در یونان باستان بین نیکی و علایق و منافع شخصی مرز بندی مطلقی نبود. آنها پذیـرفته بـودند که زندگی توأم با فضایل اخلاقی ممکن است مطلوبترین راه نیل به پیشرفت مادی نباشد. اما، آنها تصور نمیکردند که ثروت و امکانات مادی، عامل اصلی یک زندگی خوب بهشمار میرود. دیـن، در اخـلاق مردم تـأثیر زیادی نداشت زیرا در آنزمان دین یونانی از آغاز مجموعه ای از مراسم جادویی بود و به اخلاق مربوط نمیشد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، در یونان باستان بین نیکی و علایق و منافع شخصی مرز بندی مطلقی نبود. آنها پذیـرفته بـودند که زندگی توأم با فضایل اخلاقی ممکن است مطلوبترین راه نیل به پیشرفت مادی نباشد. اما، آنها تصور نمیکردند که ثروت و امکانات مادی، عامل اصلی یک زندگی خوب بهشمار میرود. دیـن، در اخـلاق مردم تـأثیر زیادی نداشت زیرا در آنزمان دین یونانی از آغاز مجموعه ای از مراسم جادویی بود و به اخلاق مربوط نمیشد.
اخلاقیات هندی
بر خلاف آموزههای اخلاقی رایج در مصر و بابل، اخلاقیات هندی از همان ابتدا جنبه فلسفی داشت. در نـوشتههای هندی وداها – اخلاقیات بخش جداییناپذیر تفکر فلسفی و مذهبی را درباره سرشت و خصلت واقعیات تشکیل مـی دهد. این نوشته هـا، ریـشه در ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد دارد و به عنوان کهنترین نوشتههای فلسفی شناخته شدهاند و آنچه که درباره نحوه زندگی بیان می کنند میتواند نخستین اخلاقیات فلسفی به شمار آید وداها، از جهاتی به عنوان ادعیه به شـمار می روند اما خدایانی که در آنها اشاره شده اشخاص نیستند بلکه جلوه های حقیقت نهایی هستند.
در فلسفه ودایی، اصل اساسی جهان و کائنات یا آن واقعیت نمایی که جهان بر اساس آن بنا شـده اصـل ریتام ( ritam) است که نظریه حق در غرب از آن گرفته شده است. آنها به وجود یک اخلاق در دو جنبه درست و حقیقی قائل بودند که در خود کائنات نهفته است. حقیقت و راستی با یکدیگر پیوند یـافته انـد تا بتوان پرده های توهم را کنار زد و حقیقت وجود انسان را درک نمود. در اینجا، انسان روشناندیش کسی است که بداند حقیقت چیست و بر اساس حق و راستی زندگی کند، زیرا حقیقت و راستی از یکدیگر جـدا نـیستند و مفهوم مشترکی را تشکیل میدهند. بنابراین اخلاقی که در ذات و جوهر جهان وجود دارد فارغ از جنبه های علمی و کاربردی آن نیست. این جنبه عملی براساس چهار آرمان شکل گرفته است که عبارتند از: کـامیابی، رفـاه، وظـیفه اخلاقی و کمال روحی یعنی آزاد شـدن از وجـود مـحدود.
از این نهایتها، فضایل معینی سرچشمه میگیرند که عبارتند از: صداقت، راستی، خیرخواهی، عدم تعرض، نجابت و خلوص درونی. از سوی دیگر کذب، خودمحوری، جـادو، زمـا و صـدمه زدن به موجودات زنده، جزو جنبههایی میباشند کـه بـاید محکوم گردند. از آنجا که قانون ابدی اخلاقی بخشی از جهان هستی به شمار میرود رفتار شایسته، رفتاری است که در هـماهنگی بـا جـهان هستی باشد و طبیعی است که به همین دلیل، چنین رفـتاری میتواند پاداشی شایسته به دنبال داشته باشد. هدف رفتار درست در ریگ ودا، کامیابی، بهشت یا جاودانی یاد شده اسـت. ولی در جـایی از ریگ ودا نیز بر رفتار درست بنابر وجدان و فهم شخص، به عـنوان یـک فضیلت یا ارزش مستقل تأکید شده است.
نکته مهم، تنیدگی حیات اخلاقی مردم هند با نظام طـبقاتی بـود. در ایـن سرزمین، قانون نامه اخلاقی تقریباً از نظام طبقاتی جداییناپذیر بوده و هست. سلوک اخـلاقی هـمان «درمـه» بود یعنی آن قانون زندگی که نظام طبقاتی برای هر کس تعیین میکرد. این مـفهوم سـلوک اخـلاقی چندان کهن است که حتی امروزه برای همه هندوان دشوار و برای اکثرشان ناممکن اسـت کـه خود را اعضای طبقه خاصی ندانند و به اطاعت از قوانین آن مکلف نباشند. اعتقاد هندوان آن بـوده کـه زنـدگی را فقط بر این فرض میتوان فهمید که هر وجودی به کیفر گناهان زندگی گـذشته خـواهد رسید یا از ثمرات تقوای آن دوره برخوردار خواهد شد. هیچ عملی، بزرگ یا کـوچک، نـیک یـا بد، نمیتواند بدون معلول باشد. هرچه در جهان انجام گیرد فاش میشود. این قانون «کرمه» اسـت یـعنی قانون کردار، قانون جهان معنوی. این اعتقاد از نظر زیستشناسی حقایق بسیاری را دربـردارد.
مـا تـجسمات مجدد نیاکان خود هستیم و در فرزندانمان دوباره تجسم خواهیم یافت و معایب پدران تا حدی، حتی پس از گـذشت چـندین نـسل به فرزندان میرسد. کرمه، اسطورهای عالی بود که افراد ددمنش را از قتل و دزدی و دیـگران را از تـعلل و خست در احسان و اعانه مذهبی بازمیداشت. درعوض، حس وحدت و تعهدات اخلاقی را به تمام زندگی میکشاند و بیش از هـر تـمدن دیگری به قوانین اخلاقی، وسعت و کاربردی گسترده و منطقی میداد. کرمه، یکی از آن ابـداعات بسیاری است که انسان به عمل آورده اسـت تـا شـر را جسورانه تحمل کند و با زندگی با حـالتی امـیدوار روبهرو شود.
در الهیات هندو، روان لااقل این تسلی را دارد که فقط باید بار نـتایج کـردارهای خود را بر دوش کشد و اگر در کـل هـستی شک نـکند مـیتواند شـر را مجازاتی سپنجی بداند و چشم به راهـ پاداشـهای محسوس فضایل و اعمال نیک انجام داده خود باشد. «ریته» یا نظم جاودانی در آغـاز قـانونی بود که ستارگان را در مسیرشان نگاه مـیداشت، اندک اندک قانون راسـتی هـم شد. ریته، آن آهنگ کـیهانی و اخـلاقی است که هر کس نخواهد سرگشته و نابود شود باید از آن پیروی کند. ریته بـه نـظم اخلاقی، علو و حرمت و به کـار آنـ حـتمیت و حقانیت بخشید.
خـدایان هـندی، ثواب پندارها و گفتارها یـا کـردارها را از لحاظ باطن (یعنی نیت عامل آنها) تشخیص میدهند و به نسبت آنها، پاداش یا مجازات عـطا مـیکنند. بدخواهی، زشتگویی، دروغ، نفرین، بهتان، غیبت، نـادرستی، سـحر، قمار، نـفسپرستی، هـرزگی یـا زما، دزدی، و هر نوع گـزندگی به زندگی، گناه محسوب میشود. حال آنکه امانت، درستی، همدردی، خیرخواهی، پرهیز از خشونت، راستگویی، سـخن سـودمند و دلپذیر، پرهیزگاری و تسلط بر حواس، ایـمان خـاضعانه و ریـاضت، فـضایلی هـستند که به نـهایت سـتایش شدهاند. برگزاری نادرست مراسم قربانی، هرزهخواری و پذیرش بیاندازه، از علل دیگر فسادند. حتی معاشرت با گناهکاران مـیتواند شـخص را آلوده کـند. ناتوانی از فهمیدن یا اعتراف میتواند از زشتی گـناه بـکاهد. ولی بـرای گـناهان غـیرعمد، اتـفاقی یا غیرقابل اجتناب، طلب اغماض میشود. عشق متقابل، احترام و سازندگاری، اطاعت از پدر و مادر، اشتراک هدف، خطاب پسندیده و سودمند و عشق و تعهد زناشویی به اعضای خانواده اندرز داده میشود. زن از مرتبهای بـلند و مهرآمیز برخوردار است و میتواند گاه شوهر خود را برگزیند یا دوباره ازدواج کند.
اخلاقیات یونانی
فلسفه اخلاق در قرن ۵ قبل از میلاد در یونان با ظهور سقراط آغاز شد. او رسالت خود میدانست تا پیروانش را به نتایج عـقلی عـقاید و اعمالشان آگاه سازد. جامعه یونان آن زمان در حال تغییر سریع از فئودالیته به دموکراسی صنعتی– بازرگانی بود و تبیین های دینی و اجتماعی که از طریق فرایند طبیعی تقلید اجتماعی و تعلیم خانوادگی از نسلی بـه نـسل دیگر منتقل میشد با دستیابی طبقه بازرگان به قدرت، زیر سوال رفت. قواعد جدید کردار، مستلزم اقتصادی بازاری بود که در آن پول شریفتر از اصل و نـسب بـه حساب میآمد و در آن انسانها به طـور یـکسان تنها به عنوان خریدار و فروشنده شناخته میشدند. انسانهایی که میخواستند منصب بر گزینند در خانه به عنوان قانونگذاران رعایا و خدمتکاران خانواده تعلیم یافته بودند و بـه اصـل کردار، کلیتر از آنچه بـه مـعنای شرافت است نیاز داشتند. این تحول سیاسی و اجتماعی سریع یونانیان، علاقه به ارزیابی عقلانی عقاید را قوت بخشید.
در یونان باستان بین نیکی و علایق و منافع شخصی مرز بندی مطلقی نبود. آنها پذیـرفته بـودند که زندگی توأم با فضایل اخلاقی ممکن است مطلوبترین راه نیل به پیشرفت مادی نباشد. اما، آنها تصور نمیکردند که ثروت و امکانات مادی، عامل اصلی یک زندگی خوب بهشمار میرود. دیـن، در اخـلاق مردم تـأثیر زیادی نداشت زیرا در آنزمان دین یونانی از آغاز مجموعه ای از مراسم جادویی بود و به اخلاق مربوط نمیشد. در دین یـونانی، اجرای صحیح تشریفات سنتی بیش از درستی و پاکی انسان اهمیت داشت و خـدایان آسـمانی و زمـینی یونانیان از لحاظ عفت و شرافت و نجابت سرمشقهای عالی به انسان نمیدادند. حتی در اسرار الئوسی، اجرای مراسم بزرگترین وسـیله رسـتگاری و رهایی از عذاب به شمار میرفت و پاکی روحی و کرامت اخلاقی مطمح نظر نبود.
بـا ایـن وصـف، دین یونانی بر خلاف آنچه در آغاز به نظر میرسد از لحاظ اخلاق به مردم و دولت کمکهایی نـهایی میکرد، چنانکه مراسم تطهیر گرچه از امور تشریفاتی بودند یونانیان را به عادات اخلاقی خـو میدادند. همچنین، خدایان یـونانی بـا همه ضعفهای خود کمابیش در نشر فضیلت موثر افتادند زیرا معمولاً بر ستمکاران خشم میگرفتند، از متکبران انتقام می کشیدند، دور افتادگان از وطن و نیازمندان را پناه میدادند و با قدرت خود، پیمان شکنان را به کیفر مـی رساندند. مثلاً “دیکه” (خدای عدالت) ظلم را بیپاسخ نمیگذاشت و “ائومنیدس” (مهربانان)، قاتلان را تا سر حد جنون و مرگ تعقیب میکرد.
یونانیان قرن پنجم، نمونه اخلاق ستوده نبودند. رشد فکری، بسیاری از آنان را نسبت بـه سـنن اخلاقی بیاعتنا ساخته و به صورت افرادی غیراخلاقی درآروده بود. جامعه آتن به عدل قانونی و قضایی مشهور بود و لکن مردم آن بهندرت نسبت به کسی جز فرزندان خود عطوفت و همنوعی ابراز میداشتند. از وجـدان خـود چندان آزار نمیدیدند و هرگز در فکر آن نبودند که همسایه را چون خویشتن دوست بدارند. در محاورات افلاطون، زندگی به نحوی آراسته و آمیخته با ادب جلوهگر است. لکن در کمدهای آریستوفان از این خاصیت اثـری نـیست و در سخنرانیهای عمومی، اهانتهای شخصی را روح بلاغت میشمردند. تعارفات آنان معمولاً قلبی و ساده بود. به کسی تعظیم نمیکردند زیرا این کار در نظر آنان از بقایای دوران پادشاهی بود. غریبان را حتی بدون شناسایی قـبلی، بـه گـرمی میپذیرفتند.
مهمانی که به خـانهای دعـوت مـیشد حق داشت که مهمان دیگری را بدون دعوت با خود به آنجا ببرد. اغنیا با بذل و بخششهای عمومی و خصوصی، سخاوتمندی خود را نـشان مـیدادند. کـلمه «فیلانتروپی» یا انساندوستی، لفظاً و عملاً یونانی است. صـدقه و خـیرات نیز برقرار بود. مؤسسات بسیاری برای پذیرایی بیگانگان، معالجه بیماران، حفظ پیران و فقیران برپا بود. دولت برای کسانی کـه در جـنگها زخـمی و ناقص میشدند حقوقی معین میکرد و تربیت کودکانی را که بدان سـبب بیپدر میماندند خود به عهده میگرفت. مردم یونان بیشتر دوست داشتند که به زیرکی و تیزهوشی موصوف باشند تـا بـه امـانت و درستی، و فکر میکردند که امانت، سادهلوحی است. در یونان، یافتن کسانی کـه از خـیانت به وطن امتناعی نداشته باشند آسان بود. رشوه، طریقه شایع ترقی، وسیله فرار از مجازات و راه پیروزیهای سـیاسی بـود.
اخـلاقیات براساس قومیت بود. گزنفون در رسالهای که درباره تعلیم و تربیت نوشته است صـریحاً تـوصیه مـیکند: «در وقت معامله با دشمنان میهن از دزدی و دروغ اجتناب نباید کرد». در میان یونانیان، آداب اجتماعی و مذهب، اعمال فـاتحان جـنگ را مـحدود نمیکرد. حتی در جنگهای داخلی، رسم معمول آن بود که شهر مغلوب را غارت کنند و هرچه را کـه زنـده بود معدوم سازند. این که مردم اسپارت به آسانی درباره موازین اخلاقی تـردیدپذیر بـا مـردم آتن توافق پیدا میکردند خود دلیل آن است که عدم اعتنا به اصول اخلاقی، یـکی از عـناصر فعال روح یونانیان بود.
رواقگرایی در سال ۱۵۵ بعد از مسیح در روم مبنای فلسفی قانون روم را تـشکیل داد. مـتفکران رواقـی در دوره رومی، آرمانشهر یونانی را به شهرهای بینالمللی جهان محور، تغییر دادند. اپیکتتوس، برده یونانی، وقتی در روم بـه آزادیـ رسید مجموعهای از قوانین انسانی را ارائه کرد. قانون، پایدارترین جنبه مشخص رومی بود و در دوره هـادریانوس تـشکل نـهایی قانون رومی آغاز شد. در دوران حکومت او و جانشینانش، فلسفه رواقی که حکومت روم را در دست داشت در حـقوق روم نـیز نـفوذ کرد. رواقیون اعلام کردند که قانون باید با اصول اخلاقی توافق داشـته بـاشد و جرم بسته به نیت در عمل است نه در نتایج حاصله.
دین رومی از پارهای لحاظ، اخلاق بود. تـکیه آن بـر آئین پرستش چنین معنی میداد که خدایان، نه به نیکمنشی بلکه بـه هـدایا و اوراد پاداش میدهند و دعاهای آن نیز کمابیش همیشه خواهان نـعمتهای مـادی یـا پیروزی نظامی بود. خدایان جز چند تـن، ارواحـی هراسانگیز بودند بدون اخلاق و بزرگمنشی. با این وصف، دین کهن روم سرچشمه اخلاقیات و نـظم و نـیرو در شخص، خانواده و دولت بود. زیرا پیـش از آنـکه کودک بـتواند مـعنی شـک را دریابد خمیره سرشتش در پرتو ایمان از فـرمانبرداری و وظـیفه و آراستگی، مایه میگرفت.
رومیهای تربیت یافته آن زمان، فرمانبردار، محافظهکار، وفادار، شکیبا، حـرمتگذار، مـحکم، جدی و اهل عمل بود. از انضباط لذت مـیبرد و هیچگونه ژاژخایی درباره آزادی را نـمیپذیرفتند. فـرمانبرداری میکردند تا فرمانروایی بیاموزند. حـق دولت مـیدانست که در امور اخلاقی و درآمد ایشان پژوهش کند و ارج ایشان را از روی خدماتشان بر مملکت معلوم گـردانند. بـه فردگرایی و نبوغ بدگمان بودند. از خـیالپردازی بـه دور بـودند چنان که حـتی نـتوانستند اساطیری خاص خود پدیـد آورنـد. برای علم محض، مصرفی نمییافتند و به فلسفه بدبین بودند چون آن را گدازنده اهریمنی باورها و شـیوههای کـهن مییافتند. به سبب شیوه زندگی ایـشان از افـلاطون یا ارشـمیدس یـا مـسیح، هیچ دریافتی نداشتند. فـقط میتوانستند بر جهان فرمانروایی کنند.
اخلاقیات چینی
از زمان لائوتزه تاکنون، چین فیلسوفپرور بوده است، همچنانکه هند، بـرترین زادگـاه فلسفه اولی و دین گسیخته نمانده است. در قـرنهای شـشم و پنـجم ق.م، چـین هـمانند ایران، هند و یـونان نـوابغ درخشانی به عرصه فلسفه و ادب عرضه داشت. لائوتزه، بزرگترین فیلسوف پیش از کنفوسیوس است. او به حکمت سکوت، وقـوف داشـت و عـمر بسیار کرد. هر چند که اساساً وجـود او مـورد تـردید اسـت. آنـچه هـمه بر آنند این است که ” تائوته چینگ” یعنی کتاب صراحت و فضیلت مهمترین متن فلسفه تائویی است. در کتاب تائوته چینگ، تعالیم اخلاقی نیز وجود دارد که سراسر آنها در دو اصـل و دو قاعده، یکی مثبت و دیگری منفی خلاصه میشوند. اصل دستور مثبت آن است که هر نفس آدمی باید در درون وجود خود، طبیعت تائو (= خدا) را متجلی سازد و رفتار و گفتار خود را با سکون و آرامش قـوه تـائو موزون سازد و با تائو عمل کند ولی بدون من بودن و انسانیت، از محصول تائو بدون تصرف و تملک بهره برد.
اما اصل و قاعده منفی آن است که در برابر جریان آرام و نرم طبیعت، مقاومت و مـخالفت سـاز نکند و در سیر مبارک آن با کردار ناجور، مانع و حایلی ایجاد ننماید و بالاخره کتاب تائوته چینگ میگوید که : انسان باید ” وو-وی”یعنی سکون نفس و عدم تـعدی و عـمل آمیخته به تسلیم و تفویض را بـه جـا آورد. از این سبک رفتار و طریقه نفسانی به خودی خود مهر و محبت حقیقی زاییده میشود و از آن سادگی و بساطتی لطیف پدید میآید. روابط جانداران و آدمیان با یکدیگر بـر قـاعده استوار رضا و خوشدلی قـرار مـیگیرد همانطور که آن شخص خود را از تمایلات ناپسند نفسانی، مانند خشم و جاه طلبی و آزار به دیگران دور میکند. در حقیقت این قوه منفی نیست بلکه نیرویی مثبت و مفید است.
پس از لائوتزه، معروفترین فیلسوف تائوئیزم، چوانگ– تـزو اسـت که در قرن چهارم قبل از میلاد میزیسته است. از این حکیم سی و سی مقاله به جا مانده است. نویسنده این مقالات در باب اخلاق، فلسفهای وضع کرده است و میگوید: آدمی دارای دو حس یعنی خـصومت و مـحبت یا جـذب و دفع یا رغبت و نفرت است و از این رو، هر دو جنس مختلف با یکدیگر آمیزش کرده توالد و تناسل می کـنند ولی هیچیک از این دو حالت موجد سکون و آرامش مطلق نیستند. سعادت و شـقاوت یـا امـنیت و خطر یا بیماری و تندرستی به تعاقب و توالی میآیند و بر طبق قانون علت و معلول در یکدیگر تفاعل میکنند و مـیروند.
در سـال ۵۵۱ ق.م کنفوسیوس به دنیا آمد. او همه عمر خود را به آموزگاری میگذراند. از او پنج اثر بـه نـام «پنـج چینگ» یا «وسنج شرعی» برجا مانده است. او در کتاب سوم خود «شیچلینگ» یا «کتاب چکامهها» بـه حیات انسانی و اصول اخلاقی پرداخته است. اعمال خلایق در عصر ظهور کنفوسیوس آلوده به فـساد و تباهی شده بود ولی در ذات و نـهاد ایشان برای اصلاح و تصفیه، آمادگی و استعدادی وجود داشت. از این رو، او بیش از هر چیز اخلاق را مورد توجه قرار داد. هرج و مرج عصر خود را هرج و مرج اخلاق میدانست و آن را معلول ناتوان شدن عقاید کهن و پخش شـکایت سوفسطایی درباره صواب و خطا میشمرد و باور داشت که برای درمان آن نباید به اندیشههای کهن متشبه شد بلکه باید دانشی بیشتر به دست آورد و با ایجاد زندگی خانوادگی منظم، اخلاق را احیا کرد.
کـنفوسیوس در چـنین وضعی گفت که: مردم از جاده مکارم اخلاق دور ماندهاند و ناچار باید به صراط مستقیم باز گردند. روزی کسی از او سؤال کرد: آیا در جهان دستوری کلی وجود دارد که بتوان آن را قانون حیات در سراسر عمر قـرار داد؟ او گـفت: آری، عمل متقابل و آن، این است: آنچه را که بر خود روا نمیداری بر دیگران روا ندار. این سخن که کنفوسیوس در آن قانون حسن رابطه افراد بشر را وضع کرده است شبیه به قانون زرین عـیسوی اسـت که در انجیل آمده ولی، وی در این کلام، قضیه را به صورت منفی ایراد کرده است شبیه به قانون زرین عیسوی است که در انجیل آمده، اما عیسی مسیح(ع)، قضیه را به صورت مثبت تـقریر نـموده اسـت. از اینجاست که بعضی محققان غـرب گـفتهاند فـرمول این حکیم چینی را قانون سیمین باید نام نهاد.
کنفوسیوس در کتاب «تعالیم من» همین دستور اساسی زندگی را به صورت قضیه مثبت نـیز شـروع کـرده که بیان وی کاملاً مطابق با سخن عیسی مـسیح(ع) در انـجیل میشود. در آنجا گفته است: در زندگانی اخلاقی انسان، چهار تکلیف موجود است که من نتوانستم آنها را به درستی انجام دهـم. نـخست آنـکه با پدرم آنچنان رفتار کنم که خود میخواهم فرزندانم با مـن رفتار کنند. دوم آنکه به پادشاه خود آنچنان خدمت کنم که میخواهم وزیر من، مرا خدمت کند، سـوم آن کـه بـا برادر خود چنان سلوک کنم که میخواهم برادران من با مـن سـلوک کنند و چهارم درباره دوستان خویش عملی پیش گیرم که توقع دارم آنها با من پیش گیرند. بـا ایـنهمه بـاید گفت که دستور اخلاقی او همپایه دستور عیسی(ع) و تائوئیستهای چینی نیست، زیرا در بـرابر دسـتورهای تـائوئیستها که شعار «جزای بدی را به نیکی» مبنای عمل خود قرار دادهاند، قایل به حـدی گـردید. چـنانکه گفتهاند: روزی از او سؤال کردند که نظر او در باب پاداش بدی به نیکی چیست؟ وی پاسخ داد: «اگر بدی را به نـیکی کـیفر دهی، نیکی را به چه پاداش خواهی داد؟»
احسان را به احسان ولی رفتار بد را با عدالت بـاید مـقابله کـرد. «از این قرار وی برای دستور عمل متقابل خود که میزان اخلاقیات اوست سرحدی وضع کـرد و مـردمان بدکردار و ستمپیشه را شایسته احسان ندانسته بلکه آنها را مشمول حکم عدل و داد میداند. چکیده بـرنامه کـنفوسیوس در کـتاب «آموزش بزرگ» آمده است: پیشینیان میخواستند فضیلت اعلا را در سراسر کشور پخش کنند، نخست امارتهای خـود را بـه خوبی انتظام میبخشیدند، برای انتظام بخشیدن به امارتهای خود، نخست به خـانوادههای خـود نـظام میدادند، برای نظام دادن به خانواده خود، نخست نفوسشان را میپروردند، برای پروردن نفوس خویش، نخست قلوب خـویش را پاک مـیکردند، بـرای پاک کردن قلوب خویش، نخست میکوشیدند تا در افکار خویش صادق و صمیمی باشند، بـرای آنـکه در افکار خویش صادق و صمیمی باشند نخست دانش خود را تا برترین مرز میگستردند، گسترش دانش، زاده پژوهش در احـوال اشـیا است. بنابراین، خرد در خانه آغاز میشود و بنیاد جامعه، زمانی منظم است کـه خـانواده منظم باشد.
کنفوسیوس با گوته، همداستان اسـت کـه تـکامل نفس، بنیاد تکامل جامعه است. از خلاق مـکالمات کـنفوسیوس میتوان صورت انسانی آرمانی او، انسان خردمند، را که ترکیبی از فیلسوف و پارساست به دست آورد. ابـرمرد کـنفوسیوس، سه فضیلت دارد که یکی در نـظر سـقراط و دیگری در نـظر نـیچه و سـومی در نظر عیسی مسیح فضیلت اعلا بـه شـمار میرود: عقل، شجاعت و نیکخواهی. آیین کنفوسیوس گاهی «دینلی» خوانده میشود و این کـلمهای تـرجمهناپذیر است که مفهوم اساسی تعالیم کـنفوسیوس را تشکیل میدهد. این دارای دو جـنبه اسـت:
در مقام اصلی گسترده در رفتار شـخصی، ایـن کلمه به معنی آدابدانی در همه چیز یا انجام کار مناسب است، در مقام اصـلی گـسترده در مسایل اجتماعی، این کلمه بـه مـعنی نـظم چیزها یا هـمه چـیز در مکان صحیح خود مـیباشد.
مـوضع مسلطی که کنفوسیوس در حیات عقلی چین پدید آورد کمابیش بیست و پنج قرن بیرقیب ادامه یـافت.
اخلاقیات ایرانی
مـارکام (markam) در کتابی که تحت عنوان تاریخ ایـران نـوشته، میگوید: ایـران تـنها کـشوری است که در هیچ دوره ای از تـاریخ خود هیچ نوع بتی نپرستیده است.
حضرت زرتشت پیامبر ایران باستان بنا به همداستانی مـحققان کـنونی، حداقل حدود یک هزار و دویست سـال قـبل از مـیلاد مـسیح مـیزیسته است. او آئینی آورد کـه بـه دین زرتشت معروف شد. دینی که این پیغمبر ایرانی تعلیم فرمود یک آئین اخلاقی و طریقه یـگانهپرستی اسـت. هـر چند مبادی و معتقدات بازمانده از پیشینیان را پایه و مـبنای تـعالیم خـود قـرار داد. ایـرانیان زرتـشتی، چندان شوقی به تفکرات فلسفی نداشتند و آئین زرتشتی نیز بیشتر به الهیات توجه داشت تا فلسفه. از طرفی، نبوغ عمل پسند ایرانی، تفکر فلسفی را به عنوان کوششی بـیهوده در امور غیر عملی نکوهش میکرد. با این همه در میان ایرانیان، تفکراتی در زمینه حقایق جاودان هستی وجود دارد که فلسفه قدیم یونان از آن متأثر شده است. همچنان که آئین مهر و آئین مانی در ایـران تـحت تاثیر دین زرتشت برخاستند و بعداً، وارد اروپا شدند و افکار فلسفی غرب را به شدت زیر نفوذ درآوردند.
از دیدگاه دین زرتشت، انسان مرکب از جسمی است که در معرض نابودی قرار دارد و روحی که نامیرا و جـاودان اسـت مهمترین قوای روحانی انسان علاوه بر خرد یا عقل عبارتند از: دئنا، یا وجدان، اوروان یا روح، و فره وشی یا فرشته نگهبان. انسان دارای آزادی اراده است و در برابر کـردار نـیک و کردار بد خویش، مسئولیت دارد. انـسان بـاید بپذیرد که طریق صواب و صلاح یکی بیش نیست و باید میان حق و باطل و حقیقت و دوزخ و خیر و شر، یکی را برگزیند.
انسان قدرت دارد که بین اضداد یکی را انـتخاب کـند. همه چیز به انـتخاب خـود او بسته است و آدمی، خداوند سرنوشت خویش است. نقطه اصلی و پایه اساسی اخلاق در آئین زرتشت بر روی این قاعده است که نفس و ضمیر هر فرد یک میدان نبرد دائمی بین خیر و شـر اسـت. روزی که اهورامزدا، آدمی را بیافرید او را آزادی عمل اعطا کرد که خود عمل خود را بگزیند یعنی دارای نیروی اختیار گردید که ما بین دو راه خطا و صواب، هر یک را بخواهد انتخاب کند. هر چند اهـورا مـزدا، به وسـیله نیروی نیکی یعنی سپنتامینو و نیز به دستیاری ” وهومنه” (یا بهمن = فرشته پندار نیک و نهاد خوب) همیشه آدمـی را به سوی راستی میکشاند ولی در همان حال نیروی زشتی و بدی انـگره مـینو نـیز در او ظهوریافته در خاطر او همواره وسوسه میکند. ازاین رو، تکلیف و وظیفه هر فرد بشر آن است که در دل خود ما بین آن دو مـنادی، یـکی را اجابت کند. فرشته نیک را اطاعت کرده خوبی را اختیار کند و یا آنکه سخن دیـو را شـنیده و بـدی را برگزیند. البته نیکان بدی را نمیپسندند.
اخلاق زرتشتی در سطحی بسیار عالی قرار دارد و با تمام نیروی خـود پند در نیک، گفتار نیک و کردار نیک را تأکید میکند. مقدسات اخلاقی را هرگز نمیتوان بـه صورتی موجزتر از این عـرضه داشـت و این بهترین چیز است که میتوان درباره اخلاق زرتشتی گفت. هرگونه انحرافی که از لحاظ دینی و فلسفی در آیین زرتشت روی داده باشد این نکته مسلم است که موبدان زرتشتی، همواره اخلاق را در یک سطح عـالی نگاه داشتهاند. یکی از خصوصیات در خور توجه این اخلاق، آن است که به هیچوجه، التفاتی به ریاضتکشی و عزلتگزینی نداشته است. در وندیداد آمده است: کسانی که نمیخورند، نیرومند نیستند، نه توان نیکوکاری دارند نـه بـرای کشاورزی آمادهاند و نه برای فرزندآوری. در رساله «سد در» ذکر شده است: معنی روزه گرفتن، همانا پرهیز از گناهان است و همه اعضای آدمی مانند چشم و زبان و گوش و دست و پا باید روزهدار باشند. داریوش بزرگ در فـرمانهای نـوشته بر سنگ گفته است: ای انسان، این فرمان اهورامزداست به تو، بداندیش مباش، راه نیکی را رها مکن و آلوده گناه مشو.