شکاکیت، خداگریزی و اومانیسم الحادی؛ دستاورد فلسفه مدرن
به گزارش ادیاننیوز؛ فلسفه یکی از علوم مهم و به عبارتی مادر همه علوم تلقی میشود و مبنای بینشها و دانشها نیز معرفی شده است، به همین جهت مهم است که به بررسی کارکردهای این علم پرداخته شود و به همین منظور و برای واکاوی کارکردهای فلسفه و مقایسه تطبیقی میان فلسفه غرب و فلسفه اسلامی، با حجتالاسلام والمسلمین سیدسلمان صفوی، رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن و عضو کنگره فیلسوفان اسکولاستیک ایتالیا گفتوگویی داشتیم.
صفوی از جمله فیلسوفان نوصدرایی، مولویشناس، محقق ساختار مثنوی مولوی، برنده جایزه جهانی کتاب سال با عنوان «ساختار معنایی مثنوی معنوی» و نویسنده چهل کتاب به زبان انگلیسی و فارسی در حوزه فلسفه مقایسهای و عرفان اسلامی است. همچنین وی دارای دکترا و فوق دکترا از دانشگاه لندن است که از سال ۱۳۷۶ در لندن زندگی میکند و برخی کتابهایی که تألیف کرده به زبانهای عربی، روسی، آلبانیایی و اندونزیایی ترجمه و منتشر شده است.
وی سردبیر مجله علمی Transcendent Philosophy Journal است که از سال ۲۰۰۰ در لندن منتشر میشود و پل گفتوگوهای فلسفی بین اسلام و غرب است. این فیلسوف نوصدرایی در کتاب نقد فلسفه مدرن غرب به تبیین چالشهای فلسفی فلسفه اسلامی با فلسفه مدرن غربی پرداخته است و در کتاب زندگی و فلسفه ملاصدرا به زبان انگلیسی مبانی و ارکان حکمت متعالیه را با رویکرد آکادمیک برای دانشجویان فلسفه تبیین کرده است. هماکنون بخش اول این مصاحبه تفصیلی تقدیم علاقهمندان میشود؛
آقای دکتر، در ابتدا تعریفی از فلسفه ارائه کنید و بفرمایید که اساسا هدف آن چیست؟
فلسفه به معنای کلاسیک، دانشی است که راجع به کلشناسی هستی تحقیق مینماید؛ یعنی راجع به «وجود بماهو وجود» فارغ از مصادیق آن بحث میکند، فلسفه کلشناسی جهان است در حالی که علم تجربی جزءشناسی جهان ملموس است. فلسفه مستقل از دین است و فعالیت عقلی و بعضا قلبی متفکر برای شناخت کلیات هستی نظیر مبدا و معاد، وجود بما هو وجود، معرفت نفس، خلود نفس، ادراک، قواعد کلی شناختشناسی نظیر ابزار شناخت، منابع شناخت، حدود شناخت، قواعد کلی فلسفی مانند علیت، امکانالاشرف، امکانالاخس، باطل بودن تسلسل و دور و براهین فلسفی مانند برهان نظم، برهان محبت، برهان حرکت، برهان وجوب و امکان، برهان وجودی، برهان صدیقین است.
فلسفه به دنبال شناخت جهان است تا جهان را بر اساس شناخت صحیح رشد دهد. اولین رشد در وجود فیلسوف رخ میدهد که او جهانی عقلی همچون جهان عینی میگردد، سپس علم (جزءشناسی جهان) بر اساس دادههای فلسفی استوار میشود. چون اول باید جهانی واقعی و عینی اثبات شود و سپس امکان شناخت آن مبرهن گردد تا نوبت به علم و دین و حقوق و سیاست و اقتصاد برسد تا راجع به جزئیات امور بحث کنند؛ لذا فلسفه اساس و پایه همه علوم و معارف دیگر است. اگر مثلا سوفسطایی باشید امکان تشکلگیری علوم نیست چون جهانی واقعی وجود ندارد که علم بخواهد جزئیات آن را بشناسد و یا اگر شکگرا(سپتس سیست) باشید امگان شناخت و تغیر جهان را ناممکن میدانید لذا نوبت به علم و سیاست و اقتصاد نمیرسد که بخواهند راجع به این امور خاص بحث و تفحص کنند.
حتی شناخت خدا یک امر عقلی است، اول با عقل، خدا اثبات میشود و سپس گفتار خدا حجیت پیدا میکند و سپس دیانت و وحی بر اساس ضرورت عقلی ضروری برای نجات و راهنمایی بشر میشود و بر اساس حکم عقل تبعیت از وحی و دیانت مفید فایدت است. سپس نوبت دین میرسد که همه معارف کلی را تعمیق بخشد و هم جزئیات امور مربوط به هدایت و رستگاری را تبیین و ابلاغ کند؛ یعنی ما از طریق فلسفی یقین به وجود مبدأ و معاد مییابیم و سپس از طریق این دو اصل پی به ضرورت ارسال انبیاء از جانب مبدا کل میرسیم و آن وقت دیانت به اعتبار عقل کاشف حق لازم و ضروری میشود؛ بنابراین هدف فلسفه برپا کردن مبانی محکم شناختشناسی جهان برای رشد و تکامل انسان و جامعه و زیرسازی علوم است. راههای شناخت فلسفی، عقلی، قلبی و تجربی است.
پیرامون فلسفه غرب و فلسفه اسلامی توضیح دهید و بفرمایید که فلاسفه این دو جریان دنبال چه اهدافی بودهاند؟
فلسفه در دوره مدرن در غرب دچار بحران شد و از فلسفه کلاسیک سقراطی، افلاطونی و ارسطویی فاصله گرفت. فلسفه رنه دکارت که آغاز فلسفه مدرن از قرن هفدهم است اسباب رشد دوآلیسم در غرب شد. من در کتاب «Soul from the Perspective of Mulla Sadra» (نفس از منظر ملاصدرا) نطریه دکارت راجع به نفس را که اسباب دوآلیسم شده است را به انگلیسی نقد کردهام.
فلسفه مدرن به دو شاخه اصلی راسیونالیستها با چهرههای شاخصی مانند دکارت، اسپینوزا، لایب نیتس، مالبرانش و آمپریسیستها ماند جان لاک و دیوید هیوم تقسیم شد. فلسفه سیاسی راه خود را جدا کرد و توماس هابز و ژان ژاک روسو دو فلسفه سیاسی متضاد پایهگذاری کردند؛ یکی مبتنی بر دفاع از سلطنت مطلقه و روسو در دفاع از آزادی مدنی انسان که فلسفه سیاسی هابز را بر اساس مبانی عقلی نقد کردهام.
دومین شکاف در فلسفه مدرن غرب از سوی ایمانویل کانت ایجاد شد. او گفت نومن قابل شناخت نیست و فقط فنومن جهان قابل شناخت است. او خدا را نیز ضرورتی اخلاقی معرفی کرد و نه ضرورتی وجودی و براهین خدا شناسی را جدلی الطرفین خواند. بعدا ماتریالیستها به استناد گفتار کانت که نومن(ذات) جهان قابل شناخت نیست و خدا امری اخلاقی است، کلا وجود خدا و عالم غیب را انکار کردند و گفتند چیزی ورای ماده و حواس نیست، هر آنچه که هست مادی است و از ماده تاسیس شده است و به روش تجربی نیز قابل شناخت است.
امروز ما با فلسفه واحدی در غرب روبرو نیستیم و فلسفه سیستمی که پاسخگوی همه مسائل اصلی شناختشناسی و جهانشناسی باشد بعد از هگل در غرب ظهور نکرده است و فلسفه هگل نیز نقد و مردود شده است.
مهمترین اتفاقی که در فلسفه غرب پس از دکارت رخ داد، پرسش از حدود قلمرو عقل است که کانت مطرح نمود و پس از او دومین انقلاب فلسفی در فلسفه مدرن غرب به وسلیه ویتگنشتاین شکل گرفت که از انواع زبانها و حدود توانایی زبان برای تبیین سخن گفت. امروز در غرب، فلسفههای مضاف بیشتر بازارشان گرم است مانند فلسفه علم و یا فلسفه پراگماتیسم که در آمریکا طی قرن بیستم رشد نمود. فلسفه پوزیتویستی آلفرد آیر اعلان جنگ به متافیزیک و پایان متافیزیک در بریتانیا بود وی در کتاب زبان، منطق و حقیقت گفت «قضایای متافیزیکی مهمل و بی معنی است». ما در فصل نقد حذف مابعدالطبیعه کتاب نقد فلسفه مدرن غرب جواب گفتارهای موهوم آلفرد آیر را دادهایم.
مهمترین چالش فلسفه اسلامی با فلسفه مدرن غرب در حوزههای معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و متافیزیک است. فلسفه مدرن با طرح سؤالات و رویکردهای نوین به شکلگیری فلسفه نوصدرایی که در مقابل آن عَلَم برافراشت کمک کرد اما فلسفه مدرن علیرغم برخی مُحَسَنات با دمیدن پله به پله شکاکیت، خداگریزی، اومانیسم الحادی، کمیت گرایی و حذف متافیزیک از فلسفه، نقش منفی در رشد حیات معقول بشریت ایفا کرده است.
برخی ها معتقدند که نتایج فلسفه غرب ملموس است و در بهبود وضعیت معیشتی آنها تاثیرگذار بوده است و از جمله به فیلسوفی مانند هایدگر اشاره میکنند که در سال ۱۹۲۷ به فکر محیط زیست افتاد و فلسفه او محیط زیست آلمان را از خشکی نجات داد، با این توضیحات آیا فلسفه میتوان گفت که فلسفه میتواند در پیشرفت تمام مسائل علمی و … تاثیرگذار باشد؟ این تاثیرگذاری چگونه است؟ آیا غرب تمام پیشرفتهای خود در زمینه تلکنولوژی اعم از صنعت خودرو سازی و … را نیز مدیون فلسفهاش است؟
پدر فکری تمدن مدرن غربی فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم است. وی معتقد بود که ادراک ما از حقیقت تنها در همان حدی است که مشاهدات ما اجازه میدهد و «خارج از حیطه مشاهدات» نمیتوانیم چیزی بدانیم، از نظر او ذهن مسئول یافتن روابط در ماده به وسیله مشاهده و تجربه است و میان علم و عمل و مشاهده فرقی نیست.
راهی که وی برای رسیدن به بصیرت و ادراک بهتر از جهان پیرامون پیشنهاد میکند چنین است «با کسب دانش طبقهبندی ماده بر اساس ارزش و اعتبار آن، ذهن خود را از تزویر دور دار» و برای رسیدن به این ادراک باید ذهن را از بتهای فکری فلسفه ارسطویی و متافیزیک که آن را احاطه کردهاند رها سازیم»، او شناخت طبیعت و غلبه بر طبیعت برای بهره برداری از آن را هدف تفکر قرار داد. وی در واقع گفت اینکه چیزی ورای طبیعت هست یا نیست موضوع ماموریت شناخت ما نیست ما هستیم و عالم طبیعت و مشاهده تجربی. تفکر بیکنی مبنای یک بعدی شدن تمدن مدرن غربی گردید و به قول رنه گنون اسباب «سیطره کمیت» شد.
غرب مدرن پیشرفتش مدیون فلسفه بیکنی و سپس پراگماتیسم است اما این رشد مثبت و مطلوب نیست و آن بهشتی که بیکن میخواست روی زمین بسازد پس از سیصد سال با شکست روبرو شده است. جنبش پست مدرنیسم و دهها مقاله و کتاب که علیه یک بعدی بودن تمدن مدرن غربی از سوی متفکران غربی منتشر شده است موید ورشکستگی تمدن غربی برای نجات و زندگی سالم انسان است.
رنه گنون، هربرت مارکوزه، اوژن یونسکو، اریک فروم، هانری کربن از منتقدین پیشرو یک بعدی شدن رشد و تمدن مدرن غربی هستند. جنبش سبز در اروپا که برای نجات طبیعت از فکر بیکنی است جنبشی است علیه مبانی فلسفی مدرنیته، اما خود این جنبش فاقد مبانی فلسفی عمیق در دفاع از طبیعت است.
بنابرین غرب در دوره مدرن پیشرفت مادی نموده است اما بشر فقط با رشد مادی نمیتواند به سعادت و زندگی سالم نایل شود. رشد همه جانبه مادی، معنوی، اخلاقی، فردی و اجتماعی بر اساس عدالت و قسط رشد پایدار و مطلوب است.
این تمدن جدید در غرب همراه با چه چالشهایی بوده است؟
در تمدن جدید غربی نهاد خانواده تضعیف شده است، معنویت از ساحت زندگی رخت بر بسته است و استحمار فرهنگی به اوج رسیده است. امروز اوج انحطاط تمدن غربی است. لواط و مساحقه قانونی شده است. هیچ وقت در تاریخ تمدن بشر ما با رسمی شدن و ثبت ازدواج مردان با یکدیگر روبرو نبودهایم، ولی امروز این واقعیت عریان تمدن مدرن است و تازه خواهان ترویج این فرهنگ منحط و ضد ارزشهای ادیان الهی هستند.
ساختن بمب اتمی، هیدروژنی، شیمیایی، میکروبی و استفاده آن در جنگهای جهانی و منطقهای از سوی آمریکا و اروپا نشان انحطاط و شکست فلسفه و تمدن مدرن غربی است. بیرون کردن سرخپوستها از سرزمین اجدادی خود و تغییر دموگرافی نژادی در آمریکا، استرالیا، زلاند نو، از سوی سفیدپوستان اروپایی با سلاحهای جنگی مدرن نشان انحطاط است نه رشد و پیشرفت بشریت. لذا مدرنیته پروژهای شکست خورده است که غرب در عزایش اکنون نشسته است و به دنبال راه برون رفت از بحرانهای اقتصادی، محیط زیستی و اخلاقی موجود است.
سؤال اصلی که مطرح میشود این است که در مقابل فلسفه غرب، فلسفه اسلامی عهدهدار چه اهدافی است و نتیجه آن در جامعه ما کجا است؟ آیا فلسفه اسلامی نیز مانند فلسفه غرب میتواند تاثرات ملموسی در جهت پیشرفتهای مختلف در جامعه داشته باشد؟ به عبارت دیگر نتایج فلسفه اسلامی برای جامعه و پیشرفت جامعه چیست؟ و نتیجه ملموس آن برای مردم کجا است؟
اول از همه باید معنای پیشرفت و رشد و هدف آنها تبیین شود. با توجه به تجربه تلخ و شکست مدرنیته در غرب، رشد یک بعدی مادی نمیتواند مطلوب و هدف ما باشد. رشد همه جانیه و متعادل مادی، معنوی، اخلاقی، فردی و اجتماعی بر اساس عدالت و قسط هدف مطلوب فیلسوفان مسلمان است. به خصوص فیلسوفان معاصر اسلامی نظیر سید جمال الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، علامه طباطبایی، امام خمینی، مرتضی مطهری، سیدحسین نصر و این فقیر، منادی رشد همه جانبه برای وصول به زندگی سالم و جامعه سالم توحیدی هستیم.
فلسفه اسلامی متولی تبیین منطقی و عقلی مبانی شناخت شناسی جهان و شناخت هستی و معنا و هدف زندگی و جامعه است. هدف فلسفه اسلامی تبیین راههای رشد متعادل مادی، عقلی و معنوی فرد و جامعه بر اساس عدالت و قسط است. فلسفه اسلامی به دو بخش نظری و عملی تقسیم میشود.
در حکمت نظری نظام شناخت شناسی و هستی شناسی توحیدی تبیین شده است و در بخش حکمت عملی نظام تدبیر زندگی فرد و جامعه تبیین شده است. در واقع انحطاط تمدن اسلامی به خاطر دور شدن از مبانی فلسفه اسلامی و غلبه ظاهرگرایی و تفکر اخباری است.
نمونه عینی آن وضع فعلی مهبط وحی(جزیره العرب، مکه و مدینه) است که با غلبه تفکر وهابی چگونه این کشور را منبع خشونتگرایی و واگرایی در جهان اسلام نموده است. مکه و مدینه روزی مهبط وحی و مکتب امام صادق(ع) و شاگردان دانشمند آنها نظیر جابر بن حیان بوده است و امروز با غلبه تفکر سلفی نماد ارتجاع شده است. جابر بن حیان فیلسوف و پدر علم شیمی میگوید «سالک ابتدا باید ریاضیات، منطق، فلسفه و پزشکی بخواند تا برای مطالعه کیمیا(شیمی) به خوبی آماده شود». در واقع میتوان گفت که فلسفه اسلامی فقط متافیزیک نیست.
گفتوگو از مرتضی اوحدی
انتهای پیام/م