عضو هیئت علمی دانشگاه مفید معتقد است که افرادی دین را به نفع خشونت خودساخته و علایق خاص خود تعبیر و تفسیر میکنند و تفسیری خشن از دین ارائه میدهند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، جهان عصر مدرن با بحران فزاینده خشونت در اشکال مختلف مواجه است، متقابلاً دغدغه جهانی، جهان عاری از خشونت است، یعنی همان دغدغه و ایدهای که گاندی داشت و سالها برای تحقق آن تلاش کرد. برای تحقق صلح و جهان عاری از خشونت، باید از ظرفیتها و ارزشهای جهانی نظیر گفتوگوی فرهنگها و حقوق بشر و همچنین ادیان الهی بهره برد. خبرنگار ایکنا اصفهان، در همین رابطه گفتوگویی با حجتالاسلام محمود شفیعی، عضو هیئتعلمی دانشگاه مفید، داشته که در ادامه میخوانید:
آیا ایدئولوژیها در تئوریزه کردن خشونت نقش داشتهاند و میتوان یکی از نتایج رواج ایدئولوژیها را ترویج خشونت دانست؟
در ارتباط با نسبت بین ایدئولوژی و خشونت، ابتدا باید ببینیم که منظور ما از ایدئولوژی چیست، چون معانی زیادی دارد و در ادبیات مارکسیستی، جامعهشناختی و بعضاً در مباحث هرمنوتیکی، این واژه به کار گرفته میشود و معانی آن با هم متفاوت است. یکی از مواردی که واژه ایدئولوژی به کار میرود، در رابطه با انقلابهاست. وقتی انقلابها را به ابزار تعریف میکنیم ـ چون یک پدیده انقلابی را میتوان به اشکال مختلف و ابعاد گوناگون تعریف کرد و یکی از تعاریف مطرح برای آن، تعریف انقلاب به ابزارهاست ـ میگویند انقلاب پدیدهای است که حتماً سه نوع ابزار باید در آن وجود داشته باشد که عبارتند از: رهبر، ایدئولوژی و بسیج سیاسی مردم. ایدئولوژی در دست رهبر قرار میگیرد و او با تکیه بر آن به بسیج سیاسی مردم میپردازد. بنابراین ایدئولوژی را به همین معنا که در ارتباط با انقلابها مطرح میشود، تعریف میکنم و سپس به این مسئله خواهم پرداخت که ایدئولوژی با خشونت ارتباط دارد یا ندارد.
وقتی ایدئولوژی به عنوان ابزار انقلاب قلمداد میشود، منظور این است که یک رهبر سیاسی فکر سیاسی منسجمی درباره وضعیت موجود جامعه و آیندهای که هنوز تحقق پیدا نکرده است، ارائه میدهد و براساس این ایدئولوژی، یک رهبر انقلابی تلاش میکند تفسیری از وضعیت موجود ارائه داده و آن را فوقالعاده منفی نشان دهد، یعنی همه چیز را سیاه جلوه میدهد. از طرف دیگر، انقلابیون در طرح یک ایدئولوژی، آیندهای آرمانی و بسیار روشن مثل بهشت موعود را طراحی میکنند. بنابراین میتوان گفت هر ایدئولوژی دو عنصر اساسی دارد؛ ارائه تفسیر بسیار منفی از وضعیت موجود و ارائه تفسیری روشن از آیندهای که هنوز نیامده است، ولی بعداً موجود میشود.
هر انقلابی ایدئولوژی خاص خود را دارد، مثلاً جمهوریخواهی یکی از مهمترین ایدئولوژیهایی بود که در انقلاب انگلستان و کم و بیش در انقلاب آمریکا مطرح شد و در انقلاب فرانسه اوج گرفت. یا ایدئولوژی سوسیالیسم و کمونیسم که در انقلاب سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی وارد عرصه ایدئولوژیهای انقلاب شد. اگر تحولات خاصی را که در زمان روی کار آمدن نازیستها و فاشیستها در آلمان و ایتالیا اتفاق افتاد، انقلاب در نظر گیریم، میتوان گفت نازیسم و فاشیسم نیز دو نوع ایدئولوژی انقلاب بودند. همینطور میتوان به ناسیونالیسم به مثابه ایدئولوژی در انقلابهای جهان سوم اشاره کرد. بنابراین ایدئولوژیها انواع گوناگونی دارند و از انقلاب انگلستان به بعد انواع مختلفی از ایدئولوژیهای انقلابی طراحی شد که مبتنی بر آنها، انقلابهایی در کشورهای مختلف اتفاق افتاد.
اگر بخواهیم یک انقلاب را به ظاهرش تعریف کنیم، یعنی آنچه به چشم میآید، نه ماهیت باطنی و هویت درونیاش، میگوییم انقلاب پدیدهای است که در آن رژیم مستقر از طریق اعمال خشونتآمیز از سوی مخالفان خود مورد چالش قرار میگیرد. بنابراین در تعریف انقلاب به ظاهر و صورت بیرونی آن، حتماً خشونت عنصر اصلی این تعریف خواهد بود. در واقع هیچ انقلابی وجود ندارد که به صورت خشن اتفاق نیفتاده باشد. در همه انقلابها، زدوخورد، کشتار، جنگهای داخلی، ترس و تهدید، سرکوب، زندانی شدن، تبعید و قتلعام وجود دارد و این خشونتها هم از سوی حکومتهای ساقط شده به وفور اعمال میشود و هم از سوی مخالفان انقلابی که علیه رژیم موجود دست به انقلاب میزنند.
بنابراین اگر پدیده انقلاب را در تعریف به ابزار و صورت آن مورد توجه قرار دهیم، میبینیم که ارتباط وثیقی میان ایدئولوژی و خشونت وجود دارد و بر این اساس میتوان گفت ایدئولوژی یکی از زمینههای ذهنی گسترش خشونت در جوامع دستخوش انقلاب و نابسامانی خواهد بود. بنابراین رابطهای مثبت بین ایدئولوژی و خشونت وجود دارد و هر دو پدیده تحققبخش انقلابها، شورشها و نابسامانیها در جوامع مختلف شرقی و غربی در طول تاریخ معاصر جهان از قرن هفدهم و هجدهم تا امروز بوده است.
رابطه میان ادیان و خشونت به چه صورت است؟ آیا ادیان در ذات خود حامل خشونتاند یا اینکه یکسری خوانشهای تفسیری از آنها در نهایت باعث بروز خشونت میشود؟
این موضوع بحث بسیار مهمی است که آیا میتوان گفت خشونت در جوامع دینی آنگاه که به نام دین انجام میشود، برخاسته از تعالیم ادیان است و خشونتها در جوامع دینپایه و دینگرا به عقاید دینیای برمیگردد که در این جوامع وجود دارد؟ بسیاری این حرفها را گفتهاند، ولی براساس مطالعاتی که داشتهام، به هیچوجه معتقد نیستم که بین تعالیم دین و خشونت رابطهای منطقی وجود دارد و قویاً بر این اعتقادم که خشونت پدیدهای ماقبل دینی است و عوامل پیچیده روانشناختی، جامعهشناختی، تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و آموزشی، ریشههای خشونت را شامل میشود. همه ادیان را مطالعه نکردهام و بحثی که مطرح میکنم، براساس مطالعاتم درباره ادیان اسلام و مسیحیت است. در واقع به هیچوجه نمیتوان میان این ادیان و خشونت رابطه منطقی برقرار کرد. هر چقدر جوامع به لحاظ مدنیت در سطح پایینی باشند و در مرحله بدویت باقی بمانند، علایق قومی و قبیلهای به شکل تعصبآمیز در آنها بسیار زیاد باشد، محرومیتهای زیادی کشیده باشند، به طور تاریخی استبداد در آنها حاکم بوده باشد، به لحاظ جغرافیایی محروم و فاقد آب کافی و خاک حاصلخیز باشند و تربیت و آموزش اجتماعی در آنها به اندازه کافی وجود نداشته باشد، خشونت در آنها زیاد است و در واقع مستعد خشونتاند.
ممکن است در بعضی از جوامع مثل خاورمیانه شاهد باشیم که گروههایی به نام دین دست به خشونت میزنند، مثل داعش و امثال آن. اگر واقعگرایانه و با نگاه عمیق و دقیق فلسفی و جامعهشناختی تحلیل کنیم، متوجه میشویم که این خشونتها به هیچوجه ربطی به دین ندارد و نسبت دادن آنها به دین یک فریب بزرگ است. اینها صورت دینی پیدا کرده، یعنی اینگونه نیست که داعش چون مسلمان بوده، اینطور عمل کرده، بلکه دلیل آن رشد در جامعه خشن استبدادی است، چون دولتهای خاورمیانه اکثراً مستبدند، جوامع خود را سرکوب کردهاند و این جوامع مستعد خشونتاند، منتها این خشونت باید صورت بیرونی پیدا کند. یک نفر به لحاظ روانشناختی آماده خشونت است، ولی به یک آموزه دینی متمسک میشود، آن را به نفع خود تفسیر کرده و با تکیه بر تفسیری افراطی از دین، خشونتش را توجیه میکند. همچنین ممکن است جامعهای دینپایه نباشد، ولی خشن باشد و خشونتش را با تکیه بر آموزههای عرفانی، فلسفی، خرافی و هر آموزه دیگری توجیه کند.
برای اینکه ادعای خودم را ثابت کنم، ادله بسیار زیادی دارم، ولی فقط به همین قرن بیستم اشاره میکنم که گذشت و به تازگی از آن خارج شدهایم. میتوانیم مطالعه کرده و متوجه شویم جنگهای جهانی اول و دوم که دهها میلیون کشته برجای گذاشتند، هیچ کدام به نام دین نبودند و همه آن خشونتها پیش چشم جهانیان اتفاق افتاد. اگر آمار خشونتهایی را که در قرن بیستم اتفاق افتاده، به دست آوریم، متوجه میشویم که خشونتهای غیردینی بسیار بسیار بیشتر از خشونتهای به نام دین بوده است. بنابراین معتقدم خشونت نه یک امر دینی است و نه یک امر ضددینی، بلکه امری روانشناختی، جامعهشناختی، تاریخی، جغرافیایی و … است. یعنی بحث خشونت را باید خارج از مسائل مربوط به الهیات دنبال کرد.
البته در اینجا باید تبصرهای اضافه کنم و آن اینکه کسانی هستند که دین را به نفع خشونت خودساخته و علایق خاص خود تعبیر و تفسیر میکنند و تفسیری خشن از دین ارائه میدهند. این تفسیر خشن ممکن است کسانی را فریب دهد و آنها به این نتیجه برسند که دین اینطور خواسته است. البته این نوع سوءاستفادهها در حاشیه مسائل به وجود میآید، ولی اگر اینها را کنار بگذاریم و به صورت واقعبینانه رابطه میان دین و خشونت را با توجه به آموزههای درجه اول دینی مورد مطالعه قرار دهیم، متوجه میشویم که هیچ رابطه منطقی میان این دو وجود ندارد. عکس این قضیه را میتوانم اثبات کنم که اکنون فرصت ورود به آن بحث نیست، ولی بسیار راحت میتوان میان صلح و دین و جامعه امن و آرام با تعالیم دینی رابطه منطقی برقرار کرد، اما به هیچ وجهنمیتوان گفت خشونت به خصلتهای الهیاتی یک جامعه برمیگردد و به نظرم ادله زیادی برای اثباتش وجود دارد.
با توجه به اینکه آرمان گاندی، جهان عاری از خشونت بود، به نظر شما این ایده در حد یک آرمان است یا اینکه میتواند به واقعیت تبدیل شود؟ در این صورت، چه سازوکارهایی باعث تحقق ایده جهان عاری از خشونت میشود؟
این مسئله را به نقش ساختار و کارگزار در تحولات اجتماعی مربوط میدانم. تغییراتی که در جوامع به وجود میآید که بخشی از آنها همین جنگها و خشونتها و بخشی نیز خشونتزدایی، مصالحه و گسترش صلح است، امکان دارد عامل ساختاری یا کارگزاری در بروز آن دخالت داشته باشد. وقتی از نقش گاندی یا هر شخص دیگری در تحولات صحبت میکنیم، در تحلیل جامعهشناختی نقش ساختار و کارگزار را در ارتباط پیچیده با یکدیگر قبول دارم. به تعبیر یکی از جامعهشناسان، structuration یا ساختبندی به این معناست که همه تحولات در جامعه همزمان در ارتباط عمیق و درهم تنیده ساختارها و نقش کارگزارها رقم میخورد، یعنی اینطور نیست که ساختارها یا کارگزاران هر کدام به تنهایی تحولات را رقم بزنند، بلکه هر دو در ارتباطی عمیق با یکدیگر تحولات را رقم میزنند. براساس این مقدمه نظری از دانش جامعهشناسی، نقش رهبران، شخصیتهای بزرگ، روشنفکران، عالمان مذهبی و افراد برجسته در جوامع مختلف در چند و چون تحولات صددرصد تأثیرگذار است، ولی این تأثیرگذاری را نباید مطلق در نظر بگیریم، چون بحث ساختارها نیز مطرح است و هیچگاه فرد جدا از ساختارها نمیتواند تأثیرگذار باشد. ساختارها نیز شرایطی هستند که ظرفیتها و محدودیتها را درون جامعه به وجود میآورند. بنابراین گاندی را باید به علاوه خصوصیات اقتصادی، تاریخی، اجتماعی، اعتقادی و فرهنگی جامعه هند با هم در نظر گرفته و سپس قضاوت کنیم.
اگر شرایط ساختاری مهیا باشد، افراد میتوانند در گسترش صلح فراتر از آرمانها به شکل واقعی مؤثر واقع شوند، همانطور که وجود گاندی در هند، ماندلا در آفریقای جنوبی، بسیاری از مصلحان اجتماعی در جوامع و به نظرم، وجود پیامبران در جوامع انسانی گذشته نشان داده و ثابت کرده است که گسترش صلح و آرامش با عاملیت کارگزاران برجسته یک آرمان صرف نیست، بلکه یک واقعیت است و جوامع دیگر نیز میتوانند از این تجارب الهام بگیرند، ولی در عین حال باید محدودیتهای جامعه خود را نیز در نظر داشته باشند و ببینند چگونه میتوان با تکیه صرف بر نقش افراد، جامعه را از خشونتها خالی کرده و به سمت صلح و آرامش پیش برند. بنابراین این ایده شعار نیست، بلکه افراد برجسته در شرایط تاریخی و اجتماعی خاص میتوانند در گسترش صلح مؤثر باشند.
اگر افراد برجسته یا همان کارگزاران در یک جامعه حضور داشته باشند، ساختارها باید چگونه باشد تا صلح تحقق پیدا کند؟ چه ساختاری باعث کاهش خشونت و گسترش صلح در جامعه میشود؟
وقتی فرد و کارگزار میخواهد نقش تاریخی خود را در جامعه ایفا کند، نمیتواند در یک وضعیت خلأ این کار را انجام دهد، چون همیشه با انواع مختلفی از ساختارها سروکار داریم و هیچگاه عاملیت انسانی ما خارج از محدودیتها و فرصتهای ساختاری نیست. بنابراین به نظر من، کارگزاران و افراد برجسته در هر جامعهای باید محیط و ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و ذهنی را مورد مطالعه دقیق قرار دهند، فرصتها و محدودیتها را شناسایی کنند و افرادی که علاقهمند به تحول در جامعه هستند، باید به این نکته توجه داشته باشند که چگونه میتوان فرصتها را اضافه کرد و از محدودیتها کاست.
در جوامع خاورمیانه نوعی استبداد دیرین وجود دارد و این استبداد ساختار خشن و متصلبی را از دیرزمان بر این جوامع حاکم کرده است. عوامل دیگر ساختاری و محدودکننده مانند جغرافیای خشک و کمآبی همراه با پدیده استعمار نیز در این جوامع وجود دارد. یک کارگزار موفق باید به این محدودیتها توجه داشته باشد و با توجه به آنها باید ببیند چگونه میتوان در تحولات اجتماعی، در پیشبرد صلح و آرامش و توسعه بهتر و بیشتر مؤثر واقع شد. معتقدم در جوامع خاورمیانه باید به سمت فرصتهایی برویم که در متن جامعه وجود دارد، یعنی حوزههایی که بیرون از اقتدار سیاسی، زمینه تحول در آنها بیشتر و نفوذ اقتدار سیاسی در آنها کمتر است. اگر تحولات را از این حوزهها دنبال کنیم، یعنی کارگزاران فرهیخته این حوزهها را بیشتر مورد توجه قرار دهند، شاید به دستاوردهای بیشتری بتوانند دست پیدا کنند.
آیا بیماری کووید ۱۹ و بحرانهای فزاینده طبیعی مثل تغییرات آب و هوا باعث تشدید خشونت در سطح جهان میشود؟ در این صورت، چه راهکاری برای مبارزه با خشونت در سطح جهان وجود دارد؟
این موضوع نیازمند مطالعهای دقیق است تا مشخص شود که این بیماری اپیدمیک و پاندمیک چه محدودیتهایی برای کنشگری بهتر در راستای صلح و آرامش به وجود میآورد. چنین مطالعهای را انجام ندادهام، ولی براساس تأملاتی که دیگران داشتهاند، تصورم بر این است که هنوز چشمانداز روشنی وجود ندارد که آیا این بیماری به انسانها در اقصی نقاط جهان کمک میکند که به دلیل درد مشترک با هم مصالحه و همکاری کنند، یا با توجه به اینکه باعث رکود اقتصادی جدی در جوامع مختلف شده، هر چه کمبود اقتصادی در جوامع بشری بیشتر باشد، طبیعتاً چالشها و تنشها افزایش پیدا میکند. بنابراین این مسئله واقعاً چندوجهی است و به راحتی نمیتوان در مورد آن داوری نهایی داشت. البته تصویر روشنی از این قضیه ندارم. درباره محیطزیست و وضعیت جدید آن نیز قضیه به همین شکل است و به نظرم، آگاهیبخشی بسیار اهمیت دارد. یعنی مسئله درد مشترک را در میان دولتها و سازمانهای مردمنهاد برجسته کردن، آگاهیبخشی عمومی و همکاریهای چندجانبه خیلی مهم و کمککننده است تا محیطزیستمان را برای زندگی همگان امن کنیم و اجازه ندهیم این وضعیت با گسترش فزاینده خود، امنیت و زندگی همگان را به تدریج به مخاطره بیندازد.
منبع: ایکنا