چکیده :
اقتدار(Authority) را به لحاظ مفهومى در مقابل قدرت عریـــان قرار مى دهنــد اگــر چــه خــود یــکــى از انــواع و اشکــال اعمــال قــــدرت اســــت.
براى درک بهتر مفهوم اقتدار و تشخیص جایگاه آن در حوزهء مباحث حاکمیت و سیاست, ابتدا باید به تعریف و تفهیم قدرت به عنوان ریشهء مفهومى اقتدار مبادرت نمود.
سیاست و غلبه اساسا بر بنیاد قدرت پا مى گیرد.
علماى سیاست چون وبر و مورگنتا, قدرت را به عنوان غایت و در عین حال ابزار سیاست تعریف کرده اند. در این تعبیر, قدرت به معناى توانایى تحمیل اراده بر دیگران است. وبر قدرت را در مناسبات اجتماعى مى یابد و آن را بر اساس: ((موقعیت شخص در یک رابطهء اجتماعى نابرابر که بتواند خواست خود را على رغم هر مقاومتى اعمال نماید. )) تعریف مى کند اما راسل بدون تصریح به ماهیت اجتماعى قدرت, آن را ((توانایى ایجاد آثار و نتایج موردنظر)) تعریف کرده و با انرژى در فیزیک مقایسه مى نماید.
او معتقد است که قدرت همانند انرژى, داراى اکشکال گوناگونى مثل ثروت, سلاح, نفوذ معنوى, مقام و موقعیت اجتماعى است. چایلد نیز با یک تقلیل مفهومى, قدرت را کشف بزرگ بشر مى داند و مى گوید: “بالاخره پدیدهء جنگ به کشف بزرگى نیز انجامید و آن این که انسان را هم چون حیوان مى تواند زیر فرمان آورد و دشمن مغلوب را به جاى کشتن مى توان اسیر کرد در قبال بازپس گرداندن زندگى, به کارش وا داشت.