خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

ریچارد داوکینز و پندار خدا

یکی از جریان‌های فکری معاصر که در محافل دانشگاهی و روشنفکری جهان بسیار تأثیرگذار بوده و در گسترۀ وسیعی تبلیغ و ترویج می‌شود جریان موسوم به “الحاد نوین” یا “خداناباوری جدید” یا “آتئیسم نو” است.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، متن یاداشت دکتر همایون همتی، استاد فلسفۀ دین و دکتری عرفان و ادیان و استاد دانشگاه بیلفلد آلمان با عنوان ریچارد داوکینز و پندار خدا از نظر می گذرد؛

در آغاز لازم است به تاریخچۀ این تفکر “بی‌خدایی جدید” (New Atheism) اشاره شود تا باب آشنایی با این جریان فلسفی- الهیاتی (و در واقع ضد الهیاتی و ضد دینی) هر چه بیشتر گشوده گردد و به فهمی درست از ان نایل آییم.

عدم عقیده به خدا تاریخچۀ طولانی و درازی دارد. در یونان باستان کسانی مثل اپیکور ملحد بودند و از راه “برهان شرّ” وجود خدا را ردّ می کردند.  در قرون وسطی هم بعضی فلاسفۀ ملحد بودند که کلیسا هم فشارها و تضییقاتی برای آنها به وجود می‌آورد. در دورۀ رنسانس هم کسانی مثل دیوید هیوم و دیگران بودند که اعتقادی به وجود خداوند نداشتند. یا مثلاً اسپینوزا که خدای متشخص و شخص‌وار را نمی پذیرفت و معتقد به پانتئیسم بود.

در روزگار ما جریان‌هایی مثل نیهیلیسم، اگزیستانسیالیسم الحادی، سکولاریسم (به خصوص اومانیسم سکولار)، برخی فلسفه‌های پُست مدرن، جریان فرویدی، پوزیتیویسم منطقی و برخی فلسفه‌های تحلیلی، و کمی قبل‌تر مارکسیسم و کمونیسم وجود خدا را نپذیرفته‌اند.

کسانی مثل لودویگ فویرباخ[۱] خدا را ردّ می‌کردند و می‌گفتند انسان خدا را آفریده و خلق کرده است نه بر عکس. پس افکار الحادی و جریان‌های دین‌ستیز و خداناگرا همواره در طول تاریخ بشر وجود داشته‌اند ولی جریان “بی‌خدایی جدید” ویژگی‌هایی دارد که با همۀ آنها متفاوت است. “بی‌خدایی جدید” با همۀ افکار و جریان‌های الحادگرا تاکنون تفاوت دارد. این جریان با همۀ جریان‌های الحادی در همۀ ادیان و فرهنگ‌ها فرق می کند و متفاوت است.

جریان “بی‌خدایی جدید” در سال ۲۰۰۴ به اوج شهرت رسید و بیشترین تأثیر در جهان به سبب چاپ کتاب “The God Delusion” (توهم خدا)، اثر ریچارد داوکینز بود.

در آلمان که بودم ترجمۀ فارسی‌اش را کسی به نام الف. فرزاد با نام “پندار خدا” در اینترنت گذاشته بود که البته ۳۰ صفحه از متن اصلی را نداشت ولی الآن متن کامل آن در اینترنت هست.

خلاصه‌هایی از این کتاب هم به فارسی و انگلیسی موجود است. من در زمانی که به عنوان رایزن فرهنگی در آلمان بودم با این کتاب آشنا شدم و آن را به مطالعه گرفتم و محتوای آن را کاملاً مورد کاوش و مطالعه قرار دادم و بعدها با دیگر آثار داوکینز نیز آشنا شدم و آنها را هم تهیه کردم. این کتاب باعث شهرت ریچارد داوکینز شد. او استاد زیست‌شناسی دانشگاه آکسفورد است و بنیاد RDF (بنیاد داوکینز برای علم و خرد) را تأسیس کرده است.

چند وبسایت دارد از جمله “وبسایت بی‌خدایی جدید” و وبسایت شخصی او. در زبان فارسی نیز علاقمندان او “سایت فارسی بی‌خدایی جدید” را درست کرده‌اند و ترجمۀ برخی مقالات او را آنجا گذاشته‌اند.

برخی کتاب‌های او نیز به فارسی در اینترنت ترجمه شده مثل کتاب “ژن خودخواه” که البته چاپ بیشتر کتاب‌های او در ایران و برخی کشورها مثل عربستان و ترکیه و کشورهای اسلامی ممنوع است. ولی در فضای مجازی قابل دسترس است.[۲] داوکینز واژۀ “Meme” را هم اختراع کرده و از این واژه به جای کلمۀ “ژن” استفاده می کند. او مِمِتیک را به جای ژنتیک به کار می بَرد.

کتاب “ساعت‌ساز نابینا” ترجمۀ دکتر محمود بهزاد و …. به فارسی توسط نشر مازیار منتشر شده است. دکتر محمود بهزاد از مترجمان آثار داروین و زیست‌شناس است. این “ساعت‌ساز نابینا” همان بحث ویلیام پالی، الهیدان معروف است که خدا را “ساعت‌ساز” (Watch Maker- Clock Maker) می‌دانست.

ایدۀ ساعت‌ساز الهی. آنها می‌گویند بله جهان اگر آفریننده و ساعت‌سازی هم داشته بی‌شک یک ساعت‌ساز نابینا و ناشی بوده که جهانی پر از شرّ و رنج و بی‌نظمی آفرید و سپس جهان را به حال خود رها کرده است. آنها بدینوسیله “برهان نظم” را رد می‌کردند.

گفتیم که “بی‌خدایی جدید” با همۀ بی‌خدایی‌های قبلی و نظام‌های الحادی و زندقه و زنادیق باستان متفاوت است. از “بی‌خدایی کلاسیک” هیوم و فویرباخ یا جان مکی، فیلسوف ملحد استرالیایی گرفته تا بی‌خدایی‌هایی که در فلسفۀ یونان ریشه دارند، با همۀ آنها فرق می‌کند.

می‌توان مهم‌ترین وجوه تمایز “بی‌خدایی جدید” با سایر نظام‌های الحادی گذشته و حال را چنین فهرست کرد:

علم‌گرایی افراطی: “بی‌خدایی جدید” به شدت علم‌گرا، علم‌زده و علم‌محور و دچار سیانتیسم است. آنها برای ردّ وجود خدا برهان فلسفی اقامه نمی‌کنند، برهان‌های آنها علمی است نه فلسفی. یکی از جملات معروف و کلمات قصار داوکینز که تکرار می‌کند این است که: “مسئلۀ وجود خدا از نظر من یک مسئلۀ علمی است نه فلسفی[۳]“. لذا نمی‌توان در برابر من برهان فلسفی اقامه کرد و بحث من با دانشمندان است.

داوکینز اصلاً نگاه مثبتی نسبت به ادیان و به ویژه دین اسلام ندارد. او می‌گوید: “بزرگ‌ترین شرّ و پلیدی عالم کنونی، اسلام است.” به دانشمندان یهودی و مسیحی هم بسیار می‌تازد و حمله می‌کند.

در گذشته نوع الحاد، فیلسوفانه بود و دانشمندان علوم تجربی وارد این بحث نمی‌شدند. رویکرد بحث هم استدلالی و فلسفی بود. فیلسوفان ملحد در گذشته سعی می‌کردند با روش‌های فلسفی براهین رایج اثبات وجود خدا را زیر سؤال ببرند و در آنها تشکیک کرده و همه را ردّ کنند. بیشتر هم از راه “وجود شرّ در عالم” مثل اپیکور در یونان باستان این کار را می‌کردند.

هنوز هم یکی از حربه‌های مهم خداناباوران، بی‌تردید “برهان شرّ[۴]” است. اما رویکرد جریان “بی‌خدایی جدید” و شخص داوکینز و همفکرانش، رویکرد “علم‌گرا” و “علم‌محور” (Science Oriented) است. او به ویژه از موضع دانش زیست‌شناسی و نئوداروینیسم به دین حمله می‌کند. لذا کسی می‌تواند با آنها بحث کند که علاوه بر فلسفۀ اسلامی و معاصر و فلسفه‌های مضاف و غیره با علوم طبیعی و فیزیک و شیمی، ژنتیک و اخترفیزیک هم آشنا باشد. ما این ویژگی را در هیچ‌یک از جریان‌های الحادی در جهان اسلام و مسیحیت در گذشته نمی‌بینیم. در آن روزگار، تنها جریان “زنادقه” و یک جریان علم‌محور که عمدتاً بر فلسفۀ کلاسیک مبتنی بود وجود داشته‌اند.

داوکینز و طرفدارانش نیز با شدت و حدّت از تئوری داروین طرفداری می‌کنند و معتقدند بعد از داروین دیگر جایی برای عقیده به وجود خدا در جهان نمانده است و داروین خدا را از طبیعت بیرون کرده است. آنها خود را پیروان “نئوداروینیسم” می‌نامند. در حالی که گروه دیگری از زیست‌شناسان جدید هستند که طرفدار نئوداروینیسم هستند ولی افکار آنها با داوکینز و پیروانش متفاوت است.

تخصص ریچارد داوکینز “زیست‌شناسی مولکولی” و رفتارشناسی جانوران است. او اصلاً اهل کنیا و مقیم لندن است. پس علم‌محور بودن و تأکید بیش از حد بر داروینیسم از ویژگی‌های “بی‌خدایی جدید” است. لذا بیشترین بحث‌ها را هم نئوداروینیست‌ها با او داشته‌اند. داوکینز با کسانی مثل استیفن هاوکینگ فیزیکدان معروف، آلیستر مک گراث، فرانسیس کالینز، دنیل دنت، آلوین پلنتینگا، رووان ویلیامز و برخی برندگان جایزۀ نوبل مناظراتی داشته که در یوتیوب موجود است. او از طریق مسافرت‌های فراوان، تظاهرات، سخنرانی، میتینگ، برگزاری اردو و کمپین و تهیۀ بروشور ایده‌های خود را ترویج کرده و آموزش می‌دهد.

جنبۀ تبلیغاتی شدید: دومین ویژگی این جریان جنبۀ تبلیغاتی شدید و گستردۀ آن است. تأسیس مراکز و بنیادهای متعدد و حملۀ علنی به آراء و نظرات خداباوران و خداشناسان از خصوصیات آنها است. در گذشته جریان‌های الحادی جرأت نداشتند یا خجالت می‌کشیدند یا از ترس حکومت‌ها یا اطرافیان عقاید خود را مخفی می‌کردند. اما جریان “بی‌خدایی جدید” اینگونه نیست، مبارزه‌طلبی می‌کند و همه را به چالش می‌خواند. مثلاً رُوان ویلیامز، فیلسوف الهی‌دان و اسقف اعظم کانتربوری در لندن (که بعد از جان گری اسقف اعظم انگلیس روی کار آمد) با داوکینز مناظره کرد و در حضور بسیاری از فلاسفه و الهی‌دانان و دانشمندان معاصر او را شکست داد و مجاب ساخت. می‌توانید در یوتیوب مناظره را ببینید.

رُوان ویلیامز در این مناظره صریحاً از داوکینز پرسید تو دلیلی بر اثبات وجود خدا داری؟ او گفت نه. سپس پرسید آیا دلیلی بر ردّ خدا داری. داوکینز گفت نه، من اگنوستیک و شکاک هستم نه منکر خدا. و نتوانست دلیلی بر ردّ و انکار وجود خدا اقامه کند.

و این بر خلاف ادعای پیشین داوکینز بود او قبلاً در کتاب “توهّم خدا” ادعا کرده بود که ۵ راه و برهان سن توماس آکویناس برای اثبات وجود خدا را رد کرده است. او با استفاده از “برهان شرّ”، “برهان بوئینگ ۷۴۷” و “برهان و تئوری پاسکال” وجود خدا را به گمان خود با روشی سطحی و کودکانه رد کرده بود. در کتاب‌های داوکینز نیز این ادعا مطرح شده که اصلاً خدا وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد.

اما در مناظره با رُوان ویلیامز گفت من نمی‌دانم که خدا هست یا نه و شکاک هستم و از مواضع خود عقب نشینی کرد که با شگفتی همۀ حاضران و آگاهان و اندیشمندان رو به رو شد.

حتی وقتی پاپ مستعفی، ژوزف راتزینگر، بندیکت شانزدهم در زمان مسئولیتش به انگلیس رفت، داوکینز اعلامیه داد و گفت او جنایتکار است و دولت انگلیس باید او را دستگیر کند. ملاحظه می‌کنید که جریان “بی‌خدایی جدید” یک جریان آرام فلسفی نیست و اهل سیتزه‌جویی و ستیزه‌گری و نزاع است.

این جریان نوعی “Militant Atheism” است و به تمام نهادها و چهره‌های دینی حمله می‌کند و معتقد است اینها جنایتکار و فریبکارند و باید محاکمه شوند. ریچارد داوکینز تاکنون سفرهای متعددی به نقاط مختلف جهان داشته است و چهره‌ای سوپراستار و تبلیغاتی است. خیلی هم خوش تیپ و خوش پوش است و از این نکته سود می‌برد.

او تاکنون ۹ فیلم مستند علیه خدا و خداباوری ساخته و با ایتئیست‌ها و خداناباوران در رشته‌ها و تخصص‌های مختلف مصاحبه و گفتگو کرده است. آخرین کتاب داوکینز زندگی‌نامۀ خودنوشت اوست که هنوز منتشر نشده است.

اما آخرین کتاب منتشر شده از او “The Magic of Reality” (جادوی واقعیت) نام دارد که تاکنون ۳۰ صفحه از آن در اینترنت منتشر شده است.

تحت تأثیر افکار و نظرات او و برای ترویج دیدگاه‌های او “انجمن بی‌خدایان ایرانی” هم در فضای مجازی تأسیس شده و در اینترنت سایت و صفحه دارند. لذا کسی گمان نبرَد که این مسائل به ما مربوط نیست و بحث ما نیست و رویدادی است در خارج کشور و خاص جوامع اروپایی و امریکا است. ترجمۀ این آثار مثل نقل و نبات در اینترنت و فضای مجازی دست به دست می‌شود و در اختیار مردم و نسل جوان است.

علنی و افتخارآمیز بودن: داوکینز در همین کتاب “توهّم خدا”[۵] بحثی دارد به نام “کافر سرافراز”. او می‌گوید: “تاکنون ملحدان احساس سرافکندگی و خجالت می‌کردند. ولی من با نوشتن این کتاب کاری کردم که بی‌دینان و کافران احساس غرور و سرافرازی کنند. الحاد یک ایدۀ مترقی است و از این به بعد تمام ملحدان باید احساس آزادی کنند و احساس ذلّت و سرشکستگی نداشته باشند و به دامن علوم طبیعی پناه ببرند.”! در نظام‌های الحادی گذشته اینگونه نبود که ملحدان و کافران بر سر کوی و برزن بیایند و عقاید خود را جار بزنند و بگویند ما طلبکار شما خداباوران هستیم! و خود را مترقی و پیشرفته بدانند. در جهان اسلام نیز اهل کفر و زندقه و زنادیق، افرادی عقب‌مانده، بی‌اخلاق و ورشکسته محسوب می‌شدند و به هیچ روی اهل دانش و مترقی نبودند و عقاید خود را هم مخفی می‌کردند و از ابراز آن پرهیز داشتند.

دانشگاهی بودن: اغلب اعضاء و مدافعان این جریان شخصیت‌های علمی و هنری و شناخته شده هستند. کسانی مثل استیون واینبرگ (برندۀ جایزۀ نوبل فیزیک)، ویکتور استنجر، مایکل مارتین (استاد کمبریج)، مارتین شلمر، سم هریس، کریستوفر هیچنز، دنیل دنت و بسیاری از بازیگران، هنرمندان و خوانندگان معروف.

اینها آدم‌های بی‌سوادی نیستند و برندۀ جوایز متعدد و صاحب کرسی تدریس در دانشگاه‌های معتبر جهان هستند. لذا مواجهه و مناظره با آنها کار ساده‌ای نیست و کار هر دانشجوی نوپای سال اولی یا طلبۀ جوان و ناآزموده نیست. تنها پهلوان‌های عرصۀ تفکر می‌توانند به چالش علمی و فلسفی با این جریان‌ها برخیزند و یک کار کاملاً تخصصی است.

نگارش کتاب و انجام مصاحبه در سطح وسیع: جریان “بی‌خدایی جدید” پایگاه‌های معتبری در دانشگاه هاروارد، کمبریج، پرینستون و غیره دارد. آنها بسیار با نفوذاند. تالارهای عظیم و مجلل در اختیارشان می‌گذارند و فرش قرمز جلو پایشان پهن می‌کنند. بی‌کمترین فشار و آزار و اذیتی کارشان را پیش می‌برند و دولت‌های اروپایی نیز از آنها حمایت کرده و چراغ سبز نشان می‌دهند.

وای به حال روزی که این جریان گسترده و قدرتمند در کشور ما مطرح شود! انصافاً چقدر نیروی آمادۀ فیزیکدان و شیمی‌دان داریم که در مسائل دینی نیز خبره باشند؟ من همین دیشب پیش استادی بودم که با ۱۵۰ دانشگاه جهان ارتباط دارد ولی خودش می گفت: من در علوم انسانی عوام‌ام و ای کاش برای ما کلاس بگذارید و به ما درس بدهید.

دانشمندان علوم طبیعی و حتی علوم اجتماعی و انسانی معمولاً یا اکثراً سکولاریست و ملحد‌اند یا آنهایی که کمی به مسائل معنوی علاقه دارند اکثراً به ادبیات و موسیقی گرایش دارند و فقه و الهیات و شریعت را قبول ندارند و می‌گویند من به این چیزها کاری ندارم.

وظیفۀ من خوب کردن بیماران و مداوای آنها است. البته این سخن کلیّت ندارد ولی شادی اغلبیت داشته باشد. یعنی هم در کشور ما و هم در سطح جهان دانشمندان دیندار فراوان‌اند اما در رشته‌های تجربی اکثر آنها (نه همه) گرایشی به دین ندارند. جریان “بی‌خدایی جدید” به لحاظ فلسفی و الهیاتی جریانی سطحی و ضعیف است و منتقدان نامدار و گردن کلفتی در بین متخصصان علوم طبیعی و الهی‌دانان مسیحی و حتی در میان استادان آکسفورد و کمبریج دارد.

تکیه بر پوزیتیویسم کلاسیک: ویژگی دیگر جریان “بی‌خدایی جدید” تکیه بر “پوزیتیویسم کلاسیک”[۶] است که همو پاشنۀ آشیل “بی‌خدایی جدید” هم هست. داوکینز از نئوپوزیتیویسم (پوزیتیویسم جدید) کاملاً بی‌اطلاع است. چه رسد به اینکه بداند کسانی مثل کواین، لاکاتوش، دونالد دیویدسون و کارل پوپر که فیلسوفان علم جدید به شمار می‌روند پوزیتیویسم کلاسیک را رد کرده و “پُست پوزیتیویسم” را تأسیس کرده‌اند.

این نکته نشان می‌دهد که داوکینز چقدر عقب‌مانده و کهنه‌پرست است که هنوز آگوست کنت و پوزیتیویسم کهنۀ قرن ۱۹ را قبول دارد و به او تکیه می‌کند! داوکینز خودش مدعی است که نظراتش مبتنی بر پوزیتیویسم قرن نوزدهمی است. فیلسوفان علم معاصر پوزیتیویسم کلاسیک را قبول ندارند. اولین کسی هم که به پوزیتیویسم کلاسیک ضربه زد خود پوپر بود که خود را صریحاً قاتل پوزیتیویسم می‌دانست و می‌گفت من پوزیتیویسم را کشته‌ام! و این ادعا طبق مبانی و دیدگاه‌های او ادعای درستی هم هست.

نکتۀ دیگر که باید بدان توجّه داشت اینکه با نقل آیه و حدیث نمی‌توان به جنگ داوکینز و همفکرانش رفت. بلکه از آثار فیلسوفان علم جدید و خود دانشمندان علوم طبیعی و تجربی باید برای نقد و ردّ آراء و افکار “بی‌خدایان جدید” کمک گرفت.

ریچارد داوکینز

شما در هیچ‌یک از نظام‌های فلسفی الحادی گذشته نمی‌بینید که به پوزیتیویسم اشاره کنند و این از وجوه تمایز “بی‌خدایی جدید” با نظام‌های الحادی گذشته است.

داشتن خطاهای فلسفی اساسی: اعضاء و طرفداران این جریان بیشتر دانشمندان زیست‌شناس، فیزیک‌دان، شیمی‌دان، اخترشناس و غیره هستند. همینکه داوکینز مسئلۀ خدا را یک مسئلۀ علمی، طبیعی و تجربی می‌داند بزرگ‌ترین خطای اوست و نشان از بی‌اطلاعی او از فلسفه و عمق مباحث آن دارد. در علوم طبیعی خدا را نه می‌شود ردّ کرد نه اثبات کرد. مسئلۀ وجود خدا یک مسئلۀ فلسفی است. چه کسی بخواهد آن را ردّ کند چه اثبات کند. جریان “بی‌خدایی جدید” به لحاظ فلسفی بسیار سست و سطحی و تنُک‌مایه است.

پاسخگویی صریح و بی‌پروا به منتقدان: ویژگی دیگر این جریان این است که سریعاً به منتقدان پاسخ می‌دهند، بلافاصله آنها را دعوت به مناظره می‌کنند و چندین مناظره و جلسۀ پرسش و پاسخ تشکیل می‌دهند. ما این روش و رویّه را در میان فیلسوفان ملحد گذشته نمی‌بینیم. مثلاً بزرگ‌ترین منتقد دیوید هیوم، یک فیلسوف اسکاتلندی به نام توماس راید بوده که مناظرات فراوانی هم با یکدیگر نداشته‌اند.

یا برتراند راسل که به قول خودش از ۲۰ تا ۹۰ سالگی حدود ۷۰ سال علیه وجود خدا نوشت و سخنرانی کرد، تنها یک مناظره در رادیو بی بی سابق با فردریک کاپلستون (نویسندۀ تاریخ فلسفه) داشت. یک مناظرۀ کوتاه که در آخر دو کتاب راسل: “چرا مسیحی نیستم” و “جهان‌بینی علمی” آمده است و نشانگر بی‌اطلاعی راسل از مسائل عمیق دانش الهیات و دین‌پژوهی جدید است.

پروفسور لاورنس براون یکی از قوی‌ترین نقدها را به داوکینز دارد. او برندۀ جایزۀ نوبل است و با زبان فیزیک به داوکینز جواب می‌دهد و خطاب به او می‌گوید تو شیّادی و با “تئوری احتمالات” با او بحث می‌کند و فرمولی به داوکینز می‌دهد که او نمی‌تواند حلش کند و در جلسۀ مناظره همه پروفسور براون را تشویق می‌کنند. این مناظره در اینترنت قابل مشاهده است.

متأسفانه ما در کشورمان هنوز دچار فقر علمی هستیم و به شدت عقبیم. بله من هم از پیشرفت‌های خوبی که در زمینۀ نانوتکنولوژی، دانش هسته‌ای، و سلول‌های بنیادی صورت گرفته مطلع هستم ولی کارهای ناکرده در عرصۀ علم، الهیات و دین‌پژوهی بسیار است و راه‌های نرفته فراوان. دریغ از یک مناظرۀ علمی در تلویزیون، دلقک‌بازی و کاریکاتورِ مناظره زیاد است ولی مناظرۀ علمی واقعی کم است. مناظره‌ای که با آزادی کامل، بدون خفقان، سانسور و محدودیت برگزار شود.

چرا سالهاست که بسیاری از استادان بزرگ در تلویزیون حضور ندارند و آنها را نمی‌بینیم؟ حالا اگر نهادهای امنیتی هم با استادی، روشنفکری و متفکری به خاطر نظراتش کاری نداشته باشند، او با گروه‌های فشار چه کار می‌تواند بکند؟ امروز بسیاری از روشنفکران و استادان در کشور ما احساس امنیت نمی‌کنند و این یک واقعیت تلخ است که باید مرتفع شود. بسته شدن روزنامه‌ها و مجلات دانشگاهی و روشنفکرانه که بعضاً به شمارۀ ۲ و ۳ هم نمی‌رسند برای کشوری با سابقۀ تمدنی و فرهنگی و دینِ علم‌پرورِ اسلام زیبنده نیست. البته بحث مسائل سیاسی و مخالفان و معاندان جدا است و اگر کار خلاف قانونی صورت گرفت باید برخورد مناسب بشود. بحث من نشریات علمی و دانشگاهی است.

الآن ما در کشورمان چند فصلنامۀ علمی داریم؟ به خصوص در حوزه‌های علوم اجتماعی و علوم انسانی؟ خیلی از دانشگاه‌ها و دپارتمان‌های ما نشریۀ علمی ندارند. ارتقای بسیاری از استادان راکد مانده است. شاهدیم که در مواردی دانشجویان یک استاد در جاهای دیگر از او هم بالا زده‌اند و بی‌استحقاق، رتبۀ دانشیاری و استادی خود را هم گرفته‌اند و او هنوز استادیار است! این تبعیض‌ها ناروا و خلاف عدالت علمی و فرهنگی و سخت دل‌آزار است. اینها واقعیت است. از اینگونه موارد بسیار است. می‌توانید بروید و بپرسید و تحقیق کنید. این برای کشوری با سابقۀ تمدنی ایران و دینی مثل اسلام که دینی عقلانی است و تفکر را عبادت می داند زیبنده است؟

برگردیم به بحث. لذا این “بی‌خدایان جدید” با تمام ابزارها از اندیشه‌شان دفاع می‌کنند و از علوم طبیعی مختلف بهره می‌گیرند.

دریافت انتقادات وسیع و عمیق از سوی فلاسفه و دانشمندان: یکی از نقدهایی که بر داوکینز شده است از پروفسور کیث وارد، استاد کمبریج و آکسفورد است که متأسفانه به فارسی ترجمه نشده است. کیث وارد کتابی دارد به نام “تردید دربارۀ نظرات داوکینز” او در این کتاب می‌گوید به طور قطع می‌توان گفت خدا وجود دارد.

استاد دیگری که ۲ دکترا دارد و چندین جایزۀ جهانی مهم در حد نوبل دارد، دکترای زیست‌شناسی مولکولی و دکترای الهیات مسیحی دارد و یکی از برجسته‌ترین الهی‌دانان روزگار ما است پروفسور آلیستر مک گراث است. او کتابی دارد به نام “The Dawkin’s Delusion” (توهم داوکینز)، او تاکنون ۳ کتاب در ردّ نظرات داوکینز نوشته است. کتابی دارد به نام “Scientific Theology” (الهیات علمی). کتاب دوم او “دربارۀ ژن‌ها، معنای زندگی و خدا” است و کتاب سوم‌اش هم “Twilight of Atheism” (شامگاه بی‌خدایی) است. که در این کتاب شرح می‌دهد که من ابتدا مارکسیست بودم و بعدها با مطالعه به سمت الهیات کشیده شدم.

کتاب “آیا خدا یک توهم است؟” نوشتۀ اریک اتان است که کتاب مشهوری است. ریچارد بارنز نیز کتابی نوشته به نام “دلایل داوکینز برای وجود خدا” او از خود کتاب داوکینز (توهّم خدا) شواهدی مبنی بر وجود خدا در می‌آورد و می‌گوید داوکینز هم طبق این شواهد معتقد است خدا وجود دارد.

ریچارد ویلیامز و ادوین گرنت هم کتابی نوشته‌اند به اسم “پاسخ دادن به بی‌خدایی جدید، دیدگاه‌های دینی وعلمی” آنها می‌گویند کسانی می‌توانند با داوکینز بحث کنند که علاوه بر علوم طبیعی و تجربی به دانش الهیات هم آشنا باشند.

آنتونی فلو که اخیراً فوت کرد، فیلسوف دین ملحد و از نامدارترین و معروف‌ترین فیلسوفان دین در دوران معاصر بود. او استاد دانشگاه‌های امریکا در رشتۀ فلسفۀ دین تحلیلی بود. -همانطور که قبلاً هم گفتم کسی که فیلسوف دین است لزوماً خداباور نیست و در سنّت آکادمیک غرب کسی را که دربارۀ خدا و مفاهیم دینی نظریه پردازی می‌کند “فیلسوف دین” می‌گویند- او درباب گزاره‌های دینی به تحلیل فلسفی پرداخت و در پایان عمرش خداباور و خداپرست شد. کتاب “هر کجا که دلیل ما را بَرد” نوشتۀ او به قلم دکتر سید حسن حسینی توسط انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی به چاپ رسیده که می‌توانید به آن مراجعه کنید. او پس از تحول فکری‌اش هیچ دینی را قبول نکرد و فقط از راه “برهان نظم” خدا را پذیرفت. جالب آنکه “برهان نظم” از نظر وزن فلسفی از ضعیف‌ترین برهان‌هاست که برای عوام به کار می‌رود و فرد از راه ابراز شگفتی و حیرت در برابر نظم عالم، وجود خدا را می‌پذیرد. وزن فلسفی این برهان پایین است و بیشتر برهانی فلسفی- تجربی است.

در قرآن کریم نیز بیشترین تأکید خداوند بر آیات الهی و نظم آفرینش است. چون قرآن که کتاب فلسفی نیست و برای جمیع ناس و همۀ مردمان فرستاده شده است و هدفش در درجۀ نخست تنبّه دادن انسان‌ها به راز آفرینش با بیدارسازی فطرت الهی آنان است. مثلاً در سورۀ فصّلت آمده که: “سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ” (به زودی ما آیات (قدرت و حکمت) خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان کاملاً هویدا و روشن می‌گردانیم تا ظاهر و آشکار شود که خدا بر حق است آیا همین حقیقت که خدا بر همه موجودات عالم پیدا و گواه است کفایت (از برهان) نمی‌کند؟). آنتونی فلو کتاب دیگری دارد که عنوانش بوده: “There is no God” که روی این عبارت خط کشیده شده و زیرش نوشته: “There is a God” عنوان فرعی کتاب هم این است: چگونه رسواترین و معروف‌ترین ملحد جهان تغییر عقیده داد. این کتاب اخیراً به فارسی هم ترجمه شده که کتابی خواندنی است.

پروفسور مایکل مارتین نیز ضمیمۀ کمبریج را درباره ایتئیسم نوشته است. استیو بروس، جامعه‌شناس معاصرهم کتابی دارد به نام “God is Dead” (خدا مرده است) با عنوان فرعی سکولاریسم در غرب. عبارت “خدا مرده است” نه یعنی خدا در بیرون ذهن ما مرده است نه! بلکه به معنای فراموش کردن خدا و کنار نهادن او از زندگی روزمره به دست بشر است. این جمله هم مال نیچه است “Got Est Tot” (به آلمانی). نیچه در کتاب “علم طربناک” یا “حکمت شادان” از قول دیوانه‌ای که دستش به خون آغشته است و بر سر بازار می‌گردد می‌گوید “خدا مرده است”. یعنی خدا در زندگی‌های شما مردم مرده است و دیگر حضوری ندارد. بعضی چیزها وجود دارند اما حضور ندارند. این لیوان که الآن روی میز است وجود دارد اما آیا کسی به آن می‌اندیشد و برای کسی مهم است؟ آیا حضور هم دارد؟ نه. مثلاً کسی می‌گوید پدرم گرچه مرده اما برای من زنده است و حضور دارد. یا کسی که رابطۀ خوبی با پدرش ندارد می‌گوید او دیگر برای من مرده است! یعنی گرچه زنده است اما برای آن پسر، دیگر حضور ندارد. همان که کانت می‌گوید – البته در فلسفه خودمان هم داریم- “شیء فی نفسه” و “شیء لَنا”. بعضی چیزها زنده‌اند و هستند اما تأثیری در ذهن و ضمیر ما ندارند و گویی مرده‌اند. اما بعضی چیزها ولو مرده باشند اما ما با یاد آنها زندگی می‌کنیم و برای ما حاضراند.

کتاب دیگری که معرفی می کنم این کتاب است: “Religion and New Atheism” (دین و الحاد جدید) کتاب بعدی از چارلز تمپلتون است: “Farewell to God” (وداع و خداحافظی با خدا) که عنوان فرعی آن: “دلایل من برای ردّ ایمان مسیحی” است.

اثر بعدی کتابی است از شخص شمارۀ ۲ جریان “بی‌خدایی جدید” یعنی دنیل دنت، او استاد دانشگاه تافت است و مناظرات فراوانی با پلنتینگا و مک گراث دارد. کتاب او “Breaking the Spell” (شکستن طلسم) نام دارد که دومین کتاب مهم طرفداران جریان بی‌خدایی است. مقصود دنیل دنت شکستن طلسم انتقاد از دین است. او می‌گوید قرن‌ها کشیش‌ها اجازۀ انتقاد و سخن گفتن علیه دین را نمی‌دادند و من این طلسم را شکستم! البته کتاب سطحی و سست است و دنیل دنت می‌خواهد با قصه‌گویی و داستان‌پردازی به جنگ دین برود.

اکنون قبل از ادامۀ بحث دربارۀ آراء ریچارد داوکینز می‌خواهم قدری دربارۀ تاریخچۀ زنادقه در جهان اسلام صحبت کنم. دانشگاه ادیان و مذاهب کتاب خوبی در این زمینه چاپ کرده به قلم آقای سعیدرضا منتظری که “زندیق و زنادیق در جهان اسلام” نام دارد. ما در عصر بنی‌امیه و بنی‌عباس و از قرن سوم به بعد زنادقه را داشته‌ایم که به مانویان، مزدکیان، اباحیّه، زرتشتیان، صوفیه، مرتدان یا اهل بدعت، زندیق می‌گفتند. تحقیقاتی توسط پروفسور لویی ماسینیون، پروفسور هاینس هالم استاد اسلام‌شناسی و پروفسور مادلونگ آلمانی تبار، پروفسور اتان کلبرگ استاد شیعه‌شناسی دانشگاه تل آویو که به ایران هم آمده و با دایره‌المعارف بزرگ اسلامی همکاری دارد، در این باره صورت گرفته است.

واژۀ “زندیق” از “زَندیک” گرفته شده و معرّب همین واژه است. “زند” و “پازند” تفاسیر اوستا بوده‌اند و متخصصان زند و پازند را “زَندیک” می‌گفتند. اعراب، مجوس و زرتشتیان را هم “زندیق” می‌نامیدند. حتی به صوفیانی مثل ابوالحسن نوری، حسین بن منصور حلاج، صالح بن عبدالقدوس، و ابوالعلاء معری هم تهمت زندقه می‌زدند. در آن روزگار به هر که خوشایندشان نبود تهمت کفر و زندقه می‌زدند و دخل او را می‌آوردند. این جریان اسف‌باری بود که در حوزۀ تمدن اسلامی وجود داشت و اکنون نیز در برخی جاها مشاهده می‌شود.

الفاظی مثل “کفر”، “ارتداد” یا “زندقه” تعبیری کاملاً فنی و اصطلاحی است. ضوابطی دارد و نمی‌شود به راحتی به هر کسی نسبتشان داد و روی افراد مارک زد. خیلی از متهمان به کفر و زندقه در تاریخ، بوالهوسانه و برای خوش آمد سلاطین جور کشته شده‌اند. کسانی همچون عین‌القضات، حلاج و سهروردی که کشتن ایشان لکّۀ ننگی بر دامن فرهنگ و تمدن درخشان اسلامی است. مسیحیت زود این نکته را فهمید و در پی جبران جفاهایی که در قرون وسطی بر دانشمندانی چون گالیله و نیوتن و دیگران رفته بود بر آمد. واتیکان در سالگرد سیصدمین سال تألیف کتاب “مبادی ریاضی فلسفۀ طبیعی” تالار و کتیبه‌ای به اسم گالیله و نیوتن درست کرد و پاپ ژان پل دوم (که فوت کرده)، رسماً از طرف کلیسای مسیحیت از روح گالیله و نیوتن عذرخواهی کرد. او صریحاً گفت که کار اهل کلیسا در برخود با دانشمندان خطا بوده است و هشدار داد که از این پس هیچ کشیشی حق دخالت در علوم طبیعی را ندارد مگر آن دانش را خوانده باشد و مدارج دانشگاهی را احراز کرده باشد و دستور داد در ۹ دانشگاه پاپی (پونتیفیکال) مثل لاتِرانه و گریگوریانا، رشته‌های علوم طبیعی و پزشکی دایر شود. در دو سفری که بنده چند سال پیش به واتیکان داشتم این تالارها و کتیبه‌ها را پروفسور سانچز، رئیس وقت آکادمی علوم در واتیکان به من نشان داد و از کتابخانۀ واتیکان نیز بازدید کردم. این هم از نکات مربوط به زنادقه و دهرّیه.

واژۀ “بی‌خدایی” مفاهیم مترادف و مرتبط دارد. نیهیلیسم، سکولاریسم، ماتریالیسم، اگنوستیسیسم، واژه‌هایی هستند که گاهی مترادف “بی‌خدایی” به کار می‌روند. خود واژۀ بی خدایی در انگلیسی (Atheism) هم از زبان یونانی گرفته شده است. “تئوس” در یونانی به معنای خداست و “آتئوس” یعنی عدم خدا. در زبان فارسی هم مترادف‌هایی مانند “ندانم خدایی”، “خدانیست انگاری”، “خداناباوری” و “بی‌خدایی” به کار رفته است. که مترجمان کشورمان بیشتر واژۀ “خداناباوری” را استفاده کرده و مناسب می‌دانند. توجیه آن هم این است که این واژه خنثی است و بار ارزشگذارانه و جهت‌گیرانه ندارد.

ریچارد داوکینز در کتاب “توهّم خدا” از کتاب‌های فراوانی مثل آثار سنت توماس آکویناس، سنت آگوستین و فیلسوفان دین معاصر نام می‌برد و به آنها استناد می‌کند. از آثار نیچه هم استفاده می‌کند. او به مسائلی مثل سقط جنین و حادثۀ ۱۱ سپتامبر هم اشاره می‌کند. او مدعی است نام نهادن روی بچه‌ها از کودکی مثل بچه مسلمان، بچه مسیحی خطاست و نامه‌ای به دخترش ژولیت دارد که می‌گوید ما حق نداریم از بچگی برای فرزندمان تعیین تکلیف کنیم و آنها را به سمت یک دین خاص سوق دهیم.

اولاً داوکینز در کتابش “پندار خدا” ۵ برهان اثبات وجود خدای آکویناس را فقط تمسخر و ریشخند می‌کند اما هیچ‌گاه به یک ردّیه‌نویسی فلسفی علیه آنها نپرداخته است. بلکه شرورانه و شیطنت‌آمیز و با متلک‌گفتن براهین آکویناس را به زعم خودش رد کرده است که به نظر من اصلاً در این کار موفق نبوده و نتوانسته آنها را ردّ کند. بعد هم برهان هایی برای عدم وجود خدا می آورد که اشاره کردم از “برهان قوری پاسکال”، “برهان بوئینگ ۷۴۷” و “برهان راسل” استفاده می‌کند. اما مهم ترین برهان او استفاده از “برهان شرّ” است. او از تئوری داروین هم به نفع خود استفاده کرده است. – برای همین هم بنده در کلاس‌های “فلسفۀ دین” روزهای پنجشنبه در حسینیۀ ارشاد در ادامۀ بحث از “صفات الهی” و طرح صفت “نیک‌خواهی و خیرخواهی” روی “مسئلۀ شر” مکث کردم و انشاءالله ادامۀ بحث شرور طبیعی و اخلاقی را در آن کلاس‌ها پی خواهیم گرفت- داوکینز، داروین را بی‌دین می‌داند. بر خلاف دیگران که او را دیندار و کشیش می‌دانستند و اینکه او حتی در کتاب “منشأ انواع” خدا را قبول دارد و حتی نیایش هم دارد. برخلاف نظر او، داروین بی‌خدا و ملحد نبوده است. (در کلاس‌های “فلسفۀ دین” در بحث دربارۀ صفت “خالق بودن” خداوند تئوری داروین را بحث خواهیم کرد.) داوکینز به اصل “انتخاب طبیعی”[۷] در آراء داروین چسبیده است. یعنی آن موجودی که مناسب‌تر است برای تطابق با طبیعت باقی خواهد ماند. اصل “تنازع بقا” و “بقای اصلح” که داروین آن را “انتخاب طبیعی” می‌نامد. کسانی مثل داوکینز می‌گویند برای تبیین آفرینش جهان و طبیعت نیازی به خدا نیست.

داوکینز مناظره‌هایی هم با فیزیکدان مشهور ویلچرنشین، استیفن هاوکینگ داشته است. در یکی از مناظره‌ها استیفن هاوکینگ می‌گوید من با تو کاملاً موافقم! اما توصیه می‌کنم خیلی به پر و پای مذهبی‌ها و دینداران نپیچ! اخیراً همسر جدید استیفن هاوکنیگ از او طلاق گرفته و او برای تسکین و قوت قلب با پسر ۲۶-۲۵ ساله‌اش عکس گرفته و منتشر کرده است. ای کاش کسانی مثل ریچارد داوکینز را به ایران دعوت می‌کردند و مناظرات علمی و دانشگاهی با او برگزار می‌شد. بالاخره استادانی هستند که بتوانند با او مناظره و صحبت کنند. چنانکه گفتم چاپ آثار او در ایران، عربستان و ترکیه ممنوع است.[۸] اما کشوری مثل قطر که اندازۀ استان البرز و کرج ما هم نیست او را به دانشگاه دعوت کرده و در جمع دانشجویان مسیحی و مسلمان آمده‌اند با داوکینز مناظره‌هایی ترتیب داده‌اند که در اینترنت می‌توانید ببینید. جوانی که مدیریت این جلسه را در دانشگاه قطر بر عهده دارد نامش حسن مهدی است و شیعه است. او چند دقیقه‌ای با داوکینز مناظره می‌کند و ۳-۲ سؤال جالب از او می‌پرسد که داوکینز کم می‌آورد و نمی‌تواند پاسخ دهد. مناظره‌ای هم با یکی از دوستانم، پروفسور طارق رمضان دارد. من با پروفسور طارق رمضان در سال ۲۰۰۷ در بارسلون اسپانیا آشنا شدم و دوستی ما از آنجا آغاز شد و با هم در مکاتبه و ارتباطیم. در سفری که به ایران دعوتش کردم از من برای تدریس اسلام‌شناسی در آکسفورد و کمبریج دعوت کرد و من هم قول کلی دادم. اما مشکل طارق رمضان این است که فلسفه نمی‌داند. او نوۀ حسن البنا، مؤسس اخوان المسلمین و شهروند سوئیس است و جزو ۱۰۰ متفکر برتر جهان است که شهرت جهانی دارد و اکنون در انگلیس درس می‌دهد. از ایران نیز دکتر سروش در این فهرست آمده است. من فرصت نکردم ولی دوست داشتم با پروفسور داوکینز مناظره‌ای داشته باشم. در آلمان که بودم از او دعوت کردم. او گفت من نمی‌توانم به آلمان بیایم و شما به انگلیس بیایید. به هر حال دوست دارم اگر فرصتی فراهم شود مناظره‌ای با داوکینز داشته باشم. تقریباً همۀ آثار او و همفکران و شاگردانش را خوانده‌ام. در آینده آمادگی کامل برای مناظره با او یا همفکرانش را دارم.

دو مکتب آفرینش‌گرایی (Creationism) و تکامل‌گرایی (Evolutionism) در مقابل هم هستند و این دو جبهه در اثر همین تئوری داروین به وجود آمده‌اند. لیبرال‌های پروتستان در آمریکا، دکتر هرمن امرسون فازدیک و برخی دیگر به شدت مدافع داروین و تکامل‌گرایی بودند. در مقابل کسانی مثل دکتر مَچن در امریکا ضد تکامل بود. بحث هم بر سر این بود که آیا تئوری تکامل باید در مدارس امریکا درس داده شود یا نه. شکایت‌های فراوانی در گرفت و پدرها و مادرها دخالت کردند و کار به آشوب کشیده شد.

طرفداران دکتر مَچن ۴ جزوه به نام “بنیادهای خلقت” نوشتند و گفتند خدا همه چیز را نیافریده بلکه موجودات در پروسۀ تکامل به تدریج آنها به وجود آمدند. بعد هم جنبش “بنیادگرایی” به وجود آمد که از اول این واژه سیاسی نبوده و واژۀ فلسفی و الهیاتی بوده است. لذا این بحث در الهیات هم مطرح است. در امریکا و… بنیادگرایان هم تکامل را قبول ندارند و معتقد به خلقت هستند. “سنّت‌گرایان” نیز آفرینش را قبول دارند. تا به وجود آمدن تئوری “آفرینش‌گرایی تکاملی”[۹] که تلفیقی از این دو بوده است و اکنون طرفداران بسیاری در جوامع غربی در میان دینداران یافته است.

داوکینز از این دو اصل استفاده می‌کند:

به وجود آمدن خود به خودی[۱۰]: طبیعت، شعور و مکانیزمی دارد که چه چیزها و موجوداتی بمانند و چه نماند و خود طبیعت همه چیز را به وجود می‌آورد و خلق می‌کند. اما بزرگ‌ترین فیزیک‌دان‌های معاصر این ادعا را قبول ندارند. این نکته به همان سؤال مشهور هایدگر بر می گردد که “چرا به جای اینکه چیزی وجود نداشته باشد، چیزی وجود دارد؟”
انتخاب طبیعی در میان جانداران: امروز زیست شناسان، این نظریۀ داوکینز و حتی مثال‌های او را هم ردّ می‌کنند. حتی در فیلد و رشتۀ تخصصی خودش هم همفکران داوکینز او را قبول ندارند و مثال‌هایی که از خزندگان و پرندگان می‌زند از زمان آلبرت شوایتزر تاکنون رد شده است.
کسانی مثل استیفن جی گولد، زیست‌شناس نامدار معاصر استاد هاروارد که بی‌دین و ایتئیست است هم بر داوکینز نقد نوشته‌اند که من در مصاحبه با مجلۀ اطلاعات حکمت و معرفت دربارۀ آن توضیح داده‌ام. مایکل روس هم که ملحد است کتاب “جعبۀ سیاه داروین” را نوشته و به برخی ادعاهای داوکینز جواب داده است. مایکل بِهه هم به داوکینز پاسخ داده است. من در این نوشتار از فقها، فلاسفه و الهی‌دانان چیزی نمی‌گویم در همان میدانِ بحث داوکینز، خود زیست‌شناسانِ هم‌رشته اش جواب او را داده‌اند.

نکته اینجاست که پس از گذشت بیش از ۲۶۰۰ سال از سابقۀ مکتوب فلسفی بشر، که این همه عارفان و فلاسفه در جهان ظهور کرده‌اند و خدا را قبول داشته‌اند آیا همه اسیر پندار و توهّم بوده‌اند؟ آیا بزرگ‌ترین مغزهای این عالم، سقراط، افلاطون، ابن سینا، ملاصدرا، بچه مدرسه‌ای و متوهّم بوده‌اند؟ یعنی اینقدر مبانی آنها سست و بی‌پایه و اساس بوده که یک زیست‌شناسِ فلسفه نخوانده و فلسفه نابلد می‌تواند همۀ آنها را ردّ کند؟ با این همه قدرت و سابقۀ دینداری که در عالم وجود داشته است؟ من اصلاً از پیامبران و ائمه (ع) چیزی نمی‌گویم. این پرسش تأمل‌برانگیزی است.

یکی از خباثت‌های داوکینز در کتابش این است که چند صفحه دربارۀ اینشتین بحث می‌کند و می‌گوید دینداران از او سوء استفاده کرده و او را به نفع خود مصادره کرده‌اند، در حالی که اینشتین ملحد و بی خدا بوده است.

خود اینشتین می‌گوید من به خدای “شخص‌وار”[۱۱] اعتقاد ندارم و خدای ادیان را نمی‌توانم بپذیرم ولی خدای وحدت وجودی و پانتئیستیک را می‌پذیرم. او خدا را رد نمی‌کند بلکه مدل دیگری را برای خدا می‌پذیرد. یک نوع فریبکاری و عدم صداقت در داوکینز می‌بینیم. داوکینز خیلی دینداران را دست کم گرفته است. آنها دستشان خالی نیست و استدلال فلسفی دارند.

حتماً سخنرانی دکتر سروش را در دانشگاه پرینستون ببینید و بشنوید و لذت ببرید. نه استاد ملکیان و نه استاد شبستری به این بحث نپرداخته‌اند. و فقط دوست و همشهری فاضل‌ام دکتر علیزمانی، دکتر شهبازی و دکتر طباطبایی به آن پرداخته و مقالاتی نوشته‌اند.

داوکینز در اثرش دربارۀ “فلسفۀ اخلاق” هم بحث می‌کند ولی جوابی ندارد که حالا که خدا وجود ندارد پس چرا باید اخلاق را رعایت کنیم و چه لزومی دارد اخلاقی زندگی کنیم. من در دوره‌های دکتری در دانشگاه چندین ترم “فلسفۀ اخلاق” درس داده‌ام. قبلاً کتاب‌ اتکینسون را درس می‌دادم اما حالا کتاب مایکل پالمر را درس می‌دهم. ما در کلاس‌های دورۀ دکتری دربارۀ “قراردادگرایی اخلاقی” و نبود ضمانت اجرایی برای “اخلاق قراردادی”[۱۲] و اینکه ارزش‌های اخلاقی و شناخت رذیلت و فضیلت موجب رشد آدمی می‌شود و دربارۀ “رئالیسم اخلاقی”[۱۳] جان مک داول بحث می‌کنیم. بنده “مطلق‌گرای اخلاقی”[۱۴] هستم و نیز به عینیت[۱۵] ارزش‌های اخلاقی و رئالیسم اخلاقی معتقدم.

در مجموع “بی‌خدایی جدید” یک جریان شکست خورده است که در تبیین و دفاع از مفاهیم اساسی خود نیز موفق نبوده و نسل جدیدی از زیست‌شناسان، فیزیک‌دان‌ها و عالمان طبیعی، فیلسوفان و الهی‌دانان به متفکران این جریان و آثارشان انتقاد کرده و آرای آنها را رد کرده‌اند.

* اصل این نوشتار، سخنرانی راقم سطور در سال ۹۶ بوده است که برای جمعی از فرزانگان در کلاس‌های درس “فلسفۀ دین” حسینیۀ ارشاد ایراد شده است و اکنون با تجدید نظر و بازنگاری تقدیم علاقمندان می‌شود. متأسفانه کلاس‌های فلسفۀ دین که پنجشنبه‌ها تشکیل می‌شد در اثر سوء مدیریت، باندبازی‌های مرسوم که روح اینجانب از آن متنفر است و ضعف نفس و ریاکاری بعضی مدیران ناشایسته در آن مؤسسه به تعطیلی کشیده شد و بحث‌ها متوقف ماند. امیدوارم متولیان فرهنگ جامعه هرچه زودتر برای این مؤسسۀ تاریخی و ریشه‌دار چاره‌ای بیندیشند و آن را از چنگ افراد نالایق، مذبذب و بی‌عزم و بی‌برنامه نجات دهند.

[۱] – فویرباخ که معلم فکری و الهام‌بخش کارل مارکس بود در دو کتاب “گوهر مسیحیت” و “گوهر یا ماهیت دین” نظریۀ “فرافکنی خدا” (Projection) را مطرح کرد و گفت که در واقع خداشناسی را باید با انسان‌شناسی جایگزین ساخت و این آرزوی حسرت‌اندیشانۀ آدمیان به کمالات مطلق که دست نیافتنی می‌نموده از روی توهم به موجودی به نام خدا نسبت داده شده و فرافکنی شده و خدا را انسان‌ها با توهّم و از روی آرزواندیشی خلق کرده‌اند نه اینکه خدا خالق جهان و انسان‌ها بوده باشد.

[۲] – البته اکنون چند کتاب او که به طور عمده در مورد مسائل زیست‌شناسی و ژنتیک است به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده و در دسترس قرار گرفته‌اند.

[۳] – این سخن نادرست است و خدا یک مسئلۀ علمی- تجربی نیست و نفیاً و اثباتاً در قلمرو علوم تجربی قرار نمی‌گیرد. همین ادعا نشان می‌دهد که داوکینز با فلسفه آشنایی ندارد و روش‌شناسی علمی را نیز رعایت نمی‌کند و تصویر و تلقی درستی نیز از خدا ندارد. به این اشکال او کسانی مثل آلیستر مک گراث پاسخ‌های عمیقی داده‌اند.

[۴]– Argument from evil

[۵]-Delusion of God

[۶] – در زبان انگلیسی چنیدن نقد عمیق و ارزشمند توسط الهی‌دانان، فیلسوفان دین و پاره‌ای دانشمندان زیست‌شناس، شیمی‌دان، و فیزیک‌دان بر نظرات داوکینز و همفکرانش نگاشته شده که از آن میان چند نقد پروفسور مک گراث قابل ذکر و توصیه به مطالعه است. اخیراً نیز یکی از دوستان اندیشمند، آقای دکتر شهبازی ۲ کتاب ترجمه و تألیف کرده و منتشر شده است. به خصوص کتاب جان هاوت در نقد الحاد جدید قابل توصیه است.

[۷]-Natural Selection

[۸] – البته اکنون چند کتاب او که جنبۀ علمی و زیست‌شناختی و ژنتیک دارد ترجمه و منتشر شده است مثلک ژن خودخواه، ساعت‌ساز نابینا و … .

[۹]-Evolutionary Creationism

[۱۰]-Spontaneous generation

[۱۱]-Personal God

[۱۲]-Contractual Ethics

[۱۳]-Moral Realism

[۱۴]-Moral Absolutist

[۱۵]-Objectivity

سایر دیدگاه های دکتر همایون همتی را در صفحه اندیشمندان بخوانید

منبع دین آنلاین
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.