جایگاه انسان کامل در نظام هستی از منظر عارفان مسلمان + مقاله
مقالات عرفان و جنبشهای معنوی/
این مقاله با روشی تحلیلی به جایگاه انسان کامل در نظام هستی از منظر عارفان مسلمان پرداخته است.
به گزارش ردنا (ادیاننیوز)- در نگاه عارفان مسلمان انسان کامل، خلیفه حقتعالی، قطب عالم امکان و واسطه دریافت فیض از حقتعالی است. به عقیده بسیاری از عرفا، انسان کامل به منزله روح عالم هستی میماند؛ همانگونه که روح امور بدن را تدبیر میکند، انسان کامل هم امور عالم را تدبیر مینماید؛ گرچه به لحاظ بشری خود وی توجه نداشته باشد.
هرگاه انسان کامل از عالم دنیا به عالم آخرت منتقل شود، خزائن الهی نیز به آن عالم منتقل خواهند شد، بساط عالم ماده جمع خواهد شد و رستاخیز قیام خواهد کرد.
این باور اهل تصوف، با عقاید شیعی، بسیار هماهنگ است؛ زیرا روایات شیعی نیز در این معنا، صراحت دارد که هرگاه حجت خدا از روی زمین ارتحال یابد، زمین متلاشی خواهد شد؛ ویژگیهای که از زبان اهل تصوف برای اهلیبت بیان شده است، حاکی از این مطلب است که از منظر آنان انسان کامل، منطبق بر اهلبیت (ع) میشود.
مقدمه
به باور عارفان مسلمان، انسان کامل دارای مقام خلافت الهی است؛ ازاینرو واسطه دریافت فیض رحمت عامه و خاصه الهی، میان حضرت حقتعالی و موجودات خواهد بود. آنان بر این عقیدهاند که انسان کامل به منزله روح عالم هستی است؛ پس نظام عالم توسط وی تدبیر میشود، اگر چه به لحاظ جهات بشری از آن غافل باشد و نداند؛ همانگونه که روح همواره در کار سامان دادن امورات بدن است. بسیاری از عبارات عرفا مفید این معنا است که هرگاه انسان کامل از عالم ماده به عالم آخرت منتقل شود، عالم ماده نیز باقی نخواهد ماند؛ زیرا انسان کامل در سلسله اسباب حقیقی قرار دارد و جزء مجاری قضا و قدر واقعی به شمار میآید؛ از اینرو با ارتحال وی، فیض الهی به این عامل نمیرسد. از منظر اهل تصوف اینها جزء ویژگیهای انسان کامل هستند که در عبارات آنان به صراحت بیان شده است. بسیاری از اهل تصوف ویژگی هایی را برای اهلبیت (ع) نیز بیان داشته است. نگارنده در این نوشتار درصدد این است که آیا ویژگیهای انسان کامل در سخنان اهل عرفان، بر اهلبیت (ع) قابل انطباق است یا خیر؟
محوریت انسان کامل در نظام هستی
در اندیشه عرفان اسلامی، انسان کامل قطب عالم و خلیفه حق است. او به منزله روح عالم و عالم به منزله جسد وی میماند. نوع انسان دارای این قابلیت و استعداد است که به کمال نهایی، یعنی احدیت جمع و قرب فرائض بار یابد؛ ولی این قابلیت تنها در انسان کامل به فعلیت میرسد؛ از اینرو تنها خاتم رسولان و وارثان او به این مرتبه نائل میآیند:
محییالدین: محییالدین (متوفی ۶۳۶)، پدر عرفان نظری محسوب میشود. در عرفان از ایشان بهعنوان شیخ اکبر یاد میکنند. عرفان نظری توسط او شکل یک نظام سازوار فلسفی را به خود گرفت. وی در حدود هزارو دویست کتاب و رساله تألیف کرده است. از آثار مهم ایشان، فتوحات مکیه است که در واقع دائرهالمعارف عرفانی است. اثر مهم دیگر وی فصوصالحکم است که شامل ۲۷ فص است که هر فص آن با نام یکی از انبیاء آغاز شده است. او در سال ۶۲۷ در دمشق فصوصالحکم را نوشت و خودش آن را به نام نقش الفصوص خلاصه نمود. تاکنون بیش از دویست شرح بر آن نوشته شده است که از مهمترین آنها شرح جندی، کاشانی، قیصری، ابن ترکه، جامی و بابارکنی هستند؛ ایشان در فصوص، انسان کامل را خلیفه حق و سایر مخلوقات را رعایای او میداند.
این امر روشن است که خلیفه باید واجد صفات مستخلفعنه باشد و به نحو شایسته به نیاز رعایا پاسخ دهد و اگر فاقد این ویژگیها باشد خلیفه حق نخواهد بود؛ «…کان آدم خلیفه فإن لم یکن [آدم] ظاهراً بصوره من استخلفه فیما استخلفه فیه فما هو خلیفه و إن لم یکن فیه جمیع ما تطلبه الرعایا التی اسْتُخْلِفَ علیها- لأن استنادها إلیه فلا بدّ أن یقوم بجمیع ما تحتاج إلیه- و إلا فلیس بخلیفه علیهم» (ابنعربی، ۱۳۷۰، ۱، ۵۵)؛ مقصود این است که از میان موجودات، فقط آدم خلیفه حق است؛ چون تنها او به صورت حق تعالی آفریده شده است و تمام آنچه را که رعایا نیاز دارد، او دارا است و باید نیاز همه آنها را برآورده نماید. از نظر ابن عربی از میان انسانها، فقط انسان کامل است که استعداد و قابلیتهای وجودی خود را به فعلیت میرساند، به مقام خلافت الهی بار مییابد؛
بنابراین بر همه عالم ولایت دارد. تمام عالم به واسطه انسان کامل فیض را از حق تعالی دریافت میکند. انسان جامع صورت حق و خلق است. به حسب ظاهر بر صورت خلق، اعم از عقول و مفارفات و عالم ماده، آفریده شده است و به حسب باطن بر صورت حق یعنی اسماء و صفات الهی آفریده شده است؛ چون به حسب باطن بر صفات حق آفریده شده است، حق تعالی به لسان پیامبر (ص) میگوید (در مقام قرب نوافل) من شنوایی و بینای بندهام میشوم نه فرمود که من چشم و گوش وی میشوم. انسان کامل به مقام خلافت کبرای الهی به سبب مقام جمعیاش میرسد: «فما صحت الخلافه إلا للإنسان الکامل، فأنشأ صورته الظاهره من حقائق العالم [عقول و مفارقات] و صُوَرِه [عالم ماده] و أنشأ صورته الباطنه على صورته تعالى؛ و لذلک قال فیه «کنت سمعه و بصره» ما قال کنت عینه و أُذُنَهُ: ففرّق بین الصورتین … فما فاز إلا بالمجموع.» (همان)
قیصری در مقدمه هشتم شرح فصوص از ابنعربی نقل می کند که ایشان در فتوحات درباره قطب میگوید: قطب در سفر سوم، همه افراد انسان را که وارد حوزه وجود میشوند از آغاز تا پایان عالم، مشاهده میکنند. انسان کامل با این مشاهد به مقام قطبیت و محوریت عالم نمیرسد، مگر اینکه مراتب، جایگاه و منزلت تمام افراد انسانی را نیز بداند؛ پس از نظر ابن عربی انسان کامل همان قطب عالم امکان است که از علم لدنی و غیبی نیز بهرهمند است:
«ان الکامل الذی اراد الله تعالی ان یکون قطب العالم و خلیفه الله فیه، اذا وصل الی العناصر مثلا متنزلا فی السفر الثالث، ینبغی ان یشاهد جمیع ما یرید ان یدخل فی الوجود من الافراد الانسانیه الی یوم القیامه و بذالک الشهود ایضا لا یستحق المقام حتی یعلم مراتبهم ایضا (قیصری، ۱۳۷۵، ۱۱۹).
ابن عربی در جای دیگر در اینباره میگوید، عالم تفصیل آدم است و آدم، کتاب و کون جامع و روح عالم و عالم، جسد وی است. مجموع انسان و عالم، انسان کبیر و انسان فقط عالم صغیر است. عالم بدون انسان مانند جسد بدون روح میماند. کمال عالم به وجود انسان است؛ همچنان که کمال جسد به روح است؛ همانگونه که جسد بدون روح، ناقص است، عالم نیز بدون انسان کامل ناقص خواهد بود؛ همانگونه که روح بدن را تدبیر میکند، انسان کامل هم عالم را تدبیر مینماید:
-«فالعالم کله تفصیل آدم و آدم هو الکتاب الجامع فهو للعالم کاالروح من الجسد فاالانسان روح العالم و العالم جسده فبا المجموع یکون العالم کله هو الانسان الکبیر و الانسان فیه (به مجموع عالم و آدم انسان کبیر گفته میشود) و اذا نظرت فی العالم وحده دون الانسان وجدته کالجسم المسوی بغیر روح و کمل العالم باالانسان مثل کمال الجسد بالروح والانسان منفوخ فی جسم العالم فهو المقصود من العالم… » (ابن عربی، بیتا، ۲، ۶۷).
ابن عربی در فصوص درباره بقاء عالم میگوید: عالم و کمالات آن به بقاء انسان کامل باقی میماند و هرگاه انسان کامل از عالم دنیا به آخرت منتقل شود، عالم دنیا نیز به آخرت منتقل میشود و قیامت ظهور مینماید: «الا تراه اذا زال و فک من خزانه الدنیا، لم نبق فیها ما اختزنه الحق فیها و خرج ما کان فیها و التحق بعضه ببعض و انتقل الامر الی الاخره فکان ختما علی خزانه الاخره ختما ابدیا». (ابنعربی، ۱۳۷۰، ۱، ۵۰).
قیصری در توضیح سخن ابن عربی میگوید: تا زمانی که انسان کامل باقی باشد این عالم باقی میماند با انتقال انسان کامل به آخرت، خزائن الهی نیز به عالم آخرت منتقل میشود؛ زیرا کمالات وجودی در خزینه دنیا، جز به وسیله انسان کامل محفوظ نمیماند:
فلا یزال العالم محفوظا مادام فیه هذا الانسان الکامل الا تراه) ای الا تری الانسان الکامل (اذا زال و فک) ای فارق و انتقل من الدنیا الی الاخره و لم یبق فی الافراد الانسانیه من یکون متصفا بکماله لیقوم مقامه تنتقل معه الخزائن الالهیه الی الاخره؛ اذا الکمالات کلها ما کانت قائمه مجموعه و منحصره محفوظه الا به فلما انتقل انتقلت معه و لم یبق فی خزانه الدنیا ما اختزنه الحق فیها من الکمالات (قیصری، ۱۳۷۵، ۳۶۰).
این سخن اهل تصوف با اعتقاد شیعه در مورد امامت هماهنگ است؛ زیرا از برخی روایات، همین معنا استفاده میشود: اگر حجت خدا بر زمین باقی نماند، بساط عالم ماده جمع میشود و آخرت ظهور مینماید: «… عن أبی حمزه قال: قلت لأبی عبد الله علیه السلام، أتبقی الأرض بغیر إمام؟ قال: لو بقیت الأرض بغیر إمام لساخت». (کلینی، ۱۴۰۷ ق، ۱، ۱۰؛ ۱۷۹).
در روایت دیگر دارد که اگر امام معصوم (ع) از زمین برداشته شود، زمین همانند دریا، با آنچه در خود دارد به اضطراب و تموج میآفتد: «عَلِیٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِ عَنْ أَبِی هَرَاسَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَهً لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا کَمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ». (همان، ح ۱۲؛ ۱۷۹)؛ در برخی روایات اینگونه آمده است که اگر دو نفر روی زمین باقی بماند، یکی از آنها حجت خدا است: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ الطَّیَّارِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لَوْ لَمْ یَبْقَ فِی الْأَرْضِ إِلَّا اثْنَانِ لَکَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّهَ. (همان، ح ۱، ۱۷۹)؛ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَمْزَهَ بْنِ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَوْ بَقِیَ اثْنَانِ لَکَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّهَ عَلَى صَاحِبِهِ. (همان، ح ۲، ۱۷۹).
کون جامع بودن انسان کامل
انسان با اینکه از اکوان و جزء عالم طبیعت است، اما با احدیت جمعیش جامع همهء تعینات الهی و خلقی، اجمال و تفصیل است و نمونهای از همهء عوالم (عالم اله، عقل، مثال و ماده) را در خود نهفته دارد؛ از اینرو انسان بهعنوان حضرت پنجم به صورت مستقل مطرح است.
از نظر عرفان حق در هر چیز به اندازه همان چیز ظهور میکند؛ ولی در انسان به اندازه خودش جلوه میکند؛ به سخن دیگر همه عالم آیت، مظهر و جلوه حق هستند و حق را نشان میدهند؛ اما هر پدیدهای حق را از حیث برخی از اسمای آن، نشان میدهد: عالم عقل مظهر اسم باطن و حق را از حیث اسماء تنزیهی و عالم طبیعت، مظهر اسم ظاهر و حق را از حیث اسماءتشبیهی آن نشان میدهند؛ پس حق در هر عالم با برخی از اسمایش ظهور میکند؛ اما در آینه انسان کامل با هویت جمعیش جلوه مینماید.
ذات حق همه کمالات را به نحو وجود احدی دارد و علم ذات به ذات در تعین اول عین علم او به همه اسماء و صفات و کمالاتش به نحو اجمال است و از لازمه آن، علم تفصیلی به همه آنها در تعین ثانی است؛[۱] از اینرو اسم جامع الله و اسماء مندرج در آن و عین ثابت الله و اعیان مندرج در آن، در تعین ثانی ظهور میکند؛ پس ظهور اسم جامع الله و اسماء مندرج در آن و اعیان علمی از لازمه علم به کمالات ذاتی و ظهور اعیان خارجی از عالم عقل تا کون جامع از لازمه علم به کمالات اسمائی و اقتضئات اعیان ثابته است.
وساطت انسان کامل در تدبیر عالم
از عبارات بسیاری از عرفا استفاده میشود که نهایت سیر انسان، برزخیت اولی، یعنی احدیت جمع است که از آن به حقیقت محمدی نیز یاد میشود. در تعینات الهی، اولین جلوه برزخیت اولی، تعین ثانی و در تعینات خلقی، نخستین جلوهی آن، عقل کل است. عقل کل یا عقل اول، نخستین جلوه خلقی و بر ترین شأن خلقی آن حقیقت محمدی است. عقول و مفارقات دیگر، شؤن عقل اول شمرده میشود؛ در واقع همه عقول و مفارقات و انبیا و اولیا، جلوههای خلقی آن حقیقت محمدی هستند؛ کاملترین جلوه آن حقیقت، بدن عنصری خاتم رسولان است به قول شبستری:
درین راه انبیاء چون ساربانند دلیل و رهنمای کاروانند.
همانگونه که گفته شد، کمال نهایی انسان، برزخیت اولی است. طبق دیدگاه عرفا، انسان کامل در برزخیت اولی با نفس رحمانی متحد میشود و در همه اجزاء عالم سریان مییابد، او به منزله روح عالم و عالم به منزله جسد او میماند؛ همانگونه که روح امور بدن را تدبیر میکند و با جدا شدنش از بدن، بدن متلاشی میشود، ایشان نیز امور عالم را تدبیر میکند و با انتقال وی به آخرت بساط عالم ماده نیز جمع میشود و قیامت ظهور مینماید؛ زیرا با رفتن انسان کامل از این نشئه دلیل برای دوام وجود مادی، باقی نمینماند.
و جعله، ای جعل الله الانسان الکامل، العین المقصوده و الغایه المطلوبه من ایجاد العالم و ابقائه، کالنفس الناطقه، التی هی المقصود من تسویه جسد الشخص الانسانی و تعدیل مزاجه الطبیعی الجسمانی. (جامی، ۱۳۷۰، ۹۶).
نورالدین عبدالرحمن جامی از عرفای سده نهم (متوفی ۸۹۸)، از موفقترین شارحان آثار ابن عربی است که از جمله آثار معروف وی شرح فصوص و نقد النصوص شرح نقش الفصوص، شرح لمعات فخر الدین عراقی وشرح تائیه ابن فارض است، ایشان درباره انسان کامل میگوید: انسان کامل به منزله روح عالم و عالم به منزله جسد وی میماند همان گونه که روح به وسیله قوای جسمانی و روحانی امور بدن را تدبیر میکند انسان کامل نیز به وسیله اسماء حسنی الهی که در او به ودیعه نهاده شده است امور عالم و آدم را تدبیر و در آن تصرف مینماید:
و انما علم الله سبحانه الانسان الکامل اسمائه الحسنی و اودعها فیه، فان الانسان الکامل روح العالم و العالم جسده کما سبق و ان الروح هو مدبر البدن و المتصرف فیه بما یکون فیه من القوی الروحانیه و الجسمانیه و کذالک ای مثل ذالک المذکور من القوی الاسماء الالهی الانسان الکامل یعنی انه له بمنزله تلک القوی الروحانیه و الجسمانیه فکما ان الروح یدبر البدن و یتصرف فیه بالقوی کذالک الانسان الکامل یدبر امر العالم و یتصرف فیه بواسطه الاسماء الالهیه. (جامی، ۱۳۷۰، ۸۹).
ایشان در توضیح مطلب یاد شده میگوید: حق از طریق آینه دل انسان کامل که خلیفه اوست بر عالم تجلی میکند و او به وسیله اسماء، تجلیات رحمانیه و رحمیه را از حق میطلبد و عالم به وسیله استمداد او دوام وجود مییابد و هیچ معنا از عالم باطن به مرتبه ظهور قدم نمینهد، مگر به دستور او و هیچ چیز از ظاهر نیز به باطن فرو نمیرود، مگر به فرمان او؛ گرچند خودش به جهت غلبه جنبه بشری آن را نداند.:
حق سبحانه و تعالی در آینه دل انسان کامل _که خلیفه اوست_ تجلی میکند و عکس انوار تجلیات از آینه دل او بر علم فایض میگردد و به وصول آن فیض باقی میماند و تا این کامل در عالم باقیست، استمداد میکند از حق تجلیات ذاتیه و رحمت رحمانیه و رحمییه به واسطه اسماء و صفاتی که این موجودات مظاهر و محل استواء اوست. پس عالم بدین استمداد و فیضان تجلیات محفوظ میماند که این انسان کامل در وی هست. پس هیچ معنی ازمعانی از باطن به ظاهر بیرون نیاید مگر به حکم او؛ و هیچ چیز از ظاهر به باطن در نیایند مگر به امداد او، اگرچه این کامل در حال غلبه بشریت نداند، فهو البرزخ بین البحرین و الحاجز بین العالمین…»- ( همان، ۸۹-۹۰).
بنابراین از نظر عرفا انسان کامل به وسیله اسماء حسنی الهی که در خودش پیاده میکند، بر همه عالم و آدم ولایت دارد و در آنها تصرف و امور آنها را تدبیر مینماید.
قیصری از عرفای قرن هشتم (م۷۵۱ ه ق) از شاگردان محقق کاشانی و از شارحان برجسته فصوص ابن عربی است. شرح فصوص وی از جمله متون درسی در بخش عرفان نظری در حوزههای علمیه است. ایشان با استناد به روایت منسوب با امام علی علیه السلام میگوید: انسان کامل در سفر سوم همانند حق در همه موجودات سریان مییابد و از همه موجودات و مراتب وجودی آنها آگاه میشود؛ پس طبق این دیدگاه قطب از علم لدنی الهی بهرهمند است:
و یؤید ما ذکرنا: قول امیر المؤمنین، ولی الله فی الارضین، قطب الموحدین، علی بن ابیطالب علیه السلام فی خطبه کان یخطبها للناس: «انا نقطه باء بسم الله، انا جنب الله الذی فرطتم فیه و انا القلم و انا اللوح المحفوظ و انا العرش و انا الکرسی و انا السموات السبع و الارضون …. و لذالک قیل: الانسان الکامل لابد ان یسری فی جمیع الموجودات کسریان الحق فیها، و ذالک فی السفر الثالث، الذی من الحق الی الخلق بالحق، و عند هذا السفر یتم کماله، و به یحصل له حق الیقین من المراتب الثلاث…» (آشتیاتی،۱۳۷۰، ۶۷۲).
تطبیق انسان کامل بر اهلبیت ع در سخنان عرفا
ابوالحسن سَریّ بن المُغَلَّسی السَقَطی (وفات ۲۵۳ قمری) معروف به سری سقطی: به سخن عطار، سری سقطی، «امام اهل تصوف و در اصناف علم به کمال بود …در رموز و اشارات اعجوبهای بود و اول کسی که در بغداد سخن حقایق و توحید گفت، او بود بیشتر مشایخ عراق مرید وی بودند؛ و خال جنید بود… » (عطار، ۱۳۸۶، ۲۸۷)؛ او درباره علی علیهالسلام روایتی را نقل میکند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علمی را به آن حضرت میآموزد که به احدی از اصحاب نمیآموزد «… و روی عن علی بن ابی طالب رضی الله عنه انه قال علمنی رسول الله صلعم سبعین بابا من العلم لم یعلم ذلک احدا غیری». (السراج الطوسی ۱۹۱۴ م، ۱۹)؛ بعد ایشان از شیخ طائفه جنید بغدادی سخنی را نقل مینماید که مضمون آن چنین است: اگر جنگها بر آن حضرت تحمیل نمیشد او حقایق و معارف شهودی بسیاری را به ما میآموخت؛ زیرا او انسانی است که علم لدنی که خضر علیه السلام به آن اختصاص یافته است به او اعطا شده است؛ وی در میان همه اصحاب در بیان معارف و حقایق توحیدی و ایمان منفرد است؛ او خصایص و ویژگیهای دارد که از مختصات اهل معرفت هستند.
«قال الشیخ رحمه الله واما علی رضی الله عنه فانی سمعت احمد بن علی الوجیهی یقول سمعت ابا علی الروذباری یقول سمعت جنیدا رحمه الله یقول رضوان الله علی امیر المومنین علی رضی الله عنه لو لا انه اشتغل بالحروب لافادنا من علمنا هذا معانی کثیره ذاک امرؤ اعطی علم اللدنی والعلم اللدنی هو العلم الذی خص به الخضر علیه السلام قال الله تعالی وعلمناه من لدنا علما وقد سمعت بقصه الخضر وموسی علیهما السلام وقوله انک لن تستطیع معی صبرا فمن هاهنا غلط من غلط فی تفضیل الولایه علی النبوه وسنذکر ذلک فی باب الرد علی من قال ذلک ان شاء الله ولامیر المومنین [علی] رضی الله عنه خصوصیه من بین جمیع اصحاب رسول الله صلعم بمعانی جلیله واشارات لطیفه والفاظ مفرده وعباره وبیان للتوحید والمعرفه والایمان [والعلم] وغیر ذلک و خصال شریفه تعلق و تخلق به اهل الحقایق من الصوفیه و ان ذکرنا ذلک کله طال به الکتاب و لکن نذکر من ذلک» (همان، ۱۲۹- ۱۳۰).
اهل بیت از دیدگاه محمد کلابادی
محمدکلابادی: کلابادی از مشایخ تصوف سده چهارم و نویسنده کتاب معروف «تعرف» است؛ این کتاب در واقع گزارش از دورههای نخستین نحله تصوف و آموزههای آن است؛ ایشان در این کتاب آموزههای صوفیانه را مستند به اهل بیت میداند؛ (ممن نطق بعلومهم وعبر عن مواجیدهم. ونشر مقاماتهم و وصف احوالهم قولا و فعلا بعد الصحابه رضوان الله علیهم علی بن الحسین زین العابدین و ابنه محمد بن علی الباقر و ابنه جعفر بن محمد الصادق رضی الله عنهم بعد علی والحسن والحسین رضی الله عنهم» (کلابادی، ۱۳۷۱، ۲۷).
اهل بیت از دیدگاه مولوی
مولوی: چنانکه پیش از این گذشت، همه انبیا و اولیای الهی از مشکات خاتم اولیاء ارتزاق میکنند و معارف و حقایق بلند توحیدی را از او در یافت میدارند. از دیدگاه مولوی جلال الدین محمد بلخی(متوفی ۶۷۲)، علی علیه السلام خاتم اولیاء است، یعنی به بالاترین و عمیقترین سطح از معارف و حقایق توحیدی بدون واسطه ارتباط داشته است، اولیای دیگر ازخوان او ارتزاق میکنند و از قشر و سطح از طریق او به لب و باطن معارف و اسرار توحید میرسند؛ از اینرو ایشان، آن حضرت را افتخار هر ولی و نبی و میزان همه میزانها، یعنی میزان همه اعمال و عقاید میداند؛ چنین خصایصی تنها برای فردی که از مقام خاتم ولایت مطلقه و عصمت برخوردار باشد، معقول است.
عطار: عطار از عرفای سده هفتم (متوفی حدود ۶۲۶-۶۲۸) است. او از بزرگان اهل تصوف و طریقت، منسوب به اهل سنت است. وی حقایق و معارف ذوقی و شهودی را که به عنوان علم اشاره نام میبرد، مستند به اهل بیت میداند و برای آنان علم لدنی، ولایت تکوین بر عالم و آدم و مقام عصمت قایل است. وی میگوید: «آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عالم صدیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیا، آن گوشه جگر انبیا، آن ناقل علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق، ابو محمد جعفر صادق ـ رضی الله عنه ـ».
«گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم، یک کتاب جداگانه میباید و این کتاب شرح حال این قوم خواهد بود، از مشایخ، که بعد از ایشان بودهاند؛ اما به سبب تبرک به صادق ـ رضی الله عنه ـ ابتدا کنیم، که او نیز بعد از ایشان بوده است؛ و چون از اهل بیت بیشتر سخن طریقت او گفته است و روایت از او بیش آمده کلمهای چند از آن حضرت بیاورم که ایشان همه یکیاند، چون ذکر او کردهه آمد ذکر همه بود. نبینی که قومی که مذهب او دارند مذهب دوازده امام دارند؟
یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی. اگر تنها صفت او گویم به زبان عبارت من راست نیاید که در جمله علوم، اشارات و عبارات بی تکلف به کمال بود؛ و قدوه جمله مشایخ بود و اعتماد همه بر او بود و مقتدای مطلق بود و همه الهیان را شیخ بود و همه محمدیان را امام بود هم اهل ذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا. هم عباد را مقدم بود و هم زهاد را مکرم. هم در تصنیف اسرار حقایق، خطیر بود هم در لطایف اسرار تنزیل و تفسیر بی نظیر؛ و از باقر ـ رضی الله عنه ـ بسی سخن عظیم نقل کرده است… آن میدانم که هر که به محمد ـ صلی الله علیه و علی آله وسلم ـ ایمان دارد و به فرزندان و یارانش ایمان ندارد، او به محمد ـ علیه الصلوه و السلام ـ ایمان ندارد. تا به حدی که امام اعظم شافعی ـ رحمه الله علیه ـ در دوستی اهل بیت به غایتی بوده است که به رفضش نسبت کردند و محبوس داشتند؛ و او در این معنی شعری گفته و یک بیت از آن این است: شعر: لوکان رفضاً حب آل محمد ** فلیشهد الثقلان: انی رافضُ.
یعنی اگر دوستی آل محمد رفض است، گو: جمله جن و انس گواهی دهند به رفض من. اگر آل و اصحاب رسول دانستن، از اصول ایمان نیست، بسی فضول که به کار نمیباید، …» (عطار،۱۳۷۲، ۱۲-۱۴).
ایشان در منطق الطیر، علی علیه السلام را که از جمله اهل بیت است، قطب عالم امکان، دارای سر و علم لدنی و مقام عصمت میداند.
جمعبندی
انسان کامل از منظر عرفان و تصوف، خلیفه حق تعالی و قطب عالم امکان و واسطه فیض الهی است. انسان کامل از منظر آنان، به منزله روح عالم و عالم به منزله جسد اوست؛ همان گونه که روح امور جسد را تدبیر میکند، انسان کامل نیز امور عالم و آدم را تدبیر میکند. وی در سفر سوم به همه عالم سریان مییابد؛ از اینرو به همه موجودات و مراتب آنها آگاه است و وجود عالم به سبب وجود انسان کامل دوام مییابد. هرگاه قطب عالم با بدن عنصریش در عالم وجود نداشته باشد، بساط عالم ماده جمع میشود، ظاهر به باطن فرو میرود.
این تبیینی که اهل تصوف از انسان کامل ارائه میدهد، کاملا بر آن تصویری که متون دینی شیعی از امامت ارائه میدهد، منطبق است؛ بلکه سخنان بسیاری از اهل تصوف، در انطباق انسان کامل بر اهلبیت، صریح در این معنا است که اهلبیت (ع) همان اقطاب عالم وجود است، آنان دارای علم لدنی و غیبی، دارای مقام عصمت، ولایتاند؛ عرفا آموزههای عرفانی را مستند به آن بزرگواران میدانند؛ بنابراین شیعه در اعتقادشان به ویژگیهایی که در باب امامت مطرح است منفرد نیست؛ بلکه اهل تصوف اهل سنت نیز با آنان هماهنگ است.
منابع
آشتیانی، سید جلالالدین؛ شرح مقدمه قیصری بر فصوصالحکم؛ تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۰.
ترکه اصفهانی (صائنالدین)، علیبنمحمد؛ تمهیدالقواعد؛ تصحیح سید جلالالدین آشتیانی، انتشارات وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران: ۱۳۶۰.
جامی، عبدالرحمن؛ نقد النصوص (فی شرح نقش الفصوص)، چ ۲، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران: ۱۳۷۰.
الطوسی، ابونصر السراج؛ اللمع فیالتصوف؛ لیدن: مطبعه بریل، ۱۹۱۴ م.
عطار، فریدالدین؛ تذکره الاولیاء؛ تحقیق و تصحیح محمد استعلامی، تهران: انتشارات زوار، ۱۳۸۶.
______؛ منطق الطیر؛ تحقیق و تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۵.
قیصری، داوود؛ شرح فصوصالحکم؛ به کوشش سید جلالالدین آشتیانی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، بیجا، ۱۳۷۵.
کلینی، محمدبن یعقوب بناسحاق؛ اصول کافی؛ تحقیق و تصحیح علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، ۸ ج، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ ق.
کلابادی، ابوبکر محمد؛ التعرف؛ تحقیق و تصحیح عبد الحلیم محمود طه عبد الباقى سرور، به کوشش دکتر محمد جواد شریعت، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۷۱.
۱۰-مولانا جلال الدین بلخی؛ مثنوی معنوی؛ تصحیح دکتر عبد الکریم سروش بر اساس نسخه قونیه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۶.
لاهیجی اسیری، محمد؛ مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز؛ تصحیح علیقلی محمودی بختیاری، تهران: نشر علم، ۱۳۸۱.