درک نقش منسجم حسادت در جوامع گروهی، از نظر تحلیلی مفید است. این تحلیل به ما کمک میکند تا بفهمیم چرا این رذیله ظاهراً خورنده، از آسیاب انتخاب طبیعی انسانها جان سالم به در برده است، و به ما یادآوری میکند که احساس انصاف ما به طور قطع دارای یک جزء ژنتیکی قوی در درون ما است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، تا امروز هرآنچه علیه نابرابری گفته شده است ناظر به رفتار بیرونی انسانها و تاثیرات محیطی بر روی رفتار اقتصادی آنها بوده است. اما شاید بتوان راهی از درون برای کنترل نابرابری یافت. جیمز سوزمانیس، انسان شناس و رئیس گروه تحقیقاتی و پشتیبانی آنتروپوس مستقر در کمبریج که نام آخرین کتابش «ثروت بدون فراوانی: دنیای ناپدید شدن بوشمنها» (۲۰۱۷) است در این یادداشت تلاش کرده است تا ریشههای اخلاقی-رفتاری را جستوجو کند که در برخی قبائل شکارچی، عاملی مهم در ایجاد برابری بین اعضای قبیله بوده است. با هم روایت سوزمانیس را میخوانیم:
ویژگیهایی مانند «حسادت» همیشه جزو رذایل اخلاقی بشر دانسته میشوند. در ذهن عموم بزرگان اخلاق و مردم عادی، این دسته از ویژگیهای اخلاقی عموما تراوشات قلبهای ناپاک به حساب آمده و در دسته گناهان کبیره قرار میگیرند.
در ادیان نیز کسانی که تحت تسخیر هیولای حسد قرار میگیرند و نسبت به دیگران حسد میورزند شایسته لعن و نفرین ابدی هستند.
با این حال همانطور که مشاهده میکنیم طیف وسیعی از تعاملات اجتماعی انسانها تحت تاثیر این ویژگی اخلاقی میباشد. این فراگیری به حدی است که درمانگران و روان شناسان حتی اصطلاحات جدیدی برای انواع نوین این رذیله اخلاقی وضع کرده اند. مانند اصطلاح “حسادت فیسبوکی” که مربوط به تاثیرات عجیب برانگیختگی رفتاری بر اساس تعاملات در فضای شبکههای اجتماعی است.
امروز حسادت به مرکز تحولات اجتماعی وارد شده است و توسط رسانهها لحظه به لحظه آرزوهایی برای ما ساخته میشود که امکان رسیدن به آنها برای ما سخت است و همین امر باعث برانگیخته شدن حس حسادت ما نسبت به دیگران میشود.
اما حسادت همیشه هم برای بشر بد نبوده است. شاید بتوانیم بگوییم حسادت گاهی اوقات در خدمت یک هدف بزرگتری قرار میگرفته که آن هدف باعث شده تا این خودخواهانهترین ویژگی انسان کمک زیادی به فرآیند اجتماعی شدن نوع بشر بکند. رفتار قبائل شکارچی در قرن بیستم که همچنان به زندگی سنتی خودشان ادامه میدهند به ما نشان میدهد که حسادت توانسته است مجموعه صفاتی را برای جامعه آنها به ارمغان بیاورد که در نهایت کمک زیادی به حفظ گروههای اجتماعی و جامعه آنها کرده است.
“نیای نیای” نام منطقهای دور افتاده در صحرای کالاهاری است که به معنای دورافتادگی است. دورفتادگی آن هم در کشوری که همه چیز در آن دور از دسترس است. “جو هوانسی” بهترین جامعه شکارچیان روی کره زمین هستند. اما متاسفانه امروزه دیگر هیچ کس در “نیای نیای” زندگیش منحصراً به شکار وابسته نیست. نیم قرن سلب مالکیت زمین، برنامههای توسعه اقتصادی ناکارآمد و یک دهه اشغال نظامی باعث میشود که جو/هوانسیها دیگر مانند اجدادشان زندگی نکنند.
تحقیقاتی که در دهه ۱۹۵۰ و ۶۰ میلادی توسط انسان شناسان روی این قبیله انجام گرفت نشان دهنده واقعیتی بود که انسان شناسان و کارشناسان اقتصاد و مورخین را با شگفتی روبرو کرد. این تحقیقات برای زمانی بود که این قبیله زندگی خود را بر اساس شکار و دخیره آن برای ادامه حیاتشان میگذراندند. در واقع قبیلهای بودند که زندگی اجتماعیشان بر مبنای مناسبات شکار و تامین منابع زندگی از طریق آن، شکل گرفته بود.
شاید تا قبل از این تحقیق باور عمومی این بود که قبائل شکارچی تقریبا دچار یک موقعیت نامناسب از لحاظ تامین منابع زندگی هستند و در فقر و گرسنگی به سر میبرند و تنها با ظهور کشاورزی و روی آوردن به آن توانسته اند تا حدودی این معضل را حل کنند.
اما هنگامی که در سال ۱۹۶۴ یک انسانشناس جوان کانادایی به نام ریچارد بورشای لی، یک سری تحلیلهای اقتصادی ساده از ورودی/خروجی قبیله جو/هوانسی را در حین انجام زندگی روزمرهشان انجام داد، نشان داد که نه تنها این قبیله از طریق شکار امرار معاش میکنند بلکه توانسته اند زندگی تقریبا مناسبی برای خود ایجاد کنند به نحوی که رضایت جمعی بالایی در بینشان وجود دارد.
جالبتر از همه، تحقیقات او نشان داد که اعضای قبیله کمی بیش از ۱۵ ساعت در هفته کار میکنند، اما نحوه مدیریت منابعشان به صورتی است که زندگی جمعی آنها دارای ثبات است. بر اساس این یافته، مارشال سالینز انسان شناس و متخصص اقتصاد عصر حجر (۱۹۷۲) نام جامعه شکارچی-گردآورندگان را به «نمونه اصیل جامعه مرفه» تغییر داد.
این تحقیق همچنین نشان داد که جو/هوانسیها میتوانستند با بهره بردن از یک محیط باز زندگی خوبی داشته باشند، زیرا آنها به مالکیت خصوصی اهمیت چندانی نمیدادند و بالاتر از همه، به قول لی «به شدت برابریطلب» بودند. علاوه بر این بر اساس یافتههای این تحقیق، مشخص شد که در این قبیله هیچ نهاد رهبری رسمی و همچنین هیچ سلسله مراتب رسمی وجود نداشته است. مردان و زنان از قدرت تصمیم گیری برابر برخوردار بودند. کودکان عمدتاً بازیهای غیررقابتی را در گروههای سنی مختلط انجام میدادند؛ و در حالی که با سالمندان با محبت فراوان رفتار میشد، هیچ موقعیت یا امتیاز خاصی برای آنها قائل نمیشدند. این تحقیق همچنین نشان داد که چگونه «برابری طلبی افراطی» جو/هوانسیها ثروت آنها را تضمین کرد. زیرا این برابری طلبی آنها بود که تضمین میکرد هیچ کس مزاحم کسب و تولید ثروت نمیشود و همزمان باعث میشد تا منابع محدود به طور ارگانیک در جامعه جریان داشته باشد، این فرآیند در واقع کمک میکرد تا اطمینان حاصل شود که حتی در زمان کمبود اپیزودیک، همه افراد کم و بیش به اندازه کافی از منابع مورد نیاز زندگی برخوردار خواهند بود.
شکی نیست که این پویایی در تنظیم ثروت و منابع نقش مهمی در باقی ماندن هویت و نژاد جو هوانسیها داشته است. اگر جامعهای بر اساس استقامت آن در طول زمان قضاوت شود، تقریباً به طور قطع این جامعه موفقترین جامعه در تاریخ بشر بوده است. تجزیه و تحلیلهای ژنومی جدید نشان میدهد که جو هوانسیها و اجدادشان به احتمال زیاد حدود ۲۰۰۰۰۰ سال پیش، به طور مداوم در آفریقای جنوبی زندگی میکردند. یافتههای باستانشناسی اخیر در سراسر آفریقای جنوبی نیز نشان میدهد که عناصر کلیدی فرهنگ مادی این قبیله به حداقل ۷۰۰۰۰ سال و احتمالاً مدتها قبل از آن بازمیگردد.
باید به این نکته توجه داشته باشیم که برابری طلبی جو/هوانسی از ایدئولوژی مارکسیسم قرن بیستم یا ایده آلیسم «کمونالیسم عصر جدید» زاده نشد. در بین این قبیله چیزی با عنوان مانیفست «کمونیسم بدوی» وجود نداشت. در عوض، این موقعیت، نتیجه ارگانیک تعامل بین افرادی بود که به صراحت در راستای منافع شخصی در یک جامعه به شدت فردگرا عمل میکردند. جالب است بدانید که در میان جو/هوانسیها، منافع شخصی همیشه با سایه، حسادت کنترل میشد – که به نوبه خود تضمین میکرد که همه همیشه سهمی منصفانه از منابع داشته باشند، و کسانی که کاریزما و قدرت طبیعی برای «رهبری» داشتند تحت تاثیر این خصیصه کنترل میشدند. این واقعیت به بهترین وجه در رسمی که بین افراد این قبیله جریان دارد مشخص است. سنت «توهین» به گوشت شکارچی به خوبی نحوه تعامل اعضای قبیله با یکدیگر را نشان میدهد.
در این قبیله به واسطه اهمیت گوشت شکار، پس از شکار حس متفاوت بودن و برتر بودن خاصی در شکارچی به وجود میآمد. اما به رسم قبیله، شکارچی موفق، به جای این که مورد تشویق و تحسین دیگران قرار بگیرد و از او تعریفهای متملقانه بکنند مورد “توهین” افراد قبیله قرار میگرفت. صرف نظر از اندازه یا وضعیت لاشه، کسانی که سهمی از گوشت داشتند همیشه از این وضعیت شکایت میکردند که شکار در واقع آنقدر که باید ارزش ندارد تا سختی آوردنش به کمپ را تحمل کنیم یا میگفتند این شکار گوشت کافی ندارد. چنین رفتاری به نوبه خود، باعث میشد که شکارچی هنگام ارائه گزارش از شکار یا آوردن لاشه، از بقیه عذرخواهی کند.
البته، همه به خوبی تفاوت بین یک شکار ضعیف و یک شکار خوب را میدانستند، اما حتی در زمانی که مشغول پر کردن شکم خود بودند، به توهینهای خود نسبت به شکارچی و پایین آوردن میزان اهمیت کار او ادامه میدادند. گفتنی است شکارچیان نیز به ندرت این توهینها را به دل میگرفتند. این نمایشی بود که همه نقشهای آن را به خوبی تمرین کرده بودند و همه به صورت مدام آن را به خوبی بازی میکردند. نباید این حقیقت را نادیده بگیریم که این رسم و نمایش به ظاهر تکراری با یک هدف روشن انجام میگرفت. زیرا در باطن توهینهای سبکدلانه، لبهای تیز و بالقوه شرور نهفته بود.
در واقع، چون این قبیله زندگی اقتصادی و نیازهای خودشان را از شکار تامین میکردند، پس گوشت و پوست شکار، بیشترین تاثیر را در مناسبات بین افراد قبیله میتوانست داشته باشد. از این رو همیشه این خطر وجود داشت که گروه یا افرادی که مهارت ویژهای در شکار داشتند به مرور بقیه افراد را مدیون خود بدانند و همین باعث برهم خوردن تعادل ظریفی که محصولش برابری همه اعضا با یکدیگر شده بود بشود. در حقیقت رسم “توهین” و تخفیف عمل شکارچی، تضمین میکرد که شکارچیان همیشه مراقب باشند که آنقدر موفق نباشند تا برجسته شوند -زیرا در این صورت توهینهای بیشتری باید تحمل میکردند- و یا بدتر از آن، خود را مهمتر از دیگران تصور کنند.
در همین خصوص یکی از مردهای جو/هوانسی به لی گفته است:
“وقتی یک جوان شکار بزرگی را میکشد، خود را یک رئیس یا مرد بزرگ میپندارد و بقیه را نوکر یا پستتر از خود تصور میکند. ما نمیتوانیم این را بپذیریم … بنابراین همیشه از شکار و گوشتی که او میآورد به عنوان آوردهای بی ارزش صحبت میکنیم. به این ترتیب آتش خودبرتر بینی در قلب او را خاموش میکنیم و او را آرام میکنیم. ”
این نوع اذیت کردن در واقع فقط به شکارچیان خوب و برتر قبیله محدود نمیشد. این رسم برای هر کسی که به خود میبالید به طور اتوماتیک از سمت اعضای دیگر به اجرا در میآمد، اگر کسی برای صندلهای چرمی و مرغوبی که به پا کرده بود حس برتری میکرد یا به نوعی پول بادآورده به دست میآورد، با همین توهینها مواجه میشد. هر کس که تنباکو یا غذا را احتکار میکرد، باید خود را آماده سیل توهینهای غیر محبت آمیز میکرد.
پرس و جوهای من در مورد اینکه چرا جو/هوانسیها آنقدر سریع به انتقاد، مسخره کردن میپرداختند، همیشه منجر به شنیدن پاسخهایی میشد که به انسان شناسان یادآوری میکرد که هنجارهای فرهنگی دقیقاً به این دلیل هنجار هستند که پذیرفته میشوند و نه مورد بازجویی از چرایی شان، دقیقا به همین دلیل است که این هنجارها خود را طبیعی و اجتناب ناپذیر نشان میدهند. هر بار که در این خصوص میپرسیدم، تمسخر، صرفاً به احساس «حسادت» نسبت داده میشد، همانطور که فروتنی شکارچیان خوب و دیگرانی که چیزی برای لاف زدن داشتند، به «خجالت» نسبت داده میشد. بارها و بارها اهالی قبیله به من میگفتند: «ما همین طور هستیم.»
همه با «حسادت»، افراد دیگر را همیشه مورد بررسی قرار میدادند. آنها با دقت به آنچه دیگران میخورند، مالکیت دیگران، آنچه که دیگران به عنوان هدیه دریافت میکنند یا هدیه میدهند، و اینکه آیا در ازای آن به اندازه کافی سخاوتمند بوده یا نه، توجه میکردند؛ و بیشتر اوقات همه برای اجتناب از اینکه به دلیل خودخواهی یا خود بزرگ بینی مورد توجه قرار نگیرند، تلاش میکنند.
این فرآیند یک فضای هماهنگ و اتمسفر اجتماعی را ایجاد کرده بود و به همین دلیل به ندرت زمانی که کسی احساس میکرد مورد حسادت قرار گرفته است، از هم میپاشید.
البته توهین و تمسخر تنها ابزاری نبود که شکارچیان برای حفظ برابری طلبی از آن استفاده کنند. مورد دیگری که صریحاً با ابراز حسادت مرتبط بود، «تقاضای به اشتراک گذاری» بود. در جایی که ما معمولاً درخواست از دیگران در خصوص چیزی که به ما تعلق ندارد را بی شرمی میدانیم و آن را خلاف ادب میشماریم، اعضای قبیله این کار را امری عادی میدانستند. علاوه بر این، رد درخواست کسی که چیزی خواسته است خطر تحریم شدن به دلیل خودخواهی را در پی داشت.
تقاضای به اشتراک گذاری گرچه منجر به رایگان بخشی برای همه نشد، اما در نهایت هر گونه احساس مالکیت خصوصی را بین اعضای قبیله، تضعیف کرد. تقاضاها برای چیزها معمولا – البته نه همیشه – با دقت مورد توجه قرار میگرفت. نتیجه چنین رفتارهایی این بود که در حالی که مالکیت خصوصی مورد احترام قرار میگرفت – بالاخره اگر ملک خصوصی وجود نداشته باشد، چگونه میتوانید از هدیه دادن یا دریافت هدیه لذت ببرید؟ – نابرابریهای مادی به سرعت برطرف میشد.
تمسخر و تقاضای اشتراک به عنوان بارزترین تجلی «حسادت» همیشه مانند «دست نامرئی» اقتصاد اجتماعی جو/هوانسی عمل کرده است. البته این دست نامرئی تاثیری به شد متفاومت از «دست نامرئی» که آدام اسمیت در ثروت ملل (۱۷۷۶) تصور میکرد، داشت. از نظر اسمیت، انسان «همه چیز را تنها به نفع خود میخواهد»، اما در انجام این کار توسط دستی نامرئی هدایت میشود تا «به هدفی که بخشی از قصد او نبوده است» کمک کند. اسمیت بر این باور بود که تجارت و کسب و کار بدون دخالت نظارتی، عادلانهترین و مؤثرترین «توزیع مایحتاج زندگی» را تضمین میکند و بنابراین «منافع جامعه» را نیز پیش میبرد. زیرا در کنار رشد فرد منجر به رشد ناخواسته اجتماع هم میشود.
حتی اگر دست پنهان اسمیت هنوز به طور جدی توسط برخی به عنوان امری مقدس مورد استناد قرار گیرد، اقتصاددانان کمی هستند که اکنون از آن دفاع کنند. خود اسمیت به طور قطع یکی از اولین کسانی خواهد بود که اذعان میکند که دنیای اقتصادی معاصر با مشتقات مالی پیچیده و ارزش داراییهای همیشه متورم آن موجودی کاملاً متفاوت با «تجار و سوداگران» است که او هنگام فکر کردن به منافع ناخواسته افراد، در ذهن داشت.
از قضا، نحوه عملکرد حسادت در جوامعی مانند جو/هوانسی نشان میدهد که، حتی اگر دست پنهان اسمیت بهخوبی در مورد سرمایهداری متاخر صدق نکند، اعتقاد او به اینکه مجموع منافع شخصی افراد میتواند منصفانهترین توزیع را تضمین در خصوص «نیازهای زندگی» در جوامع در مقیاس کوچک درست بود. برای شکارچیان، مجموع منافع شخصی فردی در نهایت عادلانهترین «توزیع مایحتاج زندگی» را تضمین میکرد، زیرا از تبادل سودآور، سلسله مراتب، انباشت ثروت و نابرابری قابل توجه مادی جلوگیری میکرد.
برجسته کردن نقش صریح حسادت در زندگی جو/هوانسی، این تصور را ایجاد میکند که جامعه آنها ترکیبی از افراد برابری طلبی است که بدون هیچ حس عاطفی و تعلق خاطری یکدیگر را مورد طعن و آزار قرار میدهند. تصوری که هر جو/هوانسی قطعا خلاف آن را به شما ثابت خواهد کرد، زیرا آنها فرآیندی که منجر به برابری بین اعضای قبیله شده است را به عنوان بخشی از فرهنگ روزمره خود پذیرفته اند و آن را مانع روابط اجتماعی دوستانه بین اعضا نمیدانند. درست است که قبیله، به افراد به خاطر برابری طلب بودن پاداش نمیدهد، اما آنها از سود عاطفی و اجتماعی مثبتی که به اشتراک گذاری، همکاری و هماهنگی به همراه دارد آگاه هستند. از جمله این احساسات عمیق، حس تعلق است. بر اساس تحقیقات رفتارشناسان، مزایای معنوی پیوندهای عاطفی که افراد را هم در درون و هم بین گروهها به هم متصل میکند بین برابری طلبها بیشتر بوده است.
امروزه هم البته جای تعجب نیست که حسادت همچنان عامل اصلی درگیریها در میان جو/هوآنسیها در دوران ما است، زیرا در زمان ما نابرابری بیشتر از همیشه است، چون برخی مشاغل دسترسی به منابعی مانند حقوق بازنشستگی دارند که دیگران از آن محروم هستند. حسادت در سایه زندگی اجتماعی بی سر و صدا چمباتمه میزند و حضور خود را در هنگام مشاجره یا دعوا به همه یادآوری میکند. جو/هوانسیها همچنان بر اهمیت اخلاق خوب، و فروتنی تأکید میکنند و تا حد زیادی تلاش میکنند تا از ایجاد احساس ناراحتی در دیگران اجتناب کنند.
البته اقتضایات دنیای مدرن باعث بروز مشکلاتی برای این قبیله شده است. به همان اندازه که برابری طلبی به آنها و اجدادشان خدمت کرده است، اکنون چالشی مهم برای آنها ایجاد میکند. آنها جزو فقیرترین و به حاشیه راندهترین جوامع قومی نامیبیا هستند. به دلیل سنتهایی که در بین آنها در طول سالیان طولانی جاری بوده است کسانی که ردای رهبری را به تن میکنند اغلب با اکراه این کار را انجام میدهند، زیرا میدانند که از نزدیک مورد بررسی قرار میگیرند و گاهی به شدت مورد انتقاد قرار میگیرند. در نتیجه، آنها در نهادهای دولتی نامیبیا نمایندههای قوی و تاثیرگذاری ندارند و در نتیجه منافع آنها اغلب نادیده گرفته میشود. این ماجرایی است که منجر به محرومیت مضاعف آنها از خدمات عمومی دولتی شده است. همچنین، با وجود اینکه بسیاری از جوهوانسیها اکنون به اقتصاد نقدی (عمدتاً به عنوان نیروی کار ارزان) با سلسله مراتب استخدامی و سیستمهای مدیریتی وابسته هستند، ولی بسیاری از آنها طبق سنتهای قبیلهای خود همچنان تمایلی به ایفای نقشهای مدیریتی یا مسئولیتهای رده بالا ندارند و این قضیه نیز باعث شده تا همیشه در پایینترین طبقات هرم اجتماعی قرار بگیرند.
باید به این نکته توجه کنیم که اگر حسادت نقش سازندهای در جوامع با مقیاس کوچک مانند جو هوانسی داشته است، آیا میتوانیم بگوییم که در جوامع پیچیدهتر و سلسله مراتبی امروز نیز، سودمندی مشابهی دارد یا خیر؟ آنچه فعلا مسلم است این است که احساسات، در شکل گیری انتخابهای اقتصادی و وابستگیهای سیاسی ما نقش بسزایی دارد.
با این حال، درک نقش منسجم حسادت در جوامع گروهی، از نظر تحلیلی مفید است. این تحلیل به ما کمک میکند تا بفهمیم چرا این رذیله ظاهراً خورنده، از آسیاب انتخاب طبیعی انسانها جان سالم به در برده است، و به ما یادآوری میکند که احساس انصاف ما به طور قطع دارای یک جزء ژنتیکی قوی در درون ما است. شاید مهمتر از همه، این حقیقت به ما کمک میکند تا بفهمیم چرا به دفعات برای ما ثابت شده است که نابرابری انگیزهای بسیار قویتر از فقر مطلق، برای کنش سیاسی است. چرا نمایشهای زشت ثروت میتواند طبقات متوسط را قانع کند که با بروز خشم خود، واکنش تندی علیه ثروتمندان نشان دهند، و چرا عوام فریبها و پوپولیستها وقتی خود را به عنوان دشمن «نخبگان» –بهرهمندان از سفره قدرت و ثروت– قرار میدهند، اینقدر خوب عمل میکنند و مردم را میتوانند به راحتی تحریک و تهییج کنند.
گفتنی است موضوع تکرارشوندهای که اخیراً دموکراسیهای مستقر در اروپا و ایالات متحده را درگیر کرده است، نابرابری است. افزایش نابرابری – علیرغم بهبود تدریجی استانداردهای زندگی پایه – موضوع تحلیلهای عمده برخی از مشاهیر اقتصاد معاصر، از توماس پیکتی تا جوزف استیگلیتز، بوده است.
اما حتی اگر شکاف بین ثروتمند و فقیر (و مهمتر از آن، ابرثروتمندان و همه افراد دیگر) به اندازهای که از دهه ۱۹۸۰ وجود داشته است گسترش نیافته باشد، اکنون نابرابری بسیار بیشتر از گذشته است. ما با یک جریان تقریباً پایان ناپذیر از خودنماییهای ویژه و لاکچری، در رسانههای عمومی و رسانههای اجتماعی روبرو هستیم. این وضعیت به نوعی رنجشی در دل مردم ایجاد میکند که از نظر تاریخی میتوانیم بگوییم الهام بخش انقلابها بوده است.
امروزه در حالی که آزمایش “کمونیستی” در مقیاس بزرگ برای برابری خواهی شکست خورده است، ممکن است فناوری بتواند، با ایجاد نوعی خودآگاهی هماهنگ با حس “حسادت” بشر، برابری طلبی افراطی جوامع شکارچی را مجددا و در قالبی جدید و اجرایی، بازآفرینی کند. در این صورت است که شاید بتوانیم بگوییم از ژن «حسادت» در درون انسانها استفادهای مفید و انسانی خواهد شد و نتیجه آن شاید کاهش نابرابری بین جوامع انسانی باشد.