حیدری ابهری، غلامرضا (۱۳۹۰)، خداشناسی قرآنی کودکان؛ پاسخ به چهل پرسش کودکان و نوجوانان درباره خدا، چاپ بیست و سوم، قم، نشر جمال
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، نویسنده محترم کتاب که از نویسندگان پرکار حوزه ادبیات دینی کودک و نوجوان به شمار میرود، در این کتاب افزون بر چهارده نکته با عنوان «بایستههای پاسخگویی به پرسشهای مذهبی کودکان و نوجوانان»، به چهل پرسش الاهیاتی کودک و نوجوان، پاسخ گفته است. بنابر نکتههایی که بدانها اشارت میرود و گزیدههای اندکی از همه کاستیها و آسیبهای کتاب، آن را «اعتقادنامه کودکان» درباره خدا میدانم و گزیده ملاحظات و نکاتم را دربارهاش، به شرح زیر با خواننده محترم در میان میآورم و امیدوارم سودمند و راست و درست باشند:
الف) رویکرد کتاب
پرسش و پرسشگری در ادبیات «تفکرپروری کودکان»، زمینه یا ابزاری برای گفتوگو و توانمندسازی کودک و نوجوان در مهارت حل مسئله است. تسهیلگران دانا و توانا، با شیوهها و شگردهای دقیق و لطیفی به طرح بحث و کندوکاو گروهی درباره پرسشهای کودک و نوجوان میپردازند تا بر قدرت تفکر او بیافزایند. رویکرد آنان در این زمینه، تعلیمی نیست. بنابراین، مباد که کلمه «پرسش» در این کتاب، خواننده گرامی را بفریبد؛ زیرا رویکرد این کتاب تسهیلی و آسانسازانه نیست، بلکه به صراحت تعلیمی و آموزگارانه است. نویسنده به زبان حال و قال میگوید:
زمانی که کودکان و نوجوانان نزد ما میآیند و سؤالهایی درباره مفاهیم و معارف دینی میپرسند، فرصتی فراهم میگردد که با استفاده از میل درونیشان، آنان را یک گام به هدف زندگی و قدمی به قله کمال نزدیک سازیم … از آنجا که در این موارد خود آنان آغازگر گفتوگو بودهاند، آمادگی بیشتری برای شنیدن دارند و پاسخگویی ما به عنوان یک برنامه آموزشی ـ تربیتی، مؤثرتر، راحتتر و طبیعیتر پیش خواهد رفت (ص ۱۵).
چنانکه در یادداشت ناقدانه «کوچیدن از ادبیات تعلیمی به ادبیات تسهیلی» گفتهام: یکی از شروط حداقلی تسهیلگری (اخلاقی، الاهیاتی، فلسفی، معنوی)، به پرسش گرفتن مخاطب درباره مفاهیم و مصادیق است. پرسشگری آسیب کنش مقلدانه و پذیرش منفعلانه را از میان میبرد و به پویایی و فعال شدن فکر مخاطب کمک میکند و به جای کرنشگری و انفعال از او میخواهد که با درنگ به گزینشگری بپردازد و به تعبیر دیگر، زمینه را برای انتخاب (نظری و عملی) کودک آسان و از التزام او به معرفت و عادت بیدرنگ جلوگیری میکند. همچنین ناتوانی یا کمتوانی او را در استدلال تحلیلی و دلیلآوری به سود فلان و بهمان گزاره، از میان میبرَد.
رویکرد کتاب خداشناسی قرآنی کودکان تعلیمی، تلقینی، القایی و حتی در برخی از بخشهایش، ایدئولوژیک است و بهرغم تأکیدش بر «پرسش»، در پی توجیه آموزههای راستکیشانه (ارتدکس) رسمی به انگیزه آموزش و انباریدن اطلاعات و آموزهها در حافظه کودک است نه پرورش قوه تفکر کودک و توانبخشی به او در توجیهگری و استدلال و ترجیح یک گزاره بر گزارههای رقیب.
ب) ساختار کتاب
کتاب خداشناسی قرآنی کودکان از نظم منطقی در طرح مباحث برخوردار نیست. مباحث الاهیاتی بهویژه در آثار متکلمان متأخر (یهودی، مسیحی، مسلمان)، در قالبی سامانمند (سیستماتیک) مطرح میشود. نمونهای از آشفتگی منطقی ساختار کتاب در جدول زیر گزارش شده است:
نمونه ترتیب سؤالات موضوع محوری
سؤال ۸ تجرد خدا
سؤال ۱۶ ابدیت خدا
سؤال ۲۱ وجود خدا
سؤال ۲۹ قدرت خدا
سؤال ۳۰ ابدیت خدا
سؤال ۳۶ ازلیت خدا
سؤال ۳۵ علم خدا
سؤال ۳۷ تجرد خدا
موضوع محوری این نمونهها و مصادیق مشابه آنها در کتاب، خداشناختی است که گاهی به همپوشانی دچار شدهاند و گاهی به آشفتگی. بیشک پرسش ۲۱ میبایست مقدم بر پرسش ۸ و ۱۶ طرح شود. همچنین طرح بحث درباره صفات خداوند در ادبیات تخصصی کلامی، ترتبی دارند که آن ترتب و ترتیب در این کتاب (بهویژه اگر خواننده هدفش مربیان باشد)، دیده نمیشود.
نیز طرح پرسشهای انسانشناختی، جهانشناختی، ارزششناختی، کیهانشناختی میان این پرسشهای خداشناختی، شاهد دیگر این آشفتگی است. برای نمونه، سؤال ۱۵ (چرا خدا در میان آفریدههایش بعضی موجودات بیفایده و بیارزش را هم آفریده است؟) پرسشی ارزششناختی ـ انسانشناختی ناظر به معنای زندگی؛ یعنی هدف و ارزش و کارکرد انسان و جهان است و اشارت سؤال به خدا و آفرینش او، موجب نمیشود که در جرگه پرسشهای خداشناختی بگنجد. طبقهبندی دقیق پرسشها، روش مناسب را برای پاسخگویی به آنها تعیین میکنند و متأسفانه این نظم و ترتیب در کتاب دیده نمیشود. باز برای نمونه، سؤال ۱۴ (برای تشکر از خدا باید چه کار کنیم؟) پرسشی ارزششناختی است نه خداشناختی.
تأکید میشود که نمونههای مذکور درباره ساختار کتاب، مشتی از خروارَند. همچنین تأکید میشود بنابر نکاتی که در بخش «مخاطب کتاب» همین نقد خواهد آمد، پارههای کودکانه و پارههای نوجوانانه کتاب میبایست از یکدیگر جدا میشدند.
ج) روش کتاب
بحث روششناسی را درباره کتاب خداشناسی قرآنی کودکان، به دو بخش میتوان تقسیم کرد: ۱. روششناسی گردآوری پرسشها؛ ۲.روششناسی پاسخگویی به پرسشها.
با توجه به رویکرد تعلیمی کتاب، نکات و ملاحظاتم درباره بخش دوم، نوعی اختلاف نظر مبنایی با نویسنده محترم به شمار میرود و بنابراین، از بخش دوم درمیگذرم، اما درباره بخش نخست، پرسش این است که پرسشها از کجا آمدهاند؟ نویسنده این اثر را «حاصل نیازسنجی و ارتباط یکماهه با متن پرسشهای کودکان و نوجوانان» در نمایشگاه قرآن کریم (۱۳۸۵) میشمرد (ص ۹) و میگوید:
مطالب این کتاب با مطالب کتابهای اعتقادی مرسوم، کاملا متفاوت است؛ زیرا خداشناسی کودک و نوجوان و پرسشهای او، با خداشناسی بزرگسالان و نیازهای فکری این گروه بسیار متفاوت است (ص۱۰).
باری، نویسنده محترم برای متهم نشدن به استقرای ناقص و اولویتگذاری نامدلل و بدون شاهد در اینباره، میبایست جامعهای آماری از مخاطب کودک و نوجوان (برای نمونه از مدارس قم یا دیگر شهرستانها) برمیگزید و مهمترین دغدغهها و پرسشهای آنان را گرد میآورد؛ سپس به تحلیل محتوایی آنها میپرداخت و پرسشها را از این دستمایه فراهم میآورد. تجربه زیسته مربیان و نویسندگان (هر اندازه پویا و پرکار)، تحقیقی نیازسنجانه به شمار نمیرود. پیشنهاد پیشگفته یکی از دهها روش موجود درباره نیازسنجی است که متأسفانه مبنای کار نویسنده نبوده است.
د) مخاطب کتاب
مخاطب هدف این کتاب مربی و والد است یا کودک و نوجوان؟ یعنی آیا نویسنده محترم میخواسته است که مربیان این کتاب را بخوانند و آن را دستمایه گفتوگو با کودک و نوجوان کنند یا میخواسته است که خود کودکان آن را به دست گیرند و مطالعه کنند؟ نشانی از رده سنی مخاطب در شناسنامه کتاب نیست. بنابراین، تنها راه تشخیص مخاطب هدف کتاب، عنوان و ساختار و ادبیات کتاب است. با توجه به اینکه نویسنده در بخشی از کتاب با عنوان «سخنی با مربیان، معلمان و والدین»، مستقیم با بزرگسالان گفتوگو میکند و با توجه به لحن کودکانه پاسخهای مندرج ذیل پرسشهای چهلگانه کتاب، میتوان گفت خواننده هدف کتاب، کودکان و نوجوانانند.
بنابراین، «تناسب» محتوایی و زبانی، نخستین موضوعی است که درباره کتاب و مخاطبانش، به ذهن ناقدان تداعی میشود. نویسنده محترم در جایی، بر توجه نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان به مباحث نظری و نظریهها درباره کودک و دوره کودکی تأکید کرده و گفتهاند:
نویسندگان، اهل ذوق هستند و از پرداختن به مسائل نظری پرهیز میکنند انگار پرداختن به این مسائل آنها را از زلالی خارج میکند، اما پرداختن به مباحث تئوریک بسیار ضرورت دارد[۱].
این نکته یا توصیه از دید من بسیار موجه است، اما آیا خود ایشان به این اعتقاد، التزام داشتهاند یا التزام دارند؟
پاسخ من منفی است؛ یعنی معتقدم که ایشان در ساماندهی این اثر و برخی از دیگر آثارشان، به دستآوردهای تئوریک روانشناسی رشد، تعلیم و تربیت، روانشناسی تعلیم و تربیت، فلسفه تعلیم و تربیت، جامعهشناسی کودکی، روانشناسی رشد شناختی و فلسفه ادبیات کودک و نوجوان و…، التفات نکرده و به نظریهای از نظریهها التزام نداشتهاند. شواهد این دعوی را در همین کتاب خداشناسی قرآنی کودکان میتوان یافت. دعوی من این است که بهرغم لحن کودکانه و نوجوانانه کتاب و بهرغم تأکید نویسنده محترم بر کاربست «تشبیه» و «تمثیل» در گفتوگو با این دسته از مخاطبان (ص ۲۷)، زبان کتاب از تناسب با سطح فهم مخاطب برخوردار نیست.
مفاهمه، بر پایه دریافت مفاهیم حاضر نزد گوینده و نویسنده استوار است و مفاهیم دستکم به عینی، اعتباری و انتزاعی تقسیمپذیرند و زبان، نظام نشانهای و رمزی انتقال مفاهیم است و تشبیه و تمثیل ابزارهای تبدیل مفاهیم انتزاعی به مفاهیم عینیاند. بنابراین، زبان نویسنده و گویندهای که برای کودک و نوجوان مینویسد و میگوید، به اندازه بهرهگیریاش از تشبیه معقولات به محسوسات، از ویژگی «تناسب زبانی» برخوردار خواهد بود. شکستن ساختار جملات و نوشتن صمیمانه و استفاده از القاب لطفآمیز، به پیدایی «لحن» کودکانه میانجامد نه «زبان» کودکانه، بلکه نوشتن و گفتن به زبان کودکانه، بر پایه شناخت ویژگیهای «ذهن کودکانه» استوار است.
نویسنده محترم بهدرستی این بیت شهیر مولانا را انشاد کردهاند: «چون سر و کار تو با کودک فتاد * پس زبان کودکی باید گشاد» (ص ۲۴)، اما از دید من خودشان دستکم در پارههای فراوانی از این کتاب، زبان کودکی نگشودهاند.
مخاطب نوجوان، ممتاز نیست، اما از کودک و جوان و بزرگسال متمایز است و دریغ که کتاب، این تمایز را نادیده گرفته و به تخالط دچار شده است. از میان مصادیق عدم تناسب زبانی در این کتاب، فقط به سه نمونه اشاره میشود:
۱. رایگانبخشی خدا
بیت «من نکردم خلق تا سودی کنم * بلکه تا بر بندگان جودی کنم» (ص ۷۹) که به موضوع رایگانبخشی خداوند و ابتدایی بودن اِنعام خداوند و به تعبیر خود مولانا «بیعلت» و «بیرشوت» بودن افعال حق ناظر است، حتی با سطح فهم مخاطب نوجوان متناسب است؟ گمان نمیکنم؛ زیرا خود عارفان و فرزانگان بر لطافت و دقت و نازکی و باریکی این نکته و فهمپذیریاش در بالاترین رتبههای خداشناسی تأکید کردهاند.
۲. بینیازی خدا
مؤلف گرامی در معنای «صمدیت» خداوند تنها این نکته را تکرار و بر آن تأکید میکند که خداوند بینیاز است. از مشکل خلط معنای «غنی بودن» با معنای «صمد بودن» میگذرم، بلکه اکنون مدعیام: تکرار و تأکید، شگردهای شایستهای برای تحفیظ و یادسپاریاند، اما به تفهیم نمیانجامند. از قضا نویسنده محترم که گویی بر استفاده از روایات تحفظی دارند، دستمایههای نیکویی را درباره صمدیت خداوند از دست گذاردهاند. برای نمونه، صمدیت در روایت منقوله از محمد بنعلی جواد (ع) امام نهم شیعیان در قالب تمثیل «بیناف» بودن (ناف نداشتن) خداوند ایضاح میشود که شرحش را جای دیگری نوشتهام و کاش نویسنده محترم به جای تکرار مفهوم انتزاعی بینیازی، از مفهوم عینی بینافی بهره میبردند.
۳. رنگ خدا
کودکی که درباره رنگ خدا میپرسد، او را همچون عروسک و توپ خودش، محسوس فرض میکند. به تعبیر دیگر، بر پایه پیشفرض محسوس بودن خداوند، اکنون میپرسد که او چه رنگی است؟ بنابراین، پاسخگویی به این پرسش در دو سطح امکانپذیر است: ۱. سطح پرسش؛ ۲. سطح پیشفرض پرسش.
پاسخگویی در سطح خود پرسش، به معنای پذیرش پیشفرض است؛ یعنی پاسخگو با فرض محسوس بودن او، درباره رنگ خدا پاسخی عرضه میکند، اما پاسخگویی در سطح پیشفرض پرسش، به معنای چند و چون کردن در درستی یا نادرستی پیشفرض است؛ یعنی پاسخگو ناگزیر است که نخست پیشفرض را رد یا اثبات کند تا بتواند به پرسش پاسخ دهد. نویسنده محترم پیشفرض پرسش را رد میکند و به جای رسیدگی به پرسش کودک، از او میپرسد:
اگر چیزی را نبینیم، آیا میتوانیم بگوییم چه رنگی است؟ مثلا عقل چه رنگی است؟ علم و دانش چه رنگی است؟ هیچ کدام از اینها دیدنی نیستند تا بگوییم چه رنگیاند (ص ۴۳).
از دید نظری، دو دیدگاه روانشناختی رقیب در زمینه رشد شناختی کودک از هفتاد سال پیش تا کنون پدید آمده است: ۱. دیدگاه ژان پیاژه، روانشناس سوئیسی؛ ۲. دیدگاه لو سمینویچ ویگوتسکی، روانشناس روسی.
این دو و پیروانشان، در برخی از مدعیات با یکدیگر متفاوتند، اما اشتراکاتی هم میان دیدگاههای آن دو دیده میشود. بحث درباره تفکر انتزاعی کودکان تا پیش از دَه یا یازدهسالگی از محورهای اختلافی آن دو نیست؛ یعنی اینکه کودکان از یازدهسالگی به بعد میتوانند انتزاع کنند. نویسنده محترم کتاب بر پایه کدام نظریه رشد شناختی به مخاطبش میگوید: خدا همچون عقل و علم بیرنگ است؟ آیا مخاطب او حتی اگر دوازهساله باشد، تصوری از مفهوم انتزاعی عقل دارد؟ اگر مخاطب کتاب به معنای دقیق کلمه «کودک» باشد، عرضه چنین مثالها و چنین تنظیرهایی بیهوده مینماید و اگر مخاطب بخشهایی از کتاب نوجوان است، از منظر مخاطب کتاب، تفکیکی در این باب میبایست صورت میپذیرفت.
ه) درونمایه کتاب
۱. آفریدگاری خدا
موضوع پدیدآور بودن خداوند در بخشهای گوناگونی از کتاب بهویژه در پاسخ به سؤال ۳۳ (ریشه وجود خدا) مطرح شده است. «آفریدگاری» خداوند معنایی کلی است که در تعابیر قرآنی و روایی از منظرهای گوناگونی با تعبیرهای متنوعی به آن اشاره میشود. کاستی کتاب در اینباره از دید من این است که بر همان معنای کلی تأکید میکند. خداوند هم «مبدع» است، هم «محدِث» است، هم «مُبدء»، است، هم هم «مُنشِأ» است، هم «مُکوِن» است، هم «صانع» است، هم «خالق» است، هم «فاطر» است، هم «باریء» است، هم «ذارء» است، هم «جاعل» و بنابر نکات مطروحه در بخش مخاطب همین نوشتار، طرح بحث ناظر به صانعیت خداوند متناسبتر است با زبان کودک تا خالقیت. شکی نیست که نویسنده محترم به این جزئیات بهتر از راقم این یادداشت آگاهند، اما این آگاهی میبایست در متن ریزش میکرد. تمثیل خداوند به بنیاد ساختمان پنج طبقه (ص ۱۱۶)، ناظر به کدام وصف پدیدآوری و آفریدگاری خداوند است؟ چرا این بخش به وصف «هو الغنی» (محمد، ۳۸) ارجاع میکند؟ تمثیلهای آفریدگاری خداوند در قرآن با توجه به تعابیر و اوصاف یاد شده در جدول زیر، دستمایههای مرتبطتری با موضوع آفریدگاریاند:
تعابیر آفریدگاری و پدیدآورندگی خداوند در قرآن و روایات
۱ «انشاء» آفرینش (ایجاد) ناگهانی و پرورش پیوسته چیزی تازه است
۲ «ابداء» آفرینش (ایجاد) چیزی نخستین است
۳ «ابداع» آفرینش (ایجاد) چیزی بیهمتا (نامسبوق) و شگفت است
۴ «برأ» آفرینش (ایجاد) چیزی بیکاستی است
۵ «کون» و «تکوین» آفرینش (ایجاد) چیزی ماندگار است
۶ «احداث» آفرینش (ایجاد) چیزی باهمتا یا بیهمتا (مسبوق یا نامسبوق) است
۷ «صنع» آفرینش (ایجاد) نازکبینانه و نازککارانه چیزی است
۸ «جعل» آفرینش (ایجاد) چیزی برای چیز دیگر است
۹ «خلق» آفرینش (ایجاد) چیزی اندازهمند است
۱۰ «ذرأ» آفرینش (ایجاد) چیزی گسترنده است
۱۱ «فطر» آفرینش (ایجاد) چیزی برجسته و آشکار است
۲. رنگ خدا
همچنین نویسنده محترم در خوانش آیه ۱۳۸ بقره به نوعی تهافت دچار شده است؛ یعنی شاید کودک هوشمند بپرسد: خُب اگر خداوند رنگ ندارد، پس چرا این آیه از رنگ خدا سخن میگوید؟ «صبغه الله و من أحسن من الله صبغه و نحن له عابدون».
«صبغه الله» را در این آیه، باید در بافتار (context) آیات گذارد و فهمید؛ یعنی معنای آن با توجه به آیات ۱۲۷ تا ۱۴۱ سوره بقره آشکار میشود. قرآن در این آیات از ابراهیم و اسماعیل یاد میکند که هنگام ساختن کعبه میگفتند: «خدایا! ما و فرزندان ما را مُسلِم کن». اسلام «ملت» ابراهیم است؛ یعنی «دین» ابراهیم و او، فرزندانش را به اسلام سفارش میکند. همچنین نوه او یعقوب در بستر مرگ فرزندانش را به اسلام سفارش میکند و آنان میگویند ما خدای تو و خدای پدرانت؛ یعنی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را خواهیم پرستید.
زمان میگذرد و نوبت به یهودیان و مسیحیان معاصر محمد بنعبدالله (ص) میرسد. آنان میگویند: تنها راه رستگاری، یهودیت و مسیحیت است. محمد (ص) به آنان میگوید: نه. چنین نیست، بلکه راه رستگاری همان «ملت» ابراهیم است. پس ای پیراوان من! بگویید: ما به خدای ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او و به خدای موسی و عیسی و دیگر پیامبران پس از آنان، باور داریم و این پیامبران را یک گروه میشمریم و به فرمان خدا سرمیسپاریم. اگر یهودیان و مسیحیان معاصر تو چنین باوری داشته باشند، در راه رستگاری گام میزنند وگرنه، راهشان از تو و پیروانت جدا میشود و خداوند خود به کار آنان رسیدگی خواهد کرد. تو و پیروانت فقط «صبغه» خداوند را بپذیرید! آیا «صبغه» دیگران از صبغه خداوند بهتر است؟ [نه چنین نیست].
به گفته مفسران، هنگامی که کودکی در خانوادهای مسیحی به دنیا میآمد، او را در آبی رنگین فرومیبردند و بدین ترتیب او را از گناه ذاتیاش میپیراستند[۲]. قرآن در این آیات ادعایی را در برابر ادعای گناهکار بودن ازلی انسان مطرح میکند و میگوید: همه انسانها رنگی خدایی دارند و از رنگین شدن به آب تطهیر و از غسل تعمید بینیازند. به تعبیر دیگر، «صبغت» در اینجا، تعبیر جایگزین «ملت» حنیف در آیات پیشین و معادل «فطرت» در آیه ۳۰ سوره روم است. هم آیه ناظر به فطرت، هم آیه ناظر به ملت، از حنیف بودن دین یاد کردهاند.
بنابراین، آیه صبغت، استعاره «کودک شرور» را نفی میکند. این استعاره خاستگاهی مسیحی دارد و یکی از استعارههای کودکی در مباحث تئوریک جامعهشناسی کودکی است. روایت شهیر منقول از پیامبر اسلام که به گفته محمد بنمحمد بننعمان (شیخ مفید) شیعه و سنی آن را پذیرفتهاند[۳] نیز همین برداشت را تأیید میکند:
کل مولود یولد فهو على الفطره و إنما أبواه یهودانه أو ینصرانه؛ هر نوزادی بر پایه فطرت میزاید، اما پدر و مادر او را یهودی یا مسیحی میکنند.
یعنی دینداری (Religiosity) تابع عوامل اجتماعی است، اما دینشناسی (Theology) (دستکم در آغاز مراحل یادگیری) تابع عوامل روانی است. به تعبیر دیگر، انسان در سطح طبیعی و روانی «مستعد» است و در سطح تربیتی و اجتماعی، «مقلد» است. اکنون مجالی برای شرح این روایت نیست، اما تأکید میکنم که شعار دادن درباره توجه به مباحث نظری باید با شعور نظری درباره دادههای قرآن و روایات همراه باشد.
باری، برای پرداختن به پرسش رنگ خدا، از آیه ۱۳۸ سوره بقره نمیتوان کمک گرفت؛ زیرا رنگ خدا در این آیه تعبیری کنایی درباره «هویت» دینی است، اما آن پرسش به «ماهیت» و صفات و اعراض خدا ناظر است. نویسنده محترم، تعبیر «هویتی» قرآن را در پاسخ به پرسشی «ماهیتی» به کار گرفته است. برای طرح بحث و گفتوگو درباره این پرسش، از آیه ۳۵ سوره نور میتوان الهام گرفت و به صراحت گفت که «خدا سفید است».
۳. زننکوهی
نویسنده در نکته یازدهم در بخش «سخنی با مربیان» موضوعی را پیش میکشد پرسشی را در میان میآورد و پاسخی را به این پرسش مطرح میکند که محققانه نیست:
اگر دختری پرسید: چرا حضرت علی (ع) سخنانی را در نکوهش زنان بیان فرموده است، میتوانیم پاسخ آیت الله جوادی آملی را ارائه کنیم که میفرماید: این حدیث درباره زنان همان دوران است که به خاطر نظام جاهلت و ظلم مردان، از آموزش و رشد علمی و عقلی محروم بودهاند و منظور از این گونه احادیث جنس زن نیست؛ یعنی این احادیث به یک قطعه خاص تاریخ اشاره دارد (ص ۲۹).
باری، محققان حدیثپژوه با استناد به قرائن متعددی نشان دادهاند که فقره نکوهش زنان در خطبه هشتادم نهج البلاغه، از یکی از نقلهای نامهای از علی بنابیطالب (ع) خطاب به شیعیان کوفه گرفته شده است که تحریری کوتاه و تحریری بلند دارد. تحریر بلند، از یکپارچگی با متن نامه برخوردار نیست و تحریر کوتاه، تنها به تاریخ خلافت ناظر است. بنابراین، این بخش (نکوهش زنان) از افزودهها به شمار میرود[۴].
وانگهی! اگر آن دخترک هوشمند بگوید: پس دیگر گفتههای ایشان هم «تاریخ مصرف» دارد، آیا نویسنده محترم به همین منطق ملتزم میماند؟ بنابر مبانی ایشان، گمان نمیکنم به تاریخمندی متن مقدس باور داشته باشند، اما اینجا از منطق تاریخمندی بهره گرفتهاند که البته درباره بسیاری از گزارههای قرآن و روایات، پرسیدنی است.
بنابراین، بهرغم تصدیق مؤلف محترم در بیان پاسخهای گوناگون به یک پرسش، تأکید میشود: چنانکه خود مؤلف در نکته دوازدهم و نکته چهارم میگوید، پاسخها باید با استناد به «منابع معتبر» و پس از «درنگ در پاسخگویی»، عرضه شوند، از دید من مؤلف دستکم درباره این پرسش، به این دو توصیه ملتزم نبودهاند.
پانوشتها:
[۱]. behnashr.razavi.ir/fa/310748
[۲]. برای نمونه، ر.ک: فضل بنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۴۰۷.
[۳]. محمد بنمحمد بننعمان، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص ۶۱.
[۴]. برای آگاهی در اینباره، ر.ک: محمد قندهاری، «اعتبارسنجی خطبه هشتاد نهج البلاغه».