در سال ۱۶۹۷، پسر چهارده ساله ای به عنوان ششمین دالایی لاما در مراسمی با حضور مقامات دولتی تبت به نمایندگی از سه صومعه بزرگ سرا، گادن، و درپونگ، به همراه، شاهزادگان مغول، نمایندگان امپراطور کانگ سی و لهاسا و در برابر جمعیت، بر تخت نشست.
به گزارش سرویس ترجمه ردنا (ادیان نیوز)، دالایی لاما، جایگاهی ویژه در میان مردم تبت و پیروان آیین بودا میباشد. آنها در طول تاریخ نقش پررنگی در این سرزمین ها داشته اند. به نوعی میتوان گفت این افراد رهبران سیاسی و معنوی تبت بوده اند. در این مطلب با ششمین دالایی لاما آشنا می شویم؛ (تاریخچه دالایی لاما)
ششمین دالایی لاما، تسانگ یانگ گیاتسو، در سال ۱۶۸۲ در منطقه مون تاوانگ که امروزه به نام، آروناچال پرادش در هند معروف است به دنیا آمد. او در خانواده تاشی تنزین و تسوانگ لامو متولد شد.
سانگیه گیاتسو خواسته های دالایی لاما پنجم را برای تکمیل کاخ پوتالا، اجرا کرد و مرگ او را به مدت پانزده سال مخفی نگه داشت. در آن زمان به مردم گفته شده بود که دالایی پنجم در غیبت و انزوا به سر میرود. در مناسبتهای مهم، لباس تشریفاتی او را بر تخت میگذاشتند.
با این حال، هنگامی که شاهزادگان مغول اصرار داشتند که مخاطب و سخنران داشته باشند، راهبی پیر به نام دپا دیراب از صومعه نامگیال که شبیه دالایی لاما بود، به جای او صحبت میکرد. او برای پنهان کردن این واقعیت که فاقد چشمان نافذ دالایی لاما است، کلاه و سایه چشم به سر داشت.
سانگیه، توانست این راز را حفظ کند تا اینکه شنید که پسری در مون، توانایی های قابل توجهی از خود نشان می دهد. او خدمتکاران مورد اعتماد خود را به آن منطقه فرستاد. آنها در سال ۱۶۸۸، آن پسر را به Nankartse، محلی در نزدیکی لهاسا آوردند.
او در آنجا توسط معلمانی که توسط سانگیه، منصوب شده بودند آموزش دید تا سال ۱۶۹۷، زمانی که سانگیه، وزیر مورد اعتماد خود، شبدرونگ نگاوانگ شونو را به دربار مانچو فرستاد تا امپراطور کانگ سی را از مرگ پنجمین و کشف دالایی لاما ششم مطلع کند.
وی این حقیقت را به مردم تبت اعلام کرد و آنها با سپاس و شادی از این خبر استقبال و از سانگیه، تشکر کردند که آنها را از غروب خورشید نجات داد و در عوض آنها را با خبر طلوع آن شاد کرد.
سانگیه، پنجمین پاچن لاما، لوبسانگ یشی، را به نانکارتسه دعوت کرد، جایی که دومین رهبر مذهبی تبت عهد یک راهب تازه کار را به جوانان ادا کرد و او را تسانگ یانگ گیاتسو نامید.
در سال ۱۶۹۷، پسر چهارده ساله به عنوان ششمین دالایی لاما در مراسمی با حضور مقامات دولتی تبت به نمایندگی از سه صومعه بزرگ سرا، گادن، و درپونگ، به همراه، شاهزادگان مغول، نمایندگان امپراطور کانگ سی و لهاسا و در برابر جمعیت، بر تخت نشست.
در سال ۱۷۰۱ درگیری بین سانگیه و لهاسنگ خان، از نوادگان گوشیرخان رخ داد که به قتل سانگیه ختم شد.
این اتفاق باعث ناراحتی دالایی لاما جوان شد. او مطالعه رهبانی خود را ترک کرد و زندگی در فضای باز را انتخاب کرد، او هیچ برنامه ای برای انجام نذرها و عهدهایی که بر عهده او بود نداشت. در واقع، او پانچن لاما را در شیگاتسه ملاقات کرد و از او طلب بخشش کرد و حتی از مقام یک راهب تازه کار صرف نظر کرد.
اگرچه او به زندگی در کاخ پوتالا ادامه داد، اما در اطراف لهاسا و دیگر روستاهای دورافتاده پرسه میزد، روزها را با دوستانش در پارک پشت کاخ پوتالا میگذراند و شبها را در میخانههای لهاسا و شول (منطقهای زیر پوتالا) نوشیدنی مینوشید آواز خواندن را دوست داشت.
او را شاعر و نویسنده ای بزرگ می دانستند چرا که اشعار متعددی سروده است. او سرانجام در سال ۱۷۰۶ به چین دعوت شد که در راه فوت کرد.
مترجم: سامان روزبهانی