میراث شریعتی
یادداشتی از مجید یونسیان/
بزرگترین نیاز ما، دردمندی است؛ چیزی که شریعتی را چون موج خروشانی برانگیخت تا به ما بیاموزد روشنفکر بیدرد مفت نمیارزد.
ردنا (ادیاننیوز)- علی شریعتی مردی که به جد روشنفکر زمانه خود بود، این روزها مصادف است با چهل و پنجمین سالمرگ دکتر علی شریعتی. اینکه شریعتی چه آموزههایی را برای آیندگان باقی گذاشت که امروز بهعنوان میراثاش دستمایهی نقد و بررسی نوظهوران عرصهی روشنفکری باشد، شاید خیلی بهکار نیاید و شاید هم بهکار عدهای بیاید تا از آن نان بخورند و آبی در دلوشان ذخیره کنند.
روشنفکر بیدرد مفت نمیارزد
اما شریعتی یک میراث بزرگ بر جا گذاشت که همیشه هست و خواهد بود که امروز البته به کار برخی روشنفکران نمیآید، اما بزرگترین نیاز ما است و آن هم دردمندی است؛ چیزی که شریعتی را چون موج خروشانی برانگیخت تا به ما بیاموزد روشنفکر بیدرد مفت نمیارزد.
پفیوزی است که فلسفه میخواند، تاریخ میداند، ادبیات بلد است، عالم و دانشمند است، معلم اخلاق است، اما با واقعیت و جامعه و مردم فاصله دارد. آنها را نمیفهمد. بلد نیست بر سر ظالم فریاد بکشد. نمیتواند عدالت و تبعیض را بیان و توصیف کند. خلاصه روشنفکری است که بود و نبودش را نه مردم میفهمند و نه حکومتهای ظالم۔
یک روشنفکر پیشرو
شریعتی روشنفکری بود که درد را به علم، فلسفه و جامعهشناسی درآمیخت و از یک معلم تاریخ دین و جامعهشناسی یک روشنفکر پیشرو ساخت. آنچه میراث شریعتی است خود اوست و زیست اوست، نه کتابها و سخنرانیهایش۔ به همین دلیل امروز روشنفکرانی که دائم ابتذال تولید میکنند، توانایی درک و فهم مسائل جامعه و مردم را ندارند، چون درد ندارند. به همین دلیل نمیتوانند پیشاهنگ مردم و جامعه باشند.
واقعیتهای اجتماعی لابهلای کتابها نیست
این روشنفکران همانهایی هستند که دائم نق میزنند، اما تصورشان این است که منتقداند. دائم فلسفهبافی میکنند و تصور میکنند نظریهی خلاقانهای آفریدهاند۔ در کنج خلوت خود از لابهلای کتابها میخواهند واقعیتها را کشف کنند۔ اما واقعیتهای اجتماعی لابهلای کتابها نیست۔ کف خیابان است. در کوچه و بازار است. در همان زبالهدانی است که فرزندان و نوجوانان این مملکت از آن ارتزاق میکنند. در کوچه باغهایی است که درختاناش خشک شده.
واقعیت اجتماعی دستههای پینه بستهی باغدار و کشاورز است که دیگر رمق خشک کردن عرقهایش را هم ندارد۔ واقعیت اجتماعی جامعهای است که دیگر جامعه نیست، چون همدردی نیست. همه بیرحم شدهایم. هوای همدیگر را نداریم۔ واقعیت اجتماعی زندانهایی است که پر شده و کسی به کسی نیست. بیعدالتی و تبعیض است که کسی حرفی در بارهی آن نمیزند.
واقعیت اجتماعی دولت و رسانهای است که دغدغهاش تغییر قیمت ماست و پنیر است، اما از له شدن ۹ میلیون خانوادهی بیمسکن چیزی نمیگوید. واقعیت اجتماعی جوانهایی هستند که اشتیاق زندگی دارند اما توانشان بریده است.
آنوقت همهی همت مدیران جامعه مصروف این شده است که به خانوارهای سه نفره به بالا خودروی خارج از نوبت بدهند یا سقط جنین زیر چهار ماه را جرم تلقی کنند۔ واقعیت اجتماعی کارگرانی هستند که ماهها است حقوق نگرفتهاند اما برخی دغدغهی حجاب و بدحجابی آنها را نگران کرده است۔
روشنفکرانی که راه حلی برای این واقعیتها نداشته باشند یا حداقل جسارت طرح و بیان آن را نداشته باشد و دائم فریاد نکشند و سرشان را به سمینار و نشستهای بیخاصیت و پرطمطراق داخل و خارج گرم کنند، دائم با الهیات و اوهام ور بروند و نیچه و هگل را به رخ بکشند، درد ندارند. اگر هم دارند، درد مردم و امروز جامعه نیست و البته بهدرد هیچ چیز نمیخورند۔