سجویک به « سید حسین نصر » [متولد ۱۹ فروردین ۱۳۱۲/ ۷ آوریل ۱۹۳۳ در تهران] بعنوان یکی از تأثیرگذارترین چهرههای « ترادیشنالیسم » شوانی توجه کرده است. او مینویسد: [در سال ۱۹۵۷] در زمانی که « مریمیه » راه جدایی از اسلام را آغاز کرده بود، اوّلین و مهمترین پیرو مسلمان زاده خود را به دست آورد: یک ایرانی بنام سید حسین نصر که بعدها به شخصیتی محوری در تاریخ ترادیشنالیسم بدل شد.
بنوشته سجویک، ملیت ایرانی نصر مهم است زیرا ایران، از راههای مختلف، بیش از جهان عرب به غرب نزدیک بود و در اواخر سده نوزدهم و اوائل سده بیستم بخشهایی از نخبگان ایران بطرزی فزاینده غربگرا میشدند. نصر «سید» است یعنی از تبار پیامبر؛ و پدرش، دکتر ولی الله نصر، شخصیت مهم سیاسی و فرهنگی بود.
سجویک میافزاید: بخش عمده دنیای فکری نصر ساخته غرب است. در کتابخانه پدر، در کنار آثار کلاسیک فارسی، کتابهای منتسکیو و ولتر وجود داشت. و به دلایلی که کاملاً روشن نیست او را از ۱۲ سالگی [۱۹۴۵/ ۱۳۲۴] برای دوره دبیرستان به نیوجرسی فرستادند. [۴۴۴]
نصر پس از اتمام مدرسه پدی در نیوجرسی، به یکی از نامدارترین دانشگاههای آمریکا، انستیتوی تکنولوژی ماساچوست (ام. آی. تی.) [۴۴۵] رفت و در رشته فیزیک به تحصیل پرداخت. در ام. آی. تی. با آثار « رنه گنون » و سپس از طریق دو تن از آشنایان « آناندا کوماراسوامی » با بیوه او آشنا شد و در کتابخانه کوماراسوامی آثار او را خواند. آشنایی نصر با آثار شوان بعد از گنون و کوماراسوامی بود. پس از دریافت مدرک لیسانس از ام. آی. تی. به دانشگاه هاروارد رفت و در رشته زمینشناسی و ژئوفیزیک فوق لیسانس گرفت. و سپس، برای دوره دکتری، به تاریخ علم روی آورد.
در تابستان ۱۹۵۸/ ۱۳۳۷ نصر تحصیلاتش را در مقطع دکتری در هاروارد به پایان برد و در پائیز همان سال به ایران بازگشت. «خیلی زود و درست چند ماهی پس از رفتن به ایران» ازدواج کرد و خانه مستقلی برای خود تهیه کرد. [۴۴۶] در همین زمان، نصر ۲۵ ساله بعنوان استادیار فلسفه و تاریخ علم به استخدام دانشگاه تهران درآمد [۴۴۷] و در سالهای بعد به سرعت مدارج ترقی را طی کرد:
«من جوانترین کسی بودم که در تاریخ دانشگاه تهران تا آن زمان در سن سی سالگی [۱۹۶۳] به استادی کامل میرسید و همچنین جوانترین کسی بودم که تا آن زمان در سن سی و پنج سالگی [۱۹۶۸] رئیس دانشکده ادبیات میشد.» [۴۴۸]
بنوشته سجویک، نصر احتمالاً در سال ۱۹۵۷، در سفر مغرب، به مریمیه پیوست. [۴۴۹] میدانیم که نصر، در واپسین سال تحصیل در هاروارد و نیز پس از دریافت مدرک دکتری و پیش از مراجعت به ایران، در دو تابستان ۱۹۵۷ و ۱۹۵۸ به مغرب سفر کرد و با طریقتهای صوفی محشور شد. [۴۵۰]
نصر از سفر به لوزان و دیدار با شوان در سال ۱۹۵۷ نیز سخن گفته است. بنظر میرسد سفر تابستان ۱۹۵۷ نصر به مغرب بعد یا قبل از سفر به لوزان و دیدار با شوان بود و در لوزان نصر به عضویت فرقه شوان درآمد. گفتیم که فرقه شوان در سال ۱۹۵۷ هنوز طریقت « علاویه » معرفی میشد و نام مریمیه در سال ۱۹۶۵، پس از مکاشفات شوان، پدید آمد. و گفتیم که از سال ۱۹۴۸ انحراف شوان از اسلام را کسانی چون ریور میدیدند و در نامههای خود به گنون او را مطلع میکردند، و این فرایند در سال ۱۹۵۰ به طرد شوان از سوی گنون و نزدیکانش انجامید. و نیز گفتیم که هارتنگ در یادداشتهایش به صراحت رویه شوان را « اسلام زدایی » خوانده و در اکتبر ۱۹۵۰ واسلان، به دستور گنون، جدا شدن طریقت علاویه پاریس را از شوان اعلام کرده بود.
نصر مینویسد: «در سال ۱۹۵۷ هنگامی که برای نخستین بار شوان را در خانهاش در نزدیکی لوزان ملاقات کردم، او به مانند همیشه لباس کاملاً سنتی مغربی به تن داشت.» [۴۵۱] این دیدار «پس از یک دوره مکاتبه» نصر با شوان رخ میدهد. یعنی، نصر از سالهای تحصیل در هاروارد، یا پیش از آن در آم. آی. تی. با شوان در ارتباط مکتوب بود. عکسی از نصر در زمان بازگشت به تهران (پائیز ۱۳۳۷) در کتاب در جستجوی امر قدسی درج شده که او را با ریش و بدون کراوات نشان میدهد. نصر، چنانکه خواهیم دید، در خانوادهای لائیک و نامقید به شرع پرورش یافت و در سالهای تحصیل در ام. آی. تی. فاقد ریش بود و کراوات میزد. [۴۵۲] این تغییر در پایان تحصیل در هاروارد نشانگر پیوستن او به فرقه شوان است.
در همین دیدار ۱۹۵۷ در لوزان است که نصر مسحور « برکت محمدیه » شد که از شوان ساطع بود:
«من که در ایران با پارسایان بسیاری، از جمله چندین استاد و مرشد صوفی، ملاقات داشتم و به زیارت امکنه مقدس بسیاری رفته بودم، هنگامی که برای نخستین بار وی را در خانهاش … ملاقات کردم، کاملاً مبهوت حضور قدرتمند برکت محمدی شدم که از وی ساطع بود.» [۴۵۳]
نصر در سال ۱۹۴۵/ ۱۳۲۴، در دوازده سالگی، به آمریکا رفت و در سال ۱۹۵۸/ ۱۳۳۷ به ایران بازگشت. او کمی پس از بازگشت به ایران، در همان پائیز ۱۳۳۷ به کلاس های فلسفه علامه طباطبایی راه یافت که یک هفته در میان در تهران برگزار میشد؛ و در این کلاسها با مرتضی مطهری (آیتالله شهید مطهری) دوست شد که در آن زمان، همچون نصر، جوان بود. [۴۵۴] علامه طباطبایی «استاد و مرشد صوفی» نبود و آشنایی با طباطبایی یکی دو سال پس از دیدار با شوان بود. بنابراین، منظور نصر از «استادان و مرشدان صوفی» چه کسانی است؟
نصر خردسال، پیش از سفر به آمریکا، تنها دوستان پدر را میدید، در خانه یا در محافلی که با پدر میرفت، و در میان آنها « محمدعلی فروغی » برجسته ترین بود. منظور نصر از «چندین استاد و مرشد صوفی»، لاجرم، باید فروغی و سایر دوستان پدر باشد که بسیاریشان عضو « لژ بیداری ایران » بودند. تعبیر «استاد و مرشد صوفی»، طبق ادعاهای تئوسوفیست ها، در مورد ایشان می تواند به کار رود. دیدیم که کاظمزاده ایرانشهر « تئوسوفیسم » را گونهای از عرفان و تصوف کهن شرقی معرفی میکرد؛ و امروزه گاه « تئوسوفی » را به فارسی « تئوصوفی » مینویسند تا نوعی طریقت صوفی جلوه کند. و گفتیم که تئوسوفیسم از طریق لژ بیداری ایران بر اندیشه جدید ایران تأثیرات عمیق بر جای نهاد. اگر چنین است، نمیدانیم منظور نصر از « برکت محمدی » شوان چیست که حتی برتر از فروغی و سایر ماسونهای بلندپایه لژ بیداری ایران بود؟
از تبار صوفیان کاشان
نصر در زندگینامهها و مصاحبه هایش خود را از خانواده عالمان دینی و از تبار «شیخ فضلالله نوری» میخواند. این تعلق به خانواده مادری، خانواده پدری را بکلی در سایه قرار داده، بنحوی که همگان نصر را بعنوان نواده شیخ فضلالله نوری میشناسند نه نوه « میرزا احمد طبیب کاشی ». برای نمونه، نصر در گفتگو با رامین جهانبگلو، که خواهرزاده و داماد نصر است، خود را اینگونه معرفی میکند:
«من در خانوادهای از علما دیده به جهان گشودهام. پدر بزرگ و نیای مادریم از روحانیون سرشناس بودند. نیای مادریم – شیخ فضلالله نوری – از بزرگترین روحانیون حاضر در صحنه انقلاب مشروطه سال ۱۹۰۶ بود که در همان روزگار اعدام شد.» [۴۵۵]
اگر بدانیم نصر در خانوادهای با پیشینه « ماسونی » به دنیا آمد، تا سه پشت پیش از نصر پدرانش در کاشان تعلقات صوفی گرانه داشتند و پدر نصر عضو بلندپایه متنفذترین سازمان ماسونی تاریخ ایران بود، سازمانی که تعلقات عمیق به تئوسوفیسم داشت و مروج اصلی آن در ایران بشمار می رفت، میتوان خط توارث میان «تئوسوفیسم» و «مریمیه» ترسیم کرد. به این ترتیب، گروش نصر جوان در هاروارد به شوان عجیب جلوه نمیکند و آن را میتوان ناشی از تأثیرات آموزه های پدر دانست. ولیالله خان نصر در ۳۰ بهمن ۱۳۲۴، اندکی پس از اعزام نصر به آمریکا، فوت کرد و این فقدان، یادآوری خاطرات و آموزههای پدر و دوستان پدر را در نصر جوان تقویت میکرد. چنانکه دیدیم، گذر از آموزه های تئوسوفی به « ترادیشنالیسم » راهی است که بسیاری از ترادیشنالیست ها طی کردند.
فرزندان و نسلهای بعدی شیخ فضلالله نوری، مانند اعقاب بسیاری از علمای دیگر، هر یک به راهی رفتند و بسیاری شان تعلقی به عقاید شیخ نداشتند. یکی مادر نصر است. در کتاب در جستجوی امر قدسی دو عکس از مادر نصر، ضیاء اشرف کیا (دختر آقا ضیاءالدین کیا، پسر دوّم شیخ فضلالله نوری)، دیده میشود. یکی به سال ۱۳۱۳ تعلق دارد و مادر و پدر نصر را با نصر یکی دو ساله نشان میدهد. متعلق به زمانی است که علیاصغر خان حکمت، دوست ولیالله خان نصر، بتازگی وزیر فرهنگ شده و ولیالله خان از دستیاران اصلی حکمت و معاون او در دانشگاه تهران بشمار میرفت. در این زمان هنوز کشف حجاب (۱۷ دی ۱۳۱۴)، که علیاصغر خان حکمت در مقام وزیر فرهنگ مجری آن بود، رخ نداده ولی مقدمات آن فراهم میشد. عکس دیگر، نصر را با مادرش نشان میدهد در سال ۱۳۵۳؛ زمانی که نصر رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف فعلی) شد. در هر دو عکس، مادر نصر را زنی متجدد و فرنگی مآب مییابیم که نشانهای از فرهنگ اسلامی در پوشش او نیست. در گفتگوی نصر با جهانبگلو، مادر اینگونه توصیف شده:
«از زنان بسیار فرهیخته و درس خوانده روزگار خود بود … نخستین زنی بود که در خانواده خویش موهایش را کوتاه کرد و به همین دلیل عمه هایش، که دختران شیخ فضلالله نوری بودند، تا مدتها با او حرف نمیزدند … در عشقش به فرهنگ ایرانی کوتاه نمیآمد. او در تربیت اوّلیه من نقشی برجسته داشت اما برخی عقاید نوگرایانه داشت که من نمی پسندیدم … از زمان درگذشت پدر، با وجود اختلاف نظر با او، خیلی به او نزدیک شدم … محل نزاع ما به سرشت سرکش و نوگرایانه و نگرش فمینیستی ایشان بازمیگشت. من ایشان را از عضویت در مجلس پهلوی بازمی داشتم … حتی هنگامی که در بوستن بود گاهی اظهارات تند او را درباره برخی موضوعات فمینیستی و امور مانند آن با دانشجویان نمی پسندیدم. اما تنشی که آنجا [میان من و مادرم] بود ربطی به شخصیت من نداشت، بلکه پیامد چیزی بود که بر خانواده او رفته بود…» [۴۵۶]
علت جدا کردن خانه از مادر و استقرار در خانه دیگر را، پس از بازگشت به ایران و ازدواج، باید در این روحیات مادر نصر دید.
پدر ولیالله خان نصر، میرزا سید احمد طبیب کاشی، از طبیبان دربار قاجار در دوران متأخر قاجاریه بود و « نصر الاطباء » لقب داشت. نام خانوادگی «نصر» به این دلیل است. ولیالله خان چون پدر طبیب و طبیب دربار شد و پزشک مخصوص رضا شاه بود. در دوران قاجاریه طبیبان کاشان شهرت داشتند و این شغل موروثی بود. تعدادی مسلمان بودند چون میرزا ابوالفضل طبیب و میرزا مهدی طبیب کاشی، و گروهی یهودی مانند حکیم نورمحمد و حکیم ریحان. حکیم نورمحمد معروفترین طبیب کاشان بود. سلسله میرعبدالباقی، سادات پشت مشهدی، سادات رضوی، سلسله کلهری، سلسله میر ابوالقاسم مجتهد، و سادات منزوی طوایف سادات کاشان بودند. [۴۵۷]
نصر درباره سیادت خود توضیح نمیدهد. معهذا، ولیالله خان ۳۵ ساله، در برگه تقاضای عضویت در لژ بیداری ایران، دوشنبه ۲۷ شوال ۱۳۲۸ ق. خود را «پسر نصرالاطباء از سادات پشت مشهد کاشان» معرفی کرده است. [۴۵۸] تبار طایفه سادات پشت مشهدی به آقا سید ماجد حسینی، معاصر شاه سلیمان صفوی، میرسد. عبدالرحیم ضرابی، که تاریخ کاشان را در سال ۱۲۹۴ ق. به سفارش مانکجی هاتریای پارسی نگاشته، زمانی که ولیالله خان یک ساله بود، در شرح تبارنامه سلسله پشت مشهدی از فردی بنام آقا سید عسکر نام میبرد که تنها یک پسر دارد بنام میر عبدالوهاب معروف به «آقای حکیم» و او یک پسر دارد بنام آقا سید احمد. [۴۵۹] احتمالاً این سید احمد، که پدرش حکیم بود، همان میرزا احمد طبیب کاشی است که بعداً اهمیتی یافت و نصرالاطباء لقب گرفت.
میرزا احمد طبیب کاشی و میرزا علیاکبر خان ناظم الاطباء (نیای خاندان نفیسی) و دکتر ابوالحسن خان از شاگردان میرزا رضای دکتر، معلم طب دارالفنون بودند. میرزا رضا، که اهل علیآباد مازندران (شاهی یا قائم شهر کنونی) بود، ۱۴ سال نزد « حکیم پولاک » [۴۶۰] طبیب یهودی ناصرالدین شاه، شاگردی کرد و سپس بهمراه فرخ خان امینالدوله کاشی به فرانسه رفت و تحصیل طب را به اتمام رسانید و به ایران بازگشت. [۴۶۱]
آنگونه که نصر گفته، سه پشت پدری او، ولیالله خان و میرزا احمد طبیب کاشی و پدر او، اگر همان میر عبدالوهاب معروف به «آقای حکیم» باشد، اهل تصوف بودند:
«پدر، پدر بزرگ و نیای پدریم همگی وابسته به سنت تصوف و آرمان رواداری … بودند. اما جامعیت تصوف در تربیت من، که هم دینی و هم به دور از تعصب بود، حضوری پررنگ داشت.» [۴۶۲]
و میدانیم که صوفیان کاشان، مانند صوفیان مشهد و شیراز، با صوفیان یهودی این سه شهر پیوند عمیق داشتند. جوزف ولف در سفر سال ۱۸۳۱ خود به مشهد، در شرح دیدارهای خود با ملا ماشی یح عجون، [۴۶۳] رئیس یهودیان مشهد که به «ملا مهدی» معروف بود، درباره صوفیان یهودی توضیح داده است.
«ملا مهدی به تصوف علاقمند بود و جوزف ولف در اوّلین دیدار دریافت که او از سران فرقهای است بهنام « صوفیان یهودی ». او این تعلق را از جوزف ولف پنهان نمیکرد. یهودیان مشهد در زمان سفر اوّل ولف به مشهد (۱۸۳۱) … دارای تعلقات خاص فرقوی بودند و عقایدی را ترویج میکردند که آمیزهای از یهودیت و مسیحیت و اسلام و تصوف یهودی (کابالا) و ایرانی و هندی بود و چیزی شبیه به « فراماسونری » ولی در کسوت عرفان شرقی. ملا مهدی از جوزف ولف پرسید: آیا درباره تصوف چیزی میدانی؟ جوزف ولف پاسخ مثبت داد و از سفر خود به شیراز گفت و دیدارش با پسر میرزا ابوالقاسم سکوت که رئیس صوفیان شیراز بود. ملا مهدی از این پاسخ بسیار شاد شد و گفت: میتوانی در میان یهودیان مشهد صوفیان بسیار بیابی. او توضیح داد که صوفیان یهودی مشهد مرشدی دارند بهنام ملا محمدعلی ( اشکپوتی ). آنان مانند دراویش مسلمان حشیش میکشند تا ذهن خود را از جهان مادی خارج کنند، آواز میخوانند، و میکوشند در هستی، که آن را «خدا» مینامند، ذوب شوند. صوفیان یهودی منظومهای به فارسی دارند بهنام « یوسف و زلیخا » و اشعار حافظ را میخوانند. بهنوشته ولف، علاوه بر ملا مهدی ( ماشییح )، ملا فینحاس، ملا الیاهو، ملا نیسان و آبراهام موشه از صوفیان یهودیاند. در میان یهودیان ایران «ملا» لقب «خاخام» بود و این نشان میدهد بیشتر سران جامعه یهودی مشهد صوفی بودند.» [۴۶۴]
زمانی که نصر از «آرمان رواداری» در نیاکان پدری، تا سه پشت، سخن میگوید، و این را سنتی خانوادگی می خواند که زندگی در مدرسه مسیحیان نیوجرسی را برایش آسان می کرد، منظور همین همزیستی صوفیانه با یهودیان نامدار طبیب کاشانی است که بسیاری شان جدیدالاسلام یا بهائی شدند و خاندان هایی متنفذ از خود بر جای نهادند.
پسران نصرالاطباء
پسران و نوههای نصرالاطباء در حکومت پهلوی به مقامات عالی رسیدند. پسر بزرگ، دکتر ولیالله خان نصر است که دربارهاش سخن خواهیم گفت.
پسر دوّم، سید علی نصر (متولد ۱۲۷۴ ش، متوفی ۲۴ بهمن ۱۳۴۰)، در دوران رضا شاه به مناصب مهمی چون ریاست انحصار تریاک و ریاست اداره دخانیات و استانداری مازندران و معاونت و سپس کفالت وزارت پیشه و هنر گمارده شد و پس از سقوط رضا شاه در دولت احمد قوام وزیر پست و تلگراف و سپس سفیر ایران در پاکستان و چین ملّی (تایوان) بود. [۴۶۵]
سید علی نصر را از بنیانگذاران تئاتر در ایران معرفی میکنند. [۴۶۶] علت آن است که وی در سالهای ۱۳۱۸-۱۳۱۹، زمانی که معاون وزارت پیشه و هنر بود، بخشی از ساختمان گراندهتل را در خیابان لالهزار تهران (روبروی کوچه بوشهری) به تئاتر تبدیل کرد. «تئاتر نصر» معروفترین تئاتر تهران در دوران پهلوی بود. پس از انقلاب، این ساختمان مصادره شد و در مالکیت کمیته امداد قرار گرفت. سازمان میراث فرهنگی در ۷ مهر ۱۳۸۱ این ساختمان را با شماره ثبت ۶۵۲۹ بعنوان یکی از آثار ملّی ایران به ثبت رسانید. از شهریور ۱۳۸۶ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بازسازی تئاتر نصر را آغاز کرد و مراسمی بعنوان افتتاحیه نمادین آن برگزار شد. [۴۶۷] معهذا، فعالیت تئاتر نصر هنوز متوقف است. در اوائل سال ۱۳۹۲ خبرهایی دال بر تلاش برخی هنرمندان قدیمی تئاتر برای احیاء آن منتشر شد. [۴۶۸]
نصرالاطباء پسری بنام مصطفی داشت که حدود چهار سال از نصر بزرگتر بود و چند سال پیش از گفتگوی نصر با جهانبگلو درگذشت. [۴۶۹] یعنی، نصرالاطباء تا اوائل سلطنت رضا شاه، حوالی سال ۱۳۰۸، زنده بود.
در برخی منابع از دکتر محسن نصر بعنوان پسر نصرالاطباء نام برده شده. [۴۷۰] نصر او را «پسرعمه» خود، نه عمو، معرفی کرده. [۴۷۱] بنظر میرسد اشتباه مترجم است و محسن نصر پسرعموی سید حسین نصر بوده. محسن نصر، متولد ۱۹۰۶ فرزند محمد، نیز مناصب مهمی چون سرپرستی استانداری مازندران و معاونت و سرپرستی وزارت کشور (دولت رزمآرا) داشت. مدتی شهردار تهران بود. در دولت حسین علاء (۱۳۳۴) وزیر کار شد و در دولت علی امینی وزیر مشاور. [۴۷۲]
پدر و دوستانش
ولیالله خان نصر در ۲۹ رجب ۱۲۹۳ ق./ ۱۲۵۵ ش. در محله پشت مشهد کاشان به دنیا آمد و در ۳۰ بهمن ۱۳۲۴ ش. در تهران در ۶۹ سالگی درگذشت و در امامزاده عبدالله شهرری دفن شد.
ولیالله خان، ابتدا معلم دارالفنون بود. او در سال ۱۳۲۴ ق.، در ۳۱ سالگی، به مجلس اوّل شورای ملّی راه یافت؛ و در سال ۱۳۲۸ ق. به عضویت لژ بیداری ایران درآمد. معرفین او سید نصرالله تقوی (اخوی) و دکتر کریم خان بودند. در ۲۵ ژانویه ۱۹۱۰ گرانداوریان فرانسه پذیرش عضویت ولیالله خان را به لژ بیداری ایران اعلام کرد. [۴۷۳]
ولیالله خان نصر پس از خلع محمدعلی شاه در مدرسه ثروت، به مدیریت « شیخ ابراهیم زنجانی » عضو دیگر لژ بیداری ایران، درس میداد، و مدتی ریاست مدرسه طب را به دست داشت. او، در کنار محمدعلی فروغی، از مدیران مدرسه عالی سیاسی بود. احمد خان ملک ساسانی مینویسد:
«این مدیران و معلمین، که اغلبشان فقط برای این انتخاب شده بودند که شاگردان را از طریق وطنپرستی منحرف و به خدمتگزاری اجنبی تشویق کنند، در سر کلاس موضوع درس را کنار گذارده و راجع به اصل مقصود صحبت میکردند … روز دیگر جناب سید ولیالله خان نصر، که تشریح درس میدادند و معلوم نبود به چه درد دیپلماتهای نامی آینده ایران میخورد، در سر درس فرمودند: ایران مثل خزهای است که به دیوار استخر چسبیده باشد و دولت انگلیس به منزله آن دیوار است که اگر نباشد خزه وجود خارجی ندارد…» [۴۷۴]
در دوران سلطنت رضا شاه، ولیالله خان نصر هم پزشک مخصوص شاه بود و هم یکی از مؤثرترین چهرههای فرهنگی حکومت نوخاسته پهلوی. ولیالله نصر، در کنار افرادی چون فروغی و علیاصغر حکمت، در پایهگذاری فرهنگ جدیدی که در دوران رضا شاه بنیان نهاده شد، سهم اصلی داشتند. نصر پدرش را «پدر آموزش نوین در ایران» میخواند:
«بسیاری پدر من را بنیانگذار نظام آموزشی نوین در ایران میدانند که بیگمان چنین است. کسانی چون دکتر صادق علم و دکتر سیاسی زیر نظر پدر من کار میکردند. او خواهان پست وزارت فرهنگ نبود، هر چند برای مدتی عنوان سرپرست وزارت فرهنگ را پذیرفت. چرا که در دوره رضا شاه همواره وزرا در حال تغییر بودند و پدرم میخواست که در نظام آموزشی، که از دوره قاجاریه پا گرفته بود، پایگاه استواری داشته باشد. ایشان، از آنجا که “پدر آموزش نوین در ایران” بود، کل نظام آموزشی را مدیریت میکرد.» [۴۷۵]
نصر از ارتباط صمیمانه پدر با رضا شاه و فروغی میگوید. این سخنان فضای فکری نصر را، و نوستالژی او را نسبت به پدر و دوستان پدر و حکومتی که پدر در ایجاد آن سهم داشت، نشان میدهد.
نصر از قهرمانان دوران کودکی میگوید و رضا شاه قهرمان دوران کودکی اوست:
«من شخصاً برای رضا شاه، که در کودکی به چشم شگفتی به او مینگریستم، احترام بسیاری قائل بودم به این دلیل که او دستور اجرای برنامهای بنام «پرورش افکار» را داده بود که هفتهای یک بار برگزار میشد … جلسات پرورش افکار زمستان ها در دارالفنون و تابستان ها در باغ فردوس برگزار میشد. در بیشتر این جلسات پدرم و گاهی نیز دیگران سخن میگفتند. اغلب اوقات که پدرم سخن میگفت، خود رضا شاه نیز میآمد. این جلسات تقریباً غیررسمی بود. رضا شاه به منظور تشویق این نشستها در آنها حضور مییافت. البته بسیاری از مقامات مملکتی نیز در کنار بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان برجستهای همچون فروغی، حکمت، گلشائیان، اسفندیاری و رهنما در آنها شرکت میجستند. به یاد دارم که شاه در ردیف جلو مینشست و پدرم درست در پشت سر رضا شاه مینشست و مرا نیز همیشه همراه خود میبرد و در کنارش می نشاند. هنوز پشت سر رضا شاه را به یاد دارم چون ساعتها با فاصله یک متر و نیم یا کمتر و بیشتر پشت سر او می نشستم. در پایان هر جلسه، مقامات سر پا میایستادند و رضا شاه با آنها خداحافظی میکرد و همه حاضران از جمله من با او دست میدادند. به همین دلیل، من چهره او را خوب به یاد دارم. البته او هرگز با من صحبت نکرد اما گهگاه نگاه دقیقی به من میانداخت … او چهره پرجذبه ای داشت و شخصی با اتوریته باورنکردنی بود، بگونهای که همگان از او حساب میبردند مگر پدر من زیرا هیچ چشمداشتی از او نداشت…» [۴۷۶]
نصر درباره فروغی و سایر دوستان پدر میگوید:
«زمانی که تنها چند سال، شاید هشت یا نه سال، بیشتر نداشتم، روزی محمدعلی فروغی به منزل ما آمد و پدرم [به او] گفت: «آقای فروغی، چرا با حسین مشاعره نمیکنید؟» و فروغی هم مرا روی زانویش نشاند و من که اشعار بسیاری از بر داشتم او را در مشاعره شکست دادم … پدرم چند دوست صمیمی، همچون هادی حائری، سید محمدکاظم عصار، و شیخ عبدالله حائری، داشت که از اندیشمندان بزرگ بودند … شیخ عبدالله حائری هم رئیس یکی از شاخههای متصوفه بود … پدرم دوستان دیگری مانند فروغی داشت که آنها هم «ادیب» و هم از جمله دولتمردان بودند. معمولاً این محافل ادبی را هفتهای یک بار با این دوستان برگزار میکرد و شکوه الملک نیز، که بعدها رئیس دفتر ویژه رضا شاه شد، در آنها شرکت میجست. او دوست نزدیک پدرم بود و با ما در یک خیابان زندگی میکرد. پدرم معمولاً مرا با خود به این جلسات میبرد…» [۴۷۷]
بدین سان، نصر تا ۱۲ سالگی در نزد پدری پرورش یافت که ۵۸ سال از او بزرگتر بود، با گرایشهای تئوسوفیستی، و به تعبیر نصر «صوفیانه»، و مادری «سرکش» و «فمینیست». فضای پرورش نصر دینی نبود. پدر «اهل دعا و نیایش» بود ولی روزه نمیگرفت و «هرگز ندیدم در مسجدی نماز بگزارد.» و البته در خانه نیز نماز نمی خواند. «مادرم نیز نماز را ترک گفته بود.» [۴۷۸]
بیهوده نبود که پدر، نصر را برای تحصیل به مدرسه زرتشتیان تهران فرستاد، [۴۷۹] مدرسهای با آموزشهای تئوسوفیستی که پارسیان هند بنیان نهاده بودند. و بیهوده نبود که نصر ۱۲ ساله را برای ادامه تحصیل به مدرسه پدی [۴۸۰] نیوجرسی فرستادند که مدرسه دینی مسیحیان باپتیست [۴۸۱] بود. در این مدرسه تنها نصر و یک شاهزاده افغان مسلمان بودند.
«در آن روزگار هیچ عربی در آن مدرسه نبود. قوانین مدرسه همگان را ملزم به حضور در کلیسا میکرد … به این ترتیب، چهار سال و نیم تمام، من هر یکشنبه به کلیسا میرفتم و نیز در مراسم دعای شامگاه یکشنبه هم، که آنها سرودهای دینی میخواندند، شرکت می جستم … من در آنجا هیچ احساس تنشی در خود نمیکردم … چرا که با توجه به پیشینه کودکی ام و تأکید موجود در اشعار حافظ و دیگران بر وحدت ادیان برایم آسان بود که مسلمان بمانم و به حضور مسیح هم احترام بگذارم.» [۴۸۲]
نصر تا ۲۰ سالگی «جز دعا به چیزی از ایمان اسلامی پایبند نبود» [۴۸۳] و تنها در دوران تحصیل در ام. آی. تی. «شروع به نماز خواندن کرد» و این امر برای مادرش «باورکردنی نبود.» [۴۸۴] معهذا، نصر نیز، مانند شوان، اهل رؤیا بود. نصر در شرح رؤیاهای دوران کودکی خود میگوید:
«من دو سه رؤیای بسیار مهم و زودهنگام در زندگیام داشتهام … یکی از نخستین خاطرات من این بود که در حالی که از ارتفاع بلندی سقوط میکردم، فرشتگان نجاتم دادند. آنها موجوداتی بغایت زیبا، بزرگ و نورانی بودند. فرشتگان مرا در هوا گرفتند و به من گفتند هرگز نمی گذاریم بیفتی و به راستی از آن پس هرگز خواب بد یا کابوس وحشتناکی ندیدم. همچنین من چند بار بودن در حضور خداوند را در رؤیا دیدهام … او همواره گونهای از حضور نورانی بود. من درباره اینگونه تجربیات دو واژه نور و حضور را به کار میبرم. همچنین من با خداوند رابطه شخصی شدیدی داشته ام؛ رابطهای که از همان زمان کودکی همواره پررنگ و بیواسطه بوده است … اما هیچگاه او را با دو گوش و دو چشم مجسم نمیکردم چرا که او برکنار از اینهاست.» [۴۸۵]
اینگونه رؤیاها پیوندی است که نصر را به شوان وصل میکند. نصر این سخنان را برای رامین جهانبگلو و برای درج در کتابی از خاطراتش میگوید. نمیدانیم در محافل خصوصی با پیروانش، در مقام «شیخ» مریمیه، چه رؤیاهایی را شرح داده است. کتاب مفصلی از خاطرات نصر، با عنوان حکمت و سیاست (۷۸۵ صفحه)، در دست انتشار است. گویا نصر در کتاب فوق گفته: «پیشبینی کرده بودند با تولد من نوری دنیا را در بر خواهد گرفت.» [۴۸۶]
نصر، برخلاف تصویر رایج، در خانواده متشرع «عالمان دینی» پرورش نیافت؛ تربیت او بر اساس آموزهها و انگاره های تئوسوفیستی « وحدت ادیان » پدر و « آرمان رواداری » صوفیان کاشان بود. او عمل به اصلیترین و ابتداییترین رکن مسلمانی، خواندن نماز، را نه از پدر و مادر، که در ۲۰ سالگی از ترادیشنالیستهای ام. آی. تی. و هاروارد آموخت. نصر از کودکی، به تأثیر از تربیت پدر، و دوستان تئوسوفیست پدر، در واقع «مریمی» بود. او «مریمی» به آمریکا رفت و «مریمی» به ایران بازگشت.
اوّلین مقالات شوان در ایران
نصر حدود هفت سال پس از پیوستن به شوان، در بهار ۱۳۴۳ برای نخستین بار او را در ایران معرفی کرد با ترجمه مقالهای از شوان و انتشار آن در مجله مهر. [۴۸۷] در این زمان نصر ۳۰ ساله دانشیار دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و رئیس کتابخانه این دانشکده بود.
تعلق نصر به شوان در مقدمه و توضیحات مقاله آشکار است. مینویسد:
«نویسنده مقاله آقای شووان جزو عده معدودی هستند در مغرب زمین که تفسیرشان از حکمت و عرفان هندو مورد قبول بزرگترین مراجع دینی هند قرار گرفته است و در عین حال ایشان بر افکار عرفانی ادیان دیگر عالم مخصوصاً اسلام تسلط شگفتانگیزی دارند و در عرفان و فلسفه اروپایی نیز تبحر کامل دارند.» [۴۸۸]
تجلیل از شوان در پاورقی غلیظ تر میشود و رنگ اغراقهای مرید و مرادی به خود میگیرد:
«فریدهوف شووان یکی از متفکران و حکمای بصیر عصر حاضر است که با تعمق و فراست بینظیری به بیان حقایق درونی و عرفانی ادیان بزرگ عالم و تطبیق آنها پرداخته و از محدودیتهای فکری زمان حاضر … دوری جسته است. نوشتههای او که اکثر به چند زبان معتبر اروپایی ترجمه شده است توجه بزرگان ادیان آسیایی را به خود جلب کرده و گروه محدود لکن از لحاظ کیفیت بسیار مهمی را در مغرب زمین تحت سلطه معنوی خود قرار داده است.» [۴۸۹]
تأکید نصر بر نفوذ شوان در میان «گروه محدود لکن از لحاظ کیفیت بسیار مهم» نشان میدهد که نصر ۳۰ ساله کاملاً با فرقه شوان آشنا بود.
دوّمین مقاله شووان به فارسی نیز ترجمه نصر است که در سال ۱۳۴۹ به صورت جزوهای در ۳۰ صفحه در مجموعه « مطالعاتی در هنر دینی » (زیر نظر سید حسین نصر) توسط سازمان جشن هنر شیراز منتشر شد. [۴۹۰]
سوّمین مقاله شوان به فارسی، با ترجمه غلامرضا اعوانی و هادی شریفی، در سال ۱۳۵۴ در جاویدان خرد، مجله انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران، منتشر شد که نصر گرداننده آن بود. [۴۹۱]
نصر و راه شوانی قدرت
در تصویری که از نصر در شماره بهار ۱۳۴۳ مجله مهر درج شده، از ریش و شمایل سالهای پایانی هاروارد خبری نیست. این تغییر شمایل، از محقق جوان ترادیشنالیست به مدیر دولتی، بیانگر شروع قدرتطلبیهای نصر است که سبب می شد اوقات خود را نه به تحقیق و تألیف بلکه به تلاش برای ارتقاء در دیوانسالاری صرف کند.
این فرایندی است که در واپسین سالهای حکومت پهلوی به نزدیکی روزافزون نصر با محمدرضا شاه و ملکه او، فرح پهلوی، انجامید. چهرهای که امروزه از نصر، بعنوان متفکر، میشناسیم به دو دهه اخیر تعلق دارد. پیش از انقلاب، و در دهه نخستین پس از انقلاب، نصر نه بعنوان متفکر بلکه بعنوان یکی از دولتمردان پهلوی در حوزه فرهنگ شهره بود؛ از جنس کسانی چون علینقی عالیخانی [۴۹۲] و هوشنگ نهاوندی؛ [۴۹۳] دو رئیس دانشگاه تهران که نصر معاون آموزشی ایشان بود. هوشنگ نهاوندی، دوست دوران مدرسه نصر در ایران، [۴۹۴] پس از عالیخانی رئیس دانشگاه تهران شد (تیر ۱۳۵۰) و سپس (آبان ۱۳۵۳) رئیس دفتر مخصوص فرح پهلوی. اوج دستاوردهای نصر در این راه، ارتقاء اوست از معاونت آموزشی دانشگاه تهران به ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر (آبان ۱۳۵۱) و ریاست دفتر فرح (شهریور ۱۳۵۷)، در زمانی که امواج انقلاب ایران را فراگرفته بود. اینگونه پست و مقام ها در میان اهل اندیشه خوشنامی نداشت.
نصر اندکی پس از بازگشت به ایران، در پائیز ۱۳۳۷ از طریق سید محمدکاظم عصار، از دوستان پدر، [۴۹۵] که در مدرسه سپهسالار فقه و فلسفه تدریس میکرد، با ذوالمجد طباطبایی آشنا شد و از طریق او به کلاسهای خصوصی علامه سید محمدحسین طباطبایی فیلسوف بزرگ اسلامی معاصر، راه یافت. [۴۹۶] و از طریق این کلاسها بود که با مرتضی مطهری آشنا شد. در کلاسهای تهران علامه طباطبایی اساتید فلسفه شرکت میکردند و کسی به پیشینه سیاسی آنها کاری نداشت. عیسی سپهبدی و منوچهر بزرگمهر، اساتید فلسفه دانشگاه تهران، در این کلاسها بودند که درباره پیشینه سیاسی آنان ان قلت فراوان است. در دوران خفقان پلیسی ساواک، کسانی چون آیتالله مطهری به نصر بعنوان واسطه می نگریستند که از طریق او می توان تضییقات حکومت پهلوی را کاهش داد و امکاناتی چون تدریس در دانشگاه یا انتشار کتاب را از دست نداد. نصر این «کارکرد میانجی» را، که به سود دو طرف بود، میشناخت.
«یک بار شاه از من خواست که نزد ایشان [علامه طباطبایی] بروم و اگر پذیرفتند ریاست دانشگاه اسلامی در مشهد را بر عهده بگیرند. که علامه گفتند: “نه، من نمیتوانم بپذیرم.”» [۴۹۷]
نصر در اوج انقلاب رئیس دفتر فرح شد زیرا «شاه بیمار بود. در آن زمان ما نمیدانستیم که او سرطان داشت و بسیاری از مسئولیتها بر دوش ملکه بود.» [۴۹۸] نصر رئیس دفتر ملکه شد زیرا فرح تصوّر میکرد با اتکاء به پیشینه روابط نصر با علامه طباطبایی و آیتالله مطهری میتواند بر مسیر انقلاب تأثیر گذارد.
«این امر را پذیرفتم چرا که پای آینده کشور در میان بود … احساس میکردم که تنها کسی بودم که میتوانستم همچون میانجی به ایجاد موقعیتی کمک کنم که در آن مثلاً آیتالله خمینی با شاه مصالحه کند و نوعی «حکومت سلطنتی اسلامی» بر پا گردد که در آن علما نیز درباره امور مملکتی اظهارنظر کنند، اما ساختار کشور دچار تحول نشود.» [۴۹۹]
ولی «مطهری از نظرها پنهان شد و به فعالیتهای زیرزمینی روی آورد که برای من باورکردنی نبود.» [۵۰۰] مطهری به «فعالیتهای زیرزمینی» روی نیاورد. او ارتباطش را با نصر قطع کرد [۵۰۱] زیرا آنچه فرح و نصر میخواستند ممکن نبود و مطهری، حتی اگر میخواست، نمیتوانست آن را با امام خمینی مطرح کند. استدلال نصر نیز کهنه و تکراری بود؛ همان بود که در سالهای ۱۳۳۰ امثال مظفر بقایی برای تأثیرگذاری بر مراجع تقلید و علمای قم مکرر میگفتند و در مطبوعاتشان نوشته میشد. نصر میخواست به مطهری بگوید که سقوط حکومت پهلوی به استقرار کمونیسم در ایران میانجامد. نصر تصوّر میکرد نگرانیهای مطهری هنوز همان نگرانیهای دوران دولت ۱۳ ساله هویدا است؛ صعود کمونیستهای سابق به مقامات عالی حکومتی که اینک هر چند ضد کمونیست بودند، ولی بخشی از تفکر و فرهنگ گذشته را حفظ کرده و رواج میدادند. در رأس اینان شخص فرح بود که در دوران تحصیل در پاریس مدتی تمایلات کمونیستی داشت. [۵۰۲]
«مطهری و دیگران نگران آن بودند که مبادا هنوز هم چنین گرایشهایی داشته باشند. برژنف هنوز در مسند قدرت بود و اتحاد جماهیر شوروی به این روز نیفتاده بود.» [۵۰۳]
نصر در کتاب خاطراتش، که در زمان نگارش این رساله در دست انتشار است، این مسئله را تکرار کرده:
«مرحوم مطهری، در همان دوران اقتدار حکومت سلطنتی در ایران، خیلی از این ناراحت بود که خیلیها که در بالاترین مقامات دولتی هستند کمونیستهای سابق هستند. خیلیها مثل گنجی، نهاوندی، باهری، اینها شخصیتهای بزرگ آن دوران بودند، همه در جوانی یا تودهای بودند یا تمایل به چپ داشتند. خیلیها بودند مثل [منوچهر] آزمون که یک وقتی تودهای خیلی حادی بود…» [۵۰۴]
در زمان انقلاب، مطهری از سلطه کمونیسم بر ایران، به دلیل سقوط حکومت پهلوی، هراس نداشت و از این رو استدلال نصر نمیتوانست بر او مؤثر باشد. رهبری انقلاب را دوست مورد احترام علامه طباطبایی و استاد محبوب مطهری به دست داشت که هم مرجع تقلید بود و هم فیلسوف و هم عارف. مطهری خوب میدانست که حزب توده و سایر گروههای مارکسیستی در ایران پایگاه قابل اعتنا ندارند و اکثریت قاطع مردم از رهبری امام خمینی پیروی میکنند.
راهی که نصر دنبال کرد، همان راه قدرتطلبانه ای است که شوان رفت و به آن سرنوشت رسید. امروزه نیز این روحیه اقتدارگرا را در نصر میتوان دید؛ مثلاً آنگاه که در دفاع از عملکرد خود در دوران ریاست دانشگاه صنعتی ناگاه تغییر چهره میدهد؛ دانشجویان را با استعمارگران فرانسوی و کفار محارب صدر اسلام مقایسه میکند و خود را در جایگاه امیر عبدالقادر الجزایری و پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) میبیند. او در گفتگو با رامین جهانبگلو، بهکارگیری زور را از سوی گارد دانشگاه، به دستور او، برای سرکوب دانشجویان دانشگاه صنعتی، که فعالترین دانشجویان سیاسی در ایران بودند، میپذیرد [۵۰۵] و اینگونه آن را با «تصوف» خود جمع میکند:
«تصوف همواره با آنچه بسیاری مردم درباره درویشی میاندیشند، یکی نیست؛ یعنی در خانه نشستن و دست روی دست گذاشتن. امیر عبدالقادر، صوفی بزرگ الجزایری، را ببینید که چندین دهه علیه فرانسویها می جنگید. البته، گذشته از همه اینها ما پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) … را داریم که درباره حضرت علی (ع) دافعه و جاذبه اش با هم بود…»
نصر، با نقل خاطرهای، لذت میبرد که یکی از پیمانکارانش در دانشگاه صنعتی او را « عارف قدّاره بند » خوانده و می افزاید: «به کارگیری زور گاهی گریزناپذیر است.» [۵۰۶]
بدین سان، روشن میشود که چرا در سالهای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ نصر مانند مهدی بازرگان یا مرتضی مطهری یا علی شریعتی، صرف نظر از تفاوت آراء آنان، در میان اندیشمندان و دانشجویان مسلمان ایران تأثیرگذار و حتی محترم نبود. این در حالی است که نصر امکاناتی داشت که آن سه نداشتند؛ بویژه امکان پخش برنامه های رادیویی و تلویزیونی درباره فلسفه اسلامی. [۵۰۷]
ولی رضا نصر و میراث پدر
ولی رضا نصر که با نام « ولی نصر » شناخته میشود، در سال ۱۳۳۹/ ۲۰ دسامبر ۱۹۶۰ در تهران به دنیا آمد. پدرش، سید حسین نصر، او را در ۱۶ سالگی برای تحصیل به انگلستان فرستاد. با پیروزی انقلاب در ایران (۱۹۷۹)، ولی رضا ۱۹ ساله به آمریکا مهاجرت کرد. تحصیلاتش را در مقطع لیسانس در دانشگاه تافت به پایان برد و در سال ۱۹۹۱ دکترای علوم سیاسی را از ام. آی. تی. اخذ کرد. هم اکنون، ولی نصر از تحلیلگران سرشناس آمریکا در مسائل خاورمیانه و ایران است و رئیس مدرسه مطالعات پیشرفته بینالمللی دانشگاه جان هاپکینز. [۵۰۸] ولی نصر محقق ارشد مؤسسه بروکینگز [۵۰۹] در حوزه سیاست خارجی است. این مؤسسه از تأثیرگذارترین نهادهای فکری – سیاسی ایالات متحده آمریکا بشمار میرود.
در ایران گاه ولی نصر را « ترادیشنالیست » معرفی میکنند در حالی که حوزه کار او سیاست خارجی است. و نیز در ایران معروف شده که ولی نصر مشاور اوباما، رئیسجمهور کنونی آمریکا است. این امر صحت ندارد. ولی نصر در سالهای ۲۰۰۹-۲۰۱۰، که ریچارد هالبروک [۵۱۰] دیپلمات سرشناس آمریکایی، نماینده ویژه اوباما در امور افغانستان و پاکستان [۵۱۱] بود، مشاور هالبروک بود و پس از مرگ هالبروک (۲۰۱۰) سمتی در دولت اوباما نداشت. هالبروک بانکدار و از خاندانهای سرشناس یهودی است و در سالهای ۱۹۸۱-۱۹۹۳ از گردانندگان بانک معروف « برادران لهمن » بود. هالبروک در دوران جنگ ویتنام شش سال در ویتنام بسر برد و از آن زمان با فرانک وایزنر، [۵۱۲] دیپلمات آمریکایی و دوست نزدیک حُسنی مبارک، دیکتاتور معزول مصر، دوست بود. [۵۱۳] این وایزنر پسر فرانک وایزنر، [۵۱۴] معاون طرح و برنامه سیا ( آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا ) در زمان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. درباره فرانک وایزنر مینویسند:
«در دوران جنگ، آلن دالس و فرانک ویسنر [وایزنر] و ریچارد هلمز به اتفاق یکدیگر در اداره خدمات استراتژیکی خدمت کرده و هنگامیکه روی قضیه آلمان کار میکردند در یک خانه زیسته بودند. پس از جنگ نیز هر سه آنان مستقیماً درگیر تلاش در جلوگیری از گسترش نفوذ کمونیسم در اروپای شرقی شده و بسیار نگران خطر کمونیسم بودند در هر زمان و مکانی که پدیدار میشد.» [۵۱۵]
مارک کاسلو مینویسد:
«سید حسین نصر، یکی از پیروان اصلی شوان، فعالانه به تقویت و حمایت رژیم ناعادلانه شاه ایران کمک کرد. شاه تبلور یک دیکتاتوری دستنشانده در ایران بود، دولتی ساخته ایالات متحده آمریکا که هم فاشیستی بود هم سلطنتی…
نصر، که در آمریکا زندگی میکند، امروزه خود را «شیخ» میخواند … این در حالی است که پسر نصر، ولی نصر، بخشی از کانون فکری نظامیگرای حاکم بر ایالات متحده است و در مسائل خاورمیانه بعنوان مبلغ راستگرایان عمل میکند و گاه با حضور در تلویزیون خط فکری ارتجاعی خود را نمایش میدهد. ولی نصر مشاور حکومت جرج بوش بود و گاه شخصاً به جرج بوش مشاوره ارائه میداد. ولی نصر از حمله نظامی آمریکا به عراق حمایت کرد؛ جنگی که کشته و آوارههای فراوان بر جای نهاد … این پسر پرورشیافته حسین نصر است و تمایل به قدرت و مشورت دادن به حاکمان خودکامه را از پدر آموخته…»
کاسلو این پیوند را به روحیات شوان وصل میکند و مواضع سیاسی شوان را اینگونه توصیف میکند:
«شوان به پیروان خود تأکید میکرد که در ایالات متحده آمریکا به جمهوریخواهان رأی دهند. او نیکسون و ریگان را دوست داشت و از جنگ ویتنام حمایت میکرد. برخی از پیروان شوان در آمریکا زمینداران بزرگ، دلالان بزرگ املاک، وکلا و پزشکان [ثروتمند] بودند…» [۵۱۶]
این «پیروان ثروتمند و متنفد شوان» امروزه باید «پیروان ثروتمند و متنفد سید حسین نصر» باشند. رشد سریع ولی نصر و جایگاه کنونی او را در کانونهای متنفذ سیاسی و آکادمیک ایالات متحده آمریکا جدا از پیوندهای پدر نمیتوان تصوّر کرد.
پیوندهای سید حسین نصر با کانونهای قدرتمند غرب را از خاطرات در دست انتشار او نیز میتوان فهمید؛ هم در زمانی که دانشجوی ۲۳-۲۴ ساله هاروارد بود و دستیار برنامههای تابستانی هنری کیسینجر، هم امروز که در اجلاس داووس شرکت میکند؛ اجلاسی از قدرتمندان جهان که هر کسی را به آن راه نیست:
«در دانشگاه هاروارد یک برنامه تابستانی بود زیر نظر کسی به نام هنری کیسینجر یعنی وزیر خارجه بعدی آمریکا و یکی از مهمترین ستونهای سیاست خارجی آمریکا در چند دهه اخیر. برنامه کاریاش این بود که تابستانها نویسندهها، دانشمندان، متفکران فرهنگهای مختلف را برای یک تابستان به دانشگاه هاروارد میآورد … خلاصه من [دستیار] آقای کیسینجر بودم در این برنامه و همه کارهای عملیاش را من میکردم…»
«اولین بار که من با آقای حجتالاسلام خاتمی، که رئیسجمهور ایران بودند …، ملاقات کردم چند سال پیش بود. ایشان هنوز رئیسجمهور بودند و من رفته بودم به این دهکده داووس بالای کوههای سوئیس که این [مجمع اقتصاد جهانی]، تشکیل میشد که خیلی از رؤسایجمهور، پادشاهها، نخستوزیرها، دانشمندان معروف و اینها میآیند آنجا. جای خیلی خاصی است … نه به خاطر این که رئیسجمهور یا پادشاه بودم [با خنده] به خاطر مسئله دانش و کارهای علمی بود. بله، وگرنه همینجوری که نمیشود رفت، آدم را دعوت میکنند به نام.» [۵۱۷]
آکادمی شوانی نصر در ایران
نصر در بهار ۱۳۵۳ انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران را بنیان نهاد. ریاست عالیه هیئت امناء با فرح پهلوی بود و اعضای هیئت امناء عبارت بودند از: مهدی محقق ، جلالالدین همایی ، محمود شهابی ، عباس زریاب خویی ، یحیی مهدوی و سید حسین نصر. نصر مدیرعامل انجمن بود و فعالترین عضو هیئت امناء در انجمن یحیی مهدوی بود.
نصر در مقام گرداننده انجمن میکوشید تأویل خاص خود را از «فلسفه ایران» رواج دهد. این تعلق را از نام نشریه انجمن میتوان دریافت: جاویدان خرد که اوّلین شماره آن در بهار ۱۳۵۴/ ۱۹۷۵ به پنج زبان فارسی و عربی و انگلیسی و فرانسه و آلمانی منتشر شد. « جاویدان خرد » را بعنوان معادل فارسی « حکمت خالده » یا « سوفیا پرنیس » به کار گرفته بودند.
“سرآغاز” شماره اوّل جاویدان خرد، بقلم نصر، چنین آغاز میشود:
«بنام آن که جان را فکرت آموخت. در بهار سال ۱۳۵۳ به امر مبارک علیاحضرت شهبانو فرح پهلوی انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران قدم به عرصه هستی نهاد و فعالیت خود را تحت نظر هیئت امنایی که ریاست عالیه آن بر عهده علیاحضرت شهبانو است آغاز کرد.» [۵۱۸]
نصر هدف مجله را چنین بیان کرد:
«چنانکه از نام آن، که از کتاب معروف ابنمسکویه فیلسوف و مورخ نامی ایران در قرن چهارم اخذ شده است، برمیآید هدف اصلی مجله مرتبط است با آن «جاویدان خرد» یا حکمت خالدهای که همواره اصل الاصول و رکن اوّلیه تمام تمدنهای بزرگ جهان بوده و فراموشی آن باعث حیرت و گمراهی و سرگشتی بشر معاصر شده است.» [۵۱۹]
دوّمین شماره جاویدان خرد (پائیز ۱۳۵۴) با پیام فرح پهلوی به مناسبت برگزاری کنگره بینالمللی فلسفه در ایران آغاز میشود، که علیالقاعده بقلم نصر است، و اوّلین مقاله آن با عنوان « فریدهوف شووان » به معرفی شوان اختصاص دارد؛ و سپس، ترجمه فصل اوّل کتاب منطق و تعالی شوان، با ترجمه غلامرضا اعوانی و هادی شریفی، درج شده است. به این ترتیب، انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران و مجله جاویدان خرد به شکلی کاملاً آشکار، برای اهل فن، بعنوان «آکادمی فرقه شوان» در ایران جلوهگر میشود. در مقاله فوق، که بدون ذکر نام نویسنده منتشر شده، و احتمالاً نوشته اعوانی است، اینگونه میخوانیم:
«امروزه در مغرب زمین فریدهوف شوان بدون شک بزرگترین بیانکننده آن حکمت جاویدان و معرفت ازلی است که در قلب تمام ادیان و مشارب آسمانی قرار دارد. اصل او آلمانی و بزرگ شده فرانسه و متوطن سوئیس است. با آفریقای شمالی و مخصوصاً مراکش و الجزیره از دیرزمان رابطهای نزدیک داشته و عمیق ترین تماس ممکن را با منابع حکمت و عرفان آن دیار حاصل کرده است.
بیش از چهل سال است که شووان به نشر عرفان و حکمت معنوی در مغرب زمین اشتغال داشته است. متجاوز از یکصد مقاله و قریب بیست کتاب از او به چاپ رسیده است…
شووان در عین حال به توضیح حقایق عرفان و تطبیق ادیان و انتقاد از تمدن و تفکر بشر جدید و تعریف هنر و معنویت سنتی پرداخته و نوری خیره کننده که از صبح گاه ازل سرچشمه گرفته است بر معضلات و مشکلات بشر گمشده امروز افکنده است…
ترجمه آثار او به زبان فارسی امری است حیاتی، از آنجا که هیچ متفکر دیگر این عصر نتوانسته است مانند او اشتباهات و گمراهی های بشر جدید را با اتکاء به حقایق لایزال معرفت روشن سازد و خرد جاویدان را به لباس تفکر جهان معاصر و قابل درک از برای آنان که دسترسی مستقیم به منابع عرفان و حکمت به صورت سنتی آن ندارند جلوهگر سازد.
یکی از برجستهترین آثار شووان در زمینه انتقاد از فلسفه های جدید غربی از دیدگاه حکمت الهی کتاب منطق و تعالی است که در فرانسه به فرانسوی و اخیراً به صورت کتاب جیبی به انگلیسی در آمریکا انتشار یافته است. با آگاهی حیرتآور هم به مکتبهای فکری غرب و هم به مشارب معنوی و عرفانی ادیان بزرگ جهان همچون اسلام و آئینهای هندو و بودایی و نیز خود مسیحیت و فلسفه های قدیم یونان، شووان گره های کورشده ای را که به صورت محور اصلی اکثر فلسفه های پرمدعا ولی توخالی جهان امروز درآمده است باز میکند. این اثر او همچون سرودی است به پیشگاه عقل الهی، همانند آثار ابنعربی و شانکارا و فلوطینوس منتهی با توجه کامل به پیچ وخم های فکری جهان امروز و گمراه هایی که به صورت بتهای فکری معبود برخی ها قرار گرفته است…
بدون شک در تقابلی که امروزه بین فرهنگ معنوی و عقلانی این مملکت و فلسفههای غربی بوجود آمده است، شووان راهنمایی است بیهمتا که میتواند بیش از هر متفکر دیگر امروز در غرب آنان را که علاقمند به حفظ اصالت فکری و معنوی این سرزمین هستند یاری کند.» [۵۲۰]
معرفی شوان با این غلوّ عجیب و تعابیر غریب، مثلاً هم سنگ شمردن کتاب شوان با آثار ابنعربی و فلوطین، هیچ شباهتی به تجلیل متعارف از اندیشمندان غرب یا جهان اسلام ندارد.
سجویک « انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران » را « بزرگترین نهاد ترادیشنالیستی سده بیستم » میخواند و میافزاید: یکی از اهداف این انجمن «تربیت گروهی کوچک از نخبگان بود که در نهادهای دیگر، در ایران و خارج از ایران، شاغل شوند.» [۵۲۱] او میافزاید: مقاله نصر در “سرآغاز” شماره اوّل جاویدان خرد نمونه خوبی است از عملکرد ترادیشنالیستها در پنهانکاری. برای کسی که با مسائل آشنا نباشد، نوشته نصر درباره اهداف انجمن عادی است ولی کسی که آشنا باشد درمی یابد که با متنی ترادیشنالیستی مواجه است.
بنوشته سجویک، کارکنان اصلی انجمن عضو شاخه ایرانی فرقه « مریمیه » بودند که خود نصر بنیان نهاد و رهبری آن را به عهده داشت. در برخی موارد نیز ترادیشنالیستهای پیرو سایر طریقتهای صوفی بودند. ولی بیشتر اعضاء علاقمندان به حکمت باطنی بودند و تعلقی به ترادیشنالیسم نداشتند. دو تن از برجستهترین اعضای انجمن « سید جلالالدین آشتیانی » که از بزرگترین فلاسفه اسلامی بود، و « پروفسور هانری کربن »، «از برجستهترین شرقشناسان فرانسوی سده بیستم»، ترادیشنالیست نبودند. [۵۲۳] سجویک کمی بعد باز تأکید میکند که کربن، برغم این که نظراتش در برخی موارد به ترادیشنالیستها شبیه بود، ترادیشنالیست نبود. و دانشجویانی که در انجمن درس خواندند نیز همه ترادیشنالیست نبودند؛ بیشتر آنها در پی تصدی مشاغل مهم بودند. [۵۲۴] نصر درباره انجمن شاهنشاهی فلسفه مینویسد:
«ما دانشجویان ایرانی و دانشجویانی از دیگر کشورهای اسلامی و نیز از غرب و شرق داشتیم؛ دانشجویانی که دارای خاستگاههای فلسفی متفاوتی بودند … استادانی که قرار بود دیدگاههای گوناگون فلسفی را ارائه کنند شامل کربن و ایزوتسو – دو فیلسوف تطبیقی بزرگ یکی از غرب [و دیگری از شرق] – و نیز میرزا مهدی حائری و مرتضی مطهری و خود من بودند که اعضای هیئت علمی آنجا بشمار میرفتند. آشتیانی نیز از جمله اعضای این هیئت بود که از سکولار تا چهرههای مذهبی را در خود جای داده بود. ما در آنجا کسانی با تعلیم و تربیت سنتی داشتیم که دلبسته فلسفه اسلامی بودند و نیز تربیت یافتگان مدرنی همچون یحیی مهدوی و غلامحسین صدیقی که دیدگاه فلسفی غربی داشتند. صدیقی مشارکت مستقیم در انجمن نداشت اما تأثیرگذار بود. در حالی که یحیی مهدوی در آنجا نقش بسیار مهمی بر عهده داشت…
آنجا همه جور دانشجو بود از ویلیام چیتیک، که داشت دکتری اش را از دانشگاه تهران میگرفت و با ایزوتسو ابنعربی میخواند و بعدها به تدریس در انجمن پرداخت، گرفته تا جیمز موریس، که الان اندیشمند سرشناس آمریکایی در زمینه تفکر اسلامی است، تا ایگاراشی، که چنانکه میدانید بعد در ژاپن سر مسئله سلمان رشدی کشته شد، تا پیتر ولفسون، که شاعر مستعد آمریکایی است و پارهای اشعار فارسی را هم به انگلیسی برگردانده است، و تا طلاب قمی را در بر میگرفت.» [۵۲۵]
بنوشته سجویک، مطهری، به دلیل نام « شاهنشاهی » انجمن هیچگاه وارد ساختمانهای آن نشد، ولی [یکی از شاگردان خود بنام] غلامعلی حداد عادل را به نصر معرفی کرد. [۵۲۶]
مریمیه ایران پس از انقلاب
سجویک مینویسد: در سالهای اوّلیه پس از انقلاب و دوران جنگ با عراق ترادیشنالیسم نقش علنی در ایران نداشت [۵۲۷] تا بازگشایی آکادمی نصر البته بدون عنوان « شاهنشاهی ». در این زمان، هادی شریفی، نایب رئیس انجمن، به لندن رفته و در آنجا بنیاد فرقان را تأسیس کرده بود. غلامرضا اعوانی رئیس جدید انجمن شد. اعوانی را نصر در سفر به لبنان از دانشگاه آمریکایی بیروت به ایران آورده و از بدو تأسیس همکار نزدیک نصر در انجمن بود و مقالاتش در جاویدان خرد منتشر میشد. [۵۲۸]
غلامرضا اعوانی، متولد ۱۳۱۲ در شهرستان سمنان، هم سن و سال نصر است. او در سال ۱۳۴۵ از دانشگاه آمریکایی بیروت لیسانس فلسفه گرفت و پس از بازگشت به ایران فوق لیسانس (۱۳۴۷) و دکترای فلسفه (۱۳۵۵) را از دانشگاه تهران اخذ کرد. پایاننامه دکتری او، «عقل و نفس در فلسفه پلوتینوس و شرح و بسط آن در فلسفه اسلامی»، زیر نظر سید حسین نصر (استاد راهنما) و سید احمد فردید و یحیی مهدوی (اساتید مشاور) بود. حاصل عمر اعوانی تنها سه کتاب است که تنها یکی تألیف اوست: بررسی آراء و آثار فلوطین که پایاننامه دکتری اوست. دو کتاب ترجمه اعوانی یکی جلد چهارم از مجموعه ۹ جلدی تاریخ فلسفه فردریک کاپلستون است و دیگری ترجمه بخشی از کتاب ارسطو نوشته سر دیوید راس. در مقابل، اعوانی به همایشهای فراوان در خارج از کشور سفر کرده که بخش عمده آن از سال ۱۳۸۰ است. شهین اعوانی، سردبیر جاویدان خرد، خواهر اوست. [۵۲۹]
اعوانی عمیقاً به نصر وفادار است. برای مثال، در میزگردی که در دانشگاه تهران برای بررسی اندیشه و کارنامه نصر برگزار شد، چنین گفت:
«یکى از متفکران بزرگ دوره ما نصر است که سهم بسیار اساسى در فرهنگ ایرانى اسلامى داشته است و هرجا که رفته بر صدر نشسته و قدر دیده است … نصر در زمینه هاى مختلف تحصیل کرده است. بیش از همه براى فهم حکمت اسلامى شاگرد مرحوم علامه طباطبایى بوده است. نصر از نظر زندگى یک مسلمان عامل به تمام معنا است و نماز و روزه اش هیچ وقت ترک نشده است. او اولین کسى بود که در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران انجمن اسلامى تشکیل داد و مسلماً طاغوت از آن خوشش نمى آمد. من از نصر خلاف شرع اصلاً ندیدم. خیلى ها از طریق نصر مسلمان شدند و در میان آنها استادان دانشگاه زیاد هستند…» [۵۳۰]
پس از پیروزی انقلاب، انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران فعالیتی نداشت تا سال ۱۳۶۰ که با ۱۱ مؤسسه دیگر ادغام شد و مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، پدید آمد. در سال ۱۳۶۹ این مؤسسه به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بدل شد. در سال ۱۳۸۰، با حمایت سید محمد خاتمی، رئیسجمهور وقت، انجمن حکمت و فلسفه ایران از پژوهشگاه جدا شد و به صورت مستقل فعالیت خود را از سر گرفت و از آغاز سال ۱۳۸۱ به « مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران » تغییر نام داد. ریاست مؤسسه حکمت و فلسفه با غلامرضا اعوانی بود تا مرداد ۱۳۹۰ که کامران دانشجو، وزیر فرهنگ و آموزش عالی، « عبدالحسین خسروپناه » را به جای او منصوب کرد. هم اکنون، اعوانی مدیر گروه فلسفه غرب در مؤسسه فوق است.
طی سالهای ۱۳۵۴-۱۳۵۷ هفت شماره جاویدان خرد منتشر شد. هشتمین شماره در پائیز ۱۳۶۰ انتشار یافت زمانی که انجمن نام خود را به «انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران» تغییر داده بود. این شماره با همکاری مرکز نشر دانشگاهی انتشار یافت که ریاست آن را نصرالله پورجوادی، همکار مجله از نخستین شمارههای آن، به عهده داشت. شماره نهم به زمستان ۱۳۸۷ تعلق دارد که انجمن مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران نام گرفته بود. مدیرمسئول مجله غلامرضا اعوانی و سردبیر آن شهین اعوانی است.
در سال ۱۳۸۴ اعوانی اعلام کرد که کتابخانه شخصی نصر، بالغ بر پنج هزار جلد کتاب، به زودی از آمریکا به انجمن حکمت و فلسفه انتقال مییابد. این کتابخانه رایگان به دست نیامد بلکه نصر آن را به مبلغ ۲۵۰ هزار دلار به ایران فروخت. کتابخانه انتقال یافت و در ۱۰ تیر ۱۳۸۵ رسماً افتتاح شد. و سپس اعلام شد که به زودی مجموعه سی. دی.ها و نوارهای صوتی تصویری نصر نیز به کتابخانه فوق انتقال خواهد یافت. [۵۳۱] بدین سان، مؤسسه حکمت و فلسفه بار دیگر رنگ و بوی غلیظ فرقه شوان به خود گرفت.
بنوشته سجویک، «یک استاد دانشگاه در یک شهر خارج از تهران به جای نصر «مقدم» مریمیه شد ولی، مانند سابق، طریقت فوق نسبتاً کوچک باقی ماند.» [۵۳۲] سجویک میافزاید: «گزارشهای متعدد حاکی است که [مریمیه در ایران] حدود ۵۰ عضو دارد.» [۵۳۳]
در گفتگو با برخی افراد مطلع روشن شد که منظور سجویک از این «استاد دانشگاه در یک شهر خارج از تهران» و «مقدم» مریمیه در ایران، پس از خروج نصر در زمان انقلاب، « محمود بینا مطلق » استاد دانشگاه صنعتی اصفهان است. محمود بینا مطلق پنج سال از نصر بزرگتر است. او در سال ۱۳۰۷ در تهران متولد شد و در سال ۱۳۴۸ دکترای فلسفه را از دانشگاه گوتینگن آلمان گرفت و سپس در دانشگاه لوزان به تحصیل و تدریس ریاضیات مشغول شد. علیالقاعده او در همین زمان در لوزان با شوان آشنا شد و به مریمیه پیوست. بینا مطلق از بدو تأسیس دانشگاه صنعتی آریامهر در اصفهان، که شعبهای از دانشگاه صنعتی آریامهر تهران به ریاست نصر بود، از مهر ۱۳۵۶ تاکنون به تدریس ریاضیات و فلسفه در دانشگاه فوق مشغول است. گفته میشود بینا مطلق با زبانهای عربی و انگلیسی و فرانسه و آلمانی و سانسکریت و یونانی و لاتین آشناست. [۵۳۴] از بینا مطلق مقالات و مصاحبهها و ترجمههای متعدد از شوان یا درباره شوان و حکمت خالده و ترادیشنالیسم به فارسی منتشر شده است.
سجویک مینویسد: نصرالله پورجوادی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی [و رئیس پیشین مرکز نشر دانشگاهی]، قبلاً عضو طریقت نعمتاللهی بود و اکنون شاید مریمی و شاید نعمتاللهی باشد. [۵۳۵] پورجوادی، که مترجم زندگینامه شیخ احمد العلاوی نوشته لینگز به فارسی است، همان که با نام عارفی از الجزایر در ایران منتشر شده، در گفتگوی ژانویه ۲۰۰۱ با سجویک در تهران گفته است: شوان و نصر عقایدی را تبلیغ میکنند که وقتی به ایدئولوژی تبدیل شود، ثابت شده خطرناک و مخرب است، حتی برای آینده اسلام. [۵۳۶]
سجویک سالهای ۱۹۹۰ میلادی را دوران تجدید حیات و گسترش ترادیشنالیسم در ایران میداند. [۵۳۷] او میافزاید: برغم رواج گسترده آموزههای ترادیشنالیستی در ایران، در مجلاتی چون «معرفت» و «نقد و نظر»، تنها دو واکنش در مقابل ترادیشنالیسم مشاهده شد: اوّلی، از سوی یک استاد فلسفه دانشگاه تهران بنام حسین غفاری که اعلام کرد میخواهد درباره ترادیشنالیسم کتابی بنویسد، و معلوم نیست این کتاب را نوشت یا نه؛ و دیگری از سوی دکتر محمد لگنهاوزن استاد آمریکایی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در قم. [۵۳۸]
نصر، شیخ مریمیه
گفتیم که پس از رسوایی بلومینگتن و اعلام بازنشستگی شوان، سه «مقدم» اصلی او، نصر و لینگز و مقدم شوان در سوئیس، هر یک راه خود را رفتند ولی سالی یک بار در قاهره گرد میآمدند برای هماهنگ کردن سه شاخه مریمیه. و گفتیم که این سه «مقدم» می کوشیدند با تأکید بیشتر بر اسلام چهره اسلامی مریمیه را ترمیم کنند. پس از درگذشت لینگز (۱۲ مه ۲۰۰۵/ ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۴)، نصر به مهمترین چهره مریمیه و «شیخ» فرقه، یا به تعبیر او «طریقت» بدل شد.
ظاهراً نصر در زمان حیات لینگز نیز خود را «شیخ» میخواند؛ یعنی خود را مستقل از لینگز میدانست. سجویک در مقاله « تصوف غربی و ترادیشنالیسم » که دو سال پیش از مرگ لینگز، در سال ۲۰۰۳، منتشر شده، از نصر بعنوان « شیخ مهمترین شاخه اسلامی طریقت صوفی مریمی » نام برده است. [۵۳۹] این تعبیر نشان میدهد که در سال ۲۰۰۳ مریمیه به چند شاخه تقسیم میشد که برخی از اسلام جدا شده و برخی خود را مسلمان میخواندند و نصر « شیخ مهمترین شاخه اسلامی مریمیه » بود.
سجویک در کتابش گفته است که پرایماردیالیست ها، یا همان شوانی های جدید (نوشوانی ها)، که بطور عمده در کلنی بلومینگتن میزیستند، مریمی های قدیمی را «مسلمانِ مسلمان» میخواندند یعنی کسانی که هنوز به ظواهر اسلام چسبیده اند. و در جای دیگر نوشته است: گروهی از پیروان شوان پس از مرگ او در قالب یک طریقت صوفی اسلام را رها کردند و مختصاتی به خود گرفتند که دین پژوهان «جنبش دینی جدید» میخوانند.
این اشارات نشان میدهد که شاخه مریمیه در کلنی بلومینگتن حداقل تا سال ۲۰۰۳ مستقل از لینگز و نصر بود و به رهبری کاترین شوان و باربارا پری و مایکل فیتزجرالد راه پرایماردیالیستی خود را میرفت. این همان فرقه دینی جدید است که سجویک به آن اشاره کرده.
بنظر میرسد، امروزه، پس از مرگ لینگز، مریمیه در پیرامون نصر به یکپارچگی رسیده و جایگاه نصر مورد قبول تمامی شاخههای مریمیه قرار گرفته است. این را از مندرجات وبگاه مریمیان بلومینگتن میتوان فهمید که نوارهای تصویری نصر را منتشر میکند؛ یعنی نصر شخصیت مقبول آنان است.
در سال ۱۳۸۸ محسن الویری، عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع)، از سفر سال پیش خود به آمریکا گفت و دیدار نصر با هیئت ایرانی. در این دیدار نصر خود را « یک رهبر دینی » خوانده است:
«از ایشان پرسیدم که آیا درست است که شما آمدن خود به ایران را مشروط به دعوت رهبر معظم انقلاب کرده اید؟ گفت: بله، ولی نه به این معنا که ایشان شخصاً مرا دعوت کند بلکه به این معنی که شخص ایشان تضمین کند که برای من مشکلی ایجاد نمی شود؛ زیرا من در اینجا به عنوان یک رهبر دینی هم شناخته می شوم و اگر با مشکلاتی مانند دستگیری و زندانی شدن مواجه شوم در ذهن مردم در اینجا این نکته خطور می کند که این رهبر مذهبی فردی خلافکار است و ذهن کسی متوجه مسائل سیاسی نمی شود و این به دینداری لطمه می زند.» [۵۴۰]
پایان سخن
فرقه شوان از همان آغاز، که هنوز شاخهای از علاویه بشمار میرفت، مخفی بود. بنوشته سجویک، این پنهانکاری مغایر است با سیره عادی صدها طریقت صوفی در جهان اسلام که سازمانهایی علنی هستند هر چند ممکن است گاه مناسک شان را در خلوت و بدور از چشم «اغیار» انجام دهند. [۵۴۱] پنهانکاری سنت فرقههای رازآمیز ماسونی غربی ، مانند انجمن تئوسوفی و طریقت معبد است و در سنن تصوف اسلامی معنا ندارد.
بعبارت دیگر، پنهانکاری میراثی ماسونی است که به فرقه شوان انتقال یافت و از عناصری است که میتواند مرز میان «طریقت» [۵۴۲] و «فرقه» را ترسیم کند. «طریقت» زمانی که پنهان باشد، از تشکیلات منسجم پنهان برخوردار باشد، و دارای مناسک پنهان باشد، «طریقت» نیست، «فرقه» [۵۴۳] است. و عقاید و مناسک دینی «فرقه» زمانی که با ادیان متعارف تمایز داشته باشد، «کالت» [۵۴۴] یا آئین دینی جدید است. فرقهها و آئینهای دینی فرقهگونه معمولاً خود را «طریقت» میخوانند نه «فرقه» زیرا تصوّر میکنند واژه «فرقه» دارای بار منفی است. شاخههای متنوع فراماسونری خود را «طریقت» میخوانند، مانند « طریقت اسکاتی کهن »، [۵۴۵] ولی در عمل فرقه کاملاً بسته با عقاید خاص خود هستند نه طریقت به معنای رایج سنتی آن در تصوف.
فرقه شوان، از همان ابتدای کار شوان، برای توجیه پنهانکاری خود دلایلی عرضه میکرد؛ مانند مخاطرهآمیز بودن علنی شدن مسلمانی پیروان. این استدلال، حتی در فضای نخستین سالهای پس از جنگ جهانی دوّم، مقبول بنظر نمیرسد. پنهانکاری در فرقه شوان چنان اکید و پذیرفته شده بود که وقتی سجویک از فن مینبرگ، سوّمین عضو فرقه شوان (پس از شوان و بورکهارت)، درباره علت پنهانکاری میپرسد اوّلین واکنش او تعجب است. او میگوید: مگر میشد جز این باشد؟ فن مینبرگ دلایلی چون خطر اخراج از کار را مطرح میکند در حالی که خود معترف است کارفرمایانش از مسلمان بودن او مطلع بودند و اتفاقی برایش رخ نداد. [۵۴۶]
فرقه شوان چنان مخفی بود که طی ۷۶ سال موجودیت آن، اگر مبداء را سال ۱۹۳۷ بدانیم که شوان خود را «شیخ» خواند، برغم اهمیت آن در میان نخبگان غرب، نامی از آن شنیده نمیشد و مناسک آن، هم برای غیرمسلمانان و هم برای مسلمانان، حتی آنان که با اعضای فرقه معاشر بودند، ناشناخته بوده است.
در آغاز این رساله سخنان سجویک را نقل کردیم درباره نحوه آشنایی او با فرقه شوان در دانشگاه آمریکایی قاهره. در تحقیقاتی که در ماههای اخیر برای آشنایی با فرقه مریمیه انجام گرفت، روشن شد که مریمیه را در ایران بندرت میشناسند و اگر کسی اطلاعی دارد بطور عمده به دلیل مطالعه کتاب سجویک است و انعکاس ناچیز آن، به اجمال و در حد یکی دو یادداشت کوتاه در چند صفحه فیسبوک و وبلاگ. و گفتیم که سجویک، به دلیل تهدید وکلای مریمیه، مجبور شد بخشهایی از کتاب خود را، از جمله تصاویر برهنه شوان و برهنه نگاری های او را، حذف کند. و نیز، بنقل از طلعت هالمان، گفتیم که از ستاره هومن در زمان نگارش یا انتشار پایاننامه دکترایش در دانشگاه سوربن خواستند «هر نوع مطلب منفی» را علیه شوان حذف کند.
در مورد شوانی های ایران، که خطری مسلمانان را، به دلیل مسلمانی، تهدید نمیکند، این پنهان کاری، هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب، وجود داشته است. پیروان شوان و نصر در ایران نامی از طریقت مریمیه، مگر بندرت به هنگام نیاز و به اختصار، نمی برند چه رسد به اعلام جایگاه خود در مریمیه یا مناسک داخلی آن. این در حالی است که مکرر به تجلیل از شوان، بعنوان متفکر و عارف بزرگ مسلمان، پرداختهاند بدون کمترین اشاره به مغایرت عقاید و کردار او با اسلام.
از چند دانشجوی مطلع ایرانی دانشگاههای ایالات متحده آمریکا پرسوجو شد. به اجمال چیزی شنیده بودند. آنان از دانشجویانی که بنظر میرسید با سید حسین نصر رابطه دارند یا به او علاقمندند پرسیدند. ابتدا ابراز آشنایی کردند ولی بعد که متوجه کنجکاوی دوستشان شدند بحث را مسکوت گذاردند. روشن شد که در میان دانشجویان ایرانی در دانشگاههای آمریکا، نخبگانی هستند که یا در معرض تبلیغات مریمیه قرار دارند یا به آن پیوسته اند، و اینان میدانند که باید «رازدار» باشند.
کتاب سجویک، برغم گذشت هشت سال از انتشار آن، تاکنون در ایران انعکاسی نداشته و بنظر میرسد اراده ای منسجم برای پنهان ماندن نام مریمیه وجود دارد. امید میرود رساله حاضر بازتابی در خور یابد و پایانی بر هشت دهه پنهان کاری فرقه شوان باشد. /نویسنده: عبدالله شهبازی
………………………………………………………
پی نوشت ها:
۴۴۴. Sedgwick, ibid, p. 153.
۴۴۵. Massachusetts Institute of Technology (MIT)
۴۴۶. سید حسین نصر، در جستجوی امر قدسی، گفتگوی رامین جهانبگلو با سید حسین نصر، ترجمه سید مصطفی شهرآیینی، تهران: نشر نی، چاپ اوّل، ۱۳۸۵، ص ۹۶.
۴۴۷. همان مأخذ، ص ۹۷.
۴۴۸. همان مأخذ، ص ۱۰۵.
۴۴۹. Sedgwick, ibid, p. 154.
۴۵۰. Seyyed Hossein Nasr, “Intellectual Autobiography,” The Philosophy of Seyyed Hossein Nasr, ed. Lewis E Hahn, pp. 3–۸۵. Chicago: Open Court, 2001; Haifaa Jawad, “Seyyed Hossein Nasr and the Study of Religion in Contemporary Society”, American Journal of Islamic Social Science, Vol 22, No 2, 2005, pp 49-68.
۴۵۱. نصر، “فریتیوف شوان و سنت اسلامی”، همان مأخذ، ص ۲۵.
۴۵۲. بنگرید به عکس نصر در سال اوّل تحصیل در دانشگاه ام. آی. تی.، ۱۳۲۹، در کتاب در جستجوی امر قدسی.
۴۵۳. نصر، “فریتیوف شوان و سنت اسلامی”، همان مأخذ، ص ۲۰.
۴۵۴. نصر، در جستجوی امر قدسی، صص ۱۲۳-۱۲۴.
۴۵۵. همان مأخذ، ص ۱۱.
۴۵۶. همان مأخذ، صص ۱۹-۲۰.
۴۵۷. عبدالرحیم کلانتر ضرابی، تاریخ کاشان، بکوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم، ۱۳۷۸.
۴۵۸. اسناد دکتر ولیالله خان نصر در مجموعه محمدعلی فروغی: یحیی آریابخش، تاریخ آغازین فراماسونری در ایران بر اساس اسناد منتشرنشده، ج ۳: از پرونده شماره ۴۱ تا پرونده شماره ۸۰، تهران: انتشارات سوره مهر، چاپ اوّل، ۱۳۸۴، ص ۶۴۶.
۴۵۹. ضرابی، همان مأخذ، صص ۲۹۰-۲۹۱.
۴۶۰. Jakob Eduard Polak (1818-1891)
متولد بوهم، متوفی وین. دکتر پولاک در سالهای ۱۸۵۱-۱۸۶۰ در ایران بود. از سال ۱۲۷۲ ق./ ۱۸۵۵ م.، پس از مرگ دکتر کلوکه و پیش از استخدام دکتر طولوزان، پزشک مخصوص ناصرالدین شاه بود. یاکوب پولاک در سال ۱۸۶۵ خاطرات ایران خود را بهنام ایران، سرزمین و مردم آن در وین منتشر کرد. این کتاب به فارسی ترجمه شده است: یاکوب ادوارد پولاک، سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی، چاپ اوّل، ۱۳۶۱.
۴۶۱. مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران: انتشارات زوار، چاپ پنجم، ۱۳۷۸، ج ۵، صص ۹۷-۹۸.
۴۶۲. نصر، در جستجوی امر قدسی، ص ۱۳.
۴۶۳. Meshiakh Ajoon [Mashiah Ajun]
۴۶۴. عبدالله شهبازی، “واقعه الله داد و مهدیگرایی افراطی: میراث یهودیان مخفی مشهد”:
www.shahbazi.org/pages/Crypto_Jews_Mashhad_Iranian_Messianism.htm
۴۶۵. باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران: نشر گفتار، نشر علم، چاپ اوّل، ۱۳۸۰، ج ۳، ص ۱۶۲۱.
۴۶۶. ایرج افشار، نادره کاروان، تهران: نشر قطره، چاپ اوّل، ۱۳۸۳، ص ۱۳۴؛ نصر، در جستجوی امر قدسی، ص ۱۵.
۴۶۷. ویکیپدیای فارسی، “تئاتر نصر” [۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۲]؛ وبلاگ تابلو- خبر هنری، “تئاتر نصر؛ همچنان در انتظار تکمیل بازسازی”، ۲۷ فروردین ۱۳۸۸:
http://www.mbahar.blogfa.com/post-8072.aspx
۴۶۸. “تلاش برای احیاء تئاتر نصر و پارس به یاد سعدی افشار”، سایت مؤسسه فرهنگی هنری شهید آوینی، ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲.
۴۶۹. نصر، در جستجوی امر قدسی، ص ۳۶.
۴۷۰. عاقلی، همان مأخذ، ص ۱۶۲۲.
۴۷۱. نصر، همان مأخذ، ص ۱۸۴.
۴۷۲. Iran Who’s Who 1976, Tehran: Echo of Iran, 1976, p. 379.
۴۷۳. آریابخش، همان مأخذ، صص ۶۴۸-۶۵۱.
۴۷۴. اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران: مؤسسه تحقیق رائین، چاپ دوّم، ۱۳۴۷، ج ۱، صص ۴۵۳-۴۵۴. این در واقع چاپ اوّل است. رائین برای ممانعت از توقیف کتاب در صفحه مشخصات مدعی شد که چاپ اوّل در ژانویه ۱۹۶۸ در ایتالیا منتشر شده.
۴۷۵. نصر، در جستجوی امر قدسی، ص ۱۷.
۴۷۶. همان مأخذ، صص ۳۷-۳۸.
۴۷۷. همان مأخذ، صص ۱۲-۱۳.
۴۷۸. همان مأخذ، ص ۲۴.
۴۷۹. همان مأخذ، صص ۲۹-۳۱.
۴۸۰. Peddie School
۴۸۱. Baptists
۴۸۲. همان مأخذ، صص ۵۵-۵۶.
۴۸۳. همان مأخذ، ص ۵۷.
۴۸۴. همان مأخذ، صص ۲۴، ۵۷.
۴۸۵. همان مأخذ، ص ۲۵.
۴۸۶. “گزیدهای از کتاب حکمت و سیاست: خاطرات سید حسین نصر”، وبگاه جرس، ۵ فروردین ۱۳۹۲.
۴۸۷. فریدهوف شووان، “ودانتا”، مهر، شماره ۱۰۵، بهار ۱۳۴۳، صص ۳۶-۴۳.
۴۸۸. همان مأخذ، ص ۳۷.
۴۸۹. همان مأخذ، ص ۴۲.
۴۹۰. فریتیوف شووان، اصول و معیارهای هنر جهانی، شیراز، تخت جمشید: سازمان جشن هنر، ۱۳۴۹. این مقاله در سالهای اخیر تجدید چاپ شده است: دفتر مطالعات دینی هنر، ۱۳۷۲.
۴۹۱. فریدهوف شووان، “تناقضات مکتب اصالت نسبیت”، ترجمه غلامرضا اعوانی و هادی شریفی، جاویدان خرد، شماره ۲، پائیز ۱۳۵۴، صص ۳-۱۱.
۴۹۲. علینقی عالیخانی (متولد بهمن ۱۳۰۷)، پسر عابدین خان سرپرست املاک پهلوی در دشت قزوین، پس از اخذ مدرک دکترا در رشته اقتصاد از پاریس به کار در ساواک پرداخت و مسئول تهیه بولتنهای ویژه اقتصادی برای شاه شد. مندرجات این بولتنها علاقه شاه به عالیخانی را برانگیخت و در نتیجه در سال ۱۳۴۱ در دولت امیر اسدالله علم وزیر اقتصاد شد. او تا سال ۱۳۴۸، در دولتهای حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا، وزیر بود و سپس تا سال ۱۳۵۰ ریاست دانشگاه تهران را به عهده داشت. از آن پس به فعالیتهای اقتصادی پرداخت و ریاست هیئت مدیره بانک ایران و آمریکا را به دست گرفت. با وقوع انقلاب به آمریکا رفت و از اوائل دهه ۱۳۷۰، پس از انتشار خاطرات ارتشبد فردوست، ویراستاری یادداشتهای روزانه علم را به دست گرفت. این کتاب در شش جلد در ایران منتشر شد. همسر علینقی عالیخانی، سوزان دمون، فرانسوی است. از علینقی عالیخانی بعنوان یکی از چهرههای برجسته مرتبط با سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) نام میبرند. بنگرید به: عبدالله شهبازی، “موساد و ایران”:
۴۹۳. هوشنگ نهاوندی (متولد ۱۳۱۲) هم سن و سال نصر بود. او ماسون بود و در ۱۴ آذر ۱۳۴۴ با معرفی حسینعلی شیخالاسلامی عضو لژ آفتاب شد. اوج فعالیت ماسونی نهاوندی از ۱۴ اسفند ۱۵۱ است که لژ امیرکبیر بعنوان یک نهاد دانشگاهی تأسیس و نهاوندی، رئیس دانشگاه تهران، بعنوان “استاد ارجمند” آن منصوب شد. در شهریور ۱۳۵۷ در دولت شریفامامی وزیر آموزش عالی شد و ریاست دفتر مخصوص ملکه به نصر محول شد. در ۱۴ بهمن ۱۳۵۷ به دستور شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر حکومت پهلوی، نهاوندی بعنوان یکی از عوامل افساد در ایران به زندان افتاد. با پیروزی انقلاب، نهاوندی از ایران خارج شد و به پاریس رفت.
۴۹۴. نصر، در جستجوی امر قدسی، ص ۳۱.
۴۹۵. همان مأخذ، ص ۱۳.
۴۹۶. همان مأخذ، صص ۱۲۲-۱۲۳.
۴۹۷. همان مأخذ، ص ۱۸۶.
۴۹۸. همان مأخذ، ص ۱۸۷.
۴۹۹. همان مأخذ، ص ۱۸۷.
۵۰۰. همان مأخذ، ص ۱۸۸.
۵۰۱. یادداشتهای علی و مجتبی مطهری نشان میدهد که پس از انتصاب نصر به ریاست دفتر فرح پهلوی، آیتالله مطهری ارتباط خود با وی را قطع کرد. علی مطهری مینویسد: «پس از آنکه دکتر نصر رئیس دفتر فرح شد استاد مطهری بسیار ناراحت شدند و از آن پس ارتباطی با نصر نداشتند.» و مجتبی مطهری، پسر بزرگ آیتالله مطهری، میگوید: «در یک بعدازظهر، وقتی استاد مطهری عکس دکتر نصر را در صفحه اوّل کیهان دیدند در حالی که به مناسبت این سمت در مقابل شهبانو خم شده است، جملهای گفتند که حاکی از ناراحتی شدید ایشان از دکتر نصر بود.» (“گزیدهای از کتاب حکمت و سیاست: خاطرات سید حسین نصر”، وبگاه جرس، ۵ فروردین ۱۳۹۲)
۵۰۲. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اوّل: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ویراسته عبدالله شهبازی، تهران: انتشارات اطلاعات، [چاپ اوّل، ۱۳۶۹]، چاپ بیست و پنجم، ۱۳۸۷، صص ۲۱۰-۲۱۱؛ احسان طبری، کژراهه: خاطراتی از تاریخ حزب توده، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، ۱۳۶۶، صص ۲۲۰.
۵۰۳. نصر، همان مأخذ، ص ۱۸۶.
۵۰۴. “گزیدهای از کتاب حکمت و سیاست: خاطرات سید حسین نصر”، وبگاه جرس، ۵ فروردین ۱۳۹۲.
۵۰۵. نصر، در جستجوی امر قدسی، ص ۱۷۸.
۵۰۶. همان مأخذ، ص ۱۷۹.
۵۰۷. همان ماخذ ، ص ۱۶۳.
قلم و گفتار نصر جذاب نیست و شاید بتوان گفت ملالآور است. بنظر میرسد نوشتن برای نصر آسان نیست. بسیاری از آثار نصر به انگلیسی است که با نثر روان دیگران به فارسی برگردانیده شده. مهمترین آثار اوّلیهاش به فارسی (علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: نشر اندیشه، ۱۳۵۰؛ تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه اسداللّه مبشری، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۲) کار مترجمانی چیرهدست است. به این دلیل، نصر سخن گفتن را بر نوشتن ترجیح میدهد و به این دلیل خاطراتش گفتگوست؛ هم با رامین جهانبگلو و هم خاطرات جدیدش (در دست انتشار) که گفتگو با محمدحسین منظورالاجداد و نجمالدین یوسفی و حسین دهباشی است. از اینرو، مجموعه نوارهای صوتی تصویری نصر مفصل است که در وبگاههای مریمیه و بنیاد سید حسین نصر قابل دستیابی است. صرفنظر از پیوند با قدرت سیاسی، عدم جذابیت قلم و گفتار عامل دیگری است که نصر بسان علی شریعتی، یا حتی عبدالکریم سروش در سالهای نخست پس از انقلاب، در میان روشنفکران و دانشجویان ایرانی جاذبه نیافت و با اقبال مواجه نشد.
۵۰۸. The Paul H. Nitze School of Advanced International Studies (SAIS)
۵۰۹. The Brookings Institution
۵۱۰. Richard Holbrooke (1941-2010)
۵۱۱. Special representative for Afghanistan and Pakistan
۵۱۲. http://en.wikipedia.org/wiki/Frank_G._Wisner
۵۱۳. http://en.wikipedia.org/wiki/Richard_Holbrooke [May 11, 2013]
۵۱۴. http://en.wikipedia.org/wiki/Frank_Wisner [May 11, 2013]
۵۱۵. جیمز بیل و ویلیام راجر لویس [ویراستار]، مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران: نشر نو، چاپ اوّل، ۱۳۶۸، ص ۴۵۶.
۵۱۶. Mark Koslow, “The Spiritual Fascism of Rene Guenon and His Followers.”
۵۱۷. “گزیدهای از کتاب حکمت و سیاست: خاطرات سید حسین نصر”، وبگاه جرس، ۵ فروردین ۱۳۹۲.
۵۱۸. سید حسین نصر، “سرآغاز”، جاویدان خرد، شماره اوّل، بهار ۱۳۵۴، ص ۷.
۵۱۹. همان مأخذ، ص ۸.
۵۲۰. “فریدهوف شووان”، جاویدان خرد، شماره دوّم، پائیز ۱۳۵۴، صص ۱-۲.
۵۲۱. Sedgwick, ibid, p. 155.
۵۲۲. ibid, p. 156.
۵۲۳. ibid, p. 156.
۵۲۴. ibid, p. 157.
۵۲۵. نصر، در جستجوی امر قدسی، ص ۱۶۷.
۵۲۶. Sedgwick, ibid, p. 157.
۵۲۷. ibid, p. 249.
۵۲۸. ibid, p. 250.
۵۲۹. بنگرید به: زندگینامه “غلامرضا اعوانی” در ویکیپدیای فارسی و وبگاه مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران. (اوّل اردیبهشت ۱۳۹۲)
۵۳۰. “اندیشه و کارنامه سید حسین نصر در ترازو”، کتاب ماه دین، شماره ۱۲۷، اردیبهشت ۱۳۸۷، صص ۳۵-۳۶.
۵۳۱. منوچهر دین پرست، “از انجمن تا مؤسسه”، همشهری انلاین [اوّل اردیبهشت ۱۳۹۲]:
http://www.hamshahrionline.ir/details/7151
۵۳۲. Sedgwick, ibid, p. 250.
۵۳۳. ibid, p. 338.
۵۳۴. “حکمت متعالی ادیان در گفتگو با دکتر محمود بینا”، فصلنامه هفت آسمان، شماره ۱، بهار ۱۳۷۸، ص ۷.
۵۳۵. Sedgwick, ibid, p. 250.
۵۳۶. ibid, pp. 251, 349.
۵۳۷. ibid, p. 252.
۵۳۸. ibid, p. 254.
محمد لگنهاوزن، “نکاتی چند پیرامون پلورالیسم دینی در گفتگوی آقایان سید حسین نصر و جان هیک”، ترجمه احمدرضا جلیلی، معرفت، شماره ۲۴، بهار ۱۳۷۷، صص ۷۷-۸۹. لگنهاوزن بعداً کتابی نوشت در نقد ترادیشنالیسم با عنوان اسلام و پلورالیسم دینی.
Muhammad Legenhausen, Islam and Religious Pluralism, London: Al-Hoda, 1999.
۵۳۹. Mark Sedgwick, “Vestlig sufisme og traditionalism” [Western Sufism and Traditionalism], Den gamle nyreligiøsitet, Vestens glemte kulturarv [Old New Religiousness: The West”s forgotten cultural heritage], ed. Mette Buchardt and Pia Böwadt (Copenhagen: Anis, 2003), pp. 139-151.
۵۴۰. “ماجرای درخواست سید حسین نصر از رهبر انقلاب به روایت دکتر الویری”، خبرانلاین، ۲۶ مهر ۱۳۸۸.
http://khabaronline.ir/detail/20472/politics/leader
۵۴۱. Sedgwick, Against the Modern World, p. 92.
۵۴۲. Rite
۵۴۳. Sect
۵۴۴. Cult
۵۴۵. Antiquus Scoticus Ritus Acceptus [Ancient and Accepted Scottish Rite]
۵۴۶. Sedgwick, ibid, p. 92.
تنظیم و ویرایش: سایت حرف آخر