به گزارش ادیان نیوز، این روزها در کربلای امام حسین (ع) آنچه میشنوی سخن از لطف و کرامت آن
حضرت به زائرانش است، کرامتی که مردم عراق از آن به برکت یاد میکنند و ما
در اصل معجزه اش میخوانیم.
اینجا هرکس را میبینی کرامتی را که
دیده بازگو میکند؛ یکی از بچه ای میگوید که قادر به سخن گفتن نبوده اما
به لطف و کرم امام حسین (ع) زبانش به تکلم باز شده است و دیگری از پیرزن
فقیری میگوید که میخواسته پسرش را قربانی کند.
ابوجعفر میگوید که
من خودم در حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) بودم که دیدم شفای بچه ای را که
قادر به سخن گفتن نبود، اما به سخن آمده بود و مادرش را صدا میکرد و مادر
هم آن طرفتر از هوش رفته بود. میگوید مردم با دیدن این صحنه به طرف بچه
هجوم آوردند و من هم، بچه را بر کولم گرفتم و به سمت پشت بام حرم فرار
کردم؛ میگوید که لباس هایش از هجوم مردم تکه تکه شده بود تا بچه آسیبی
نبیند.
ابوعلا که خود سالیانی است به زائران اباعبدالله الحسین (ع)
در ایام اربعین خدمت میکند، از پیرزنی میگوید که هیچ نداشته و تنها با
نان و آب از زائران پیاده آن حضرت پذیرایی میکرده است، اما زائران به او
توجهی نداشته اند.
میگوید پیرزن هرچه از زائران تقاضا میکرده که
از نان و آب وی تناول کنند اما کسی اعتنا نمیکرده تا اینکه ناراحت میشود و
به امام حسین (ع) شکایت میبرد و نذر میکند پسرش را قربانی و از گوشت
بدنش برای زائران خورشتی فراهم کند.
پیرزن این نذر را میکند، اما
صبح روز بعد ورق بر میگردد؛ مردی با گوساله ای وارد موکبی میشود که پیرزن
دایر کرده است و میگوید این گوساله را قربانی کن و از گوشتش برای زائران
اباعبدالله الحسین (ع) خورشتی بساز.
اینجا کربلای امام حسین (ع)
است، دیگر چشم دیده هایش را باور کرده است و آن را خیال نمیداند؛ دیگر عقل
از حساب و کتاب این همه لطف درمانده نمیشود و بدون تفکر به هرچه رخ
میدهد اعتماد میکند.
منبع : خبرگزاری حج
حضرت به زائرانش است، کرامتی که مردم عراق از آن به برکت یاد میکنند و ما
در اصل معجزه اش میخوانیم.
اینجا هرکس را میبینی کرامتی را که
دیده بازگو میکند؛ یکی از بچه ای میگوید که قادر به سخن گفتن نبوده اما
به لطف و کرم امام حسین (ع) زبانش به تکلم باز شده است و دیگری از پیرزن
فقیری میگوید که میخواسته پسرش را قربانی کند.
ابوجعفر میگوید که
من خودم در حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) بودم که دیدم شفای بچه ای را که
قادر به سخن گفتن نبود، اما به سخن آمده بود و مادرش را صدا میکرد و مادر
هم آن طرفتر از هوش رفته بود. میگوید مردم با دیدن این صحنه به طرف بچه
هجوم آوردند و من هم، بچه را بر کولم گرفتم و به سمت پشت بام حرم فرار
کردم؛ میگوید که لباس هایش از هجوم مردم تکه تکه شده بود تا بچه آسیبی
نبیند.
ابوعلا که خود سالیانی است به زائران اباعبدالله الحسین (ع)
در ایام اربعین خدمت میکند، از پیرزنی میگوید که هیچ نداشته و تنها با
نان و آب از زائران پیاده آن حضرت پذیرایی میکرده است، اما زائران به او
توجهی نداشته اند.
میگوید پیرزن هرچه از زائران تقاضا میکرده که
از نان و آب وی تناول کنند اما کسی اعتنا نمیکرده تا اینکه ناراحت میشود و
به امام حسین (ع) شکایت میبرد و نذر میکند پسرش را قربانی و از گوشت
بدنش برای زائران خورشتی فراهم کند.
پیرزن این نذر را میکند، اما
صبح روز بعد ورق بر میگردد؛ مردی با گوساله ای وارد موکبی میشود که پیرزن
دایر کرده است و میگوید این گوساله را قربانی کن و از گوشتش برای زائران
اباعبدالله الحسین (ع) خورشتی بساز.
اینجا کربلای امام حسین (ع)
است، دیگر چشم دیده هایش را باور کرده است و آن را خیال نمیداند؛ دیگر عقل
از حساب و کتاب این همه لطف درمانده نمیشود و بدون تفکر به هرچه رخ
میدهد اعتماد میکند.
منبع : خبرگزاری حج