خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

یهود تنها جنایتکار جنگی و روزولت شرورترین چهره قرن بیستم است

پرونده بررسی کتاب «فاتحین جهانی»-۳؛

لوئیس مارشالکو نویسنده کتاب «فاتحین جهانی» می‌گوید باید قوم یهود را به‌عنوان تنها جنایتکار واقعی جنگ جهانی دوم و فرانکلین دی روزولت را نیز به‌عنوان شرورترین چهره قرن بیستم معرفی کرد.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، سومین‌ قسمت از پرونده بررسی کتاب «فاتحین جهانی» نوشته لوئیس مارشالکو درباره آغاز و پایان جنگ جهانی دوم است؛ این‌که آغازکننده واقعی این جنگ، علی‌رغم تبلیغات رسانه‌ای دستگاه یهود بین‌الملل نه آلمان نازی و هیتلر که لهستان و در واقع دستورات شیوخ صهیون بود.

مارشالکو معتقد است باید اسرائیل یا همان‌حکومت جهانی یهود را به‌عنوان تنها جنایتکار واقعی جنگ جهانی دوم معرفی کرد نه سران آلمان نازی را که در دادگاه نمایشی نورمبرگ محاکمه و اعدام شدند. همچنین با شرارت‌هایی که فرانکلین دی روزولت رئیس‌جمهور آمریکا کرد، باید نه هیتلر و استالین که او را به‌عنوان شرورترین چهره قرن بیستم معرفی کرد. نویسنده فاتحین جهانی، اصل و تبار روزولت را کندوکاو کرده و او را به‌عنوان یک‌یهودی به مخاطب می‌شناساند. او همچنین مرگبارترین اشتباه سران نازیسم آلمانی را که خدمات زیادی در جهت رفاه و پیشرفت مردم آلمان داشت، اعتماد به شوروی می‌داند؛ اعتماد به این‌که روسیه قصد اصلاح رویکردهای پیشین خود را داشته در حالی‌که همچنان یهودی‌ها بودند که در کاخ کرملین تعیین تکلیف می‌کردند.

پیش‌تر دو قسمت از این پرونده منتشر شده که در این پیوند قابل دسترسی و مطالعه هستند:

در ادامه مشروح سومین‌قسمت از پرونده بررسی کتاب «فاتحین جهانی» را می‌خوانیم؛

لوئیس مارشالکو می‌گوید جامعه جهانی یهود باید تنها جنایتکار جنگی جنگ جهانی دوم دانسته شود. این جامعه فضایی را به وجود آورد که گفتن حتی یک‌کلمه حقیقت درباره کشور آلمان می‌توانست به قیمت جان افراد تمام شود و یا در معرض سوءظن جاسوسی و خیانت قرار بگیرند. به‌عنوان مثال کلنل چارلز لیندبرگ قهرمان ملی آمریکا وقتی جرات کرد اعتقاد صادقانه خود را در مورد ناسیونال سوسیالیسم آلمان بر مبنای تجربیات شخصی‌اش بیان کند، به‌سرعت به خیانت متهم شد. مارشالکو همچنین می‌گوید شرورترین چهره قرن بیستم، نه هیتلر و استالین، بلکه شخص روزولت است. نکته مهم دیگری که او در فصل ششم (صفحه ۱۵۵) کتاب «فاتحین جهانی» بیان کرده، این است که جنایتکاران واقعی جنگ هرگز در دادگاه نورمبرگ محاکمه نشدند. منظور او از این کنایه این است که متهمان دادگاه مورد اشاره، جنایتکاران واقعی نبودند بلکه برگزارکنندگان محکمه و نمایش عدالت‌خواهی نورمبرگ خود جنایتکارانی بودند که باید محاکمه می‌شدند.

نویسنده «فاتحین جهانی» در فصل پنجم کتابش با عنوان «حرکت زیان‌آور» درباره سرکوب آزادی معنوی در جهان صحبت کرده و این بحث را با عنوان ترور معنوی در فصول بعدی به‌طور مشروح‌تر بررسی کرده است. اما در فصل پنجم، یکی از مباحث مهم مارشالکو این است که روزی‌روزگاری پس از جنگ جهانی دوم، سخن‌گفتن از حقیقت، به‌معنای مواجهه با چوبه‌های دار دادگاه نورمبرگ یا از دست‌دادن رزق و روزی افراد بود. به این ترتیب او سخن‌گفتن از حقیقت جنگ و طرح و نقشه جهانی یهود را برای «انسان متمدن غربی»، امری ممنوع می‌خوانَد. مارشالکو معتقد است اگر کلیساهای مسیحی بر ضد الحاد بلشویکی که یهودی‌ها تاسیس کردند، اعلام جنگ و جهاد می‌کردند، جهان وضعیتی بسیار بهتر از وضعیتی که در روزهای پس از جنگ جهانی دوم داشت، پیدا می‌کرد. اما مسیحیت کم‌خون و از کارافتاده‌ای که پیش‌تر درباره‌اش صحبت کردیم، خود را با ادعاهای توخالی مشغول کرده بود و توانایی مبارزه با بلشویسم و کمونیسم را نداشت. مارشالکو اشتباه مهلک و کشنده کلیسای مسیحی را در این می‌داند که از آرزوها و خواسته‌های اجتماعی توده‌ها حمایت نکرد و به‌عکس در هر فرصتی که پیش آمد، از صاحبان واقعی قدرت در جوامع جانبداری کرد.

آدولف هیتلر

آدولف هیتلر

چهره واقعی هیتلر و نازیسم آلمان؛ نه آن هیولایی که به خوردمان داده‌شده!

یکی از تلاش‌های لوئیس مارشالکو در کتاب «فاتحین جهانی» ارائه تصویر واقعی آدولف هیتلر و ناسیونال‌سوسیالیسم آلمان و تصحیح چهره مخدوشی است که غربی‌های فاتحِ جنگ، در این زمینه ارائه کردند. اگر کتاب «نبرد من» هیتلر و تاریخ واقعی آلمان را خوانده باشیم، متوجه می‌شویم که پیشوای آلمان نازی، موفق شد آلمانی را که یهودیان از جنگ جهانی اول تلاش داشتند با همه منابع و ظرفیت‌هایش ببلعند، از دهان آن‌ها و نیروهای استعمارگرشان بیرون بکشد. هیتلر موفق شد با اتحاد توده‌های مختلف مردم آلمان، غرور شکست‌خورده مردم این کشور را دوباره احیا کرده و رفاه نسبی برای مردم کشورش به ارمغان بیاورد. اراده آهنین آلمانی‌ها در سال‌های ابتدایی جنگ جهانی دوم، گویای عزم جزم آن‌ها برای بازپس‌گیری سنگرهای از دست‌رفته بود اما نکته مهمی که باید در مطالب کتاب «فاتحین جهانی» به آن توجه کرد این است که با وجود عزم جزم آلمانی‌ها، آن‌ها شروع کننده جنگ جهانی دوم نبودند. بلکه در موضعی تدافعی با جنگی روبرو شدند که یهود علیه آن‌ها اقامه کرده بود. به این مساله در فرازهای بعدی مطالب خواهیم پرداخت.

بدیهی است آلمان باید نیروهای مخربی که سعی در نابودی‌اش داشتند، سرکوب می‌کرد. به‌بیان ساده هیتلر با مردم ساده و بی‌آزار یهودی روبرو نبود بلکه با یک‌جریان عقبه‌دار و سازمان‌یافته روبرو بود که قصد داشت جهان و البته آلمان را ضمیمه خود کند و همان‌طور که در تاریخ دیده‌ایم، موفق هم شد. به‌هرحال مارشالکو می‌گوید آلمان هیچ راهی نداشت جز این‌که مقابل روحیه ضعیف و شکست‌خورده مردمش از سال ۱۹۱۸ و فعالیت‌های براندازانه یهود ایستادگی کند

مارشالکو در کتاب خود، خدمات حزب ناسیول‌سوسیال آلمان را این‌گونه فهرست می‌کند: ارتقای طبقه روشنفکر برگزیده، سرکوبی و امحای جنگ طبقاتی، برقراری صلح و صفا بین سرمایه و کارگر، ساختن منازل مسکونی، بالابردن استاندارد زندگی قشر کارگر، پرورش حلقه‌های خانوادگی، اسکان کاملاً برنامه‌ریزی‌شده توده‌های پرولتاریا و فراهم آوردن زمینه یک دوران پیری توام با آرامش از طریق ایجاد بیمه اجتماعی که جملگی نیروهای خلاق و ارزش‌هایی انکارناپذیر را به وجود می‌آوردند… اما پس از جنگ و شکست آلمان، نظام اقتصادی و ملی این کشور به‌دلیل این‌که به تسخیر یهودی‌ها درآمد، به بانک ذخایر فدرال آمریکا [به تعبیر مارشالکو قدرت طلا و رِبا] گره خورد.

در تبلیغات یهودی و غربی، مطالبی درباره ضدمسیح‌بودن هیتلر و سران آلمان منتشر شده است. مارشالکو در کتاب خود پاسخ‌هایی به این ادعا داده است. او می‌گوید هرچند رهبران ناسیونال‌سوسیالیسم آلمان الزاماً همیشه به کلیسا نمی‌رفتند، اما حکومتشان اصول مسیحی را پذیرفته و از راه برقراری نظام و عدالت اجتماعی، مشغول پیاده‌کردن این اصول مسیحی بود. او درباره مواجهه آلمان با جنگ ناخواسته‌ای هم که یهود تحمیل کرد، این توضیح را دارد که بدیهی است آلمان باید نیروهای مخربی که سعی در نابودی‌اش داشتند، سرکوب می‌کرد. به‌بیان ساده هیتلر با مردم ساده و بی‌آزار یهودی روبرو نبود بلکه با یک‌جریان عقبه‌دار و سازمان‌یافته روبرو بود که قصد داشت جهان و البته آلمان را ضمیمه خود کند و همان‌طور که در تاریخ دیده‌ایم، موفق هم شد. به‌هرحال مارشالکو می‌گوید آلمان هیچ راهی نداشت جز این‌که مقابل روحیه ضعیف و شکست‌خورده مردمش از سال ۱۹۱۸ و فعالیت‌های براندازانه یهود ایستادگی کند. به‌قول این نویسنده مجار، آلمان باید مقابل بلشویسم یهودی و سرمایه‌داری یهودی موضع می‌گرفت. یهودی‌ها هم همان‌طور که می‌دانیم این دشمن سرسخت را در مقطع پایانی جنگ جهانی دوم از سر راه برداشتند و اروپا را به تسخیر خود درآوردند.

مولف «فاتحین جهانی» معتقد است هرچند آلمانی‌ها در واقعیت رفتار غیرانسانی و بدی با یهودی‌ها نداشتند، اگر ناسیونال‌سوسیالیست‌های این کشور با قوم یهود، به انسانی‌ترین وجه ممکن هم رفتار می‌کردند، باز هم تغییری در این حقیقت به‌وجود نمی‌آمد که قدرت پنهانی که قوم یهود روی رایش آلمان اعمال می‌کرد، می‌رفت که به‌تدریج از دست این قوم خارج شود و این امر برای یهودیان مطلقاً قابل تحمل نبود. به بیان ساده، یهودیان نمی‌توانستند تحمل کنند که با حذف قدرت طلا، هم قدرت حکومتی و وسیله نفوذشان بر امور اجتماعی و همگانی جامعه از دست رود و هم قدرت مانور پنهانی خود را از دست بدهند. به این ترتیب، با قدرت گرفتن هیتلر و حزب نازی، یهود با از دست‌دادن آلمان، سرزمینی را از دست داد که در آن به قدرت رسیده بود و بر دیگران اعمال قدرت می‌کرد. بنابراین مصمم بود تا آن را بار دیگر به چنگ آورد. بنابراین مبارزه خود علیه نازیسم آلمانی را آغاز کرد اما مقطع شروع این مبارزه، جنگ جهانی دوم نبود چون جنگ کمی پیش‌تر شروع شده بود. از نظر مارشالکو، نقطه قوت یهود جهانی با دو بازی مهم‌اش یعنی «مارکسیسم» و «لیبرال-کاپیتالیسم» در این مبارزه، استفاده از گله‌های بدون فکر مردم بود. در آن دوران که هیتلر مبارزه خود را شروع کرده و سپس قدرت را پس گرفته بود، حداقل در آلمان ناسیونال‌سوسیالیست فرایند گمراهی توده‌ها متوقف شده بود. مارشالکو می‌گوید ناسیونال سوسیالیسم آلمان، به‌واسطه دستاوردهای خود به شدیدترین‌وجه با نقشه‌های قوم یهود برخورد پیدا کرد. زیرا نقش توده‌های مردم به روشنی در پروتکل‌های شیوخ صهیون بیان شده است.

لهستان (یهود)؛ آغازکننده واقعی جنگ جهانی دوم

مارشالکو طرح این سوال را که آیا رژیم هیتلر واقعاً متمایل به شروع و اصلاً انجام جنگ بود، منتفی می‌داند و می‌گوید هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم هیتلر و رهبران آلمان، دیوانه بودند. بلکه با کمی عدالت و انصاف می‌توان پذیرفت ناسیونال سوسیالیسم آلمان، از همان‌لحظه تولد باعث شد قوم یهود بر ضدش اعلان جنگ کند. ناسیونال سوسیالیسم آلمانی محکوم به جنگ بود چون در ذات خود با بلشویسم و سرمایه‌داری جهانی سر ناسازگاری داشت و هر دو هم نیروهایی بودند که همیشه در پشت صحنه سو سو می‌زدند. مارشالکو می‌گوید حتی اگر آلمان هیچ تظاهری به ضدیهودبودن نمی‌کرد، یا هیچ کلام غیر دوستانه‌ای علیه یهودیان به زبان نمی‌آورد، باز هم به دلیل تکمیل موفقیت‌آمیز ایده برابری و هم‌طرازی مردم، یهودیان را به دشمنان سرسخت خود تبدیل کرده بود. هانس گریم کتابی با عنوان «پاسخ یک آلمانی» دارد که در آن گفته بین سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ (زمان هیتلر) بیش از همیشه برای بهداشت همگانی مادران و نوزادان و رفاه اجتماعی مردم تلاش شد. جمع‌بندی مارشالکو این است که به‌محض این‌که هیتلر قدرت را به دست گرفت، یهودیان عالم، به‌سرعت تصمیم به جنگ با او گرفتند. یعنی همان‌طور که گفتیم، جنگ پیش از سال ۱۹۳۹ و از سال ۱۹۳۳ که ناسیونال‌سوسیالیست‌ها قدرت را به دست می‌گرفتند، شروع شده بود.

آلمان حق داشت از حلقه مهلکی که نازیسم یهودی پیرامونش کشیده بود، بترسد و واکنش نشان بدهد. چون هدف یهودیان تخریب اقتصاد موفق هیتلر بود. در حالی‌که تنها هدف و علاقه ناسیونال سوسیالیسم آلمان، حفظ صلح و آرامش بود و آخرین تلاشش هم برای جلوگیری از وقوع جنگ جهانی دوم، زمانی بود که ریبن تروپ وزیر امور خارجه این کشور به مسکو رفت تا معاهده عدم تجاوز را با استالین امضا کند و همان‌زمان بود که دستی ناپیدا از تاریکی بیرون آمد و قتل‌عام برومبرگ را رقم زد

جالب است که زمانی که خاخام‌های یهودی در سال ۱۹۳۳ در آمریکا علیه هیتلر اعلام جهاد می‌کردند، «حتی رئوس کلی نقشه‌های ستاد مشترک ارتش آلمان برای سال ۱۹۴۰ نیز تهیه نشده بود اما بعداً خاخام وایز و شرکای وی افسران ارشد آلمان را به خاطر طرح‌ها و نقشه‌های اعدام کردند.» (صفحه ۱۳۸) مارشالکو می‌گوید از نظر تاریخی و با توجه به این حقایق ناسیونال سوسیالیسم جوان آلمان حق داشت از حلقه مهلکی که نازیسم یهودی پیرامونش کشیده بود، بترسد و واکنش نشان بدهد. چون هدف یهودیان تخریب اقتصاد موفق هیتلر بود. در حالی‌که تنها هدف و علاقه ناسیونال سوسیالیسم آلمان، حفظ صلح و آرامش بود و آخرین تلاشش هم برای جلوگیری از وقوع جنگ جهانی دوم، زمانی بود که ریبن تروپ وزیر امور خارجه این کشور به مسکو رفت تا معاهده عدم تجاوز را با استالین امضا کند و همان‌زمان بود که دستی ناپیدا از تاریکی بیرون آمد و قتل‌عام برومبرگ را رقم زد. مارشالکو می‌گوید این اتفاق که پاییز سال ۱۹۳۹ رخ داد و صحنه‌های ترسناکش در کتاب سفید آلمان (کنایه از نانوشته‌ها) چاپ شده بود، هرگز در هیچ سینمایی به نمایش درنیامد. هزاران هزار افراد بی‌گناه از زن و کودک و مرد قتل‌عام شدند و دنیای انسان‌دوست آزاد غربی درموردشان ساکت ماند. کشته‌های این معرکه، آلمانی‌های لهستان بودند که در محاصره ۳ میلیون یهودی قرار داشتند. مارشالکو این سوال کنایی را مطرح می‌کند که آیا این جنایت در اثر میهن‌پرستی افراطی مردم لهستان بود یا یک‌برنامه‌ریزی کاملاً حساب‌شده و شیطانی؟ این اتفاق بر آلمان تحمیل شد تا فرانسه و انگلستان بتوانند یک‌جنگ بازدارنده را علیه آلمان شروع کنند. موریس باردش استاد فرانسوی در این‌باره نوشته است: البته فردا صبح به من خواهند گفت هیتلر به لهستان حمله کرده و وای به حال آنان (یهودی‌ها) چنان‌چه تاریخ حقیقی جنگ نوشته شود!

بد نیست در این زمینه، به پاورقی صفحه ۱۴۱ کتاب «فاتحین جهانی» نگاهی بیاندازیم که درباره سخنرانی اول سپتامبر ۱۹۳۹ هیتلر در رایشتاگ است: «ما از طلوع امروز در حال پاسخ دادن به آتش دشمن هستیم.» این نکته هم در پاورقی اضافه شده است که «مولف در آخر شب پنجشنبه ۳۱ اوت ۱۹۳۹ مشغول گوش‌دادن به گلیویتز یک‌ایستگاه رادیویی در مرز آلمان و لهستان، درست کمی در داخل خاک آلمان بود که کمی پس از نیمه‌شب، ناگهان برنامه موسیقی این رادیو قطع شد و یک‌صدای آلمانی به هیجان آمده اعلام داشت که شهر گلیویتز مورد حمله نیروهای نامنظم لهستان قرار گرفته و مهاجمان به‌سمت ایستگاه رادیو در حرکتند. سپس صدای فرستنده به کلی قطع شد. وقتی که دوباره در حدود ساعت دو بامداد شنیده شد (روز جمعه صبح)، سخنانی به زبان لهستانی پخش می‌کرد. اما رادیو کلن اعلام داشت که پلیس آلمان مشغول دفع مهاجمان است. در شش صبح همان روز جمعه اول سپتامبر ارتش آلمان به لهستان حمله کرد. چندروز پس از آغاز جنگ، مولف پاراگراف کوچکی را در روزنامه‌های انگلیسی‌زبان دید که می‌گفت آلمان‌ها، در میان چیزهای دیگر، همچنین ادعا می‌کنند که لهستانی‌ها با اشغال گلیویتز در اوایل صبح روز جمعه، عملاً جنگ را شروع کرده بودند.» پس این لهستان بود که جنگ جهانی دوم را شروع کرد نه آلمان نازی.

جالب است که مارشالکو هم حرف‌هایی شبیه آن‌چه هیتلر در «نبرد من» گفته‌، مطرح می‌کند و می‌گوید نازیسم یهودی از طریق پول و سرمایه و کنترل مطبوعات، تمام تلاشش را برای شکستن وحدت مردم آلمان به کار گرفت. چون موفقیت انقلاب ناسیونال سوسیالیسم آلمان باعث شکل‌گیری یک‌اروپای جدید می‌شد که در حال ساخته‌شدن بود و این، دقیقاً همان‌چیزی بود که جامعه جهانی یهود باید به هر قیمتی جلوی آن را می‌گرفت. چون کشورهای اروپایی یکی پس از دیگری از زیر سلطه‌اش بیرون می‌آمدند. در آن برهه زمانی، بیش از ۶۰ درصد مطبوعات کل اروپا و جهان غرب و به گفته خود آمریکایی‌ها بیش از ۸۵ درصد مطبوعات آمریکا و ۱۰۰ درصد فیلم‌های آمریکایی در اختیار یهودیان بود. به این ترتیب با تحریف مفاهیم نژادی انحصارگرایانه قوم یهود و انتصاب آن‌ها به هیتلر و آلمان، حقایق طوری به مردم ارائه شدند که گویی آلمان مدعی همه سرزمین‌هایی است که در آن‌ها ساکنانی با ریشه آلمانی (نژاد ژرمن) زندگی می‌کنند. علاوه بر تحریف حقایق، یهودیان همچنین بخش‌هایی از «نبرد من» را به سخره گرفته و همزمان بعضی از بخش‌های آن را خارج از چارچوب و متن اصلی نقل کردند تا به ترس عالم از آلمان هیتلری دامن بزنند. هنگامی هم که دولت آلمان سعی کرد جلوی این فعالیت‌ها و انتشار اکاذیب را در داخل کشور خود بگیرد، بلافاصله به ظلم و استبداد دیکتاتورمابانه متهم شد. افکار عمومی جهانی چنین اغفال شد که بالا رفتن سطح زندگی کارگران آلمانی صرفاً به خاطر تجدید سلاح آن کشور است. در همان‌حال، در سال ۱۹۳۸ روزولت که مارشالکو او را عروسک پوشالی مغزهای یهودی می‌نامد، به چرچیل پیام داده بود که «من و شما می‌توانیم بر دنیا حکومت کنیم.»

مارشالکو با اشاره به این واقعیات می‌گوید حرکت تحریم‌گرایانه ضدآلمانی از همان سال‌های ۱۹۳۲ در آمریکا به راه افتاده بود. یعنی وقتی که سازمان‌های یهودی آمریکا به چاپ آگهی‌های ضدآلمانی در نیویورک تایمز و مطبوعات پرداختند و به مردم می‌گفتند اجازه دهید آلمان یهودستیز را تحریم کنیم! اما چون نتیجه مطلوب را از این حرکت نگرفتند، شروع به آماده‌سازی محور نیویورک – مسکو کردند. مارشالکو می‌گوید «فصل مشترکی که دموکراسی آمریکایی و استبداد روسی را در کنار هم قرار داد، قومیت یهودی بود.» (صفحه ۱۳۷)

کتاب «فاتحین جهانی» فصل ششمی با عنوان «جنایتکاران واقعی جنگ» دارد که مارشالکو در آن می‌گوید شواهد و دلایل قطعی در دست دارد که آلمان، بیشترین تلاش خود را کرد که بین نخبگان و برگزیدگان اروپا نوعی همکاری و مشارکت فکری به وجود آورد. آلمان‌ها در جستجوی چهره‌هایی بودند که در کشورهای خود، به‌عنوان میهن‌پرستان خوب شناخته شوند. چون در آن برهه تقریباً نوعی ایده‌آلیسم مبالغه‌آمیز سرتاپای طبقه فرهیختگان انقلاب ناسیونال سوسیالیسم آلمان را فرا گرفته بود و این فرهیختگان باور داشتند تنها راه‌حل رضایت‌آمیز در سطح ملی است؛ البته اگر بنا بود از بلشویسم جلوگیری شود. آن‌ها اعتقاد داشتند اگر موفق شوند توده‌های عظیم مردم اروپا را از زیر استثمار و بهره‌کشی سرمایه‌داری خلاص کنند، برای مدتی طولانی صلح برقرار می‌شود.

فاتحین جهانی

فرانکلین دی روزولت

رئیس‌جمهورشدن یک‌یهودی و کشیدن آمریکا به معرکه جنگ

در هفتمین پروتکل صهیون این نکته آمده که «ما باید با تفنگ‌های آمریکا یا چین یا ژاپن پاسخ دهیم.» و تفسیر این جمله این بود که یهودیان، باید اول آمریکا را فتح می‌کردند. به این ترتیب دموکراسی آمریکایی هم، وقتی برای یهودیان مناسب بود که با تعداد هرچه بیشتری از یهودیان هدایت شود. به تبع آن، آزادی مطبوعات هم وقتی با ارزش بود که در اختیار یهودیان باشد. یهودیان در پروتکل شماره ۲ خود این نکته را هم داشتند که در آینده نزدیک مسئولیت روسای جمهور را تعیین خواهند کرد که این نکته خود را در زمینه تصمیمات روزولت و ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم، خود را به‌طور شدیداً محسوس نشان داد.

بنابراین پس از استیلای بلشویسم بر شرق عالم و شوروی، و نگرانیِ روی کارآمدن هیتلر، یهودیان سراغ رئیس‌جمهور آمریکا رفتند. «چه کسی رئیس جمهور آمریکا خواهد بود؟» پاسخ فرانکلین دی. روزولت بود که اجدادش یهودی بودند و از نسل یهودیان محسوب می‌شد. پدر و مادر روزولت از یهودیان سفاردیم اسپانیا بودند که از تعقیب فردیناند کاتولیک در سال ۱۴۹۲ گریخته و به انگلستان رفتند. شجره‌نامه خانواده روزولت از زمان ورود به آمریکا پر از نام‌های یعقوب، اسحاق و سموئیل بود. علاوه بر این‌ها، همسر روزولت نیز یهودی بود.

اما به‌جز آلمان، غربی‌ها و یهودیان صهیون، درباره ژاپن هم سیاه‌نمایی کرده و دست به تحریفات گسترده زده‌اند. یکی از موارد درشت و قابل‌توجه این جعل تاریخ، معرفی ژاپن به‌عنوان عامل ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم است. روایت رسمی و همیشگی که تابه‌حال شنیده‌ایم این است که امپراتوری ژاپن با حمله به بندر پرل هاربر در آمریکا، باعث شد آمریکا بی‌طرفی را کنار گذاشته و به نفع متفقین وارد جنگ شود. هرچند که بی‌طرفی پیش از جنگ این کشور هم بی‌طرفی واقعی نبوده اما به‌هرحال، ژاپن را به‌عنوان متجاوز و عامل ورود آمریکا به جنگ معرفی کرده‌اند.

نیروهای جاسوسی و استراق سمع آمریکا، فرماندهی عالی آمریکا را از کوچک‌ترین حرکت ناوگان ژاپن مطلع کرده بودند و حتی ساعت دقیق حرکت کشتی‌های جنگی و نفربرهای ژاپن را که برای حمله به پرل هاربر اعزام شده بودند، می‌دانستند. «این‌فاجعه به سهولت قابل پیشگیری بود، اما پرزیدنت روزولت مشتاقانه در انتظار این حمله بود و آشکارا ناوگان آمریکا را از ترک پرل هاربر منع کرد

اما توضیح مارشالکو، یک‌دهه پس از پایان جنگ، این بود که وقتی روزولت حریف مخالفت اکثریت عظیم مردم این کشور برای ورود به جنگ جهانی دوم نشد، شروع به تحریک ژاپنی‌ها کرد و آن‌قدر طرح و نقشه ریخت تا آن‌ها راهی جز حمله به بندر پرل‌هاربر روبروی خود ندیدند. این نویسنده درباره رفتار روزولت از تعبیر «چهره منافقانه» و یهودیان پشت‌سرش از «سایر یهودیان فریسی» استفاده کرده است.

روزولت سال ۱۹۴۰ (پیش از آن‌که آمریکا وارد جنگ شود) در فیلادلفیا در یکی از سخنرانی‌های پیش از انتخابات خود گفت: «من به شما پدران و مادران آمریکایی برای بار دیگر می‌گویم که پسران شما، جز وقتی که مورد حمله قرار گیرند، هرگز نباید به جبهه فرستاده شوند و در سرزمینی بیگانه بمیرند.» همین‌مساله نشان از نقشه‌های پنهان آمریکا برای هل‌دادن ژاپن به جلو و شروع جنگ دارد. درباره تحریک ژاپنی‌ها برای حمله به پرل هاربر، مارشالکو از کتابی با عنوان «راز حقیقی پرل هاربر» نوشته دریادار رابرت اِی تئوبالد فرمانده پیشین نیروهای ناوگان اژدرافکن آمریکا نقل قول کرده که در آن، درباره چگونگی تحریک ژاپنی‌ها به جنگ توسط روزولت توضیح داده شده است. در این کتاب گفته شده روزولت در ۲۶ نوامبر ۱۹۴۱ یادداشت کاملاً توهین‌آمیزی برای ژاپنی‌ها ارسال کرد؛ طوری‌که راه دیگری جز جنگ برایشان باقی نماند. اما در تاریخ حرفی درباره این یادداشت زده نشده است. از طرفی نیروهای جاسوسی و استراق سمع آمریکا، فرماندهی عالی آمریکا را از کوچک‌ترین حرکت ناوگان ژاپن مطلع کرده بودند و حتی ساعت دقیق حرکت کشتی‌های جنگی و نفربرهای ژاپن را که برای حمله به پرل هاربر اعزام شده بودند، می‌دانستند. «این‌فاجعه به سهولت قابل پیشگیری بود، اما پرزیدنت روزولت مشتاقانه در انتظار این حمله بود و آشکارا ناوگان آمریکا را از ترک پرل هاربر منع کرد. در نتیجه ۴ هزار و ۵۷۵ سرباز بی‌دفاع آمریکایی کشته شدند؛ ۱۸ کشتی، که در میان آن‌ها چهارتا از بزرگترین کشتی‌های جنگی آمریکا وجود داشت، نابود شدند اما روزولت و کسانی که پشت سر وی ایستاده بودند، به هدف خویش دست یافتند!» (صفحه ۱۵۱)

لوئیس مارشالکو با طرح این سوال که آیا جنگ جهانی دوم ثابت کرد در جهت حفظ و توسعه منافع آمریکاست؟ می‌گوید این جنگ هرگز در جهت منافع کشور ایالات متحده آمریکا نبود بلکه به‌طور انحصاری در خدمت منافع یهودیان آمریکا قرار داشت. آن‌طور که از سرشماری گالوپ استنباط می‌شود – که آن نیز در دست یهودی‌هاست – در سوم ژوئن ۱۹۴۱، هشتادوسه درصد از مردم آمریکا مخالف ورود این کشور به جنگ بودند. مارشالکو با اشاره به این آمار تامل‌برانگیز، می‌گوید اگر بشریت می‌توانست فکر خود را به‌طور جدی به کار بیاندازد، حتماً این سوال را از خود می‌پرسید: چه نکته‌ای در ورود آمریکا به جنگ، آن‌هم در جانب روس‌ها وجود داشت؟ پاسخ این سوال و تامل این است که همان‌طور که ارتش‌های مسیحی به مسکو نزدیک می‌شدند، یهود بین‌الملل شروع به فریاد زدن احکام پروتکل‌هایش کرد؛ اینکه «ما پاسخ شما را با اسلحه‌های آمریکایی و چینی خواهیم داد.»

در مقابل، رهبران آلمان هم بیانیه‌ای صادر کردند که در آن گفته شده بود این اطمینان و یقین، کاملاً وجود دارد که صلحی که در اثر پیروزی‌های آلمان حاصل خواهد شد از نوع صلح ورسای نخواهد بود، بلکه صلحی در جهت منافع همه ملل و اقوام است. طبیعی است که قوم یهود، خواستار تامین منافع همه ملل و اقوام نباشد. ادامه پاسخ این سوال که جنگ جهانی دوم در جهت تامین منافع آمریکا بود یا نه، هم از این قرار است: ادامه جواب این است که «محافظه‌کاران دست‌راستی آمریکا می‌گفتند این جنگ، جنگ روزولت خواهد بود! اما افرادی نظیر مورگنتهو، باروخ، فرانکفورتر، انیشتن و اوپنهایمز بهتر می‌دانستند که موضوع چیست: این جنگ، جنگ ما خواهد بود! جنگ جهانی قوم یهود!» (صفحه ۱۴۶) نکته مهمی هم که باید مورد توجه قرار بگیرد، این است که هنگامی که روزولت می‌خواست به خلاف میل بیان‌شده ۸۳ درصد از آمریکاییان، این کشور را وارد جنگ کند، تقریباً کل قدرت قانون‌گذاری و قوه مجریه آمریکا در دست قوم یهود بود.

مطابق نوشته کتاب «امپراتوری پنهان»، ۸۰ درصد درآمد ملی آمریکا به دست یهودیان مهار می‌شود. به‌این‌ترتیب، پشت سر روزولت، تمام بانکداران بزرگ جهان با یک‌شبکه مالی که همه کره زمین را می‌پوشاند، ایستاده بودند. هنگامی که روزولت رئیس‌جمهور آمریکا شد، وزارت امور خارجه و تمام مناصب کلیدی دولتش، به‌سرعت تبدیل به منصه ظهور و نفوذ یهودیان شد. مارشالکو می‌نویسد «به موازات این تاثیر و نفوذ بود که تصفیه بزرگی در مقامات بالای افسران نیروهای مسلح آمریکا آغاز شد و در نتیجه آن، افسرانی که تمایلات نازی‌گونه داشتند _ یعنی آنانی که احتمالاً خیلی مایل نبودند در جنگی که روزولت می‌خواست راه بیندازد، با شور و شوق بجنگند – از کار برکنار شدند.» (صفحه ۱۶۴)

مارشالکو ضمن این‌که می‌گوید «شوروی در واقع تحت دیکتاتوری بلشویسم نیست؛ بلکه زیر یوغ دیکتاتوری یهود به سر می‌برد.» (صفحه ۱۶۳) این مساله را هم که برخی از بنگاه‌های تبلیغاتی یهود می‌گفتند سیستم بلشویک، مناسب روحیات یهودیان نیست چون قوم یهود مایل به فعالیت تجاری و اقتصادی خصوصی هستند، بسیار خنده‌دار و مضحک خوانده و نوشته، هرجا که نظام بلشویسم مستقر شد، قوم یهود بلافاصله مناصب کلیدی تجاری و صنعتی اعضای خود را با پست‌های دولتی جابه‌جا کرد.

فاتحین جهانی

حمله ژاپن به بندر پرل‌هاربر

چرا هیتلر باید می‌رفت و وحشتناک‌ترین اشتباه نازی‌ها چه بود؟

نویسنده کتاب «فاتحین جهانی» تبلیغات ضدآلمانیِ دولت آمریکا را جریانی می‌داند که ۹۵ درصد آن، مملو از تنفری بود که مشابهش را در متون عهد عقیق می‌یابیم. یهودیان همزمان با انتشار تبلیغات ضدآلمانی و انتصاب عقاید نژادی خود به نازی‌ها، از طرف سازمان ملل، شروع به تقسیم و مبادله مناصب کلیدی آمریکا با پست‌های وزارت در کابینه آتی حکومت جهانی کردند. به این ترتیب که بن گوریون و حیّم وایزن آماده ایستاده بودند تا یکی از پایه‌های اصلی حکومت جهانی یعنی اسرائیل را احیا و از نو برقرار کنند. آنان دستورهای خود را به سربازان واشنگتن صادر می‌کردند و آرم صلیب سفید کلاه‌خودهای تیپ ششم آمریکا را با ستاره شش‌گوشه داوود تعویض می‌کردند. همچنین نه‌تنها به بمباران آلمان، که به بمباران یادگارهای تاریخی فرهنگ اروپا، فرمان دادند. آنان علاوه بر تحویل اسلحه، ۱۱ هزار میلیارد دلار مالیاتِ مالیات‌دهندگان آمریکایی را به‌سمت شوروی سرازیر کردند. «این ناسیونالیسم یهودی حامل هیچ سوءنظر و سوءنیتی نسبت به روسیه شوروی نیست. اما اگر هیتلر برنده می‌شد یا ملت‌های مسیحی بین خود صلح می‌کردند، در آن صورت، این به معنای پایان سلطه جهانی قوم یهود بود.» (صفحه ۱۶۷)

مارشالکو، استالین را «آن‌گرجستانی زیرک» خطاب می‌کند و می‌گوید دهم نوامبر ۱۹۴۰ در حالی‌که فرانسه از پا درآمده بود، رهبران برلین با تبعات بزرگ‌ترین اشتباه خود، یعنی اعتماد به شوروی روبرو شدند. چون قدرت داخلِ کرملین یهودی باقی مانده بود و خصلت حقیقی سران شوروی، تا وقتی که موفق شدند آلمان را به داخل جنگ جهانی دوم بکشاند، ناپیدا ماندوحشتناک‌ترین اشتباه رهبران ناسیونال سوسیالیسم از نظر مارشالکو این بود که باور کردند تغییر رویکرد شوروی درزمینه تمایل به آلمان، واقعی و اصیل است؛ منظور همان‌مقطعی است که ریبن‌تروپ به‌عنوان وزیر امورخارجه آلمان به شوروی سفر کرد و توافقاتی بین استالین و شوروی مبنی بر پیمان عدم تجاوز امضا شد. اما همیشه در تاریخ رسمی، هیتلر را به‌عنوان کسی که این پیمان را زیر پا گذاشت، معرفی می‌کنند. مارشالکو، استالین را «آن‌گرجستانی زیرک» خطاب می‌کند و می‌گوید دهم نوامبر ۱۹۴۰ در حالی‌که فرانسه از پا درآمده بود، رهبران برلین با تبعات بزرگ‌ترین اشتباه خود، یعنی اعتماد به شوروی روبرو شدند. چون قدرت داخلِ کرملین یهودی باقی مانده بود و خصلت حقیقی سران شوروی، تا وقتی که موفق شدند آلمان را به داخل جنگ جهانی دوم بکشاند، ناپیدا ماند.

مارشالکو می‌گوید هنگامی که هیتلر بعدها خود را تا گردن در دام جنگ دید، جمعیت زیادی از مهاجران جنگی به آمریکا رفته بودند. در این زمان مساله مهاجرت به آمریکا، تبدیل به حقوق و مزایای انحصاری یهودی‌ها شده بود. آن‌ها درصد بالایی از رقم مهاجرت‌های سالانه به آمریکا را تشکیل می‌دادند و مانند مهاجران کشورهای اروپای شرقی، در سطوح پایین جامعه آمریکا اسکان داده نمی‌شدند و گرفتار زندگی نکبت‌بار سایر مهاجران نمی‌شدند. بلکه مشاغل خالی در روزنامه‌ها و مطبوعات آمریکایی، ادارات، صحنه سیاست و جهان سینما را به دست می‌آوردند تا ضد آلمان نازی به تبلیغات و جعل تاریخ بپردازند.

به‌این‌ترتیب مطابق با کتاب «پرده آهنین در آمریکا»، واژه «رایش چهارم» تبدیل به اسم مستعار محله‌هایی در آمریکا شد که اکثریت جمعیت‌شان را مهاجرانی تشکیل می‌دادند که از دست هیتلر فرار کرده بودند. صدای آنان را می‌شد در تمام شبکه‌های رادیویی آمریکا شنید. این عاملین رسانه‌ای همچنین، به ده یا پانزده زبان مختلف سخن می‌گفتند.

ادامه دارد…

منبع مفاز
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.