تجربه دِروش در مخالفت با رویّههای کلیسایی و در نهایت کنار گذاشتن مقام کشیشی تجربهی جذّابی است. او وقتی دید کلیسا چشم خود را بر رنج مردمی که هزینهاش را میدهند میبندد، و به جای حل مشکلاتشان آنها را با مفاهیم پیچیدهی الهیاتی سرگم میکند، راه خود را از کلیسا جدا کرد و به طریقتی درآمد که آن را عشق به مردم تعبیر میکند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، حجتالاسلام والمسلمین مهراب صادقنیا عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب یادداشتی در کانال شخصی خود منتشر کرده است که میخوانید؛
چندی پیش جناب دکتر فیاض، دانشیار دانشگاه تهران، از یک رنسانس در قم سخن گفت و نیز از پیدایش نسلی از طلبهها که به تعبیر او «ارتداد» دارند. افزون بر ایشان، چندی پیش یکی از مسئولان عالیرتبه قم از چالش ریزش طلبهها و خروج از کسوت طلبگی سخن گفت. بیآنکه بخواهم درباره سخنان این دو داوری کنم (البته تا اندازهای با هر دو دیدگاه موافقم) بهتر دیدم که از تجربه هانری دروش در توضیح چرایی خروجش از موقعیّت کشیشی یاد کنم.
هانری دِروش، زادهی ۱۹۱۴، جامعهشناس فرانسوی زندگیِ اجتماعیاش را با کلیسا آغاز کرد و در نهایت کشیش شد. با این همه، به دلیل کشمکشهای وجودی و ناخشنودی از زندگی کلیسایی، با دنیای کشیشان وداع کرد و لباس آنان را از تن به در آورد. تجربه او از این ورود و خروج میتواند شنیدنی و درسآموز باشد.
دروش در خاطرات خود سه عامل را در جداییاش از کلیسا مؤثر میداند:
نخست؛ او میگوید تشریفات غذایی کلیسا با تربیت او سازگار نبود. او یک بچهکارگر بود که عادت داشت روزی یک وعده غذا بخورد، در حالی که در کلیسا اوضاع قدری بهتر بود و کشیشان روزی سه وعده غذای کامل میخوردند. این سبک زندگی باب میل او نبود.
دوم؛ او میگوید نسبتی میان تعالیم کلیسا و زندگی مردم نمیدیدم. موعظههای پرطمطراق روحانیان با زندگی روزانه مردم و مشکلات آنان بیربط بود. با آن تعالیم هیچ دردی از مردم درمان نمیشد.
سوم؛ تردید در محتوای تعالیمی بود که کلیسا به او میآموخت. او میگوید روزی در یکی از مراسمهای ماهانه کلیسا، در خطابههای شِبهعلمی درباره اثباتِ عقلانی خدا شرکت داشتم. میانههای آن خطابه از خود پرسیدم که آیا من هم باید روزی اینگونه خدا را اثبات کنم؟
دروش میگوید: باید چارهای برای خروج از این مهلکه مییافتم. به همین دلیل به سراغ مقام مسئول طلاب جوان در کلیسا رفتم و به او گفتم که میخواهم بروم. گفت: کجا؟ پاسخ دادم به کویر!
دروش خود را وامدار مردم میدانست. کشیش شدنش هم نوعی ادای دِین به مردم بود. وقتی دید با زندگی کلیسایی و تعالیمی که آنجا میآموزد، نمیتواند دردی از جامعه را درمان کند، با لباس کشیشی وداع کرد. او در این باره میگوید: درس خواندن من تنها به این دلیل ممکن شد که یک انجمن مذهبی خیریه، خرج تحصیلاتم را بر عهده گرفته بود. انجمنی که درآمدش، کمکهای مالی اعضایی بود که اغلب به طبقات متوسط به پایین تعلق داشتند. انجمنهای دهقانی که مخارج تحصیل بسیاری از بچههای روستا را تأمین میکردند. در نتیجه در طول زندگیام خود را وامدار و مدیون مردم احساس میکردم.
تجربه دِروش در مخالفت با رویّههای کلیسایی و در نهایت کنار گذاشتن مقام کشیشی تجربه جذّابی است. او وقتی دید کلیسا چشم خود را بر رنج مردمی که هزینهاش را میدهند میبندد، و به جای حل مشکلاتشان آنها را با مفاهیم پیچیده الهیاتی سرگرم میکند، راه خود را از کلیسا جدا کرد و به طریقتی درآمد که آن را عشق به مردم تعبیر میکند.