین کسی که به خاطر می‌آید، داوکینز است. این‌ها به‌دنبال این هستند که همه استعدادهای تکامل را به فعلیت برسانند. تلاش می‌کنند اخلاق، دین، عواطف انسانی و مقوله آگاهی را تبیین تکاملی کنند؛ کاری که آن‌را جزء اولین و مهم‌ترین تکالیف خودشان به‌عنوان ملحدان جدید انجام می‌دهند.

□ استنباط الحاد از فرگشت به چه نحوی است و آیا میان یافته‌های فرگشتی با آموزه‌های ادیان به‌ویژه وجود خداوند تعارضی وجود دارد؟ و اگر تعارضی هست، این تعارض به چه گونه است؟

▪ تکامل در میان نظریات علمی، بیش‌ترین چالش را برای ادیان ابراهیمی ایجاد کرده است و بیش‌ترین نگرانی را نسبت به علم در جوامع دینی، ادیان ابراهیمی ایجاد کرده است. سؤال این است که چرا این‌گونه بوده است؟ اهمیت این سؤال وقتی روشن می‌شود که ببینیم علم فقط فرگشت نیست، قبل‌از این‌که فرگشت بیاید ساینس وجود داشته است. انقلاب علمی از سال ۱۵۴۳م و با کتاب دوران افلاک کپرنیک آغاز شد و با کتاب اصول ریاضیاتی فلسفه طبیعی نیوتن به کمال خود رسید که در سال ۱۶۸۱م منتشر شد؛ یعنی خیلی پیش‌تر از فرگشت، علم به وجود آمده است. نیوتن تصویر مکانیکی از جهان را ارائه داده است و لاپلاس آن‌را تکمیل کرده است. فیزیک کلاسیک تکمیل شده و جای خودش هست و فرگشت بعداز لاپلاس به وجود آمده است. این فیزیک جهان را تبیین طبیعی می‌کرد و می‌گفت که خدا را در این تبیین وارد نکنید. در مواردی هم که خودشان خداوند را وارد کردند، پشیمان شدند و کنار گذاشتند. بنابراین نگرانی از فرگشت صرفاً این نمی‌تواند باشد که این‌ها طبیعت را تبیین طبیعی می‌کنند؛ چون قبل‌از آن‌ها علم، تبیین طبیعی از طبیعت ارائه کرده بود. اتفاقاً بسیاری از متدینان از همین ساینس و فیزیک و غیر فیزیک استفاده کردند تا نوعی الهیات طبیعی درست کنند. کتاب الهیات طبیعی (Natural Theology) ویلیام پیلی که در سال ۱۸۰۲م منتشر شد، تنها کتابی نبود که در آن از یافته‌های علمی برای اثبات وجود خدا و صفات او بهره گرفته می‌شد؛ بلکه صدها کتاب و مقاله نوشته شد که درآن‌ها از یافته‌های علمی برای توجیه آموزه‌های دینی استفاده می‌کردند. با این حال، چرا تکامل اینقدر حساسیت ایجاد کرد؟ یک جهتش این بود که حوزه حیات و آگاهی، از تبیین طبیعی به دور مانده بود و متدینان هم‌چنان امیدوار بودند که این امور در حوزه تبیین‌های الهیاتی باقی بمانند و تبیین‌های الهیاتی مخدوش نشوند. به عبارت دیگر متدینان وقتی با تبیین طبیعی و فیزیکی جهان مواجه شدند، گفتند که چه باک! حیات و آگاهی را نمی‌شود تبیین طبیعی کرد و این موارد را باید مستقیماً به خداوند نسبت داد و خالق آن‌را خدا دانست. بگذار هرچه در مورد جهان می‌گویند، بگویند؛ زیرا طبیعت‌گرایان این‌جا را نمی‌توانند فتح کنند. اما وقتی آن‌ها سراغ حیات آمدند، متدینان احساس خطر کردند و دیدند که آن‌ها در حال فتح سنگر آخر هستند. اگر این سنگر را بگیرند، دیگر اصل و اساس و مبنایی برای دیانت باقی نخواهد ماند، لذا از نظر متدینان با فرگشت سنگر آخر فرو می‌ریخت. این مسئله در پس ذهن ما مسلمانان هم وجود دارد و چه بسا ریشه‌های دینی هم داشته باشد. یک جهت مهم دیگر این بود که متون دینی، به نظریه فرگشت راه نمی‌دادند. به نظر می‌آمد که متون دینی دست کم در ظاهر، تکامل‌گرا یا همان Revolutionist نیستند و Creationist و خلقت‌گرا هستند. «خلقت شش روزه جهان در سفر تکوین کتاب مقدس» و هم‌چنین متون قرآن کریم به ظاهر خلقت‌گرا هستند، البته تفاوت‌هایی میان کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان و قرآن وجود دارد، اما به‌طور کلی می‌توان گفت که همه این‌ها خلقت‌گرا هستند. فرگشت دقیقاً مقابل این متون مقدس قرار می‌گیرد و تبیینی از تطور انواع ارائه می‌دهد که با نظریه خلقت، تقابل و با آن منافات دارد. اگر متدینان در این مسئله کوتاه می‌آمدند، فقط در چند آموزه یا در ظواهر چند خطاب دینی کوتاه نیامده بودند، بلکه اساساً باید از یک هرمنوتیکی دست می‌کشیدند، همان هرمنوتیک سنتی که معنای ظاهری را معتبر می‌دانست. هرمنوتیکی باید جایگزین می‌شد که چه بسا سیالیت غیرقابل تحملی را به قرائت متن می‌داد و این می‌توانست وحشتناک باشد و وحشتناک هم بود. متون دینی در ادیان، اساس الهیات هستند و برای گرفتن آموزه‌های دینی اولین جایی که باید مراجعه نمود، همین متون دینی است. اگر هرمنوتیکی آرام‌بخش و دارای استقرار وجود نداشته باشد که به‌طور دقیق به ما بفهماند که متون دینی و کتاب مقدس چه می‌گوید و بر اساس آن، توافقی میان جامعه ایمانی شکل بگیرد، کار را مشکل خواهد کرد. دست کشیدن از ظواهر کتاب مقدس شاید در حیطه نظر کار راحتی باشد، اما در عمل توابع و عواقب و استلزاماتی دارد که الاهی‌دانان حاضر نبودند بدان تن در دهند، لذا مقاومت کردند و این مقاومت در جهان مسیحیت شکل گرفت. به هر حال، این صحنه به وقوع پیوست که متدینان وقتی به تکامل نگاه کردند؛ اولاً احساس کردند که فرگشت در مرحله اول، خالقیت خداوند را زیر سؤال می‌برد، و حوزه حیات و آگاهی را نیز تبیین طبیعی می‌کند؛ در حالی‌که آن‌ها پیش‌از این مطمئن بودند که این حوزه تنها با دخالت مستقیم خداوند قابل تبیین است. مهم‌تر از آن، این مسئله با متون مقدس نیز سازگار بوده و هست. این تفکیک خیلی مهم است که گاهی مورد غفلت قرار می‌گیرد. شما می‌توانید دستگاه‌های متافیزیکی متفاوتی داشته باشید که بر اساس آن، فرگشت با وجود خداوند منافاتی نداشته باشد؛ به‌عنوان مثال در حکمت متعالیه همه چیز عین الربط است و معلول عین ربط به علت است. با این وجود، چه باکی وجود دارد که در لایه و سطح زمینی، پدیده‌ها با روند تکاملی به وجود آمده‌اند یا به‌صورت دفعی؛ در هر صورت کل این مجموعه عین‌الربط به خداوند است. اگر چنین مبنایی داشته باشیم، نگرانی‌ای از ناحیه وجود خداوند در ارتباط با فرگشت نخواهد بود. اما مشکل اینجاست که اولاً این دستگاه متافیزیکی مورد قبول همه نیست و ثانیاً، این دستگاه متافیزیکی در دسترس همه نیست. فرض کنیم که هیچ خدشه و خللی هم در این دستگاه فلسفی وجود نداشته باشد، اما چگونه برای عموم مردم می‌توان توضیح داد که این‌ها عین الربط هستند. در یک جلسه قرآنی یک دانشجوی دکتری که در دانشگاه واترلو درس می‌خواند از من می‌پرسید: چقدر از حوادثی که در طبیعت رخ می‌دهد به دست خدا و چقدر از آن توسط طبیعت صورت می‌گیرد!؟

اگر آن دستگاه متافیزیکی را داشته باشیم، دلیلی نداریم که خود فرگشت با وجود خداوند ناسازگار باشد، البته باید بتوانیم که جمعی میان دخالت علل طبیعی و فراطبیعی داشته باشیم. به هر حال، اگر فرگشت هم نباشد، علل طبیعی را باید در حوزه موجود و طبیعت بی جان قبول داشته باشیم و این بر اساس فهم متعارف است، مگر این‌که فهم متعارف را نیز قبول نداشته باشیم. برای جمع کردن فهم متعارف با تدین، لازم است جمع میان دخالت علت طبیعی و فراطبیعی را بپذیریم و تکامل از این جهت خاص، هیچ فرقی با حوزه فیزیک ندارد.

فرض کنیم که آن دستگاه متافیزیکی را داشته باشیم و یا به هر نحوی تکامل را با وجود خداوند جمع کنیم، این‌جا نمی‌توان گفت که کار تمام شده و مشکلی باقی نمانده است. اصل ماجرا این است که آیا متون مقدس دینی آن‌را تأیید می‌کند یا نه؟ متن مقدس با فرگشت راه می‌آید یا نه؟ پس نباید گفت که چون فرگشت با وجود خداوند منافاتی ندارد، پس مشکلی وجود ندارد، چنین نیست و مشکل هم‌چنان سر جای خود باقی است؛ برای این‌که متن مقدس، به فرگشت راه نمی‌دهد و با آن در مواردی ناسازگاری دارد. متن مقدس یهودیان و مسیحیان خلقت‌گروانه‌تر از متن مقدس مسلمانان است، البته شاید این تعبیر خلقت‌گروانه‌تر درست نباشد، ولی به‌هرحال در مسیحیت، متون مقدس نسبت به کل حیات و گونه‌های حیاتی خلقت‌گروانه است، اما آیات قرآنی در مورد گونه‌های به غیر از انسان شاید صراحت در خلقت‌گروی ندارد، اما در مورد انسان، نمی‌توان گفت که متون قرآن صراحت در خلقت ندارد؛ به‌عنوان مثال اگر آیاتی مثل «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کن فَیکونُ»(سوره آل عمران، آیه ۵۹) را نص در خلقت‌گروی راجع به انسان ندانیم، در این صورت مشکل است که بگوییم اساساً نصی در قرآن وجود ندارد. بنابراین، فرگشت با وجود خداوند منافات ندارد، اما با متن مقدس منافات دارد و این همان خبر سهمگینی است که باید با آن مواجه شویم.

حال فرض کنیم که فرگشت با وجود خداوند منافاتی ندارد، اما باید ببینیم خدایی که تکامل، اجازه وجود آن را می‌دهد، چه خدایی است؟ این مسئله موضوع دیگری است که بحث مستقلی را می‌طلبد. در مورد اسلام و قرآن، دست کم آن‌چه به انسان مربوط می‌شود، فرگشت با قرآن تعارض دارد و این دو با همدیگر قابل جمع نیستند. برخی از اندیشمندان دینی می‌گویند: تکامل صرفاً فرضیه است و هر موقع اثبات شد، آن را پاسخ می‌دهیم. این جواب، کارایی چندانی ندارد در عالم علم مدرن عموماً قبول ندارند که تکامل فرضیه است نوعاً به همان اندازه که نگاه خورشید محوری، مسلم و قطعی است، فرگشت و تکامل را هم قطعی می‌پندارند. تکامل در عالم علم و زیست‌شناسی صرفاً یک فرضیه نیست، از آن طرف این‌که می‌توان متون دینی را تأویل و تفسیر کرد هم حرف آسانی نیست. مگر می‌توان همه چیز را تأویل و تفسیر کرد؟ بنابراین باید به‌دنبال راه حلی وزین‌تر و سنگین‌تر بود. اگر بخواهیم آیاتی به این صراحت را تأویل کنیم، دیگر آیه‌ای از قرآن باقی نخواهد ماند و این هرمنوتیک دیگری را اقتضا می‌کند. آیا واقعاً می‌توان دست به چنین کاری زد و چنان تحول عظیمی را پذیرفت. شاید نوعی عافیت‌طلبی باشد که بگوییم فرگشت فرضیه‌ای بیش نیست! و چند اشکال را هم برجسته کنیم و بگوییم که تکامل را رد کردیم.

□ بفرمایید که چه راه‌حلی می‌توان برای حل و رفع تعارض میان فرگشت و دین ارئه داد؟

▪ گفتیم که تکامل با وجود خداوند می‌تواند سازگار باشد، اما باید دید که خدایی که بر اساس فرگشت می‌توان پذیرفت، چه خدایی خواهد بود. دئیست‌ها در قرن هفدهم و هجدهم وجود خداوند را قبول داشتند و آن‌را بر اساس الهیات طبیعی اثبات می‌کردند. این هم خداست، اما همین خدا، با آن خدای مسیحی و اسلامی از زمین تا آسمان فرق می‌کند. دئیست‌ها به خدایی معتقد بودند که جهان را خیلی دقیق و منظم و مستحکم خلق کرده و بعداز آن دیگر هیچ دخالتی نمی‌کند؛ نه در حوزه تکوین و نه در حوزه تشریع؛ نه در حوزه انسان و نه غیر انسان! اگر خدای قرآن را با خدای دئیسم مقایسه کنیم، معلوم می‌شود که اساساً خدای دئیستی خدا نیست. چنین خدایی توهمی بیش نیست؛ لذا ما نمی‌توانیم با صرف این‌که فرگشت با وجود خداوند تعارضی ندارد نتیجه بگیریم که تعارضی میان فرگشت و دین وجود ندارد، این همان مغالطه‌ای است که مواجه هستیم که می‌گویند: سکولاریسم با دین مشکلی ندارد! یعنی چه که سکولاریسم با دین مشکلی ندارد. شما بفرمایید دین چیست که سکولاریسم با آن مشکلی ندارد! دین اگر اسلام است، این دین دارای شریعتی عریض و طویل است که می‌گوید: با تمام زوایا و جنبه‌های زندگی شما کار دارم و آن‌را تنظیم می‌کنم و برای آن حرف و برنامه دارم. اگر دین این است، پس قطعاً با سکولاریسم مشکل دارد. اما اگر دینی است که خودتان درست کردید، پس نگویید با دین مشکلی ندارد، بلکه بگویید با توهمی که درست کردیم و اسم آن‌را دین گذاشتیم مشکل ندارد. این مغالطه، مغالطه‌ی مهلکی است و سکولاریسم با دین قطعاً مشکل دارد. حالا ببینیم خدای تکامل چه خدایی است؟ یکی از ویژگی‌هایی که در تکامل و فرگشت هست و آن‌را از نظریات مربوط به جهان و طبیعت بی‌جان متمایز می‌کند، قدرت تدبیر تکامل است. یعنی چه؟ در جهان بی‌جان بر اساس قوانینی به‌صورت یکنواخت تحولاتی صورت می‌گیرد. میلیون‌ها سال زمین به دور خورشید گشته است و دیگر سیارات و کهکشان‌ها بر اساس قوانین ثابتی پیش رفتند. این‌جا کسی ادعا نمی‌کند که تدبیری در کار بوده است، مگر این‌که به خداوند معتقد باشد. اما در حوزه تکامل، نوعی تدبیر بی‌غایت فرض می‌شود. و این چیزی است که فرگشت را با نظریات علمی دیگر متفاوت می‌کند. ملحدان جدید می‌گویند: ما اصلاً نمی‌گوییم که جهان Design و طراحی ندارد و گونه‌های حیاتی، طراحی شده نیستند. آقای دنیل دنت (Daniel Dennett) در کتاب «از باکتری تا باخ» (From Bacteria to Bach) به‌طور غلیظ و شدید از «طراحی» بحث می‌کند. متدینان فکر می‌کردند که علم جدید، قادر به تبیین حیات آگاهی نیست؛ چون طراحی و Design آن چنان آشکار و روشن است که نمی‌تواند با تصادف و بدون غایت و بدون دخالت موجودی هوشمند و هدفمند به وجود آمده باشد. ملحدان جدید هم می‌گویند: ما دیزاین و وجود طرح را نفی نمی‌کنیم، مگر کسی عقل خود را از دست داده است که دیزاین را نفی کند. اما مشکل شما متدینان این است که فکر می‌کنید هرجا دیزاین هست حتماً باید طراح هوشمندی هم باشد؛ در حالی که لازم نیست هر دیزاینی، طراح هوشمندی داشته باشد. این‌جاست که داوکینز، کتاب Blind Watch Maker، ساعت‌ساز نابینا را می‌نویسد. او معتقد است که جهان دارای طراحی است، اما طراح آن انتخاب طبیعی است و انتخاب طبیعی هم دارای غایت نیست. سمت‌وسو و هدفی در انتهای مسیر وجود ندارد که به سوی آن روان بوده و کارهای خود را بر اساس آن انجام دهد. می‌گوید که ما مشکل را حل کردیم، شما می‌گفتید: طرح هست و طراح هوشمندی می‌خواهد. ما می‌گوییم: طراح می‌خواهد، اما لزوماً هوشمند نیست. بله، اگر طرح، دفعی باشد طراح هوشمندی لازم است، اما اگر فرایند و بازه زمانی را که طراحی در آن صورت می‌گیرد، گسترش دهید، به جای این‌که یک ثانیه یا یک دقیقه باشد، آن‌را به چند میلیارد سال گسترش دهید، این‌جا طراحی وجود خواهد داشت که می‌تواند هوشمند نباشد. به قول دنیل دَنِت توانایی وجود داشته باشد بدون هیچ درکی، طراحی باشد بدون هیچ درکی و آن‌ها گفتند که این را می‌توان توضیح داد و تبیین کرد. حال آیا تفکر دینی می‌تواند این را بپذیرد؟ ادیان ابراهیمی و خود قرآن البته الهیات مسیحی کمتر در حوزه طبیعت فعال است و بیشتر مطالب آن در مورد انسان است از بس که همواره به طبیعت ارجاع می‌دهد و همه چیز را آیه و نشانه معرفی می‌کند! «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْک الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا ینفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأَحْیا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فی‌ها مِن کلِّ دَآبَّهٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَینَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیاتٍ لِّقَوْمٍ یعْقِلُونَ» (سوره بقره، آیه ۱۶۴). به ما می‌گوید: وقتی به طبیعت نگاه می‌کنید، خدا را ببینید و هر چه می‌بینید، همه را آیه و نشانه خدا و غایتمند ببینید، بنابراین اجازه نمی‌دهد که ما چنین نگاهی داشته باشیم. تکامل دقیقاً، نگاه غایتمندی به حیات و هستی را مورد حمله قرار می‌دهد. فیلسوفان می‌گویند: این سطحی علمی است و ما سطحی فراعلمی را در نظر می‌گیریم تا مشکل حل شود؛ چرا که در سطح فراعلمی غایتمندی محفوظ است؛ اما باید توجه داشت که قرآن کسانی را که فلسفه نخوانده و فلسفه نمی‌دانند خطاب قرار داده و به آن‌ها می‌گوید که همه چیز را باید آیه و نشانه دید. این مردم، نگاه از بالای فیلسوفان را نمی‌بینند. این چالش بزرگی است که دستگاه متافیزیکی قادر به حل آن نیست. اگر هم بتواند در دسترس همگان نیست.

□ چه پاسخ‌هایی می‌توان به ناسازگاری فرگشت با خدای الهیات وحیانی (اسلام و مسیحیت) ارائه کرد؟ به عبارت دیگر در مقابل فرگشت چه‌کار می‌توان کرد؟

در برابر فرگشت چند کار را نباید انجام دهیم؛ یا حداقل نباید به‌آن‌ها امیدی ببندیم:

یک، این‌که بگوییم فرگشت یک فرضیه‌ای بیش نیست و هر زمان ثابت شود آن موقع باید جواب داد. اگر زبان متعارف علم را پذیرفتیم، نمی‌توانیم فرگشت را تنها یک فرضیه بدانیم. فرگشت، از همان ابتدا که مطرح شد به‌صورت تئوری مطرح گشته و پذیرش پیدا کرد، البته در ابتدای کار مخالفت‌هایی از سوی الاهی‌دان‌ها و غیرالاهی‌دان‌ها، زمین‌شناس‌ها، دیرینه‌شناس‌ها و بیولوژیست‌ها وجود داشت، اما بعداز مدتی، مخالفت‌ها فروکش کرد و به این ادعا رسیدند که فرگشت به همان مقدار قطعی است که خورشید مرکزی قطعی است. این ادعا از سوی افراد مختلفی بیان شده است؛ افرادی که دارای داعیه الحاد شدیدی هستند و نیز کسانی که گرایشی به الحاد ندارند. به‌عنوان مثال آقای ارنست مایر در کتاب «چیستی تکامل» تصریح می‌کند که فرگشت به اندازه خورشید مرکزی قطعی است، البته این سخن به این معنا نیست که کسی با فرگشت مخالفت نکرده است. مخالفت‌هایی وجود داشته، به‌گونه‌ای که حتی برخی گفته‌اند: آدم باید مشکل روانی داشته باشد که به تکامل معتقد باشد، اما این مخالفت‌ها چیزی از این واقعیت کم نکرده و آن‌را مخدوش نمی‌کند که این مسئله به‌عنوان یک واقعیت در عالم علم پذیرفته شده است.

دو. دومین پاسخی که نباید به آن امید داشته باشیم این است که بگوییم هر زمان فرگشت به قطعیت رسید، متن مقدس را به تأویل می‌بریم؛ چراکه به راحتی نمی‌توان از تأویل سخن گفت و پیمودن این راه، آثار دراز آهنگی دارد و خیلی از مسائل را زیر و رو می‌کند. اگر راه تأویل در وحی باز شود، همه جا و در هر موضوعی مطرح خواهد شد.

سه. کار دیگری که نباید به آن امید داشته باشیم این است که گفته شود: بگذاریم فرگشت کار خودش را بکند و عیبی ندارد و ما یک دستگاه متافیزیکی پرتوان داریم که مستعد خدمت است و بر اساس آن، هر چیزی که در زمین و جهان اتفاق می‌افتد، وابسته به خداوند است. البته نمی‌گوییم این سیستم فلسفی بی‌فایده است، بلکه سخن این است که در مواجهه با فرگشت به کار نمی‌آید. این‌جا ما از خدای وحی مقدس حرف می‌زنیم و از رابطه تکامل با این وحی، پس نمی‌توان به این سخن، دلخوش کرد که فرگشت منافاتی با وجود خداوند ندارد و فکر کنیم که معضل را حل کردیم. بنابراین این راه‌ها، راه‌های خوبی در مواجهه با فرگشت نیستند.

این‌جا ذکر چند نکته ضروری است. ممکن است با فرگشت در یک سطح درگیر بشویم، اما نه با فرگشت به‌عنوان یک نظریه، بلکه به‌عنوان یک علم. این قدرت تخریبی که در فرگشت می‌بینیم مخصوص نظریه فرگشت نیست، بلکه برخاسته از خود علم(science) و اصول و مبانی و روش آن است. بر این اساس، باید مستقیم سراغ خود ساینس برویم و به بررسی این مسئله بپردازیم که با این علم چه کار باید کرد. در دهه‌های گذشته پس‌از آشنایی با علم جدید (Science) شاهد دو دسته از اندیشمندان دینی هستیم؛ یک دسته گروهی بودند که شاید از مطالعات کمتری برخوردار بودند و گاهی مخالفت شدیدی با علم می‌کردند و نمی‌دانستند با چه چیزی مخالفت می‌کنند، و دسته دیگر عالمان درس‌خوانده و فرهیخته و عقل‌گرا و عمیق که به راحتی حاضر بودند علم را تأیید کنند و حتی برای آن، مبانی فلسفی درست می‌کردند. شاید بتوان گفت اکنون وقت آن رسیده است که این برخوردها را کنار بگذاریم و دوباره به بازبینی علم جدید (Science) البته در پرتو مشکلاتی که برای دین ایجاد می‌کند و نیز با توجه به نکاتی که درباره علم جدید در مهد آن گفته شده، بپردازیم و تکلیف خودمان را با آن مشخص کنیم. امروز در باب اسلامی‌سازی علوم انسانی هم به همین نتیجه رسیده‌ایم. این امر بدین معناست که دوره تأیید کامل علم (Science) به‌عنوان این‌که مبتنی بر پژوهش عینی و دقیق است سپری شده است و اکنون وقت آن است که خود علم را وسط بگذاریم و مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم.

قبلاً گفتیم که فرگشت بایستی از دل این علم جدید (Science) به وجود می‌آمد؛ چراکه ساینس از قبل به این نتیجه رسیده بود که باید در پژوهش طبیعی، طبیعت‌گرا باشد. چیزی که خودشان آن‌را طبیعت‌گرایی روش‌شناختی نامیده‌اند. چرا باید ساینس این راه را می‌رفت؟ چون طبیعت‌گرایی روش‌شناختی را پذیرفته بود. مورخان علم و دین، این را گفته‌اند که بعداز این‌که داروین در ۱۸۵۹م منشأ انواع را منتشر کرد، حدود ۱۵ تا ۲۰ سال جنجال و منازعه بود. بعداز آن، همه دعواها فروکش کرد و همه پذیرفتند. چرا؟ چون مورخان می‌گویند که راه دیگری وجود نداشت و ساینس این مسیر را از قبل ترسیم کرده بود. شما اگر بخواهید طبیعت را به‌صورت طبیعی تبیین کنید، نمی‌توانید با گونه‌های حیاتی برخورد دیگری بکنید. نمی‌توان گفت که این‌ها یکدفعه به وجود آمده‌اند. باید یک فرایند تکاملی را در نظر بگیرید و آنگاه مکانیسم و سازوکار تکامل را تبیین کنید. داروین همین کار را کرد. دانشمندان بعدی هم اصل تکامل را پذیرفتند، اما در سازوکار تکامل اشکال کردند.

حال باید دید که این طبیعت‌گرایی روش‌شناختی در علم چیست؟ آیا به لحاظ معرفت شناختی نقش مشروع و مجازی را ایفا می‌کند؟ آیا اساساً می‌توان گفت که روش شناختی است؟ یا چیزی فراتر از آن و یک نگاه متافیزیکی به جهان است؟ این گونه بررسی‌ها، بررسی‌های مهمی است و باید انجام گیرد تا تکلیف ما با فرگشت مشخص شود.

اگر بخواهیم از بحث یک سطح پایین‌تر بیاییم، باید ببینیم که تا چه حد می‌توانیم فرگشت را آنچنان که هست با متون دینی، آنچنان که هست، جمع کنیم. این‌جا کمی از برداشت سنتی از متون دینی صرف نظر می‌شود و مقداری هم از نظریه علمی صرف‌نظر می‌شود. اگر بخواهیم این مسیر را طی کنیم آیا راه باز است یا نه؟ حقیقت قصه این است که در فرگشت حدود ۱۷۰ سال است که کار می‌شود و میزان شواهد و ادله‌ای که برای آن جمع شده، وحشتناک است. (ممکن است برخی بگویند که گوینده این سخن، مرعوب شده است، اما حقیقت قصه این است که شواهد زیادی جمع‌آوری شده است.) کار آقای داروین که در مدت ۵ سال در سفر علمی در این زمینه انجام داد فوق‌العاده بود؛ در عین حال این سخن به این معنا نیست که کار آن‌ها قابل خدشه نیست. اگر این‌گونه نگاه کنیم و بگوییم نظریه است که هست، باید ببینیم که در همین چارچوب چقدر می‌توان برای وحی و نگاه وحی راه باز کرد؟ نظریه داروین چیزی است راجع به تاریخ طبیعت و به‌طور مشخص، تاریخ طبیعت جاندار. از طرف دیگر می‌بینیم که در وحی، خصوصاً قرآن، در مورد تاریخ طبیعت، سخن گفته شده است. این دو را باید کنار هم بگذاریم تا ببینیم که چقدر ربط و نسبت میان این دو وجود دارد. شاید بتوان ادعا کرد که در قرآن، تمایل زیادی به ورود به مسئله تاریخ طبیعت به‌طور عام را نمی‌بینیم، اما در مورد انسان، در موارد زیادی سخن گفته و در آیات و سور متعددی بدان پرداخته است. این مطلب نشان می‌دهد که این مسئله از اهمیت زیادی برخوردار است و برای وحی خیلی مهم بوده که انسان چگونه به وجود آمده است؟ در قرآن به سختی می‌توان سخنی پیدا کرد که تکامل را به طور کلی نفی کند. درست است که قرآن از خلقت سخن می‌گوید، اما خلقت می‌تواند به شکل تکاملی هم باشد؛ یعنی همه حوادثی که از آغاز پیدایش جهان به وجود آمده را مخلوق خدا می‌دانیم، ولی همه آن‌ها تدریجی بوده است. پس نفس خلقت و وجود آفریننده و خالق، منافاتی با تدریج ندارد، لذا نمی‌توانیم شاهدی از قرآن به‌دست بیاوریم که دلالت کند که تکامل به‌طور کلی نادرست است، البته این سخن به این معنا نیست که قرآن آن‌را تأیید کرده است، بلکه قرآن علاقه‌ای به ورود به این بحث نشان نمی‌دهد، اما وقتی در مورد انسان سخن می‌گوید، به نظر می‌آید که قرآن نمی‌تواند تکاملی باشد. تلاش‌هایی برای این برداشت وجود دارد و بنده از آن‌ها مطلع هستم، اما فکر نمی‌کنم این تلاش‌ها بتواند این مدعا را اثبات کند که قرآن در مورد خلقت انسان تکاملی تفسیر و فهم شود. چاره کار از طرفی این است که ببینیم آیا در ادبیات دینی، مفاهیمی وجود دارد که به تبیین این وضع بپردازد؟ آن‌چه روی میز داریم تکاملی عام است که انسان و غیر انسان را در بر می‌گیرد و وحی هم به تاریخ طبیعت تا جایی علاقه‌مند است، که به انسان مربوط می‌شود؛ یعنی به تاریخ انسان علاقه‌مند است. قرآن از طبیعت قطعاً حرف می‌زند و از ربوبیت الاهی و نسبت آن با طبیعت سخن می‌گوید، اما تاریخ طبیعت به‌عنوان مفهومی که مورد بحث علم است، مورد بحث قرآن نیست. قرآن وقتی از خلقت انسان حرف می‌زند، از خلقتی معجزه‌آسا سخن می‌گوید. در صورتی که بخواهیم تکامل را به‌طور کلی بپذیریم، مفهوم اعجاز می‌تواند به ما کمک کند تا بگوییم که تکامل کلی، نظم جاری طبیعت را تصویر می‌کند، اما در مسئله خلقت انسان، این نظم جاری طبیعت، به گزارش خود قرآن، توسط خداوند خرق شده و نادیده گرفته شده است و خداوند به‌صورت معجزه‌آسا در طبیعت دخالت کرده و انسان را خلق کرده است. نمی‌توانیم اعجاز را خلاف عقل یا خلاف علم بدانیم، البته اگر علم بخواهد حدود خودش را بشناسد. پس می‌توان گفت که ما مشکلی با تکامل نداریم، اما این بخش از تکامل که به تبیین خلقت انسان می‌پردازد تام و تمام نیست و خلقت انسان اعجاز آمیز بوده و تکامل، این محدوده را در بر نمی‌گیرد. حقیقت قصه این است که حوزه انسان برای تکامل دردسر ساز بوده است. درست است که می‌گویند: می‌توانیم انسان را به لحاظ فیزیولوژی در تاریخ طبیعت ردیابی کنیم، اما مشکل تکامل این‌جاست که اگر بحث فسیل‌شناسی و دیرینه‌شناسی و ژنیتیک را کنار بگذاریم، بُعد دیگر انسان یعنی بُعد شعور و آگاهی و نفس، با تکامل قابل توضیح نیست. یکی از پاشنه آشیل‌های تکامل همین مسئله است و برای تکامل ایجاد مشکل کرده است. پیدایش هوش با تکامل قابل توضیح نیست. مشکل دیگر گذار از موجود بی‌جان به موجود جاندار است.

یکی از کارهایی که طرفداران تکامل، به ویژه ملحدان جدید به‌دنبال آن هستند، این است که ظهور و پیدایش انسان را به‌عنوان موجودی که دارای نفس و آگاهی و خود است، تبیین کنند و البته همه تلاش‌هایی که تاکنون انجام داده‌اند عقیم بوده است.

ممکن است که تلقی متعارف و ارتکاز ذهن ما این باشد که قرآن با کل تکامل مخالف است، اما اگر دقیق‌تر نگاه کنیم می‌بینیم که قرآن در مورد کل تکامل سخن نگفته و شاید مشکل باشد که چیزی پیدا کرد که مخالفِ تکامل باشد. به نظر می‌آید که این حقیقت قابل انکار نیست که قرآن درباره انسان نگاه خلقت‌گروانه را عرضه کرده و بر خلقت خاص انسان تأکید کرده است. اگر بخواهیم بر ادبیات دینی تکیه کنیم می‌توانیم با تمسک به مفهوم اعجاز، این را از تحت شمول تکامل (اگر بخواهیم تکامل را نظریه علمی بدانیم) بیرون بکشیم، اما این تمسک، تمسک به اصل و مضمون دینی است، اما بیرون از دین، در خود بحث تکامل با استناد به چه چیزی می‌توانیم به چنین نتیجه‌ای برسیم؟ به طوری که صرفاً این نباشد که چون تکامل درباره انسان با متن وحی مخالف است چنین چیزی را می‌گوییم.

حقیقت این است که بیرون از متن دینی هم، مخصوصاً وقتی بحث «ذهن»، «خود» و «آگاهی» به میان می‌آید، حرف زیادی برای گفتن وجود دارد. این حرف‌ها در فلسفه ذهن مطرح می‌شود و عمده بحث این است که چه رابطه‌ای میان نفس و بدن و روح و بدن وجود دارد؟ آن‌هایی که نگاه تکاملی به مسئله ذهن دارند، این نکته را کاملاً دریافته‌اند که اگر تکامل نتواند پیدایش ذهن را حل کند که خود(self) و آگاهی جزء لاینفک آن است، در این صورت، در حل مشکل پیدایش انسان ناتوان بوده است. و این نکته بسیار مهمی است. تکامل‌گراها به‌خصوص آن‌هایی که انگیزه ضددینی داشته‌اند این مطلب، خیلی برایشان مهم شده است؛ به‌خصوص طرفداران الحاد جدید که در اینجا خیلی تلاش کرده و به‌دست و پا افتاده‌اند. از جمله آقای دنیل دنت در این زمینه انصافاً خیلی قوی ظاهر شده است و در کتاب (From Bacteria to Bach) که حاصل کار ۵۰ ساله ایشان در آگاهی و مایند بوده و عمدتاً منظر تکاملی داشته، در تلاش است تا این مسئله را توضیح دهد. این کتاب از غنای زیادی برخوردار است و نشان می‌دهد که چقدر نویسنده آن، بر مباحث و علوم مختلف اشراف دارد و تا چه اندازه پرتوان است. گاهی ایشان در یک صفحه از کتاب، تا ۳۰ علم را مورد استشهاد قرار داده است. ایشان سعی زیادی به خرج داده تا این مسئله را به‌صورت تکاملی حل کند و در تلاش است که از حوزه تکامل ژنتیک به حوزه تکامل ممتیک «Memetic » وارد شود. تکامل‌گرایان الحادی اصطلاح ممتیک «Memetic‌» را مطرح کرده‌اند تا همین مشکل را حل کنند، ولی بحث زیادی در این‌جا وجود دارد؛ از جمله این که «‌Memetic‌» چیست و ژنتیک چیست؟ توضیح این بحث‌ها در این مجال نمی‌گنجد، ولی به‌طور خلاصه، حرف اصلی ممتیک این است که ما هم‌چنانکه در حوزه تکامل بیولوژیک، ژن را به‌عنوان عنصر تکاملی می‌دانیم که به نحوی تکامل را هدایت می‌کند، در حوزه فرهنگ و شعور و آگاهی نیز فاکتور «میم» را داریم. اصطلاح «میم» را اولین بار آقای داوکینز مطرح کرده تا همین مشکل را حل کند. من فکر می‌کنم الحاد نو و ملحدان جدید، خدمت شایانی به حوزه الاهیات کرده‌اند؛ به طوری که همه ظرفیت‌های تکامل را برای حل این نوع مشکلات به کار گرفته‌اند. آن‌ها در صدد بوده‌اند تا مشکلاتی را که نقطه تماس و گاه تقابل بین علم و دین یا تکامل و دین است توضیح دهند. این‌جا روشن می‌شود که این‌ها چقدر توان دارند و تکامل این‌ها چقدر می‌تواند مشکلات را حل کند؛ به‌خصوص این که تلاش کردند تا با طرح مسئله میم، مشکل پیدایش خود (Self) و آگاهی و نیز گسترش آگاهی را به گونه‌ای که انسان امروزی را داشته باشیم حل کنند.

در این‌جا نکات زیادی باید بحث شود: یکی از نکاتی که در اثر تلاش تکامل گرایان جدید روشن شده، این است که این‌جا جایی نیست که تکامل بتواند به این راحتی کاری را به پیش ببرد؛ مثلاً به‌عنوان نمونه، آقای دنت که در بیش‌از ۴۰۰ صفحه می‌خواهد این مشکلات را حل کند، وقتی می‌خواهد در مورد پیدایش «خود» (Self) سخن بگوید و توضیح دهد که «خود» به نحوی که ما انسان‌ها واجد آن‌ها هستیم، چگونه به وجود آمده است؟ می‌گوید: موجودات زنده، دارای یک نوع «Rudimentary Sense of Self» «احساس آگاهی اولیه» هستند و همه چیز از یک «احساس اولیه خود» شروع می‌شود. این احساس در مرحله بذری و بدوی است و قرار است با تمسک به «Memetic » گسترش پیدا کند. یعنی وقتی تلاش کرده است پیدایش «خود» را توضیح دهید به نحوی آن را پیش‌فرض گرفته است. تلاش‌های دیگری هم که برای توضیح «خود» و «آگاهی» ارائه کرده‌اند به همین نحو بوده است. مخصوصاً در مورد «خود» نتوانسته‌اند به جایی برسند و توضیح قانع‌کننده‌ای ارائه دهند و در نهایت آن‌را پیش فرض گرفته‌اند. ایشان در تعریف «Mind» ایشان هم مرتکب چنین دوری می‌شود که مجال توضیح آن این‌جا نیست. چنین مشکلاتی باعث شده است که برخی از کسانی که در حوزه فلسفه ذهن، کار کرده‌اند بیایند و اعلام کنند که این مسأله قابل توضیح دادن و این کار انجام شدنی نیست. تامس نیگل (Thomas Nagel) با این‌که ملحد است، در مقاله معروفش «What Is It Like to Be a Bat?» و در کتاب «Mortal Questions» که با عنوان «خفاش بودن چه حالی دارد؟» و در «پرسش‌های کشنده» که به زبان فارسی ترجمه شده است، می‌گوید: این مسأله قابل حل نیست. و دیگران هم هستند: مثلاً کالین مک گین (Colin McGinn) که از متفکران این حوزه است همین نظر را دارد. متفکران دیگری هم هستند که در حوزه آگاهی و رابطه ذهن و بدن سعی و تلاش کرده‌اند و در عین حالی‌که فیزیکالیست هستند، ولی ذهن را به فیزیک فرونکاسته‌اند و وقتی تلاش کردند، مسئله «خود» (Self) را حل کنند، نتوانسته‌اند. یکی از نمونه‌ها، خانم ننسی مورفی (Nancy Murphy) در کتاب «چیستی سرشت انسان» است. این‌ها به‌طور کلی از توضیح این مسأله عاجز مانده‌اند و در هر تلاشی که انجام داده‌اند آن‌را پیش فرض گرفته‌اند.

این‌ها ۱۵۰، ۱۶۰ سال است که می‌گویند: درست است که این چند مسأله در علم و تکامل وجود دارد که تاکنون نتوانستیم آن‌ها را حل کنیم، اما منتظر باشید که در آینده حل خواهد شد. این مسائل عبارتند از «گذار از موجود غیر جاندار به جاندار» و «چگونگی پیدایش شعور و آگاهی». حقیقت این است که این سخنان، وعده سر خرمن است و برخی از آن‌ها که ملحد هستند، می‌گویند که این مسائل قابل حل نبوده و اسرار آمیز است. بر این اساس کسانی که چنین نظری دارند و به رازگونه بودن این مسأله‌ها معتقد هستند و می‌گویند که این مسائل به هیچ وجه قابل حل نیست، به «mysterianist» معروف شده‌اند.

پس یکی از حربه‌هایی که مدافعان فرگشت در مقابل دین استفاده می‌کنند، این است که می‌گویند: منتظر باشید که ما این مشکلات را در آینده حل می‌کنیم. باید در جواب آن‌ها گفت که این مشکل اساساً قابل حل نیست. اکنون در عالم علم و در فلسفه سکولار و حتی الحادی، صداهایی برخاسته که اعتراف کرده‌اند که این مسئله قابل حل نیست. در عالم علم، نظریه‌پردازان طراحی هوشمند (intelligent design theorists) گفته‌اند: برخی امور در عالم طبیعت را نمی‌توان با تکامل توضیح داد. خود آقای «دنت» می‌گوید: بله، ما الان نمی‌توانیم توضیح دهیم که چگونه از « Abiotic » (موجود بی‌جان) به « biotic» (موجود جاندار) منتقل شده‌ایم، ولی منتظر باشید که در آینده توضیح خواهیم داد. در حالی‌که این مسئله قابل توضیح نیست و برخی از همفکران آن‌ها به این امر اعتراف کرده‌اند.

سخن ما این است که انسان داری خلقتی اعجازآمیز است و از شمول تکامل – ولو این‌که تکامل را به‌عنوان یک واقعیت (FACT) بپذیریم – خارج است. این نظر نه‌تنها با زبان دینی قابل توضیح است، بلکه بر اساس آن‌چه در علم فلسفه و تلاش‌های تکاملی برای حل مسأله آگاهی، مطرح و انجام شده است نیز قابل توضیح می‌باشد. ما در عالم طبیعت با چیزی روبرو هستیم که شبیه طبیعت نیست؛ به طوری‌که آقای نیگل و کالین مک گین هم، در عین حالی‌که ملحد هستند، بدون تعارف، حاضر به قبول آن می‌باشند. اگر این مسیر را پیش برویم کار برای تکامل مشکل‌تر می‌شود. ما برای این‌که انسان را از تکامل استثنا کنیم، روی «ذهن» (Mind)، «آگاهی» و «خود» (Self) انگشت می‌گذاریم. آگاهی و خود، همه از شئون Mind هستند. حالا بگذارید یک گام فراتر برویم. واقعاً آیا می‌شود گفت که حیوانات آگاهی ندارند؟ اصلاً می‌شود گفت که گیاهان آگاهی ندارند؟ دنت می‌گوید: همه موجودات زنده به نحوی یک «‌Rudimentary Sense of Self» «احساس خودآگاهی اولیه» دارند. دست کم در مورد حیوانات مشکل است که بگوییم آگاهی ندارند. اگر این مسئله را در مورد انسان جدی بگیریم به خاطر تعمیم آگاهی در حوزه جانوران، مشکل تکامل بیشتر می‌شود و آن‌ها باید این مسئله را رفع و رجوع کنند و هر طور که نگاه می‌کنیم با توجه به تلاش‌هایی که شده – که تلاش‌های دانشمندان بسیاری قوی هم‌چون دنت که در اوج است، بوده است – به این نتیحه می‌رسیم که این قصه حل شدنی نیست و باید حرف نیگل و متدینان را بپذیریم که تکامل در این‌جا حرفی برای گفتن ندارد.

□ اگر بخواهیم به‌طور خلاصه پاسخ به فرگشت را جمع‌بندی کنیم، چه می‌گوییم؟

همان طور که گفته شد در واکنش به فرگشت، چند راه را نباید رفت؛ نباید بگوییم فرگشت صرفاً فرضیه است؛ نباید بگوییم اگر اثبات شد در این صورت تأویل یا تفسیر می‌کنیم؛ نباید بگوییم ما یک دستگاه فلسفی داریم که نشان می‌دهد، حتی اگر تکامل درست باشد تعارضی با وجود خداوند و آفریننده جهان ندارد. چرا؟ چون اساساً مشکل این نیست. اگر بخواهیم راه‌های درست‌تر را برویم و یکی از کارهایی که باید بکنیم این است که متوجه خود علم شویم و وقت آن رسیده است که علم را یک بازبینی بکنیم و ببینیم که آیا در ساختار علم، عناصر و عوامل ناموجهی تعبیه نشده است که برای دین مشکل ایجاد می‌کند؟ من به‌طور مشخص روی طبیعت‌گرایی روش‌شناختی انگشت گذاشتم. اگر از این هم صرف نظر کنیم و به لایه‌های پایین‌تر بحث بپردازیم، وقتی به تکامل نگاه می‌کنیم می‌بینیم که شواهد زیادی در طول ۱۶۰ سال تلاش و پژوهش فراهم کرده است که از طرفی نمی‌توان آن‌را نادیده گرفت و از سوی دیگر نمی‌توان آن را به‌طور کامل پذیرفت. این در حالی است که وقتی به کلام وحی مراجعه می‌کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که گرچه وحی به تاریخ خلقت توجه کرده است، اما به‌طور عمده با تاریخ انسان درگیر است، نه تاریخ طبیعت. اما تکامل درگیر تاریخ طبیعت است و در پی آن است که تاریخ طبیعت جاندار را توضیح دهد. قرآن چندان علاقه‌مند به تاریخ طبیعت – به‌طور کلی – یا طبیعت جاندار نیست، اما توجه و تأکید زیادی بر خلقت انسان نشان داده و توضیحی کاملاً خلقت گروانه از تاریخ پیدایش انسان ارائه کرده است. البته تکامل باعث شده که ما از نگاه اولیه‌مان تنزلی کنیم و از این‌که قرآن با کل تکامل منافات دارد، دست بکشیم؛ گرچه نباید همیشه آماده تأویل باشیم، اما ما در این‌جا مرتکب تأویل نشده‌ایم. قرآن در مورد انسان به نحو خاصی سخن گفته و خلقت او را خلقتی خاص معرفی کرده است. در این صورت، ما یک مستمسک در خود ادبیات دینی به اسم اعجاز داریم که البته ضد عقل و ضد علم نیست و هیچ کس نتوانسته ضدیت آن را با عقل و علم اثبات کند البته عدم ضدیت اعجاز با علم پس از نفی یا تعدیل طبیعت‌گرایی روش‌شناختی است و الا این اصل چنان‌که امروزه فهم می‌شود به اعجاز روی خوش نشان نمی‌دهد. به این ترتیب، می‌توان به اعجاز تمسک کرد. یک مستمسک هم در بیرون از دین و ادبیات دینی داریم و آن عبارت است از کارها و تلاش‌هایی که در حوزه فلسفه ذهن برای حل مسئله «ذهن» (Mind)، «آگاهی» و «خود» (Self) در حوزه بحث‌های تکاملی انجام گرفته است. وقتی مجموع این تلاش‌ها را بررسی می‌کنیم به این نکته می‌رسیم که مسئله «آگاهی»، «ذهن» (Mind)و «خود» (Self) که دست کم با وجود انسان گره خورده است توجیه تکاملی ندارد و این امر موجب تأیید دین از بیرون می‌شود. البته با این بیان، ادعا این نیست که همه مشکلات حل و فصل می‌شود، بلکه صرفاً یک طرحی است که اگر بپذیریم که تکامل در مورد انسان به بن بست رسیده است در این صورت شاید بتوان این بن‌بست تکاملی را حتی به قلمرو همه حیوانات نیز سرایت داد.

گفت‌وگو: محمد صمدپورآذر شربیانی

گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.