محقق داماد: باید به اهداف ادیان و تفسیر عقلایی برگردیم/ مصلح: جهان امروز، نیازمند دیدن «دیگری» است
گزارشی از مراسم روز جهانی فلسفه؛
مراسم روز جهانی فلسفه با عنوان «دیگری» به همت مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با سخنرانی آیتالله سیدمصطفی محقق داماد و علی اصغر مصلح به صورت مجازی برگزار شد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، آیتالله سیدمصطفی محقق داماد، استاد دانشگاه شهید بهشتی در این مراسم با موضوع «حق دیگری محور اصلی اعلامیه جهانی حقوق بشر با رهیافتی اسلامی» سخن گفت و افزود: اعلامیه جهانی حقوق بشر نتیجه مستقیم جنگ جهانی دوم بود؛ جنگی که نتیجه تفکر مکتب نازی بود و دولت نازی براساس اندیشه نژاد برتر ملت آلمان بنا نهاده شد. این شعار چکیده اصلی کتاب «نبرد من»، تألیف هیتلر است که یک ملت، یک حکومت و یک پیشوا را مطرح میکرد. این اندیشه براساس خودبرتربینی نژادی و دیگرنبینی استوار بود و هر حقی را برای دیگری نفی میکرد و تنها حق حیات را برای یک نژاد قائل بود. اعلامیه جهانی حقوق بشر برای نخستینبار حقوقی را که تمام انسانها مستحق آن هستند به صورت جهانی بیان کرد.
او با بیان اینکه به نظر بسیاری از اندیشمندان، «کانت» پدر حقوق بشر شناخته میشود و اغلب نویسندگان میگویند که اندیشه حقوق بشری جهانی مدیون اندیشههای کانت است ادامه داد: کانت با نوشتن کتاب «صلح جاویدان» و طرح کرامت بشری به این نکته اشاره کرد؛ مادام که حکومتها به دست مردم اداره نشوند، جنگ پایانپذیر نیست. از دیدگاه «کانت»، حکومت جمهوری نوع حکومتی است که در آن قانون محور زندگی انسانها باشد. این نوع حکومت صلح پایدار جهانی را تضمین میکند. ایجاد حکومت جمهوری بر اساس یک قانون اساسی حاکی از این است که افراد به حکم عقل عملی خود، یک قرارداد اجتماعی را قبول کردهاند و آن نظام تبلور اراده عمومی است.
محقق داماد درباره دیدگاه کانت نسبت به بنیاد جمهوری توضیح داد: کانت معتقد است جمهوری سه بنیاد دارد؛ یکی اصل حق آزادی برای تمام اعضای جامعه به عنوان انسان، دوم تعلق همه افراد به یک قانون واحد به عنوان اتباع و سوم اصل برابری قانونی برای هر فرد به عنوان شهروند. اینها سه اصلی است که نظام جمهوری بر آن استوار است؛ پس رعایت حقوق بشر و شهروندی هر دو از بنیانهای نظام جمهوری هستند. صلح پایدار بدون برپایی نظام جمهوری که در آن قوای سهگانه اجرایی، تقنینی و قضایی دارای استقلال هستند تحقق پیدا نمیکند و ایجاد چنین نظامی، خود مشروط به عقلانیت، حقمداری، عدالتمحوری، بلوغ فکری، سلوک اخلاقی و قدرتمداری براساس قانون است.
به گفته این استاد فلسفه، ریشه همه این مسائل این است که انسان برای دیگری حق قائل باشد. حال ممکن است این سؤال مهم مطرح شود که جمهوریت و رعایت حقوق بشر و حقوق شهروندی چگونه مانع بروز جنگ میشود. پاسخ این است که در قدرتهای غیرمردمی جنگها از سوی قدرتها افروخته میشوند اما متأسفانه هزینه انسانی و مالی آن را مردم میپردازند. اگر مردم مدیریت جامعه را به عهده بگیرند، عقل استعلالی آنها زشتی جنگ را درک میکند و عقل عملی آنها را نیز میتواند زشتی جنگ را درک کند. عقل ابزاری آنها نیز میتواند جنگ را خلاف مصالح خود بداند، لذا جنگ تعطیل میشود.
محقق داماد یادآور شد: در آوریل ۱۹۱۹ و پس از جنگ جهانی اول، میثاق جامعه ملل تصویب شد. تصویب این میثاق به تشکیل جامعه ملل منتهی شد اما به هیچ وجه مسئله زدر آن مطرح نشد و جامعه جهانی به صلح نرسید. به عدد صفحاتی که رساله «صلح پایدار» کانت در متن اصلیاش داشت، جنگ رخ داده است، اما پس از جنگ جهانی دوم، تازه بشر به تجربه عالی رسیده بود و این بار در تنظیم اعلامیه حقوق بشر حکما، فلاسفه روز و حقوقدانان تأکید کردند که این بار محور اصلی را موضوع حقوق بشری قرار دهند. این اعلامیه یک مقدمه زیربنایی دارد و ۳۰ ماده هم بیشتر ندارد. در اولین سطر مقدمه اعلامیه حقوق بشر یک اصل بنیادی مطرح شده است که میتواند موضوع حقوق بشر را جهانی کند. آن اصل اولیه عبارت از وحدت خانواده بشری است. تعبیر خانواده بشری و همچنین مترتب کردن آزادی و صلح جهانی بر وحدت خانواده بشری ما را به این نظریه رهنمون میکند. در مقدمه اعلامیه، این اصل نسبت به اصول دیگر مانند برابری و … نقش زیربنایی دارد و نظریه وحدت خانواده بشری ما را به نظریه شهروند جهانی نزدیک و تعصبات را نفی میکند و البته هر چند این فکر به معنای سلب تعصبات بیجای ملیگرایی است، اما هرگز به منافع ملی ضربه نمیزند.
او با تاکید بر اینکه پذیرش وحدت خانواده بشری مقدمهای برای جهانیشدن است و نیز این مقوله نیازمند نگاه متفاوتی به جوامع بشری و دیگری است اضافه کرد: در این نگاه تحولات جهانی چهره نامطلوب نخواهند داشت و جهانیشدن فرایندی است که در آن فرصتها بر تهدیدها غلبه پیدا میکند. وقتی درباره منافع ملی صحبت میکنیم، باید به این توجه کنیم که تعریفی را از ملت ارائه دهیم. ملت یعنی مجموعهای از افرادی که دارای فرهنگ و سوابق تاریخی مشترک هستند. آنچه در این مجموعه افراد را با خاستگاههای قومی و نژادی مختلف پیوند میدهد منافع ملی است.
به گفته محقق داماد، تا زمانی که فرد فرد اقوام تشکیلدهنده یک ملت، متقاعد نشوند که دیگران یعنی غیر از خود او دارای حق هستند و او و دیگران سرنوشت و مصالح مشترکی دارند، هیچوقت به نفع یکدیگر احترام نمیگذارند. نتیجه بیتوجهی و پایبند نبودن به مصالح ملی و مشترک این است که منافع ملی یک کشور همیشه به نفع مقاصد جناحی و قومی به گونهای مورد معامله قرار میگیرد که حقوق و منافع بقیه افراد و اقوام و جناحها قربانی میشود.
او با اشاره به اینکه به موازات مصالح و منافع ملی، منافع و مصالحی هم میتواند فراملی باشد که عبارت از منافع مشترک میان تمام انسانها هستند و زیادهخواهی یک قوم و ملت میتواند برای یک ملت دیگر خسارتزا باشد و از این رهگذر جنگها را پدید آورد تاکید کرد: امروزه با موضوع زیستمحیطیِ تغییر اقلیم مواجه هستیم. حال اگر بشر را خانواده واحدی فرض نکنیم، یک قوم با مصرف زیاد انرژیهای زیرزمینی و دودکردن و آلوده کردن فضا، زندگی دیگران را به خسارت وامیدارد. اینها مصالح فراملی است. اندیشه حقوق بشر مبتنی بر وحدت خانواده بشری برای پیشگیری از این پدیدههای تلخ است و هرچند فرهنگ پذیرش اصول حقوق بشری فزونی یابد به همان میزان جنگ تقلیل خواهد یافت.
محقق داماد گفت: جنگهای ناشی از جنونهای نژادپرستی کوتاهترین اما مخربترین بوده است، در حالی که برخی کشورها به دلیل وضعیت فرهنگی روشن آن جوامع، از آنجا که هریک از اقوام سنبلهای قومی خود را برتر از دیگری نمیبینند، روزبهروز توسعه پیدا میکنند و تنوع قومی برای آنها نقطه مثبت محسوب میشود. همین اندیشه برای پیروان ادیان این خطر را دارد که اگر هر پیرو دینی بگوید حق حیات فقط برای پیروان دینی است که من از آن پیروی میکنم، تا ابد در جهان خونریزی خواهد بود. بنابراین اگر کسی بگوید دینی را که من به آن اعتقاد دارم باید صحیح انگاشت، هرگز جنگ خاموش نمیشود و علیالدوام بشر به خونریزی ادامه خواهد داد، در حالی که قرآن مجید این مسئله را حل کرده است.
این استاد فلسفه با بیان اینکه مایه تأسف اینکه امروز به دلیل سوءبرداشتها از متون دینی، پیروان ادیان با یکدیگر به نزاع پرداختهاند گفت: جهان، جهان شرک شده است و هرکس برای خدای خود خون میریزد و این خلاف آموزههای ادیان الهی است. راهحل مشکل اصلی، بازگشت به هدف ادیان و تفسیر عقلایی و منطقی دستورات دینی است. در واقع باید نخست تعقل و سپس دینداری وجود داشته باشد؛ چراکه دینداری بدون تعقل نه تنها مهم نیست که عامل خطر است.
غلامحسین ابراهیمیدینانی نیز در ادامه این نشست با بیان اینکه انسان همیشه با علم حضوری با خودش آشناست و خود را میشناسد و از آن آشنایی با خود و شناختنش، از کلمه من تعبیر میکند گفت: همه آدمها هم میگویند؛ من چنین کردم و چنان اما آیا من، جز من و غیر من دارد یا ندارد. مسلما وقتی که آدم میگوید من، به غیر من هم میاندیشد. پرسش این است؛ آیا فقط به من میاندیشد یا به غیر من هم میاندیشد؟ مسلما به غیر من هم میاندیشد. حالا اینجا بحث است که آیا انسان اول غیر من را میفهمد و بعد من را میفهمد یا چون من را به طور حضوری دارد، غیر من را میفهمد.
او به نقل از دکارت، فیلسوف معروف فرانسوی افزود: دکارت میگوید میاندیشم پس هستم. دکارت در چند قرن قبل در فرانسه این جمله را گفته که معروف هم هست؛ یعنی چون فکر میکنم، پس هستم. اما جای این سوال اینجاست که میاندیشم پس هستم یا چون هستم پس میاندیشم؟ در این صورت پاسخ خیلی سخت است اما مبنای من این است که مسلماً چون من هستم میاندیشم نه اینکه چون میاندیشم پس هستم. البته دکارت گفته میاندیشم پس هستم اما من میگویم: من هستم پس میاندیشم. حالا اگر من هستم پس میاندیشم، میتوانم بگویم من هستم پس دیگری هم هست.
ابراهیمی دینانی گفت: باید توجه کنید که اگر کسی فقط من باشد و هیچ چیزی در عالم نباشد این بشر اصلا نمیتواند تنهایی را تحمل کند و خیلی سخت است. من واقعی که جز من نباشد برای خداوند است. خداوند میتواند از ازل تا ابد من باشد و هست و من واقعی است، ولو هیچ چیز دیگری نباشد. البته خود خداوند نیز که من واقعی بود و هست و ازلی و ابدی است دوست داشت که غیری باشد و به همین دلیل عالم و بشر را آفرید و این است که در آن حدیث آمده که: «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف». معروف است که این عبارت حدیث قدسی است که حقتعالی فرمود من گنج پنهان و تنها بودم، پس دوست داشتم که شناخته شوم؛ بنابراین مردم و خلائق را آفریدم تا آنها مرا بشناسند.
این استاد فلسفه در پایان یادآور شد: حالا انسان بیشتر دوست دارد بشناسد یا شناخته شود؟ کسانی میگویند شناختن را دوست داریم اما کسانی هم میگویند دوست داریم که شناخته بشویم. به هر حال مسئله من و دیگری همین است و مسئله مهمی است و بنده این مطالب را به صورت تفصیلی در کتاب «من و جز من» آوردهام و اگر آن کتاب را مطالعه کنید، تعریف من و جز من و دیگری را آورده و بحث کردهام. در هر حال انسان هم دوست دارد بشناسد و هم دوست دارد شناخته شود اما اگر بخواهد یکی را انتخاب کند این پرسش برای او مطرح است که آیا دوست دارد شناخته شود یا اینکه بشناسد؟
علیاصغر مصلح در این نشست با بیان اینکه اهمیتیافتن موضوع دیگری، نسبتی با شکلگیری تفکر و تمدن مدرن دارد توضیح داد: با شکلگیری خویشتن مدرن، زمینه برای توجهیافتن به دیگری فراهم شد و اگر در تفکر فلسفی از یونان تا دوران مدرن میشود نشانههای توجه به دیگری را یافت، اینها اندک است و التفات به موضوع دیگری مضمر است و آنگونه که امروز موضوع دیگری مطرح است در آن دوران مطرح نبوده است اما طی تطورات اندیشه مدرن، لزوم توجه به دیگری اهمیت پیدا میکند.
او با اشاره به جریان فلسفی اواخر دهه هشتاد قرن بیستم افزود: عنوانی که مجموعهای از فلاسفه در این زمینه برای خود انتخاب کردند فلسفه میان فرهنگی بود. هدف اولین نسل از این فلاسفه این بود که به طور خاص فلسفه را متوجه دیگری کنند. اتفاقات بزرگی در قرن بیستم رخ داد که هرچه گذشت، موضوع دیگری جلوه دیگری یافت. این تحولات، تحولات سیاسی اجتماعی بود. همچنین شاهد شکلگیری تقسیمبندیهای سیاسی بودیم و در ادامه رسانههای جمعی شکل گرفتند و مردم با یکدیگر آشنا شدند. مجموعه تحولاتی موجب شد که دیگری اهمیت یابد و در کنار دیگری، مسئله مفاهمه مطرح شود؛ یعنی یکی از مسائلی که در خصوص نظر و فلسفه اهمیت یافت این بود که جهان ما بیش از گذشته به مفاهمه نیاز دارد و بخشهای گرمِ بحث؛ مانند جنگ و صلح و همزیستی و مراودات سیاسی بود اما بحث دیگری جنبههای سخت و منطقی و نظریِ ظریفی داشت که بیشتر فلاسفه سعی کردند به بنیانهای بحث دیگری بپردازند.
مصلح با تاکید بر توجه به شکلگیری دوگانه من و دیگری یادآور شد: وقتی میگوییم دیگری، بلافاصله این نکته باید مورد التفات باشد که دیگری، نقش اساسیای در انعقاد من دارد و در تاریخ فلسفه مدرن، ابتدا شاید این تصور خام وجود داشت که من، یک نقش مستقلی دارد و ثبات دارد و بعد به سراغ دیگری میرویم. در فلسفه دکارت وقتی منِ اندیشنده بنیان قرار میگیرد، پرسش نمیشود که این من اندیشنده کجاست و چطور شکل گرفته و چه بنیادهایی دارد اما در فلسفه مدرن هم این موضوع جدی است که فلاسفه بهتدریج متوجه میشوند که پیش از انعقاد من، تفکر و آگاهی یک مسیری را طی کرده است.
این استاد فلسفه با تاکید بر اینکه فلسفه قرن بیستم به یک معنایی از ابتدا ملتفت یک نکته اساسی است که هرچه میگذرد باعث توجه به یک تمایز میان من و دیگری است اضافه کرد: در موضوع زیستجهان یا خود بحث جهان یک بصیرتی به وجود میآید که آنچه ما خویشتن مینامیم برخاسته از یک زیستجهان است و من و دیگری برخاسته از یک جهان هستیم و انسان بدون جهان، معنایی ندارد و در جهانبودن، مهمترین شأن آدمی است. بنابراین، تعیناتی که با آن، من را مینامیم و دیگری را تعیین میکنیم متأخر هستند.
به گفته مصلح، فلسفههای اگزیستانسیالسیتی یا انتقادی به سبب توجه به موضوع سرکوب و مسئله آزادی و فلسفههای چپ نو و … نیز یک گونهای در توجهیافتن به دیگری نقش داشتند؛ به طوری که مثلاً از دهه هفتاد قرن بیستم، موضوع تمایز و غیریت در کانون فلسفه قرار میگیرد؛ مثلاً در فلاسفه پستمدرن موضوع غیریت و تمایز و تأکید بر تفاوت پُررنگتر شده است. به طوری که در اواخر قرن بیستم یک موج وسیعی از فلاسفه را داریم که هرچه گذشته، موضوع دیگری را به عنوان موضوع، مهمترین مسئله تلقی کردهاند و به بیان برخی از آنها اگر دیگری را یک موضوع کانونی بدانیم نگاه ما به تاریخ فلسفه و تفکر و حتی تاریخ تحولات تمدنها دگرگون میشود و با توجه به چنین التفاتی است که زمینه فراهم میشود که متناسب با اقتضائات جهان امروز بیندیشیم؛ مثلاً در تاریخ فلسفههایی که تاکنون نوشتهشده توجه به غیر نیست اما کتابهای بسیاری نوشتهشده که کوشیدهاند در این آثار نقصهای تاریخ تفکر و تمدن و فرهنگ را آشکار کنند.
او با بیان اینکه امروزه بسیاری از فلاسفه هستند که به فلسفه آفریقایی پرداختند گفت: آفریقا در روایت مشهور از تاریخ تفکر، نقشی ندارد و حتی بزرگانی مانند هگل و کانت به این مسئله توجه نداشتند که بیالتفاتی به دیگری است. جهانیشدن که یک جهتگیری و سمتوسوی یک کاسهکردن و شبیهکردن مردم را دارد، یکی از راههای توجه به دیگری و تأکید بر حفظ تفاوت بود؛ یعنی جهان امروز نیازمند این است که تفاوتها را دریابد و یک جهان رنگارنگ و با حفظ تفاوتها بهتر از یک جهان یک کاسهای است که به خصوص با سرکوب و با عامل قدرت و ثروت پیش میرود. این نکات نشان میدهد، شرایطی در جهان امروز پدیده آمده و جهان را نیازمند این کرده که همواره دیگری را ببیند. میشود در یک نگاه کلی گفت که اقتضائاتی در زمان ما است که دیگر نمیتوانیم دیگری را نادیده بگیریم و جهان ما جهانی است که باید هرچه میگوییم با این تصور باشد که همگان میشنوند.
این استاد فلسفه در ادامه با بیان اینکه فلسفه میانفرهنگی با تأکید بر میان و میانه میخواهد راههای شکلگیری مفاهمهای متناسب با شرایط جهان امروز داشته باشد توضیح داد: در فرهنگهای پیشامدرن اعم از حکمتها و شیوههای سلوکی یا فلسفههای نظری، تصور از من و دیگری جدی نیست. این مسئله را نباید به عنوان یک نقصان بدانیم؛ یعنی همه فرهنگها از شرق دور تا اروپا اینطور است که من با تصوری که امروز داریم در گذشته وجود نداشته است و از قضا و برعکس، بیشتر حکمتها و حکیمان به ندیدن خویشتن دعوت کردهاند و وقتی که خویشتن دیدهنشد دیگری هم دیده نمیشود. گویی در گذشته شرایط طوری بوده که انسان خود را در درون جهان میدیده و در تفکر مدرن است که من شکل میگیرد و تثبیت میشود. چنانکه در سطح سیاسی هم لیبرالدموکراسی که یک من متعین است، اساس همه تعریفها و مناسبات است. در دوره مدرن با توجه به تحول بزرگی که رخداده ناگزیر تقابل من و دیگری شکل گرفته است اما برای شکلگیری مفاهمه و همزیستی، راهی که تفکر معاصر فعلا در پیش گرفته است، موضوع میانه اهمیت یافته است.
به گفته او، در عنوان میانفرهنگی، میان، اشاره به جایی است که در اینجا من و دیگری دیده میشود. میان جای مکانی نیست و بیشتر فلاسفه میانفرهنگی، میان را به معنای هایدگری به کار میبرند که مکان و چیزی که در جغرافیا و فیزیک به عنوان مکان بحث میشود، نمود او است. انسان بهمثابه دازایان و موجودِ نسبتدار با وجود، با جا آشنا است و میان یک جا است. این جا خارج از من و دیگری نیست و میان و میانه جایی است که من هم خویش و هم دیگری را مییابم. میانه جایی است که من و دیگری باهم هستیم.
مصلح با اشاره به اینکه در بحث میانفرهنگی و دیگری این مهم است که استعداد فرهنگها برای درک دیگری چقدر است تاکید کرد: این یکی از پژوهشهای مهمی است که میتوانیم هر فرهنگی را موضوع این پژوهشها قرار بدهیم و بپرسیم که فرهنگ ایرانی چقدر مستعد پذیرش دیگری است.
غلامرضا زکیانی نیز در ادامه این نشست به شکلگیری دو مکتب شیعه و سنی در برابر هم اشاره کرد و گفت: در سه قرن نخست، دو جریان افراطی در اهل سنت شکل گرفت؛ یکی معتزله و دیگری اهل حدیث. درگیری این دو جریان فکری هنگامی شدت یافت که زمامداران سیاسی وارد شدند. وقتی که مامون از معتزله جانبداری کرد، مصیبت محنت برای اهل حدیث رخ داد که حداقلیترین مصیبت این بود که احمد بن حنبل را زندانی کردند و او را شلاق زدند و وقتی متوکل جانب اهل حدیث را گرفت، مصیبت محنت برای معتزله تکرار شد. ابوالحسن اشعری تلاش کرد حد میانه این دو جریان را بگیرد؛ یعنی محاسن را بگیرد و از معایب بپرهیزد؛ برای نمونه عیب اهل حدیث را در این میدانست که هر نوع بحث عقلی در کلام را بدعت میدانستند، ولی ابوالحسن اشعری کتاب «استحسان الخوض فی علم الکلام» را نوشت و تلاش کرد از این عیب فاصله بگیرد و اشکال را این میدانست که عقل را حتی بر خدا حاکم کرده بودند؛ لذا اشعری تلاش کرد این حربه را از آنها بگیرد و به حسن و قبح شرعی قائل شد. اشعری در رسالت خود موفق شد و کلام اهل سنت تا امروز تحت تأثیر آموزههای او است.
به گفته او، شاید مهمترین عامل موفقیت اشعری علاوه بر مواردی مانند آشنایی با مواضع معتزله و حضورش در بین النهرین، دو چیز بود: یکی اتخاذ حد میانه بین نقلگرایی و عقلگرایی و دیگری، مرزبندی با رقیب اصلی؛ یعنی امامیه. با اینکه با معتزله مرزبندی کرد اما در واقع داشت با امامیه مرزبندی میکرد. اما در شیعه اینطور است که تا سال ۲۶۰ هجری به دلیل حضور اهل بیت(ع)، جریانهای افراطی به اندازه اهل سنت ظهور نکردند، ولی پس از غیبت صغری، دو جریان افراطی شکل گرفت؛ یکی اهل حدیثی مانند شیخ صدوق بود که بر نقلگرایی تأکید داشتند و دیگری نوبختیانی که تحت تأثیر معتزله بر عقلگرایی تأکید داشتند. شیخ مفید تلاش کرد حد میانی را برگزیند و از معایب بپرهیزد؛ مثلاً اهل حدیث به سهوالنبی باور داشتند، اما شیخ مفید این را قبول نداشت. از سوی دیگر عقلگرایانی چون نوبختیان ظهور معجزه از ائمه(ع) را منتفی میدانستند، اما شیخ مفید با استناد به روایات، وجود معجزه نزد ائمه(ع) را قبول داشت.
او با بیان اینکه مهم ترین عامل موفقیت شیخ مفید دو مولفه است توضیح داد: یکی اتخاذ حدی میان اهل حدیث نقلگرا و نوبختیان عقلی و دیگری مرزبندی جدی با اشعریان به عنوان دیگری. پس ساختار اندیشه امامی توسط شیخ مفید و تحت تأثیر گفتمان اشعری شگل گرفت و معلوم شد که دیگری چه جایگاه مهمی در شکلگیری تنقیح مبانی و مرزبندی دقیق مکتبها دارد.
زکیانی در ادامه با بیان اینکه وقتی اختلاف از سطح دانشمندان به سطح مردم سرایت کند خطرناک است یادآور شد: وقتی اختلافات شیعه و سنی فقط در میان دانشمندان محدود نشد، بلکه در میان عوام نیز سرایت یافت و در این شرایط، سه عامل ظهور میکند؛ یک اینکه دانشمندان واقعی ضمن مرزبندی با رقبا سعی میکنند این اختلاف را در سطح نظری حفظ کنند، اما مردم به اختلافهای مناسکی روی میآورند. دوم اینکه، اختلافهای مناسکی در میان مردم وجهه قدسی، هویتی، حیثیتی، تعصبی و اجتماعی یافته و به لعن، نفرین و تکفیر مقدسات منجر میشود. سوم اینکه، بهتدریج این تقدس از مناسک به عقاید مردم نیز سرایت میکند. نتیجه این سه عامل اینکه عامه مردم برای حفظ و تقویت مشروعیت مناسک و شعائر دینی خود، به سراغ دانشمندان دینی میروند و در این فرایند علمایی مورد اقبال قرار میگیرند که به ابعاد اختلافی اهتمام بیشتری دارند؛ یعنی اخباریون و اهل حدیث؛ چون توده مردم برای دفاع از هویت دینی خود نیازمند حمایت این دانشمندان است و از سوی دیگر اهل حدیث بهخوبی بر وجوه اختلافی مردم تأکید میکنند و همواره احساسایت دینی مردم را تحریک میکنند.
او در پایان گفت: این فرایند موجب میشود وجوه اختلافی شیعه و سنی در ابعاد اعتقادی نیز تصلب یابد و به حقایق غیرقابل انعطاف تبدیل شود. در این شرایط، تکلیف دانشمندان دینشناسی چون علامه طباطبایی و استاد مطهری روشن است. اینها اغلب در محاق قرار میگیرند و حتی به اتهام سنیگرایی و التقاط هم متهم میشوند. پس حضور دیگری میتواند اثرات مثبت و منفی داشته باشد و وجود اختلاف در سطح عالامان کاملاً راهگشا و سبب پیشرفت علوم انسانی و موجب رحمت است، اما وقتی به سطح توده مردم برود، سبب کدورت، دشمنی و تکفیر خواهد شد.