کارشناس و سفیر اسبق کشورمان در مقاله ای به بررسی جایگاه مسیحیت در کشور چین پرداخت.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، محمدمسجدجامعی در مقاله ای درخصوص راستگرایی «دینی» در چین و جایگاه مسیحیت در این کشورنوشت: ابتدا در مورد ادیان موجود در چین و حساسیتهایی که نسبت بدانها وجود دارد، توضیحاتی عرض میکنم و سپس به راستگرایی میپردازم. برخی ادیان از دیرباز در چین حضور داشتهاند و ادیان سنتی این سرزمین به حساب میآیند. شاخصترین آنها ادیان شرقی یا آسیایی هستند، از بودیسم گرفته تا آئین کنفوسیوس و تائوئیسم و ادیان بومی دیگر. علاوه بر اینها، مسیحیت و اسلام نیز دو دین سنتی چین هستند. مسیحیت در چین سه گونه است:
اولی مسیحیت تاریخی که از طریق ایران قدیم وارد چین شد و مبلغانش ایرانیهای سریانی و یا همان ایرانیان آشوری مذهب بودند. و چینیها بدین دلیل به این دین «دین پارسیها» میگفتند و تقریباً از قرن هفتم میلادی در چین وجود داشته و امروزه آثارش نیز باقی است. نام اولین مبلغ «آلوپن» بود که یک کشیش آشوری است. او در سال ۶۳۵ به چین وارد شد و پس از او مبلغان آشوری عازم این سرزمین شدند. سقوط تیسفون در برابر اعراب و مرکز پاتریارکی سریانیها، شهر سلوکیه، که جزئی از تیسفون بود، این جریان را تشدید کرد.
دوم مسیحیتی است که توسط مبلغان فرانچسکان در قرن سیزدهم میلادی به منطقه مغولستان وارد شد و از آنجا به چین رفت. پاپها در آن دوران بسیار مایل بودند در بین مغولها نفوذ کنند و عملاً چنین شد. اگر مغولان به دلیل حضورشان در سرزمینهای اسلامی به اسلام درنیامده بودند، به احتمال فراوان عموم آنان به مسیحیت درمیآمدند.
سوم مسیحیت جدید است که تقریباً از قرنهای پانزدهم و شانزدهم ابتدا از طریق پرتغالیها و یسوعیان و سپس توسط بقیۀ اروپاییها وارد چین شد. یسوعیان و یا همان ژزوئیتهایی که به چین رفتند، افراد برجستهای بودند، همچون «فرانچسکو زوریر» و خصوصاً «ماتئو ریچی». بدون شک ریچی یکی از مهمترین مبلغانی که مسیحیت دوران جدید به خود دیده است. واقعیت این است که عدم موفقیت کامل آنان عمدتاً به دلیل نیرومندی و استواری فرهنگ و آداب و رسوم چینیها بود. و بالاخره مسیحیت انجیلی است که از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم توسط آمریکاییها به چین آمد.
وی افزود: در مورد وضعیت کنونی مسیحیتِ نوع اول و موقعیت و تشکیلات آن اطلاعات میدانی دقیقی ندارم؛ ولی قاعدتاً در دوران جدید، بسیاری از پیروان آن میباید تغییر کلیسا داده و مخصوصاً به کلیسای کاتولیک و احیاناً پروتستان اروپایی و یا امریکایی اونجلیکال پیوسته باشند. نکتۀ مهم این است که مسیحیت موجود در چین به لحاظ فرهنگی و اجتماعی و لحاظهای دیگر، با واقعیت چین منطبق شده و به بخشی از چین تبدیل شده است.
وی ادامه داد: در میان گروههای مختلف مسیحی موجود در چین، کلیسای کاتولیک اهمیت خاصی دارد، یکی بدین سبب که جمعیتشان فراوان است، و دیگر اینکه «تشکیلات» دارد. دولت چین نه تنها پس از انقلاب کمونیستی، بلکه حتی از اواخر قرن نوزدهم نسبت به نفوذ فرنگیها و مخصوصاً نفوذ فرهنگی و بهویژه دینی آنها در سرزمین خویش خیلی حساس بود. این یک حساسیت طبیعی در جامعه و فرهنگ چینی است که البته در قبال مسیحیت تاریخیِ مربوط به قرون نخستین کمتر وجود داشته است. اگرچه امپراطور این کشور در قرن نهم «تانگ وو زنگ» که که خود تائویست بود، از مبلغان مسیحی که احتمالاً بیشترشان ایرانی بودهاند، خواست که کشورش را ترک گویند.
وی خاطرنشان کرد: به بیان دیگر، حساسیت موجود در قبال «مسیحیت» به عنوان یک دین نیست، بلکه نسبت به مسیحیت غربی است. به واقع، همین حساسیت بود که «انقلاب بوکسورها» را موجب شد، انقلابی که از سال ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۱ به طول انجامید. بوکسورها مبلغان مسیحی اروپایی و گاهی هر آن کس را که اروپایی بود و همچنین کسانی را که به مسیحیت اروپایی تغییر دین داده بودند، میکشتند. این جریان نشان میدهد که این ملت و این جامعه نسبت به نفوذ دیگران و به ویژه نفوذ دینی بیگانه، حساس است.
مسجدجامعی گفت: به دلایل مختلف، حساسیت مزبور از بعد از انقلاب مائو خیلی افزایش یافت. یکی از مهمترین دلایل، تقابل با غربیها و بهویژه آمریکاییها بود، مسئلهای که اوج آن را در جنگ کره میبینید. چینیها نسبت به مسیحیت غربی نه تنها حساسیت، بلکه سوءظنی بسیار قوی دارند. بیشترین حساسیت و سوءظن آنها نسبت به کلیسای کاتولیک است. و آنچه این حساسیت را خیلی تحریک میکند، این است که این کلیسا دارای «تشکیلات درونی» است.شاید بتوان گفت که کاتولیسیسم چیزی نیست جز تشکیلات؛ تشکیلاتی که مرکزیت آن در رم و واتیکان است و با فرامرز ارتباط دارد. حتی از حدود قرن هفدهم تا اواخر قرن نوزدهم، در خود آمریکا کاتولیکها را بعضاً به همین دلائل، مزدوران پاپ میدانستند.بنابراین، مسئله فقط دین نیست؛ مسئلۀ تشکیلات برونمرزی است و یکی از مهمترین موضوعاتی که بهویژه حساسیت دولت چین را برمیانگیزد، موضوع انتخاب و انتصاب اسقف است. چین با اصل قضیه مشکلی ندارد و در طی سالهای اخیر، کلیسای کاتولیک را پذیرفته است. موضوع این است که چین مایل است کلیسای کاتولیکِ کشورش کمترین وابستگی را به تشکیلات واتیکان داشته باشد؛ بدین معنی که میخواهد کشیشها و اسقفهایش را خودش تعیین کند و نه واتیکان. این مهمترین مسئلهای است که در طی تقریباً سی سال اخیر بین واتیکان و چین وجود داشته است و هنوز هم ادامه دارد. پاپ موجود که ضمناً یسوعی است و با فعالیت گذشته ژزوئیتها کاملاً آشناست، خیلی تلاش کرد تا واتیکان در این زمینه کوتاه بیاید و تا مقدار زیادی کوتاه آمد؛ علیرغم انتقاد برخی از اساقفه شرق آسیا و خاصه تایوان. این داستان مفصلی دارد که اگر بدان بپردازم، از بحث راستگرایی خارج میشویم.
وی در پایان تصریح کرد: با توجه به گفتگویی که با چند کشیش پروتستان اروپایی انجام دادم، ظاهراً دولت چین حساسیت شدیدی نسبت به کلیساهای پروتستان اروپایی ندارد و عمدۀ سوءظنش نسبت به کلیسای کاتولیک است.و اما اونجلیکالها. اونجلیکالها تشکیلات ندارند و از این نظر سوءظن رژیمی مانند چین را که به تشکیلات دینی حساس است، برنمیانگیزند، و این برای آنها یک امتیاز است. ولی مشکل این است که آنها کلیساهای خانگی تشکیل میدهند و ظاهراً تعداد چنین کلیساهایی در چین بسیار زیاد شده است. آنها نه تنها در چین، بلکه در کشورهای دیگر نیز چنین میکنند و قضیه چندان هم قابل کنترل نیست. و اما جنبۀ منفی اونجلیکالیسم این است که کسانی که اونجلیکال میشوند، نوعی گرایش درونی و همدلی نسبت به آمریکا پیدا میکنند – نه فقط نسبت به نظام سیاسی آمریکا، بلکه نسبت به سبک زندگی و فرهنگ و نوع دینداری آمریکایی. این برای چینیها یک مشکل است و نمیتوانند هضمش کنند.