چند روز پیش، بر اثر یک عملیات انتحاری در یک کافه ی محلی در یکی از
شهرهای لبنان، ۹ غیرنظامی بی گناه لبنانی کشته و ده ها نفر زخمی شدند، بی
اینکه هیچ رسانه ای ماجرای آنها را پوشش دهد، بی اینکه هیچ سروصدایی در
فضای بین الملل برخیزد، بی اینکه در توییتر جریان هشتگ های «باحال» به راه
افتد، و قطعا بی اینکه رهبران جهانی «راهپیمایی همبستگی» برگزار کنند. شرط
می بندم که روزنامه منطقه ی شما هم چیزی در مورد آن ننوشته است.
خب، این هم مربوط به افراطی گرایی اسلامی می شود، تکیه کلام جذاب این
روزها، که دوباره سروکله ی زشت خود را که «بودجه اش از بیرون تامین می شود»
در لبنان نمایان کرده است، اگرچه هیچ پوشش رسانه ای پر هیاهو یا دیوانه
واری به دنبال نداشت. چون این بار ماجرا در پاریس رخ نداد، در منطقه ای
ناهموار و کوچک به نام «جبل محسن» رخ داد. چه کسی دلش برای چند کارگر
لبنانی بیچاره می سوزد که تنها جرمشان این است که علوی هستند؟ و در هر
موردی، اگر مسلمانان همدیگر را بکشند، اسمش را تروریسم نمی گذارند، می
گذارند؟ این اتفاقات، طبق آموزش نامه ی سازمان سی آی ای، یک انقلاب مشروع و
بالیده است؛ بگذارید این مسلمانان ترشرو کار همدیگر را تمام کنند و در عین
حال، هرگاه این خونریزی داخلی می رود که اندکی پایین بگیرد، تسلیحات و
مهمات را با چتر و کشتی و قاچاق به دست پست ترین تندروها می رسانند که بر
آتش آن افزوده شود.
پس ماجرا یک بمبگذاری انتحاری دوگانه بوده است، نه یک حمله ی صرفا
کلاشنیکوفی، از هر چیز گذشته، ما اینجا در جهان عرب از این روش های «پیاده
رویی» عبور کرده ایم. به نظرم، انفجارهای انتحاری، خودروهایی که تله
انفجاری در آن کار گذاشته اند، و بریدن سر، انگار کارآمدتر از آب در آمده
است. تاکتیک های انفجار انتحاری دوگانه را تعمدا به کار می گیرند تا مطمئن
شوند که بیشترین تعداد تلفات با هدف گرفتن یک مکان واحد حاصل می شود، که طی
آن دو بمبگذار انتحاری خود را پشت سر هم منفجر می کنند، که انفجار نصیب
واکنش دهندگان به اولین انفجار هم بشود. یک جورهایی شما را یاد تاکتیک های
پهپادی آمریکا موسوم به «ضربه ی دوگانه» می اندازد، نه؟
«جبهه النصره» که نمایندگی رسمی القاعده در سوریه است، مسئولیت این حمله
ی مرگبار را بر عهده گرفت. دلیلش؟ خب، در آن کافه هیچ کس پیامبر را با
نقاشی یا کاریکاتورهای ناخوشایند تمسخر نکرده بود؛ حاشا و کلا. موضوع فقط
این بود که آنها علوی بودند؛ این روزها همین مسئله کافی است برای اینکه شما
و اعضای فرقه ی مذهبی تان، همینطور که مشغول کشیدن قلیان در قهوه خانه
همیشگی تان هستید، بر اثر انفجار تکه تکه شوید. به دنیای سیاست های پسا-
بهار عربی خوش آمدید.
بمبگذاران انتحاری ۲۲ و ۲۱ سال سن داشتند، که دقیقا نشان دهنده ی محصول
تلقین های فکری شریرانه و فرقه گرایی منظمی است که این روزها در سراسر
خاورمیانه جولان می دهد؛ اتفاقی که فقط در سطحی به شدت سازمانی و اسلوب دار
می توان بر آن جامه ی عمل پوشانید.
همانطور که این روزها انتظارش می رود، این انفجار انتحاری هیچ سروصدایی
در صفحه ی رادار کج و معوج رسانه های جریان اصلی ایجاد نکرد، همان رسانه
هایی که پوشش خبری شان همچنان به کشتار شارلی ابدو اختصاص دارد؛ واضح است
که چون قهوه خانه ای که هدف حمله بود در منطقه ای فقیر و عمدتا علوی نشین
در لبنان بود و نه در پاریس، یا یکی از دیگر شهرهای غربی، فلذا، این
بمبگذاری تروریستی را با قربانیان «بی توییتر»ش به گزارشی در حد پاورقی
موکول کردند (به فرض که همینقدر هم گزارش کرده باشند)، و آنها را برای پوشش
مناسب یا حتی کوچکترین مقدار محکومیت، بی ارزش تلقی کردند.
اوضاع در رسانه های عربی هم بهتر نبود؛ هیچ ناله ای از آن همه آدم در
جهان عرب در نیامد که خودشان را بشردوست و لیبرال می دانند و درست پس از
سیرک رسانه ای «#من شارلی هستم»، در هیاهوی شب زنده داری ها و شمع روشن
کردن های بالبداهه و محکومیت هایی که تا خرخره در تزویر و خودزنی فرو رفته
بود، خود را گم کردند. ما، تا حد پرستش، عاشق شاهکارهای رسانه های غربی
هستیم، نیستیم؟ هنوز در حال تلاش برای هضم این واقعیت هستم که چالش سطل یخ
درست زمانی در جهان عرب فراگیر شد که غزه، به معنای واقعی کلمه، به خاکستر
تبدیل می شد.
یک روز پس از انفجار انتحاری دوگانه در طرابلس، معترضان لبنابنی در یکی
از میادین عمومی جمع شدند تا همبستگی خود را با… هنوز مانده است… مجله ی
شارلی ابدو ابراز کنند. و چه چیزی نصیب قربانیان مقتول «جبل محسن» شد؟ بی
اعتنایی و بی صدایی محض.
ما این روزها دنباله رو جریان های هشتگی در توییتر هستیم؛ ورودی های
اجتماعی و سیاسی روزانه مان از گزارش های خبری سریع که همان ها هم گرفتار
سوء تغذیه است به تکیه کلام های «زودگذر» و اغلب منحرف کننده محول شده است.
اگر قربانیان یک بمبگذاری انتحاری فرضی در جهان عرب، یک هشتگ خلاقانه
نصیبشان نشود، واقعه ی کشتارشان احتمالا در حاشیه ی شاهکار بعدی «کیم
کارداشیان» در اینترنت قرار می گیرد.
این چیزی است که نصیب قربانیان «عوام الناس» تروریسم در «جهان سوم» می
شود: بی تفاوتی محض که آن را خیلی تر و تمیز در پوسته ای ضخیم از سکوت کادو
می کنند، و خاموشی تعمدی رسانه های جهانی که خود را به خاطر «بشردوستی
گزینشگرانه» ستایش می کند و جامه ی تزویر گستاخانه اش را با افتخار بر سر
آستین خون آلودش می کشد. جهانی که سهمیه ی محدود همدلی و شفقتش را گویا فقط
برای لحظات «پیامد ناخواسته» نگاه داشته است، لحظاتی که در آن پاندول
تروریسم به عقب باز می گردد و محکم به صورتش برخورد می کند.
چطور می توان ارزش جان انسان را اندازه گرفت؟ چه چیزی باعث می شود جان
کاریکاتوریست های مقتول یک مجله ی بدنام طنز در فرانسه با ارزش تر از جان
هزاران و هزاران تن دیگر از عراقی ها، لبنانی ها، سوری ها، افغان ها،
لیبیایی ها، و دیگران شود؟ انفجارهای انتحاری در عراق که هر ماه جان صدها
نفر غیرنظامی بیگناه را می ستاند – تا حدی که این رویداد برای کلیه ی
ساکنان عراق به نوعی سرنوشت محتوم و تاسف آور بدل شده است – در رسانه های
جریان اصلی همچون یک آیتم خبری درجه دو دیده می شود، و کاملا از زمینه اصلی
خود جدا شده، بی اینکه با هیچ حسی از خشم یا شفقت همراه باشد، یا کلیپ های
کوتاه اسلوموشن و موسیقی متن یا کلام خیلی دراماتیک آن را همراهی کند. فقط
گزارش های آماری خونسردانه ای که از تلفات بی نام و بی چهره برشمرده می
شود، پایان بخش مجموعه های خبری است.
چه کسی تعیین می کند که ساختمان شارلی ابدو ارزشش بیشتر است از آن قهوه
خانه ی کوچک در «جبل محسن»، یا خیابان های شلوغ و فروشگاه های بغداد، یا
جشن های عروسی که با شلیک موشک های آمریکایی در افغانستان به خاکستر بدل
شد؟
شاید این مسئله که قربانیان هنرمند بودند، کشتار شارلی ابدو را تکان
دهنده تر ساخت. عیبی ندارد، ولی آن صدها هنرمند بالفعل یا بالقوه ای که هر
روز رنج جنگ ها و مداخلات نظامی آمریکا در منطقه ی ما را به دوش می کشند
چه؟ دانشمندان، مهندسان مستعد، و اساتید دانشگاه عراقی، که بلافاصله پس از
«آزادسازی» فاجعه آمیز عراق به دست بوش، یکی پس از دیگری چیده شدند و با
روش سازمان سی آی ای ترور شدند، چه؟ «محمد سبانه» کاریکاتوریست فلسطینی
(تصور می کنید؟) که او هم به خاطر نقاشی هایش به دست رژیم صهیونیستی به
زندان افتاد چه؟ آزادی بیان شامل حال او نمی شد؟ یا «جوهر ناصر جوهر» و
«آدم عبدالرئوف حلبیه» (بله، باید اسمهایشان را به خاطر داشته باشیم)
فوتبالیست های فلسطینی که پس از بازگشت از یک جلسه ی تمرین، سربازهای
اسراییلی پاهایشان را هدف گلوله قرار دادند، آنها را معلول ساختند، و حرفه ی
ورزشی شان را حتی پیش از آنکه آغاز شود پایان دادند، چه؟ «محمود سرسک»
فوتبالیست فلسطینی دیگری که عضو تیم ملی فلسطین بود، مجبور شد برای رهایی
از یکی از آن سیاه چال های مشهور اسراییل موسوم به «بازداشت حکومتی» اعتصاب
غذا کند؛ با این حال، «زکریا عیسی» که هم بازی او در تیم بود، آنقدر خوش
شانس نبود، چرا که پس از اعتصاب غذا جان داد. «محمد رفیعه» بازیگر سوری
چطور، که دزدیده شد و کشته شد و مثله شد، به دست رادیکال های اسلام گرایی
که از حمایت غرب برخوردار بودند و افسارشان را به سمت مردم سوریه گسیخته
بودند تا رژیم را تغییر دهند؟
و من تقریبا مطمئنم که این مسائل هیچ ربطی به این واقعیت ندارد که
قربانیان حملات تروریستی پاریس چشمان آبی داشتند و سفیدپوست بودند، چرا که
نام های «راشل کوری»، «تامس هرندال»، و «تریستن اندرسون» کوچکترین زنگی در
خاطر همان رهبران و دولتمردان موقری بر نمی انگیزد که روز یکشنبه در پاریس
راهپیمایی کردند و «بازگشت» تروریسم را محکوم کردند، آنچنانکه اکثر این
راهپیمایان، در شریرانه ترین انواع تروریسمی که اسراییل، عزیز دل همه، بی
شرمانه رقم زده است، همدستی ننگینی داشته اند.
من مخالف راهپیمایی برای ابراز همبستگی با قربانیان حمله ی تروریستی
شارلی ابدو نیستم (البته، مگر اینکه، این راهپیمایی را حضور گمراه کننده ی
تروریست های نام و نشان دار و کودک کشی همچون نتانیاهو خراب کند)، اما حرفم
این است که بیایید برای همه راهپیمایی کنیم، برای همه ی قربانیان تروریسم،
و از قربانیان بی شمار جنگهای نامشروع آمریکا در افغانستان، عراق، و لیبی
شروع کنیم. بیایید با قربانیان فلسطینی حملات و محاصره های بی پایان
اسراییل شروع کنیم، بیایید با نیم میلیون کودک عراقی که اکنون فراموش شده
اند و قربانی تحریم ها و جنگ اقتصادی آمریکا شدند، و بیش از یک میلیون
عراقی که پس از حمله به عراق کشته شدند، شروع کنیم. بیایید با قربانیان هر
روزه و گمنام حملات پهپادی و فهرست های کشتاری شروع کنیم که در پاکستان،
یمن، و خدا می داند کجاهای دیگر، کشته می شوند، شروع کنیم؛ بیایید با
قربانیان تروریست های جهادگرا و جلادانی که در سوریه، عراق و لبنان از
حمایت خارجی برخوردارند شروع کنیم… و این فهرست همچنان ادامه دارد. /یادداشتی از احمد برقاوی
منبع : شفقنا