خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

علامه جعفری در فلسفه اسلامی محصور نشد

عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی معتقد است که علامه جعفری تلاش می‌کرد تا اندیشه خود را به سنت سینوی، اشراقی و صدرایی محدود و محصور نکند، بلکه با فاصله گرفتن از این سنت‌ها اندیشه‌ورزی کند. 

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، علامه محمدتقی جعفری، متولد ۱۳۰۴ تبریز، از فیلسوفان و متفکران ایران معاصر است. وی سال‌های متمادی در تبریز، تهران، حوزه علمیه قم و نجف به کسب علوم اسلامی و انسانی اهتمام ورزید. او نه تنها در عرصه فلسفه، بلکه در وادی عرفان، ادبیات فارسی، ادبیات غرب، علوم طبیعی و تجربی نیز تأملات فکری و نظری داشت. نگاه ژرف‌نگرانه و دغدغه وافر برای کسب دانش و همچنین ارتباط و گفت‌وگوهای فکری و علمی او با اندیشمندان و متفکران غرب و شرق از جمله برتراند راسل و وایت، وی را به عنوان فیلسوفی نواندیش و آزاداندیش مطرح ساخت. علامه جعفری ضمن اینکه در ۲۷ جلد کتاب به شرح و تفسیر نهج‌البلاغه پرداخت، به مولانا جلال‌الدین نیز ارادت می‎ورزید و بر همین اساس علاوه بر تفسیر نهج‌البلاغه، همت خود را برای شرح مثنوی معنوی مولانا به کار گرفت که حاصل آن ۱۵ جلد کتاب است. از این استاد و متفکر معاصر حدود ۱۰۰ جلد کتاب تألیفی و ترجمه در زمینه‌های مختلف فلسفه، عرفان، فقه، کلام، ادبیات، شرح نهج‌‎البلاغه و شرح مثنوی معنوی و … به یادگار مانده است. وی در ۲۵ آبان ۷۷ به دلیل ابتلا به سرطان در انگلستان درگذشت.

گفتگوی ایکنا با محمدرضا اسدی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، پیرامون شخصیت علامه جعفری در ادامه می آید:

فیلسوفان معاصر از جمله علامه طباطبایی، شهید مطهری، علامه جعفری، حائری یزدی و … براساس چه پیش‌فرض‌ها و زمینه‌هایی فلسفه خود را تبیین می‌کردند؟

درباره هر یک از شخصیت‌هایی که نام بردید، باید جداگانه تأمل و تفکر کرد، اما اگر بخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم، باید به وجه اشتراک بین این شخصیت‌ها اشاره کنیم. وجه مشترک این شخصیت‌ها این بود که می‌خواستند میراث خود را در مواجهه با دنیای امروز پاسخگو کنند، یعنی به دنبال این نبودند که از میراث‌شان به عنوان یک موضوع فکری استفاده کنند و فقط به داشته‌های خودشان ببالند و یا از آن تعریف کنند. در واقع درصدد آن بودند که با دنیای جدید نسبت برقرار کنند و از طریق مواجهه با آن، میراث خود را به‌روز ساخته و دنیای جدید را در چارچوب میراث خود بازتعریف کنند، یعنی کاری دوسویه انجام دادند؛ از یک طرف میراث خود را در مواجهه با دنیای جدید روزآمد ساختند و از طرف دیگر، دنیای جدید را در چارچوب میراث و داشته‌های خود صورت‌بندی ‌کردند.

البته تفاوت علامه جعفری با دیگر شخصیت‌هایی که از آن‌ها نام بردید، این بود که وی در سنت فکری یونانی و اسلامی به معنای سینوی، سهروردی و صدرایی تفکر نمی‌کرد، البته مرحوم مطهری، حائری یزدی و علامه طباطبایی وجوه مشترک و تمایزات با یکدیگر دارند. وجوه مشترک این سه شخصیت این بود که با میراث سه‌گانه فلسفه اسلامی یعنی فلسفه سینوی، اشراقی و صدرایی و با داشته‌های کلامی و عرفانی خود به سراغ مباحث می‌رفتند، اما مرحوم علامه جعفری تلاش می‌کرد تا اندیشه خود را در سنت سینوی، اشراقی و صدرایی محدود و محصور نکند، بلکه با فاصله گرفتن از این سنت‌ها اندیشه‌ورزی کند.

یعنی علامه جعفری تحت‌تأثیر مکاتب سه‌گانه فلسفی یعنی سینوی، سهروردی و صدرایی نبود؟

تحت‌تأثیر هیچ کدام از این مکاتب نبودند، چون به تعبیر خودشان، فلسفه اسلامی، یک سیستم باز است، مرادشان از باز بودن یعنی اینکه نباید خودمان را در فلسفه ابن‌سینا، سهروردی و ملاصدرا محدود کنیم، در عین حالی که این شخصیت‌ها میراث ما هستند و اهمیت دارند، اما نباید خود را در اندیشه آنان محدود و محصور کنیم. این رویکرد قبل از مرحوم علامه جعفری سابقه نداشت. در واقع یکی از ویژگی‌های علامه جعفری این بود که از اصطلاحات و کلیدواژه‌های جدیدی استفاده می‌کرد که پیش از آن، فیلسوفان ما از آن واژه‌ها و اصطلاحات استفاده نمی‌کردند.

فیلسوفان سنتی ما مثل آقای مطهری، علامه طباطبایی، حائری یزدی و برخی از بزرگان معاصر که در قید حیات‌اند، مثل جوادی آملی، مصباح یزدی و امثال آنها، همگی در چارچوب فلسفه یونانی و با کلیدواژه‌های آن تفکر کرده و می‌کنند. یعنی علی‌رغم ویژگی‌هایی که فلسفه‌های سینوی، اشراقی و صدرایی دارند، ولی کلیدواژه‌هایشان یونانی است، مثل جوهر و عرض، صورت و ماده، وحدت و کثرت و وجود و ماهیت که همه آنها میراث فلسفه افلاطونی و ارسطویی محسوب می‌شود. البته وقتی این میراث فلسفی به فضای فرهنگ اسلامی وارد می‌شود، ابداعات بزرگی از سوی ابن‌سینا، سهروردی و ملاصدرا صورت می‌گیرد و نباید گفت فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است، ولی پایه‌ها و استوانه‌های فلسفه اسلامی تا قبل از علامه جعفری متکی به کلیدواژه‌های فلسفه یونانی بود. با اینکه ملاصدرا از اصالت وجود صحبت کرد و این نظریه را ارائه داد، ولی در همین نظریه مهم و ارزشمند، اصالت وجود در پرتو کلیدواژه‌هایی که از فلسفه یونانی اخذ شده، مطرح می‌شود و با همین کلیدواژه‌های یونانی مثل جوهر و عرض، صورت و ماده، قوه و فعل و حرکت و سکون است که ملاصدرا سعی کرد تئوری خود را تنظیم کند.

بنابراین در عین اینکه منکر ابداعات فیلسوفان بزرگ مسلمان نیستیم، ولی علامه جعفری از فضای فلسفه یونانی فاصله گرفت، یعنی با آن کلیدواژه‌ها به تفکر نپرداخت و سعی کرد باب جدیدی در فلسفه اسلامی باز کند که دیگر با این کلیدواژه‌های فلسفه یونانی قابل تنظیم نیست. ایشان سعی کرد فراتر از این کلیدواژه‌ها و صورت‌بندی‌های اخذ شده از یونان، به عالم جدید بپردازد. البته وجه مشترک ایشان با آقای مطهری، علامه طباطبایی، آقای حائری و دیگر بزرگان در قید حیات این است که همچنان در فضای معارف دینی به این صورت‌بندی جدید و مقولاتی که خود تعریف می‌کرد، می‌پرداخت. یعنی برای همه آنها، معارف دینی اصل بود و در کنار استفاده از آنها، به تفکر خودشان شکل می‌دادند و تفکر اسلامی برایشان پایه‌ای اساسی بود تا به دنیای جدید و تفکر جدید توجه کنند.

وجه مشترک این افراد روزآمد کردن میراث فکری خود برابر دنیای جدید بود. از چه طریقی این کار را انجام دادند و آیا موفق بودند؟

آنها طبیعتاً از طریق پاسخ به پرسش‌هایی که دنیای جدید مطرح کرده است، تفکر و میراث خود را روزآمد کردند، یعنی دنیای جدید و تفکر جدید با خودش پرسش‌های جدیدی نیز برای انسان معاصر به همراه آورد که این پرسش‌ها باید در فضای فرهنگ اسلامی پاسخ پیدا می‌کرد. فرهنگ غرب به این پرسش‌ها، پاسخ‌های مخصوص خود را داد، ولی در فرهنگ اسلامی کسانی مثل علامه طباطبایی، آقای مطهری، علامه جعفری، حائری یزدی و یا برخی شخصیت‌های غیرایرانی مثل اقبال لاهوری، سید ابوالاعلی مودودی، محمد عابد الجابری، حسن حنفی و … تلاش کرده‌اند با بهره‌گیری از میراث خود، به پرسش‌های دنیای جدید پاسخ دهند.

در پاسخ به این سؤال که آن‌ها از چه طریقی میراث خود را روزآمد کردند، باید گفت که از طریق پاسخگویی به پرسش‌های دنیای جدید این کار را انجام دادند. اینکه هر کدام از این شخصیت‌ها در روزآمد کردن میراث خود موفق بوده‌اند یا نه، باید جداگانه مورد بررسی قرار گیرد، زیرا تعداد پرسش‌هایی که در ۳۰۰ سال اخیر از سوی فرهنگ غرب و در زمینه انسان‌شناسی، خداشناسی، جهان‌شناسی، فرهنگ، اخلاق، سیاست و … مطرح شده فراوان است. در واقع مسائل متعددی مطرح شده که بخشی از آن به جهان اسلام و به ویژه ایران انتقال پیدا کرده است و هر کدام از این متفکران نیز به فراخور توانایی خودشان تلاش کرده‌اند تا به این پرسش‌ها پاسخ دهند.

متفکران معاصر ما عرصه جدیدی را پیش روی خود گشودند و آن عرصه جدید به چالاک و نو شدن این میراث کمک کرد، یعنی تا قبل از مواجهه با پرسش‌های دنیای جدید، میراث ما در موزه‌ای محبوس بود و فقط به داشتن آن افتخار می‌کردیم، ولی اینکه این میراث برای امروز چه کاربردی داشت، مشخص نبود و متفکرین معاصر، این میراث را به چالاکی و پویایی ارتقا دادند. مثلاً مرحوم مطهری از راه میراث فلسفه اسلامی به سراغ نقد تفکر کانتی، هگلی و مارکس رفت، یعنی با مبانی سنتی فلسفه سینوی، اشراقی و صدرایی به پرسش‌های کانت، هگل و مارکس پاسخ داد. بنابراین این میراث از موزه تاریخی خارج شد و به تحرک درآمد و معاصرت پیدا کرد. وجه مشترک همه این شخصیت‌ها این بود که کمک کردند تا این عرصه جدید گشوده شود تا افکار و اندیشه‌های معاصر را در هماوردی با سنت فکری خودمان مورد توجه و بازبینی قرار دهیم. به نظر می‌رسد در این زمینه به موفقیت‌های نسبی دست پیدا کرده‌ایم و این متفکران توفیق داشته‌اند که به برخی از پرسش‌های جهان جدید، پاسخ‌های مستدل و محکمی بدهند که اکنون و در این فرصت مجال ارزیابی آن‌ها فراهم نیست.

علی‌رغم اینکه فقها و علما نسبت به نگرش و منش مولانا، مخالفت‌ها، انتقادها و حتی هجمه‌های تندی داشتند، اما علامه جعفری به مولانا تعلق خاطر عمیقی داشت. ایشان براساس چه ادله‌ای به سراغ مولانا می‌رود و چه خوانش و فهمی را از این عارف بزرگ ارائه می‌دهد؟

حوزه‌هایی که علامه جعفری به تفکر و تأمل در آنها پرداخته، بسیار گسترده است. ایشان در حوزه‌های هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، اخلاق، زیبایی‌شناسی، فرهنگ، حقیقت حیات، حیات معقول و … بحث‌های متنوعی دارد و دو حوزه کلی در آثار ایشان دیده می‌شود؛ یکی تأملات‌شان در باب نهج‌البلاغه و دیگری در مورد مثنوی مولوی است. قبل از پاسخ به این پرسش، باید به پایه فکری شخصیت علامه جعفری التفات و توجه داشته باشیم تا بتوانیم به پرسشی که مطرح شد، پاسخ دهیم. ایشان به عنوان یک شخصیت نواندیش درصدد بود که با استفاده از آثار بزرگان و میراث سنتی به مسائل دینی جدید عطف نظر کند، اما میراثی که مورد توجه علامه جعفری قرار گرفت، به جای اینکه در قالب فلسفه‌های سینوی، اشراقی و صدرایی باشد، نهج‌البلاغه و مثنوی بود. اگر آقای مطهری از آثار ابن‌سینا و ملاصدرا برای نقد و تحلیل فلسفه غرب استفاده می‌کرد، علامه جعفری از میان میراث گذشتگان سراغ فیلسوفان نرفت، بلکه سراغ نهج‌البلاغه و مثنوی رفت. در واقع ایشان دو نفر از بزرگان سنت و میراث فکری را انتخاب کرد و آنها را مورد بازخوانی و بازبینی قرار داد و سعی کرد با استفاده از تفکرات آنها، در پاسخ به پرسش‌های جدید، میراث ما را نوسازی کند. این از ویژگی‌های علامه جعفری است که برای نوسازی تفکر دینی، سراغ فلسفه‌های مشخص رسمی نرفت و اگرچه از میراث گذشتگان استفاده کرد، ولی این گذشتگان، از فیلسوفان نبودند؛ بلکه از یک طرف، امام علی(ع) و از طرف دیگر، مولانا را انتخاب کرد.

البته ایشان در انتخاب خود برای مواجهه با دنیای جدید حتی از فلسفه‌های غربی نیز استفاده کرد. در تفکر علامه جعفری، دو تعبیر درون‌زاد و برون‌زاد یا قطب درونی و بیرونی وجود دارد که جزء کلیدواژه‌ها و اصطلاحات ایشان بوده و کاملاً تحت تأثیر تفکرات فیلسوفان کانتی و نوکانتی است. کانت از «نومن» و «فنومن» استفاده می‌کرد. وقتی هستی در قالب نومن و فنومن ظهور پیدا می‌کند، یعنی هستی برای خود و هستی برای دیگری، در ادبیات علامه جعفری، شکل درون‌زاد و برون‌زاد سوژه و ابژه دارد. نمی‌خواهم بگویم نومن و فنومن یا سوژه و ابژه دقیقا همان چیزی است که در کلام علامه جعفری با عنوان درون‌زاد و برون‌زاد مطرح می‌شود، بلکه نگرش‌های غربی نیز در شکل‌گیری تفکر ایشان مؤثر بوده است، اما در کنار استفاده از مفاهیم جدید غربی، پایه و بنیان کار علامه جعفری این بوده که از بزرگانی مثل امام علی(ع) و مولانا استفاده کند. البته قرار دادن این دو در کنار هم قیاس مع‌الفارق است، ولی چون در آثار ایشان مورد توجه قرار گرفته، من این دو را در کنار هم یاد می‌کنم. از اینجا به پرسشی که مطرح کردید، نقب می‌زنم.

شاید مولوی مورد اقبال بسیاری از فقها نباشد، البته فقهای بزرگوار لزوماً فقط با مولانا مشکل ندارند، بلکه با نوعی تفکر عرفانی که آثار اباحه‌گری و خارج شدن از محدوده شریعت در آن وجود داشته باشد، مخالف‌اند، یعنی مخالفت‌شان صرفاً با شخص مولانا یا تفکر وی نیست، بلکه فراتر از آن با عرفانی مخالف‌اند که شریعت را نادیده می‌گیرد. برای علامه جعفری، مولوی از مصادیق این افراد نیست. به این نکته توجه داشته باشید که تمام فقهای ما با مولانا سر ناسازگاری ندارند، بعضی از آنها با وی مخالف‌اند، آن هم به لحاظی که عرض کردم، یعنی با عرفایی که از شریعت فراری‌اند و از آن عبور می‌کنند، مخالفت دارند و برخی از آنها فکر می‌کنند مولوی نیز به این نوع تفکر تعلق دارد، ولی تمام فقها این‌طور نبوده و نیستند. در میان معاصرین اعم از فیلسوفان و فقها، فیلسوفی مثل حاج ملاهادی سبزواری در کمال فقاهت شرحی بر مثنوی مولوی می‌نویسد و در کمال تفکر فلسفی، عرفان وی را قبول دارد. بزرگانی مثل امام خمینی(ره) نیز در عین حال که تفکر فقهی داشتند به مولانا به عنوان یک بزرگ عالم عرفان که از شریعت نیز عبور نکرده و مقید به آن است، توجه می‌کردند. بنابراین این‌طور نیست که فقها اجماعاً با عرفان و یا به طور خاص با مولانا مخالف باشند، برخی از آنها البته مخالفت دارند، اما برخی نیز مولوی و عرفان را قبول دارند و تفکرات عرفانی و اندیشه‌های مولانا را مخالف شریعت نمی‌دانند.

علامه جعفری از یک فاز دیگر به مولانا نگاه می‌کند. مولوی برای ایشان بیش از اینکه یک عارف باشد، یک انسان‌شناس است و این انسان‌شناسی در جهان امروز بسیار بسیار مهم محسوب می‌شود. در نگاه علامه جعفری، انسان‌شناسی در تفکر غربی به نواقص زیادی آغشته شده است و ایشان نقدهای متعددی به انسان‌شناسی غربی دارد. یکی از این نقدها این است که در انسان‌شناسی غربی، انسان را مثله شده و تکه تکه شده، نه به صورت واحد و یکپارچه مورد شناسایی و بررسی قرار دادند. انسانی که تفکر غربی معرفی می‌کند، قطعه قطعه شده و در یک فضای هماهنگ، سازگار و پیوسته مورد توجه قرار نگرفته، بلکه یک قطعه در جامعه‌شناسی، یک قطعه در روانشناسی، یک قطعه در اخلاق، یک قطعه در سیاست و یک قطعه در اقتصاد مورد توجه قرار گرفته است، البته شاید این قطعه قطعه شدن انسان حکایت از تخصصی شدن شناخت او می‌کند و در جای خودش ارزش داشته باشد، ولی یکی از معایب آن در تفکر غربی این است که به انسجام، وحدت و یکپارچگی انسان توجه نکردند.

علامه جعفری معتقد بود با استفاده از شخصیت فکری و فرهنگی مولوی، هم می‌توان چهره تخصصی انسان‌شناختی را داشت و هم ارتباط ارگانیک، منسجم و هماهنگ میان این قطعات را. علاوه بر این، مولوی چیزهایی در اختیار ما قرار می‌دهد که در تفکر معاصر غربی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. البته فراموش نکنیم که علامه جعفری نکته مهمی در تفسیر مثنوی مولوی معرفی می‌کند و آن این است که فرهنگ انسانی شرق و غرب نمی‌شناسد و برای توضیح این مطلب در مقدمه ۶ یا ۷ جلد از تفسیر مثنوی سعی می‌کند عباراتی از رمان‌های مختلف بزرگان تفکر غرب مثل ویکتور هوگو، داستایفسکی، تولستوی، بالزاک و … را ذکر کند که به حقایقی اشاره دارند که به طور مشخص در مثنوی مولانا نیز مطرح شده است. در واقع دو نکته مشخص در این کلام علامه جعفری وجود دارد؛ اولاً مباحثی که در تفکر اسلامی و مشخصاً در تفکر مولانا مطرح می‌شود، معادل آنها در فرهنگ غربی نیز وجود دارد. ثانیاً مولوی چیزهایی در اختیار ما قرار می‌دهد که بسیاری از آنها در انسان‌شناسی غربی مغفول انگاشته شده و ما نیازمند این هستیم که امور مغفول واقع شده از طریق تفکر مولانا مجدداً مطرح شود و مورد بررسی قرار گیرد. به دلیل همین دیدگاه است که طی دهه‌های اخیر، مثنوی مولوی به زبان انگلیسی در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی در تیراژ چند میلیونی چاپ می‌شود و مورد اقبال عامه فرهیختگان غربی قرار می‌گیرد. این موضوع حاکی از این است که مولانا برای بشر امروز حرف‌های شنیدنی دارد و در جهان غرب با تیراژ چند میلیونی و در ردیف پرفروش‌ترین کتاب‌های سال مورد توجه قرار می‌گیرد.

نگاه و رویکرد علامه جعفری به فلسفه غرب چگونه بود؟

نگاه و رویکرد ایشان به فلسفه غرب، دوگانه بود، یعنی هم از فرآورده‌های فکری فلسفه غرب استفاده می‌کرد و هم این فرآورده‌ها را مورد نقد و بررسی قرار می‌داد. اگر مثال کانت و نوکانتی‌ها را آوردم، منظورم این بود که عناصری از تفکرات فلسفه غرب در تفکر علامه جعفری وجود داشت، البته این سوءتفاهم پیش نیاید که فکر کنیم ایشان یک فیلسوف متأثر از کانت به معنای خاص کلمه بود، یعنی بگوییم اگر چند فیلسوف بزرگ در غرب وجود دارد، علامه جعفری از میان آنها بیشتر متأثر از کانت بود، نه من این را نمی‌خواهم بگویم، بلکه برای نمونه گفتم. ایشان در کلیدواژه‌هایی که استفاده می‌کرد، از فیلسوفان غربی نیز متأثر شده که یکی از آنها، کانت بوده است. بنابراین علامه جعفری از فلسفه غرب مطالبی یاد گرفت و نگاهی باز داشت، همان‌طور که شهید مطهری مطالبی آموخت و این اختصاص به علامه جعفری ندارد.

شهید مطهری نیز در پاورقی‌های «اصول فلسفه و روش رئالیسم»، پرسشی که مطرح می‌کند، این است که آیا می‌توان بدون شناخت ذهن، فلسفه داشت؟ و پاسخ می‌دهد که خیر، تا زمانی که ذهن را نشناسیم، نمی‌توانیم فلسفه داشته باشیم. این مطلبی بود که کانت مطرح کرد، یعنی شهید مطهری در عین حال که فلسفه کانت را مفصل نقد می‌کرد، ولی از وی نیز متأثر بود. اولین بار در فلسفه جدید، کانت بود که به صورت مفصل و تئوریزه شده اعلام کرد تا زمانی که ذهن را نشناسیم، فلسفه نخواهیم داشت. آقای مطهری نیز دقیقاً همین کلام کانت را مطرح کرد، البته با مبانی فلسفه اسلامی. بنابراین شهید مطهری و دیگران نیز از فلسفه غرب متأثر شدند و این موضوع اختصاص به علامه جعفری ندارد. نکته دوم اینکه آنها در عین متأثر شدن با مبانی تفکر اسلامی به نقد فلسفه غرب نیز پرداختند. علامه جعفری به نقد هیوم، نقد برهان وجودی و توضیح و تفسیر آن، نقد دیدگاه راسل و نقد فیلسوف بزرگی مثل ولتر پرداخته و آرای مولوی و هگل را مورد بحث و بررسی قرار داده است؛ بنابراین ایشان در عین بهره‌گیری از مباحث مورد استفاده فیلسوفان غربی، با استفاده از میراث فکری خودمان، این فیلسوفان را در مواردی که به نظرش می‌رسید دچار خطا و اشتباه فلسفی شده‌اند، مورد نقد و بررسی قرار داده است.

گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.