محمدابراهیم باسط ضمن اشاره به اینکه فلسفه کنونی دین به معنای فلسفه تحلیلی دین مسیحیت است، بیان کرد: عمدهترین دلیل بروز اعتراض به فلسفه دین و اینکه گفته میشود فلسفه دین به پایان رسیده، غصب عنوان فلسفه دین از سوی فیلسوفان تحلیلی مسیحی است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، چهارمین روز از مدرسه زمستانی فلسفه دین با عنوان «آینده فلسفه دین و امکانات پیش رو» صبح امروز، هشتم دی، به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
محمدابراهیم باسط، عضو هیئت علمی سازمان سمت، در این نشست درباره پایان فلسفه دین سخن گفت.
گزیده سخنان او را میخوانید؛
مقصود از فلسفه دین که در حال حاضر در جهان وجود دارد، فلسفه تحلیلی دین است و فلسفه دین ذیل فلسفه تحلیلی قرار میگیرد. از طرف دیگر مقصود از دین در فلسفه دینی، مسیحیت است و دین اسلام و ادیان شرقی در آن جایگاهی ندارند. فیلسوفان دین عنوان جامع «فلسفه دین» را برداشتند و بدون اینکه اعلام کنند هم فلسفه و هم دین را محدود در نظر گرفتند. وقتی این رشته گسترش پیدا کرد، در سایر کشورها مطرح و نیز وارد دانشگاههای ایران شد. بدین ترتیب کسانی که به سنتهای فلسفی و دینی دیگری تعلق خاطر داشتند با این رشته مواجه و دستاندرکار آن شدند. طبیعتاً وقتی یک مسلمان وارد این رشته میشود تمایل دارد که در این رشته راجع به دینی که به آن تعلق خاطر دارد صحبت شود یا کسانی که با تعلق خاطر به دیگر فلسفهها وارد این رشته شدند علاقه داشتند که راجع به آن سنت فلسفی صحبت شود. به همین سبب زمینه اعتراض فراهم شد.
به گمان من، عمدهترین دلیل بروز اعتراض به فلسفه دین و اینکه بیان میشود فلسفه دین به پایان رسیده، غصب عنوان فلسفه دین از سوی فیلسوفان تحلیلی مسیحی است. کسانی که از پایان فلسفه دین سخن میگویند معتقدند که باید حق این عنوان به درستی ادا شود، ولی تاکنون این اتفاق نیفتاده است. از زاویه همین نقدی که بیان کردم، چند کتاب و مقاله نوشته شده است که مدعی پایان فلسفه دین هستند؛ از جمله آنها کتاب نیک تراکاکیس با عنوان «پایان فلسفه دین» و کتاب تیموتی نپر با عنوان «پایانهای فلسفه دین: نهایت و غایت» است. تراکاکیس استاد دانشگاه کاتولیک استرالیاست و این کتاب را در دوره پستدکتری نوشت. نپر هم استاد دانشگاهی در آمریکا و مدیر برنامه فلسفه دین تطبیقی است.
حال به بحث «پایان فلسفه» تراکاکیس میپردازم. مدعای اصلی تراکاکیس این است که فلسفه تحلیلی الگویش را علم قرار داده و سعی کرده است که از روش علمی الگوبرداری کند و الگوی علمی ویژه امور فیزیکال است. بنابراین روشی که در فلسفه تحلیلی حاکم است توانایی پرداختن به امور دینی را، که امری راز آلود محسوب میشود، ندارد. امر راز آلود شبیه ابژههای فیزیکی جهان خارج نیست و به همین دلیل فلسفه دین تحلیلی توانایی پرداختن به امر دینی را ندارد. البته مدعایش مقداری عمومیتر و در نقد کلیت جریان فلسفه تحلیلی است. بنابراین تلقی او این است که کتابش علاوه بر اینکه فلسفه دین را نقد میکند، مدعی است که میخی بر تابوت کلیت فلسفه تحلیلی هم میکوبد.
پیشنهاد تراکاکیس
اگر فلسفه تحلیلی ابزار فلسفی ما برای بررسی دین نباشد، چه باید باشد؟ اگر بخواهم به راه حلهای تراکاکیس اشاره کنم، او از سنت رقیب فلسفه تحلیلی نام میبرد که فلسفه قارهای است و میگوید که فلسفه تحلیلی را کنار بگذاریم و از فلسفه قارهای استفاده کنیم. او راه حل دیگری را هم ارائه میدهد و آن بهرهگیری از بصیرتهایی است که در متون ادبی راجع به دین وجود دارد و در فصول مجزایی در کتابش درباره هر دو راه حل بحث میکند. در رابطه با توسل به فلسفه قارهای باید بگویم که میدانیم فلسفه دین قارهای موضوعی نبود که در فضای دانشگاهی غرب به آن پرداخته شود. دستکم پیش از سال ۲۰۰۸ آثار زیادی نداشتیم، ولی بعد از آن شاهد مجموعهای از کتابها با موضوع فلسفه دین قارهای هستیم. از این نظر میتوان پیشنهاد تراکاکیس را پیشنهادی دانست که جدی گرفته یا به نحوی محقق شد؛ یعنی یا افراد حرفهای تراکاکیس را خواندند و سراغ فلسفه قارهای رفتند یا شرایط جامعه فلسفه دین آنها را به این سمت سوق داد. به هر حال پیشنهاد او منشأ اثر شد.
بخش مهمی از کتاب تراکاکیس نقد سنت فلسفه تحلیلی و دفاع از فلسفه قارهای است. او برای این نقد و دفاع تلاش میکند که آن دو سنت فلسفی را مقایسه و اثبات کند که چرا فلسفه قارهای برای پرداختن به امر دینی مناسبتتر است. اولین تفاوتی را که تراکاکیس مطرح میکند تفاوت در سبک بیانی این دو نحله فلسفی است. در شکل ایدهآل اگر بخواهید برهان وجودی را برای اثبات خدا بنویسید، باید بتوانید آن را به زبان منطق جدید بیان کنید، زبانی که طبیعی نیست و مصنوعی است و ادعا میشود که دقت علمی دارد. این مورد در فلسفه تحلیلی دنبال میشود، یعنی الگوبرداری از آنچه در علوم طبیعی اتفاق میافتد.
دو تفاوت فلسفه قارهای و فلسفه تحلیلی
در نقطه مقابل، فیلسوفان قارهای را داریم که سعی میکنند بیان ادبی، سخنورانه و عاطفی داشته باشند و در بیانشان از هنرمندان به ویژه نویسندگان ادبی الگو میگیرند. خیلی از فیلسوفان قارهای بعضی مطالب فلسفیشان را در قالب رمان و نمایشنامه و حتی کتاب شعر منتشر میکردند. ادعای تراکاکیس این است که با توجه به اینکه موضوع فلسفه دین فیزیکال نیست، نمیتوان از زبان علمی برای صحبت کردن درباره آن استفاده کرد و زبان عاطفی، که در فلسفه قارهای وجود دارد، زبان بهتری برای سخن گفتن از امور الهی است. تفاوت دومی که ایشان به آن اشاره میکند ضدیت با علمباوری است. او معتقد است که این ویژگی اصلی فلسفه قارهای است. ویژگی علمباروی، که فیلسوف قارهای مخالف آن و فیلسوف تحلیلی مقلد آن است، در سنت فلسفه قارهای دو رویکرد دارد؛ چشمانداز گرایی و ناواقع گرایی درباره زبان دینی.
چشمانداز گرایی به اسم نیچه شناخته میشود. مدعایش این است که هر انسانی از چشمانداز ویژه خودش به جهان مینگرد و مقتضیات شخصی او بر نوع نگاهش به جهان تأثیرگذار است. در واقع هر کدام از ما به جهان مینگریم و آنچه درمییابیم خود جهان نیست، بلکه تفسیری است که از جهان پیدا کردیم. بنابراین با تعابیر مختلفی از جهان نزد افراد مختلف مواجه هستیم. آنچه در جامعه انسانی وجود دارد چشماندازهای مختلفی راجع به زبان است. ناواقع گرایی این است که نمیتوانیم با زبان راجع به امر دینی صحبت کنیم. موضوع دین، که امری متعالی شمرده میشود، به سبب اینکه نامتعین است قابل ارجاع در زبان نیست. بنابراین زبان دین ناواقعگراست و این دو رویکرد را تراکاکیس در فلسفه قارهای تشخیص میدهد.