به این مناسبت، گزارش کوتاهی از آخرین ساعات عمر مبارک حضرت رسول(ص) به خوانندگان تقدیم می شود. این گزارش، برشی است از کتاب فاخر “فروغ ابدیت” اثر آیت الله العظمی استاد جعفر سبحانی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اضطراب و دلهره سراسر “مدینه” را فراگرفته بود. یاران پیامبر(ص) با دیدگانى اشکبار و دلهایى آکنده از اندوه، دور خانه پیامبر گرد آمده بودند، تا از سرانجام بیمارى پیامبر آگاه شوند.
گزارش هایى که از داخل خانه به بیرون مى رسید، از وخامت وضع مزاجى آن حضرت حکایت مى کرد و هر نوع امید به بهبودى را از بین مى برد و مطمئن مى ساخت که جز ساعاتى چند، از آخرین شعله هاى نشاط زندگى پیامبر باقى نمانده است.
گروهى از یاران آن حضرت علاقمند بودند که از نزدیک رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند؛ ولى وخامت حال پیامبر اجازه نمى داد در اطاقى که وى در آن بسترى گردیده بود، جز اهل بیت وى، کسى رفت و آمد کند.
دختر گرامى و یگانه یادگار پیامبر، فاطمه(ع)، در کنار بستر پدر نشسته بود و بر چهره نورانى او نظاره مى کرد. او مشاهده مى نمود که عرق مرگ، بسان دانه هاى مروارید، از پیشانى و صورت پدرش سرازیر مى گردد. زهرا(ع) با قلبى فشرده و دیدگانى پر از اشک و گلوى گرفته، شعر زیر را که از سروده هاى ابوطالب درباره پیامبر عالیقدر بود، زمزمه مى کرد که در توصیف ایشان سروده بود:
وابیض یستسقى الغمام بوجهه / ثمال الیتامى عصمه للارامل
یعنی: چهره روشنى که به احترام او، باران از ابر درخواست مى شود / شخصیتى که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه زنان است.
در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود و با صداى آهسته به دختر خود فرمود: این شعرى است که ابوطالب درباره من سروده است؛ ولى شایسته است به جاى آن، آیه زیر را تلاوت نمایید: “و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أ فإن مات أو قتل انقلبتم على اعقابکم و من یتقلب على عقبیه فلن یضر اللَّه شیئا و سیجزى الشاکرین”. یعنی: محمد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانى آمده اند و رفته اند. آیا هرگاه او فوت کند و یا کشته شود، به آیین گذشتگان خود بازمى گردید؟ هرکس به آئین گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمى رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.
علاقه پیامبر به یگانه فرزند خود، از عالیترین تجلى عواطف انسانى بود تا آنجا که پیامبر هیچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمى کرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به دیدن او مى شتافت. در برابر همسران خود، از وى احترام شایسته اى به عمل مىآورد، و به یاران خود مى فرمود: “فاطمه پاره تن من است. خشنودى وى خشنودى من، و خشم او خشم من است”. دیدار زهرا، او را به یاد پاکترین و عطوفترین زنان جهان، «خدیجه» مى انداخت که در راه هدف مقدس شوهر، به سختی هاى عجیبى تن داد و ثروت و مکنت خود را در آن راه بذل نمود.
در تمام روزهایى که پیامبر بسترى بود، فاطمه در کنار بستر پیامبر نشسته و لحظه اى از او دور نمى شد. ناگاه پیامبر به دختر خود اشاره نمود که با او سخن بگوید. دختر پیامبر قدرى خم شد و سر را نزدیک پیامبر آورد. آنگاه پیامبر با او به طور آهسته سخن گفت. کسانى که در کنار بستر پیامبر بودند، از حقیقت گفتگوى آنها آگاه نشدند. وقتى سخن پیامبر به پایان رسید، زهرا سخت گریست و سیلاب اشک از دیدگان او جارى گردید. ولى مقارن همین وضع، پیامبر بار دیگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت. این بار زهرا با چهره اى باز و قیافه اى خندان و لبان پر تبسم سر برداشت.
وجود این دو حالت متضاد در وقت مقارن، حاضران را به تعجب واداشت. آنان از دختر پیامبر خواستند که از حقیقت گفتار پیامبر آگاهشان سازد. زهرا فرمود: “من راز رسول خدا را فاش نمى کنم”. تنها پس از درگذشت پیامبر بود که زهرا(ع) روى اصرار «عائشه»، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: “پدرم در نخستین بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار کرد که من از این بیمارى بهبودى نمى یابم. براى همین جهت به من، گریه و ناله دست داد، ولى بار دیگر به من گفت که تو نخستین کسى هستى که از اهل بیت من، به من ملحق مى شوى. این خبر به من نشاط و سرور بخشید، فهمیدم که پس از اندکى به پدر ملحق مى گردم”.
در آخرین لحظه هاى زندگى، پیامبر(ص) چشمان خود را باز کرد و گفت: “برادرم را صدا بزنید تا بیاید و در کنار بستر من بنشیند”. همه فهمیدند مقصودش «على(ع)» است. على در کنار بستر وى نشست، ولى احساس کرد که پیامبر مى خواهد از بستر برخیزد. على پیامبر را از بستر بلند نمود و به سینه خود تکیه داد. چیزى نگذشت که علائم احتضار، در وجود شریف او پدید آمد.
شخصى بعدها از «ابن عباس» پرسید: پیامبر در آغوش چه کسى جان سپرد؟ ابن عباس گفت: “پیامبر گرامى در حالى که سر او در آغوش على بود، جان سپرد”. همان شخص افزود: عایشه مدعى است که سر پیامبر بر سینه او بود که جان سپرد. ابن عباس گفته او را تکذیب کرد و گفت: “پیامبر در آغوش على جان داد؛ و على و برادر من «فضل» او را غسل دادند”.
خود امیر مؤمنان(ع) نیز در یکى از خطبه هاى خویش به این مطلب تصریح کرده و مى فرماید: “و لقد قبض رسول اللَّه و ان رأسه لعلى صدری… و لقد ولیت غسله والملائکه أعوانی” یعنی: پیامبر در حالى که سر او بر سینه من بود، قبض روح شد. من او را در حالى که فرشتگان مرا یارى و کمک مى کردند، غسل دادم.
احمد مختار(ص) ؛ تنها انسانی که در زمان مرگ، حق انتخاب داشت
گروهى از محدثان نقل مى کنند که آخرین جمله اى که پیامبر در آخرین لحظات زندگى خود فرمود، جمله ” لا، مع الرفیق الاعلى “بود.
گویا فرشته وحى او را در موقع قبض روح مخیر ساخته است که بهبودى یابد و بار دیگر به این جهان بازگردد؛ و یا پیک الهى، روح شریفش را قبض بکند و به سراى دیگر بشتابد.
اما رسول اکرم(ص) با گفتن جمله بالا، به پیک الهى رسانیده است که مى خواهد به سراى دیگر بشتابد و با کسانى که در این آیه به آنها اشاره شده، بسر برد: “فأولئک مع الذین أنعم اللَّه علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین و حسن أولئک رفیقا” یعنی: آنان با کسانى هستند که خداوند به آنها نعمت بخشیده؛ از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان؛ و اینها چه نیکو دوستان و رفیقانى هستند.
پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لب هاى وى روى هم افتاد…
منبع : ابنا