خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

همچون مسافرى زیستن

یادداشت چمدانی٥٤

به حیات هم مى توان به چشم یک سفر نگریست؛ کوتاه و گذرا با خوشى ها و ناملایمات فراوانش، مى توان از لحظه هایش سرمست شد و یا از آن به بهانه بى معنایى و یا پوچی اش روى گرداند. انتخاب با خود ماست.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، حمیده امیریزدانی؛ دکترای مطالعات تطبیقی ادیان و‌ کارشناس مدیریت جهانگردی، در پنجاه‌ و چهارمین شماره از سلسله یادداشت‌هایش با نام «یادداشت‌ چمدانی» نوشت:

این افسانه شرقی را در مجموعه سانسکریت پنچه‌تنتره نقل کرده‌اند که مسافری در دشت به درنده خشمگینی بر می‌خورد. برای فرار از این درنده به درون چاه بی‌آبی می‌پرد. ولی در ته چاه اژدهایی می‌بیند که دهانش را برای بلعیدن او گشوده است. مسافرِ نگون‌بخت از ترس آن‌که طعمه درنده خشمگین شود، جرأت بیرون آمدن از چاه را ندارد و از ترس آن‌که طعمه اژدها شود، جرأت ندارد به انتهای چاه بپرد، پس به شاخه‌های گیاهی وحشی که در شکاف چاه روییده دست می‌اندازد و به آن آویزان می‌شود. دست‌هایش رفته‌رفته ضعیف می‌شود و احساس می‌کند به زودی تسلیم مرگی خواهد شد که از دو سو در انتظار اوست، ولی همچنان خودش را نگه می‌دارد و در همان حال که خودش را نگه داشت، به دور و برش نگاهی می‌اندازد و می‌بیند دو موش، یکی سیاه و دیگری سفید، با سرعت یکسان دور ساقه بوته‌ای که او به آن آویزان است، می‌‌گردند و آن را می‌جوند. بوته خیلی زود کنده شده و او به دهان اژدها سقوط خواهد کرد. مسافر همه این‌ها را می‌بیند و می‌داند که به طور حتم از بین خواهد رفت، ولی در همان حال که آویزان است، دور وبرش را می‌گردد و روی برگ‌های بوته قطرات عسل می‌بیند، پس زبانش را به سوی آن دراز کرده و عسل را می‌لیسد.

این ماجرا برای ما انسان‌های کرونازده به خوبى ملموس است، چه بسا بیش‌تر به حقیقتی راستین، بی‌چون و چرا و قابل درک می‌ماند تا افسانه‌ای ساده. شب و روز می‌دوند تا ما و عزیزانمان را به دامان مرگ فرو برند. هر شب اخبار از شمارحیرت‌برانگیز حیات‌ازکف‌دادگان در گوشه و کنار جهان می‌گوید. گرانى بیداد و بیکارى و سرخوردگى ناشى از آن جان بسیارى را تلخ کرده، اما چشمان حریص ما همچنان دنبال تجربه هاى ناب و شیرینى هاى زندگى است. از خانه بیرون می‌رویم، با دوستانمان معاشرت می‌کنیم، حتی دور هم جمع می‌شویم و پنهانی شادباش می‌گیریم و از واپسین روزهای بهار در پارک و کوه و دشت در خلوت حظ می‌بریم. کودکان را آهسته و دور از چشم جمع در آغوش می‌کشیم. برای محبوبمان هدیه می‌خریم، به فروشگاه رفته و خوراکی‌ها را با دقّت بررسی می‌کنیم. به کتاب‌فروشی‌ها و کافه‌ها سرک کشیده و لَختى در آن‌جا می‌نشینیم، می‌خوانیم، می‌نویسیم و می‌نوشیم و همچنان با منطق «این نیز بگذرد» بر وحشتمان از اژدهای حریص زمانه سرپوش می‌گذاریم؛ با آن که در تمامى احوال می‌دانیم آن دو موش سیاه و سفید شب و روز سرگرم جویدن شاخه‌ای هستند که ما به آن عاجزانه چنگ زده‌ایم. به حیات هم مى توان به چشم یک سفر نگریست؛ کوتاه و گذرا با خوشى ها و ناملایمات فراوانش، مى توان از لحظه هایش سرمست شد و یا از آن به بهانه بى معنایى و یا پوچیش روى گرداند. انتخاب با خود ماست؛ درست همانگونه که هیچ انسانى از سفر رفتن به دلیل عمر کوتاهش دست نمى کشد، وسوسه زیستن هم چنانست که هر خسته جانى را به شوق مى آورد و پیوسته دعوت به “راه” و حضور فعالانه داشتن در آن مى کند.

منبع کانال گردشگری و دین
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.