آیت الله محلاتی: مبنای امام علی (ع) در حکومت انتخاب مردم است
در یکی از سخنرانی ها «آیت الله سروش محلاتی» با استناد به این فراز امام علی (ع) که «وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطعُْمَهٍ وَ لَکِنَّهُ فِِی عُنُقِکَ أَمَانهٌَ» بیان کرد: فرمایش امیرالمؤمنین (ع) با صراحت این است که حکومت را باید مردم شکل دهند و مردم باید یک فرد را به قدرت برسانند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، متن سخنرانی آیت الله محمد سروش محلاتی با موضوع «رضایت مردم در حکومت دینی» در جلسه سوم از سلسله نشست های علمی «قدرت در نهج البلاغه» که در کانون توحید برگزار می شود، به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد صل الله علیه و آله و سلّّم
موضوع سخن قدرت در نهج البلاغه بود. در جلسات گذشته درباره این که آیا استفاده از قدرت در قبول و توسعه دین اسلام پذیرفتنی است یا نه؟ مطالبی مطرح شد.
مرحله دوم بحث این است که استفاده از اجبار و اکراه برای استقرار نظام دینی و حکومت دینی چه حکمی دارد؟ در واقع سخن در این است که افرادی که می خواهند بر مبنای سیره و روش امیرالمؤمنین (ع) حکومت کنند، برای تشکیل نظام اسلامی از چه شیوه و روشی می توانند و یا باید استفاده کنند؟ از نظر امام علی (ع) استفاده از اجبار و اکراه برای تشکیل حکومت و حاکمیت جایز است یا جایز نیست؟ این سوال را می توان به دو سوال تجزیه کرد. اول این که استفاده از زور و اجبار برای تشکیل حکومت چه حکمی دارد؟ سوال دوم هم این که استفاده از اجبار و اکراه برای استمرار و حفظ و بقای حکومت چه حکمی دارد؟
ابتدا به پرسش اول پرداخته و در جلسات آینده سوال دوم نیز مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
از کلمات امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می توان استفاده کرد که نظام اسلامی به اتکاء خواست و رضایت مردم تشکیل می شود. این مطلب به دو گونه قابل تبیین است. اول این که مبنای حکومت از نظر حضرت چیست؟ دوم هم این که خود امیرالمؤمنین (ع) عملاً با چه روشی متصدی امر حکومت شدند؟ مساله اول بیشتر جنبه نظری دارد و مساله دوم جنبه عملی داشته و بیشتر متکی به سیره و رفتار امام (ع) است.
در قسمت اول کلماتی از امیرالمؤمنین (ع) وجود دارد که نشان می دهد حکومت اساساً چگونه باید تشکیل شود. به عنوان نمونه می توان متنی را که در تاریخ طبری و الکامل ابن اثیر و تجارب الامم نقل شده و مرحوم مجلسی نیز در بحارالانوار با اخذ از همین منابع نقل کرده است، مطرح نمود. بعد از قتل عثمان چند روزی بود که مردم سراغ علی بن ابیطالب می آمدند و تقاضای بیعت می کردند. ولی حضرت هنوز نپذیرفته بودند. روز جمعه اجتماعی در مسجد تشکیل شد و ظاهرا این آخرین سخنرانی و گفتگوی حضرت با مردم، قبل از بیعت است. و در همان روز جمعه بیعت اتفاق افتاد.
فَلَمََّّا أَصْبَحُُوا یَوْمَ الْبَیْعَهِ وَ هُوَ یَوْمُ الْجُمُعَهِ حَضَرَ النَّاسُ الْمَسْجِدَ وَ جَاءَ عَلِیٌّ ع فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ قَالَ أَیُّهََا النَّاسُ عَنْ مَلَإٍ وَ إِذْنٍ إِنَّ هَذََا أَمْرُکُمْ لَیْسَ لأَِحَدٍ فیِهِ حَقٌّ إِلََّّا مَنْ أَمَّرْتُُم
می فرماید: «ای مردم، ای همه کسانی که حضور دارید و سخنان مرا می شنوید، مسأله خلافت و حکومت مربوط به شماست و هیچکس در حکومت حقی ندارد، مگر کسی که شما او را انتخاب کنید و با او بیعت کنید. به جز این شخص که شما انتخاب کرده اید احدی در امر حکومت حقی ندارد». این جملات بسیار عجیب است! شاید اگر این روایت در منابع بسیار قدیمی که ذکر شد و به خصوص منابع اهل سنت، نبود باور آن برای بسیاری از افراد سخت بود. حضرت می فرماید فقط کسی مجاز است قدرت را در دست بگیرد که مردم او را روی کار بیاورند و به او قدرت بدهند. این جمله حضرت به صراحت نشان می دهد که مبدأ قدرت کجاست. بعد حضرت در ادامه فرمودند:
وَ قَدِ افْتَرَقْنََا بِالْأَمْسِ عَلََى أَمْرٍ وَ کُنْتُ کَارِهاً لِأَمْرِکُمْ فَأَبَیْتُمْ إِلََّّا أَنْ أَکُونَ عَلَیْکُمْ ألََا وَ إِنهَُّ لَیْسَ لِِی دُونَکُمْ إِلََّّا مفََاتیِحُ مََا لَکُمْ مَعِِیوَ لَیْسَ لِِی أَنْ آخُذَ دِرْهَماً دُونَکُمُ۱
« دیروز که شما اصرار به بیعت داشتید و من نپذیرفتم و از هم جدا شدیم. من اکراه داشتم از قبول حاکمیت شما ولی شما اصرار دارید بر این امر. حال اگر من بپذیرم بدانید که تنها امانتدار و کلیددار آنچه متعلق به شماست هستم و این حکومت ثروت شخصی من نیست که بخواهم از آن استفاده کنم!» در واقع این نقش و جایگاه حاکم از نگاه امیرالمؤمنین است که «لَیْسَ لِِی دُونَکُمْ إِلََّّا مفَاَتِیحُ مََا لَکُمْ مَعِِی؛ حاکم تنها امانتدار مردم است». و «لَیْسَ لِِی أَنْ آخُذَ دِرْهمَاً دُونَکُُم؛ حکومت مال شخصی حاکم نیست تا بتواند حتی یک درهم از آن را بدون خواست و رضایت مردم تصرف کرده و به کسی بدهد». حاکم تنها امانتدار است تا از اموال و دارایی مردم مراقبت کند و حق تصرف بدون اذن مردم را ندارد. تعبیر امانت و امانتداری مستقیما نیز در نهج البلاغه به کار رفته است:
«وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطعُْمَهٍ وَ لَکِنَّهُ فِِی عُنُقِکَ أَمَانهٌَ ۲؛ حکمرانى براى تو طعمه نیست، بلکه امانتى است بر عهده ات».
حکومت طعمه خوردنی نیست، بلکه امانتی است که باید آن را حفظ و از آن صیانت کرد.
پس فرمایش امیرالمؤمنین (ع) با صراحت این است که حکومت را باید مردم شکل دهند و مردم باید یک فرد را به قدرت برسانند. نمونه دیگری که در نهج البلاغه وجود دارد و می توان از آن ،نظر امیرالمؤمنین (ع) را به دست آورد این است که در نامه ای به معاویه اولاً می فرماید همان مردمی که با خلفای پیش از من بیعت کردند امروز با من بیعت کرده اند. یعنی اگر تو حکومت آنها را مشروع می دانستی، که به عنوان کارگزار و استاندار آنها در شام مستقر شدی، اکنون باید حاکمیت مرا که با بیعت مردم صورت گرفته بپذیری و بیعت کنی:
«إِنَّهُ بَایَعَنِِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُُوا أَبََا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلََى مََا بَایَعُُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لََا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ ۳
آن مردمى که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط و مقررات با من بیعت کردند، حاضر را حقّّى نیست که غیر را اختیار کند، و غایب را نمى رسد که آن را قبول نکند».
این نامه در کتاب وقعۀ صفین نیز آمده که با این جمله شروع می شود:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمْنِ الرَّحِیمِ أَمََّّا بَعْدُ فَإِنَّ بَیْعَتِِی بِالْمَدِینَهِ لَزِمَتْکَ وَ أَنْتَ بِالشََّّام۴
این که مردم در مدینه با من بیعت کرده اند برای تو هم که در شام هستی الزام آور است». به همان دلیلی که با خلفای پیشین نیز در مدینه بیعت می شد و در اقصی نقاط حکومت اسلامی پذیرفته می شد و تو هم پذیرفته بودی. در ادامه نامه اینطور آمده که:
«وَ إِنَّمََا الشُّورََى لِلْمهُاَجِرِینَ وَ الْأنَْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُُوا علَََى رَجُلٍ وَ سَمَّوهُْ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًًا ؛ شورا براى مهاجرین و انصار است. اگر بر مردى در خلافت اجتماع کردند و او را پیشوا نامیدند خداوند به آن راضى است. در امر حکومت باید مهاجر و انصار به شور و مشورت بپردازند و اگر بر فردی اتفاق نظر پیدا کردند و او را امام نامیدند، همین انتخاب مورد رضایت خداوند است». این سخن حضرت در واقع به یک قاعده کلی نظر دارد که انتخاب امام به این شکل صورت می گیرد که مهاجر و انصار بر امامت فردی اتفاق نظر پیدا کنند. بعد امیرالمؤمنین (ع) از همین قاعده استفاده نموده و فرموده اند این قاعده در مورد من اتفاق افتاده است. یعنی انصار و مهاجرین در مدینه جمع شده اند و با اتفاق نظر با من بیعت کرده اند. این کار رضایت الهی را هم در پی دارد. پس مبنای امیرالمؤمنین (ع) این است که باید دید مردم چه کسی را انتخاب می کنند.
رابطه نصب و انتخاب
نکته ای که باید به آن پرداخته شود این است که شیعه در برابر این جملات با یک سؤال تاریخی مواجه است. شیعه امامت را یک منصب الهی می داند که باید از ناحیه خداوند تعیین شود و امیرالمؤمنین (ع) را هم خداوند تعیین نموده و خلافت ایشان در غدیر خم ابلاغ شده است. این جملات حضرت با چنین مبنایی سازگار نیست. اگر شخصی شیعه نباشد می تواند این کلام را بپذیرد زیرا مبنای الهی بودن امامت را قبول ندارد و اینکه امر خلافت با نظر مردم تعیین شود برای او قابل قبول است. ولی کسی که خلافت را یک امر الهی و آسمانی می داند چگونه می تواند به این جملات استناد کند؟ چه بسا افرادی از همین جملات حضرت استفاده کنند و نتیجه بگیرند که امیرالمؤمنین (ع) برای خلافت خودش نیز اتکا به نصب الهی نداشته است و منصب خود را صرفاً یک منصب زمینی و تعیین به وسیله انتخاب مردم می دانسته است. شارحین اهل سنت نهج البلاغه مانند ابن ابی الحدید ۵به این نامه که رسیده اند از کلام حضرت به عنوان شاهد برای اثبات موضع خودشان در بحث کلامی امامت استفاده کرده اند. ولی علمای شیعه این مطلب را نپذیرفته اند و تفسیر دیگری از این جملات ازائه می کنند.
چند تفسیر دیگر درباره این کلام حضرت وجود دارد که با مبانی کلامی شیعه سازگار است. یکی این که در این نامه سخن حضرت با معاویه جنبه جدلی دارد. یعنی امیرالمؤمنین (ع) از نوعی استدلال که طرف مقابل مقدمات آن را قبول دارد، استفاده کرده است ولو این که خود حضرت این مقدمات را قبول ندارد. یعنی امام (ع) فرموده است که معیار مشروعیت حکومت از نظر شما که مخالف نص و نصب الهی هستید، بیعت مردم است. زیرا کسانی که اعتقاد به نص و نصب الهی نداشتند چاره ای ندارند جز اینکه مشروعیت حکومت را مبنی بر انتخاب و بیعت بدانند.
از همین رو امیرالمؤمنین (ع) به معاویه می فرماید بر همان مبنایی که شما قبول دارید من منتخب مردم هستم. در واقع امیرالمؤمنین (ع) در برخورد با معاویه و امثال او نمی تواند به نص استناد کند زیرا آنها اصلا نص را قبوال نداشتند. به همین دلیل حضرت با جدل از طریق اعتقاد خود آنها خلافت خود را اثبات کرده است. پس با این که امام (ع) انتخاب و بیعت مردم را به عنوان معیار خلافت بیان کرده است ولی در واقع انتخاب مردم معیار مشروعیت حکومت نخواهد بود. این مطلب توسط بسیاری از شارحین و مفسرین نهج البلاغه بیان شده است. در بین علمای معاصر نیز مرحوم آیت الله منتظری در شرح نهج البلاغه خود این جملات را همینطور توضیح داده اند.ایشان در شرح خود ذیل نامه ششم نهج البلاغه نوشته اند:
چرا حضرت امیر (ع) حقانیت خود بر معاویه را از طریق بیعت مردم با او ثابت می دانند نه از طریق نصب رسول الله (ص)؟ جواب این پرسش این است که اگرچه ولایت حضرت امیر از راه نصب رسول خدا در غدیر خم ثابت است، ولی اگر حضرت می خواستند خلافت خود را از راه نصب رسول خدا ثابت کنند با توجه به موقعیتی که مردم آن زمان داشتند و همگی خلافت و ولایت را از راه بیعت مردم می دانستند، این روش در واقع به معنای خط بطلان بر حکومت سه خلیفه قبل می بود. و این همان آرزو و آمال معاویه بود تا این روش را علیه علی علم کند و از آن پیراهن عثمان بسازد و موقعیت حضرت را لکه دار کند. ۶البته ما شیعیان خلافت و ولایت حضرت امیر (ع) را از طریق نصب رسول خدا می دانیم که برخاسته از دستور خداوند است. ولی هرگاه برای اثبات خلافت آن حضرت در مقابل معاویه ،طلحه، زبیر، عایشه از راه بیعت مردم با آن حضرت استدلال می کنیم، به خاطر مماشات با خصم است. نه واقعیت!۷
این مطلبی است که برخی شارحین نهج البلاغه فرموده اند. که نتیجه آن این است که مهم نیست مردم در تشکیل حکومت حضور داشته باشند یا حضور نداشته باشند. تعیین الهی سرنوشت حکومت را مشخص می کند. امیرالمؤمنین (ع) هم در جامعه ای که مردم برای انتخاب ارزش قائل بودند، منتخب مردم بود. اکنون نیز وقتی مخاطب آنها باشند به انتخاب استناد و احتجاج می شود. تعبیر مرحوم آقای منتظری این بود که اینگونه استدلال در برابر خصم است. مثل اینکه گاهی در کشور ما در مقابله با دنیا به اسناد حقوقی بین الملل می شود. لازمه این استناد این نیست که چنین اسنادی مورد قبول جامعه ما است.
در این گونه تفاسیر بخشی از کلمات امیرالمؤمنین از حیّّز انتفاع ساقط می شود.
تفسیر دومی که از بیان امیرالمؤمنین در نامه ششم شده این است که این جملات هیچ منافاتی با نصب ندارد. زیرا کسی که قرار است امام جامعه باشد باید از یک سری شرایط برخوردار باشد.
مثلا حضرت در نهج البلاغه فرموده اند:
«إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذََا الْأَمْرِ أقَْوَاهُمْ عَلَیهِْ وَ أَعْلَمهُمُْبِأَمْرِ اللهَِّ فِیهِ ۸
اى مردم، آن که تواناترین مردم به حکومت، و داناترین آنان به امر خدا در کار حکومت است از همه به حکومت شایسته تر است».
کسی سزاوار این منصب است که تواناترین و داناترین مردم برای اداره حکومت باشد. پس وقتی گفته می شود رأی و نظر مردم در انتخاب حاکم شرط است به این معنا نیست که شرایط دیگری لازم نیست. بلکه ارزشها و مبانی و شرایطی وجود دارد که هر فاسق و فاجری با انتخاب مردم به حکومت نرسد. ولی آیا شرایط واقعی مانند علم و تقوا که همین شرایط موجب می شود که خداوند شخصی را تعیین کند، کافی است تا شخص بتواند قدرت را در دست گیرد؟ در واقع شخصی که دارای شرایط تصدی حکومت است و مثلا از توانایی و دانایی برخوردار است، زمانی می تواند عملاً حکومت را در اختیار بگیرد که رأی و انتخاب مردم را داشته باشد.
و نصب و تعیین الهی جای رأی مردم را نمی گیرد. صرف این که شخصی از آن شرایط واقعی برخوردار باشد ولی بیعت مردم را نداشته باشد، مجوز تصدی حاکمیت نیست. پس نصب الهی و بیعت مردم باهم در تضاد نیستند. این که چه کسی صلاحیت عهده داری حکومت دارد را حضرت در بیانات و کلمات دیگر خود فرموده اند. اما این که چه کسی می تواند متصدی حکومت شود علاوه بر دارا بودن آن شرایط اصلی نیازمند بیعت و رضایت مردم است. امیرالمؤمنین (ع) هم در این نامه به همین مسأله بیعت اشاره دارند و این مطلب نفی شرایط اصلی را نمی کند. این کلمات حضرت مبتنی بر واقعیت است و جنبه جدلی هم ندارد. بلکه بیعت مردم آخرین جزء و مقوّّم برای امر تصدی حکومت است. اگر بیعت و رضایت مردم نباشد تمام شرایط و صلاحیتهای پیشین و حتی نصب الهی، برای تصدی حکومت و به دست گرفتن عملی قدرت، ناقص و ناتمام است.
یکی از علمایی که چنین تفسیری داشته اند اینطور فرموده اند:
علی (ع) حکومت را ناشی از یک ارزش معنوی می داند اما این ارزش معنوی به تنهایی کافی نیست. تا این که انسان فعلاً و عملاً حاکم و والی باشد. بلکه مردم هم سهمی دارند که مظهر آن بیعت است. بیعت مردم شرط تحقق حکومت است. «إِنَّهُ بَایَعَنِِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُُوا أَبََا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلََى مََا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لََا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمََا الشُّورََى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُُوا عَلََى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلهَِّ رِضًًا؛ اگر مهاجر و انصار جمع شوند وکسی را پیشوای خود بدانند ،و به امامت او گردن بنهند، خدا بر این امر راضی است. بیعت مُنجّّز کننده حق خلافت است. آن ارزشها وقتی می تواند فعلاً و عملاً کسی را به مقام ولایت برساند که مردم هم او را بپذیرند و قبول کنند».۹
متن فوق مربوط به نظرات مقام رهبری در سال ۱۳۶۰ است.۱۰ استاد شهید دکتر بهشتی هم همین مطلب را می فرمودند و تعبیر ایشان این بود که در عصر حضور امام معصوم تعیین هست ولی تحمیل نیست. اما در عصر غیبت نه تعیین است نه تحمیل.
تفسیر سوم از کلام امیرالمؤمنین (ع) در نامه ششم نهج البلاغه این است که ولو نص و نصب از جانب پروردگار واقعا صورت گرفته باشد، از کجا می توان تشخیص داد که این نصب در کجا و نسبت به چه شخصی صورت گرفته است؟ در این شرایط هر کس می تواند ادعا کند که منصوب از طرف خداست. در چنین موقعیتی باید نهادی وجود داشته باشد تا تشخیص دهد اولاً نصبی صورت گرفته و ثانیاً این نصب در مورد چه کسی می باشد. نصب به تنهایی جایگزین چنین نهادی نیست و در هر شرایطی نیاز به این نهاد متشکل از مهاجر و انصار وجود دارد. که آنها امام را تعیین کنند.
اگر آنها به این نتیجه رسیدند که خلیفه ای از جانب پیامبر (ص) منصوب شده است و «اجتمعوا علی رجل» در این صورت همان شخص امام است و خدا نیز از این امامت راضی است. اما اگر مهاجر و انصار اجتماع کردند و به این نتیجه رسیدند که پیامبر (ص) نصبی انجام نداده و ایشان خودشان فردی را تعیین کردند، باز هم رضایت خدا در این انتخاب حاصل می شد. پس در هر صورت اجتماع و شورای مهاجر و انصار برای تعیین تکلیف امر خلافت و امامت لازم است و نظر آنها اعتبار پیدا می کند.
در بین این تفاسیر مختلفی که از کلام و بیان امیرالمؤمنین (ع) شده است، به نظر می رسد تفسیر اول غیرقابل قبول باشد. زیرا باعث می شود اعتبار کلام حضرت از بین برود و بدون دلیل متقن مجاز به این کار نیستیم. خصوصاً اگر جملات قبل را که حضرت خطاب به مردم فرمودند: «إِنَّ هَذََا أَمْرُکُمْ لَیْسَ لِأَحَدٍ فِیهِ حَقٌّ إِلََّّا منَْ أَمَّرْتُُم؛ حکومت از آنِ شماست و فقط کسی را که شما انتخاب کنید، حق رهبری دارد»، به این کلام امام (ع) اضافه شود. زیرا این جملات در مقابله با معاویه بیان نشده تا حضرت بخواهد از طریق جدل کلام خود را بیان کند. در جمع مردمی که اصرار به بیعت با امیرالمؤمنین (ع) دارند، لزومی ندارد که حضرت یک مطلب خلاف واقع و خلاف اعتقاد خودش را به مردم بگوید. شواهد دیگری نیز برای این مطلب وجود دارد. این فرمایش امیرالمؤمنین (ع) منافاتی با مبنای شیعه در نصب و تعیین امام از طرف خدا ندارد.
به هر حال هرکس و هر شخصیتی که بخواهد عهده دار امر حکومت شود، از امیرالمؤمنین (ع) تا پایینتر و از دوران حضور تا دوران غیبت، تصدی قدرت بدون رضایت مردم امکان ندارد. به تعبیر دیگر به کارگیری زور، اکراه و اجبار برای استقرار حکومت دینی مشروع نیست.
نقش مهاجر و انصار در بیعت
قبل از ادامه مطلب خوب است در این جمله حضرت تأملی شود که فرمودند: «إِنمَََّا الشُّورََى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ» یعنی شورا فقط با حضور مهاجرین و انصار تشکیل می شود و دیگران حقی در آن ندارند. این جمله به این معنا نیست که به جز مهاجرین و انصار بقیه افراد حق دخالتی در انتخاب حاکم ندارند و رای سایرین دخالتی در تعیین خلیفه ندارد. به این صورت که عقلای جامعه یا همان اهل حل و عقد گرد هم جمع شوند و تصمیم بگیرند و توده جامعه نقشی در تعیین خلیفه نداشته باشند. درباره این کلام حضرت نیز تفسیری وجود دارد که نقش عمومی مردم را نفی می کند. به طوری که کسانی باید رهبر را انتخاب کنند که به مبانی اسلامی آگاه باشند و سوابق بیشتری در جامعه اسلامی داشته باشند و بقیه مردم حقی در انتخاب رهبر ندارند.
مرحوم آیت الله منتظری در شرح نهج البلاغه خودشان اینطور گفته است:
حق شورا مخصوص مهاجرین و انصار است «إِنَّمََا الشُّورََى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ» برای این که ]البته حضرت استدلالی بیان نکرده اند و استنباط ایشان اینطور است [مهاجرین و انصار نزدیکترین افراد به پیامبر خدا و آشنا به قوانین و مقررات و شرایطی که برای حاکم بیان فرموده هستند. و انتخاب آنها برای مردم تعیین کننده است.۱۱ این تفسیر هم نیاز به تکمیل دارد. زیرا امیرالمؤمنین (ع) در کلامی دیگر توضیح داده اند که چرا انتخاب توسط مهاجر و انصار صورت می گیرد. انتخاب آنها به این دلیل نیست که انتخاب حاکم و رهبر یک کار تخصصی است و به مردم ربطی ندارد، و وقتی مهاجرین و انصار صلاحیت را تشخیص دادند و رهبر را انتخاب کردند، مردم باید بپذیرند.
بلکه به این دلیل است که در آن زمان مهاجر و انصار در میان مردم از چنان جایگاه و اعتباری برخوردار بودند که وقتی آنها انتخاب می کردند، بقیه مردم هم قبول می کردند. نه این که مردم حق انتخاب ندارند. بلکه انتخاب توسط همه مردم، اصالت دارد. در زمان جنگ صفین و پیش از آغاز جنگ مذاکراتی بین حضرت و معاویه انجام شد که توسط افرادی پیغام ایشان رد و بدل میشد. در این پیامها معاویه به امیرالمؤمنین (ع) می گوید:
«إِنْ کَانَ الْأَمْرُ کَمََا یَزْعُمُونَ فَمََا لَهُ ابْتَزَّ الْأَمْرَ دُونَنََا عَلََى غَیْرِ مَشُورَهٍٍ منََِّّا وَ لََا مِمنَّْ هَاهنََُا مَعَنََا؟
اگر امر خلافت اینگونه است که شما فکر میکنید، پس چرا با ما مشورت نشد؟ ما که نبودیم و بیعتی نکردیم!»
امیرالمؤمنین (ع) در پاسخ می فرماید:
«إِنَّمََا النَّاسُ تَبَعُ الْمُهاَجِریِنَ وَ الْأَنْصَارِ وَ هُمْ شهُُودُ الْمُسْلمِِینَ فِِی الْبِلاَدِ عَلََى ولَایَتِهِمْ وَ أَمْرِ دِینِهِمْ فَرَضُُوا بِِی وَ بَایَعُونِِی۱۲
یعنی رضایت مهاجر و انصار، رضایت مردم بوده است.
در قدیم امکان برگزاری یک انتخابات سراسری وجود نداشته، کار به این شکل بوده که مهاجر و انصار در آن زمان مورد قبول مردم بودند. حضرت فرمودند مردم از آنها تبعیت می کنند و نظرشان را قبول دارند. در نتیجه در عمل اینگونه بود که بزرگترین و معتبرترین شخصیتهای مورد قبول مردم، در امر خلافت تصمیم گیری می کردند. پس حق انتخاب به آنها اختصاص نداشته بلکه این حق عمومی بوده است. مانند یک انتخاب دو مرحله ای که ابتدا مردم به شکل سنتی خبرگان را انتخاب کرده باشند و در مرحله بعد این افراد صاحب جایگاه، رهبر را انتخاب کرده باشند و مردم هم پذیرفته باشند . «وَ هُمْ شُهُودُ الْمُسْلِمِینَ فِِی الْبِلَادِ عَلََى ولََایَتِهِمْ وَ أَمْرِ دِینِهِمْ». مهاجر و انصار گواهان و شهود مردم بودند و مردم از ایشان تبعیت کردند. یعنی در نهایت مردم نسبت به حاکمیت امیرالمؤمنین (ع) رضایت پیدا کردند.
پس ملاک رضایت خواص نیست که گفته شود عده ای به عنوان خبره تشخیص دهند و انتخاب کنند و توده مردم اهل تشخیص نباشند. در اینصورت و با این نگاه نوعی دیکتاتوری و استبداد به وجود می آید که به حذف مردم می انجامد. کسانی که در شورای مهاجرین و انصار حضور دارند، در واقع منتخب مردم هستند نه این که خودشان اهل تشخیص باشند. زیرا اهل تشخیص بودن مانند همان شرایط اصلی رهبر و حاکم است که به تنهایی کافی نیست و باید همراه با رضایت مردم باشد. پس اعتبار نظر و رأی مهاجر و انصار به این دلیل است که آنها پایگاه مردمی دارند و مردم نظرشان را می پذیرند و به نوعی منتخب مردم به حساب می آیند. اما اگر شورای مهاجر و انصار خودشان را صاحب حق بدانند و برای مردم حقی قائل نشدند و برای مردم تعیین تکلیف کردند، مردم در برابر انتخاب آنها هیچ تعهدی ندارند. و این انتخاب هیچ ارزشی برای مشروعیت بخشیدن به حکومت ندارد.
شیوه امیرالمؤمنین در تصدی حکومت
اما مرحله دوم بحث که مربوط به سیره امیرالمؤمنین است. در نهج البلاغه درباره چگونگی بیعت مردم با حضرت مطالب زیادی از زبان امام (ع) آمده است. به عنوان نمونه امیرالمؤمنین (ع) فرموده اند:
«فَتَدَاکُُّّوا عَلیََّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الهِْیمِ یَوْمَ وِرْدِهََا وَ قدَْ أَرْسَلهَََا رَاعِیهََا وَ خُلِعَتْ مثََانِیهََا حَتََّّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِیَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ لَدَیَّ ۱۳
مردم براى بیعت با من به شدت به هم مى خوردند مانند به هم خوردن شتران تشنه در روز ورود به آب که ساربان آنها را رها کرده و عقال از پایشان برداشته باشد، تا جایى که گمان بردم مرا خواهند کشت یا در حضورم بعضى بعض دیگر را نابود خواهند کرد».
هجوم مردم برای بیعت با حضرت به گونه ای بوده که هر آنْ ممکن بوده که کسی در بین جمعیت از فشار و ازدحام جانش را از دست بدهد تا جایی که این خطر برای خود امام (ع) نیز وجود داشته که به خاطر فشار جمعیت آسیب جدی ببیند.
مورد دیگری که می توان اشاره کرد این است که حضرت می فرماید:
«وَ اللَّهِ مََا کَانَتْ لِِی فِِی الْخِلَافَهِ رَغْبَهٌ وَ لََا فِِی الْوِلَایَهِ إِرْبَهٌ وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِِی إِلَیهََْا وَ حَمَلْتُمُونِِی عَلَیْهََا۱۴
به خدا قسم نسبت به حکومت رغبتى نداشتم، و مرا در حکومت نیازى نبود، شما مرا به آن خواندید، و شما بار آن را بر دوشم نهادید».
امیرالمؤمنین (ع) در این جملات هم فرموده اند که دعوت مردم و بالاتر از آن اصرار بیش از حد و به نوعی وادار کردن حضرت به قبول خلافت باعث پذیرش آن از سوی امام (ع) شده است. نمونه دیگری که در نهج البلاغه آمده این است که:
«فَأَقْبَلْتُمْ إِلَیَّ إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِیلِ عَلََى أَوْلاَدِهََا تَقُولُونَ الْبَیْعَهَ الْبَیْعَهَ قَبَضْتُ کَفِِّّی فَبَسَطتُْمُوهََا وَ نَازَعَتْکُمْ یَدِِی فَجَاذَبْتُمُوهََا ۱۵
براى بیعت با من مانند شترهاى ماده اى که به جانب بچه هاى خود روند روى آورید، فریاد مى زدید: بیعت بیعت! من دستم را فرو بستم و شما آن را می گشودید، من از دست دراز کردن امتناع داشتم و شما دستم را می کشیدید»
در این کلام حضرت با صراحت می فرماید من قصد قبول خلافت نداشتم و دست خود را از بیعت عقب می کشیدم ولی مردم مانند بچه شتری که به سوی مادرش می دود به سمت من آمدند و فریاد البیعۀ البیعۀ سر دادند.
مورد دیگری که حضرت با تفصیل بیشتری فرموده اند این است:
«وَ بَسَطْتُمْ یَدِِی فَکَفَفْتُهََا وَ مَدَدْتُمُوهََا فَقَبَضْتهََُا ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الهِْیمِ عَلََى حیَِاضهََِا یَوْمَ وِرْدِهََا حَتََّّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ وَ وُطِئَ الضَّعِیفُ وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ إِیَّایَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهََا الصَّغِیرُ وَ هَدَجَ إِلَیْهََا الْکبَِیرُ وَ تَحَامَلَ نَحْوَهََا الْعَلیِلُ وَ حَسَرَتْ إِلَیهََْا الْکِعَابُ ۱۶
دستم را باز کردید و من بستم، آن را کشیدید ولى من جمع کردم، آن گاه همچون شتران تشنه به وقتى که به آبشخورهایشان وارد مىشوند بر من هجوم آوردید، تا جایى که بند کفش پاره شد، و عبا از دوش افتاد، و ضعیف زیر پا ماند، و مردم به خاطر بیعتشان با من آنچنان خوشحال شدند که کودکان هم از این معنى به وجد آمدند، و پیران ناتوان با گامهاى لرزان، و بیماران با مشقّّت فراوان، و دختران نو رسیده بىنقاب براى تماشاى این منظره روى آوردند».
خلاصه کلام امیرالمؤمنین این است که برای بیعت با ایشان همه آمده بودند. پیر و جوان، ضعیف و قوی، زن و مرد، کودک و خردسال و … حکومت امیرالمؤمنین با چنین وضعیتی شکل گرفته است.
جامعه علوی جامعه ای است که حکمرانان با چنین استقبالی قدرت را به دست می گیرند. نه آنکه اکثریت از حضور در انتخابات کناره گیری کنند و بی تفاوتی را پیشه نمایند.
در نقل دیگری آمده است که بعد از قتل عثمان، عمار یاسر در مسجد کوفه سخنرانی کرد و مردم را به بیعت با امیرالمؤمنین (ع) ترغیب و تشویق کرد. مردم هم از مسجد راهی منزل امیرالمؤمنین (ع) شدند تا با او بیعت کنند:
«فأتوا علیا (ع) فاستخرجوه من داره و سألوه بسط یده فقبضها فتداکوا علیه تداک الإبل الهیم على وردها حتى کاد بعضهم یقتل بعضا فلما رأى منهم ما رأى سألهم أن تکون بیعته فی المسجد ظاهرهٍ للناس۱۷
مردم آمدند نزد منزل حضرت و او را به بیرون خانه خواندند. وقتی امیرالمؤمنین از خانه بیرون آمد مردم دست او را طلبیدند تا با ایشان بیعت کنند. اما امام (ع) دست خود را پس می کشید. هجوم مردم مانند هجوم گله شتری بود که به آب رسیده باشد. تا آنجا که ممکن بود برخی افراد زیر دست و پا و در ازدحام جمعیت جان دهند. وقتی حضرت این شرایط را دید فرمود که بیعت باید در مسجد و در حضور همه مردم انجام شود». [اینطور نبود که عده ای در اتاق خلوت و به دور از انظار مردم انتخاب کنند و به مردم اعلام کنند]
می توان به جرأت و با افتخار عنوان کرد که در تاریخ اسلام اولین حکومت مردمی که با انتخاب مستقیم مردم روی کار آمد، حکومت امیرالمؤمنین علی (ع) بود. این در حالی بود که بعد از وفات پیامبر (ص) عده ای در سقیفه جمع شدند و ابوبکر را به خلافت انتخاب کردند و بعد به مردم گفتند با او بیعت کنید! در این میان هرکس با رضایت بیعت کرد که هیچ و هرکس بیعت نکرد او را مجازات کردند. خلیفه دوم هم که با انتخاب خلیفه اول روی کار آمد و مردم هیچ نقشی در آن داشتند. خلیفه سوم هم در شورای شش نفره خلیفه دوم انتخاب شد که قرار بود هرکس در آن تخلف کرد و مخالف انتخاب شورا بود، گردنش را بزنند. اولین بار در تاریخ اسلام که مردم طعم انتخاب آزاد را چشیدند، زمان انتخاب امیرالمؤمنین علی (ع) بود. اسناد و مدارک این ادعا هم پنهان نیست، بلکه یک امر آشکاری است.
برای بقیه ائمه (ع) نیز موقعیت حکومت پیش نیامد و ایشان قدرتی نداشتند که بخواهند حکومت کنند. عَلَم انتخاب مردم توسط امیرالمؤمنین برافراشته شد. البته زمان پیامبر (ص) هم مردم رضایت کامل داشتند و نیازی نبود که به این شکل اقدام شود. برای اولین بار در تاریخ اسلام، بعد از قتل خلیفه سوم خلافت و حکومت با انتخاب آزاد توده مردم اتفاق افتاد. این بزرگترین افتخار شیعه است. این مساله از سرمایه های معنوی و فرهنگی تشیع است که متاسفانه قدر آن دانسته نمی شود.
حضرت بعد از این که شرط کرد تا بیعت در مسجد و با حضور مردم انجام گیرد، فرمودند: «و قال إن کرهنی رجل واحد من الناس لم أدخل فی هذا الأمر.
حتی اگر یک نفر به این امر راضی نباشد و ناراحتی داشته باشد و نسبت به انتخاب من اکراه داشته باشد، من قبول نمی کنم». مردم هم همه با رضایت و میل خود، بدون این که امیرالمؤمنین از قبل برای رسیدن به قدرت تمهید مقدماتی کرده باشد، با حضرت بیعت کردند.
البته همان زمان هم افراد تندرویی بودند که با نام تکلیف و وظیفه می خواستند با زور و اجبار و اکراه افراد از مخالفین بیعت بگیرند. مثلا عبدالله بن عمر را برای بیعت آوردند خدمت حضرت ولی بیعت نکرد، مالک اشتر گفت:
«فقال الأشتر یا أمیر المؤمنین إن هذا قد أمن سوطک و سیفک فدعنی أضرب عنقه؛ مالک اشتر که در ابتدا در زمره همین تندروها بود و بعدا امیرالمؤمنین او را آموزش داد و تأدیب نمود گفت یا امیرالمؤمنین این فرد از طرف شما احساس امنیت می کند و نگران تازیانه و شمشیر شما نیست، پس اجازه بدهید حالا که بیعت نمی کند گردن او را بزنیم»! این که هرکس بخواهد راحت حکومت کند، سیاست حذف را پیش بگیرد از سوی افراد تندرو سابقه دار است. اما امیرالمؤمنین (ع) در پاسخ به مالک گفت:
«لست أرید ذلک منه على کره خلوا سبیله۱۸؛ من بیعت از روی کراهت و نارضایتی از کسی نمی خواهم، رهایش کنید تا برود». البته این که کسی را به خاطر عدم بیعت از بین ببرند سابقه داشت. مثل سعدبن عباده که با خلیفه اول بیعت نکرد و به شام کوچ کرد و در شام جنازه او پیدا شد و دستگاه حکومت گفت اجنه او را کشته اند! لذا کشتن عبدالله بن عمر و امثال او برای حضرت مؤونه ای نداشت. اما در تمام دوران حکومت علوی حتی یک مورد از این جنایتها اتفاق نیفتاده است. حتی به صورت غیر مستقیم نیز چنین اتفاقی نیفتاده است. زیرا در حکومت امیرالمؤمنین کسی جرأت انجام این جنایات را نداشت. با اینکه چنین افرادی بودند، ولی هیچ کس خود را از مجازات حضرت مبری نمی دانست که به خود اجازه دهد بر خلاف میل ایشان کاری انجام دهد. به همین دلیل است که امروز نهج البلاغه دنیا را تحت تاثیر خود قرار داده است. زیرا چنین شرایطی که در آن مخالفین حکومت را حذف کنند در حکومت امام (ع) وجود نداشته است.
پرسش و پاسخ
تغییر در نظرات آیت الله منتظری
س: ظاهرا مرحوم آقای منتظری از نظر قبلی خود درباره ولایت فقیه عدول کردند و حاکمیت را با انتخاب مردم صحیح می دانستند.
ج: بله همینطور است و فرمایش شما متین است. ولی بحث ما درباره ولایت فقیه و نظر ایشان نیست. بحث درباره ولایت امیرالمؤمنین (ع) است. اما باید توجه داشت که در اینجا از کتاب ایشان و شرح این جمله نهج البلاغه، خوانده شد. یعنی بررسی شود که چنین شرحی برای این جمله حضرت صحیح است یا خیر؟ در واقع بحث علمی روی جمله امیرالمؤمنین است نه اینکه درباره شخصیت یک فرد و مواضع سیاسی او صحبت شود.
س: آیا بین این کلام امیرالمؤمنین و ولایت فقیه ارتباطی نیست؟ یعنی تغییر نظر آقای منتظری درباره ولایت فقیه، برای تغییر نظر ایشان در تفسیر این جمله، دلیل نمی شود؟
ج: موضوع ولایت فقیه یک مساله فقهی است. ممکن است کسی بپذیرد و شخص دیگری نپذیرد. حتی ممکن است فقیهی در یک زمان بپذیرد ولی در زمان دیگری نپذیرد. اما بحث ما درباره ولایت فقیه نیست. بحث ما درباره کلام امیرالمؤمنین است که بررسی شود چه معنایی دارد. چه قائل به ولایت فقیه باشیم و چه نباشیم. آیا تفسیر و شرح مرحوم آقای منتظری درباره کلام امیرالمؤمنین صحیح و دلچسب است یا خیر؟ اینجا سخن از تفسیر نهج البلاغه است. اتفاقا بسیاری از کسانی که پذیرفتهاند که سخن حضرت جدل است، با ولایت فقیه نیز مخالف هستند. البته اگر کسی کلام حضرت را جدلی نداند و معتقد باشد در عصر امام معصوم هم تصدی عملی حکومت نیازمند بیعت مردم است، قهراً در عصر غیبت هم باید همین بیعت را ضروری بداند .چون امکان ندارد که تصدی حکومت برای معصوم بدون بیعت جایز نباشد، ولی برای فقیه جایز باشد.
خبرگان امروز، مهاجر و انصار دیروز
س: آیا مجلس خبرگان نقش مهاجرین و انصار را دارند؟
ج: مهاجرین و انصار الهام بخش کلام امیرالمؤمنین برای یک الگو هستند. الگوی انتخاب دو مرحله ای و دو درجه ای. زمانی که قانون اساسی نوشته می شد بنا بر این بود که از این جمله حضرت الهام گرفته شود و مردم خبرگان را انتخاب کنند و خبرگان، رهبری را انتخاب کنند. در این صورت قهراً رهبری که خبرگان منتخب مردم انتخاب می کنند مورد رضایت مردم است .امام خمینی هم همین استدلال را دارند که ولیّ منتخب مردم حکمش نافذ است.۱۹
در قانون اساسی هم تعبیر خبرگان منتخب مردم به کار رفته است. برخی افراد مانند مرحوم آیت الله مؤمن معتقد بودند اعتبار نظر خبرگان به این نیست که مردم آنها را انتخاب می کنند. خبره در واقع کارشناس است و مانند پزشک نظر معتبری دارد. چه مردم او را انتخاب کنند و چه انتخاب نکنند. به همین جهت طبق نظر این افراد اگر مجلس خبرگانی باشد که با رای مردم شکل نگرفته باشد و همین مجلس رهبر را انتخاب کند، این انتخاب صحیح و درست است. یعنی نظر فقهی ایشان این بود که رای مردم اثری ندارد و نظر خبرگان کفایت می کند و معتبر است.
در مقابل اصرار مرحوم دکتر بهشتی در مجلس خبرگان این بود که رهبر باید هم منتخب و هم مورد پذیرش مردم باشد. ۲۰ به همین جهت در اصل پنجم اینطور آمده که «مردم او را به رهبری پذیرفته باشند» البته ده سال بعد و در اصلاح قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ این بند از اصل پنجم برداشته شد ولی در عین حال اصطلاح «خبرگان منتخب مردم» به کار رفته است. در نتیجه از نظر مبانی فقهی امکان اینکه رهبری با رای مستقیم مردم انتخاب شود، وجود دارد. همانطور که مردم مرجع تقلید خود را شخصاً انتخاب می کنند.
منافاتی ندارد که مردم در این زمینه مشورت کنند؛ ولی انتخاب نهایی مرجع تقلید با خودشان است. همین الگو از نظر مبانی فقهی درباره انتخاب رهبری محذوری ندارد. آنچه که در قانون اساسی پیش بینی شده بود نیز از نظر مبانی فقهی مشکلی ندارد. در هر صورت آنچه برای انتخاب رهبری لازم است همان رضایت توده مردم است. و نمی توان به رضایت گروه خاصی از مردم به عنوان خبره اکتفا کرد. و تفسیر مرحوم منتظری از جمله «انما الشوری للمهاجرین و الانصار» رابطه بین مهاجر و انصار با مردم را قطع می کند. یعنی آن گروه خاص رهبر را تعیین می کنند و مردم نیز وظیفه تبعیت دارند. اما طبق کلام امیرالمؤمنین نظر مهاجر و انصار از جهت اعتبارشان بین مردم، معتبر است نه اینکه نظر آنها اعتبار خاص و موضوعیت داشته باشد.
حضور غیر فقیهان در خبرگان
س: به نظر می رسد با توجه به صفات مختلفی که برای رهبری ذکر شده است مانند مدیر و مدبر و … در جمع خبرگان نیز باید افرادی باشند که در تدبیر و مدیریت و … تخصص داشته باشند تا بتوانند فرد لایق را انتخاب کنند. اما امروز در خبرگان تنها جنبه فقاهت مورد نظر است و جمعی فقیه به عنوان خبره اظهار نظر میکنند و جای دانشمندان سایر علوم در این جمع خالی است.
ج: در واقع تقریر این سوال این است که در زمان امیرالمؤمنین ترکیب مهاجر و انصار متنوع بوده و ایشان از اقشار مختلف جامعه بودند. در حالی که خبرگان امروز چنین تنوعی ندارند و تنها فقها هستند و نخبگان سایر علوم در خبرگان جایگاه و حضور ندارند. البته در قانون برای کمرنگ شدن این اشکال عنوان کرده اند که فقهای حاضر در مجلس خبرگان باید خودشان اهل تدبیر و سیاست و مدیریت و … باشند. تا بتوانند صفات جامع رهبر را تشخیص دهند. ولی این موارد را ما در قانون اساسی آورده ایم.
این که نظر فقه بر این باشد که تنها شخص فقیه می تواند همه صفات رهبر مانند عدالت و مدیریت را تشخیص دهد و دیگران غیر از فقها نمی توانند چنین تشخیصی داشته باشند، مبنای فقهی ندارد. شکل موجود نوعی طراحی است که هنگام نوشتن قانون اساسی انجام گرفت. البته در سال ۶۸ و در بازنگری قانون اساسی جناب مهندس میرحسین موسوی این تذکر را دادند ۲۱ که رهبری باید دارای مجموعه ای از صفات باشد که فقها تنها جنبه فقاهت آن را تشخیص می دهند و برای تشخیص صلاحیت رهبر در سایر صفات نیاز به حضور متخصص همان علوم و صفات است. پس خبرگان باید به تناسب تنوع شرایط رهبری از نخبگان سایر علوم نیز بهره ببرد. اما چنین پیشنهادی مورد قبول قرار نگرفت و همین قانون موجود به تصویب رسید.
س: با توجه به اعتقاد شیعه مبنی بر نص و نصب امامت، چرا امیرالمؤمنین ابتدا دعوت مردم را رد کردند و به تعبیر نهج البلاغه مردم دست بیعت دادند ولی حضرت دست خود را پس می کشیدند؟ آیا حضرت اصلا چنین حقی داشتند که دعوت مردم را رد کنند؟
ج: در سلسله جلسات سالهای گذشته، بحثی پیرامون خلافت در نهج البلاغه، خدمت دوستان ارائه شد. باید بررسی کرد که آیا اصلا از کلمات امیرالمؤمنین نص استفاده می شود؟ به نظر می رسد در نهج البلاغه استناد و استشهاد به نص وجود دارد. این سوال که چرا امیرالمؤمنین دست خود را پس می کشید؟ اگر انتصاب الهی است نباید حضرت چنین کاری می کرد! در آن جلسات پاسخ داده شد.
در این جلسه هم عنوان شد که حضرت مسئولیت دارد و منصوب است. اما این مسئولیت پس از فراهم شدن شرایط اجتماعی فعلیت پیدا میکند. آیا بعد از قتل عثمان چنین شرایطی فراهم بود؟ گویی حضرت در ازدحام مردم می دید که در آینده معاویه تمکین نخواهد کرد و قائله صفین اتفاق خواهد افتاد. یا امثال طلحه و زبیر عهدشکنی میکنند و سر به شورش بر خواهند داشت .
همانطور که در نهج البلاغه هم آمده که حضرت فرمودند «دَعُونِِی وَ التَْمِسُُوا غَیْرِِی … وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّهَ قَدْ تَنَکَّرَتْ./ رهایم کنید و غیر مرا بخواهید … آفاق حقیقت را ابر سیاه گرفته، و راه مستقیم دگرگون و ناشناخته شده است. (خطبه ۹۲)» حضرت می فرمایند افق روشنی در پیش رو نیست. در واقع امیرالمؤمنین شرایط آن زمان را پایدار نمی دید و به همین جهت احساس وظیفه برای اقدام به قبول خلافت نمی کردند. ولی وقتی اصرار مردم زیاد شد حجت بر حضرت تمام شد و ایشان چاره ای جز قبول نداشتند. در نتیجه به طور کلی امام ،از ناحیه خداوند تعیین می شود پس اقدام عملی او برای عهده دار شدن امور مشروط به مناسب بودن شرایط است.
امیرالمؤمنین شرایط مساعدی را پیش بینی نمی کرد و اتفاقات بعدی نیز همان پیش بینی حضرت را تایید کرد. ولی با همه هزینه ای که امیرالمؤمنین و شیعیانش در آن دوره چهارسال و اندی دادند، از سختیها و درگیریها و کشته شدگان، اگر ثمره آن همین نهج البلاغه و یک الگوی عملی از حکومت امام (ع) باشد، در طول تاریخ برای مکتب شیعه ارزش دارد .اگر همین مقطع حدود پنج ساله پر اضطراب تاریخ نبود از تمام ذخایر موجودی که الان می تواند مورد استفاده قرار بگیرد محروم بودیم. این مجموعه یک منبع بسیار ارزشمند از شیوه ها و روشهای عادلانه برای تدبیر حکومت است. اما حضرت می خواست به مردم اعلام کند که مساله سخت و دشوار است و آیا شما تا پایان ایستاده اید؟ تلویحا حضرت فرمود که خلافت ایشان هزینه دارد. مردم هم قبول کردند که ایستادگی کنند.
حذف سنت از سیاست
س: به نظر می رسد دوران ۲۵۰ ساله امامت ائمه مانند کشکولی است که هرکس با نیت خاص خود می تواند در آن دست کند و مطلب مورد پسند خود را بیرون آورد. می توان از کلمات امیرالمؤمنین مردمسالاری استخراج کرد و در عین حال می توان با روحیه تندروی با استناد به متون دینی منکر نقش مردم شد، همانطور که نظر مرحوم آقای مؤمن بیان شد. شاید بهتر باشد امروزه به جای جستجو در متون دینی که چنین مشکلاتی ایجاد می کند، به علم روز و عقل امروز بشری مراجعه کرد و به نتیجه بهتری رسید.
ج: قبل از پاسخ به پرسش شما، بنده از شما و همه عزیزانی که به نهج البلاغه مراجعه می نمایند ،می پرسم که آیا امیرالمؤمنین را شخصیتی می شناسید که دچار تناقض گویی است؟ اگر کسی صاحب این کلمات را چنین می شناسد، البته نباید به کلمات او مراجعه کند. ولی اگر چنین نیست و چنین باور نداریم، چرا به کلمات او مراجعه نکنیم؟ و چرا برای فهم بهتر و عمیق تر مطالب او تلاش نکنیم؟ اما درباره سوال شما دو نکته را عرض می کنم: اولا این امر دست امثال بنده و جنابعالی نیست که بگوییم به متون دینی استناد نشود.بنده و شما به متون دینی استناد نکنیم اما آیا امثال مرحوم آقای مؤمن و آقای مصباح هم استناد نمی کنند؟ روش شناسی ایشان که طبق اراده و فرمان دیگران نیست.
وقتی آنها به متون دینی استناد می کنند باید در مقابل آنها به متون دینی استناد کرد. نمی توان با استناد به تجارب بشری در مقابل آنها سخن گفت. باید در این گفتگو سنخیت وجود داشته باشد. وقتی کسی به آیه قرآن یا نهج البلاغه استناد می کند، دیگری هم باید به قرآن و نهج البلاغه استناد کند. به همین جهت این تئوری و نظریه اگر منطقی باش، تنها در صورتی جواب می دهد که همه اطراف گفتگو یک منطق را بپذیرند. که چنین چیزی هرگز اتفاق نمی افتد.
نکته دوم هم این که وقتی یک میراث و پشتوانه فرهنگی در دست است، نباید به خاطر اختلاف در تفاسیر و برداشت ناروای برخی افراد این میراث را به طور کلی کنار گذاشت. اتفاقا چون اشخاصی برداشت ناروا دارند ما وظیفه داریم که به این میراث بیشتر توجه کنیم و با تفسیر صحیح و منطقی جلوی تفاسیر ناروا را بگیریم. آیا می توان این مطلب را درباره قرآن هم گفت؟ خود قرآن هم فرموده «یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًًا وَیَهْدِِی بِهِ کَثِیرًًا/ خدا جمع زیادی را با آن گمراه، و گروه بسیاری را هدایت می کند (بقره ،۲۶)» آیا چون داعش به قرآن استناد می کند استناد به قرآن را باید کنار گذاشت؟
مهم این است که بتوان با فهم روشمند و بر اساس روشهای صحیح استنباط از متون، متن را درست فهمید و این فرهنگ را گسترش داد. شاید خیلی از سخنان را نمی شد در قدیم به زبان آورد، خیلی از مطالب هم اصلا در حاشیه بود. اما به تدریج بیان شده است. اکنون هم باید این فرهنگ را گسترش داد تا بتوان با استدلال صحیح مطالب دینی را عنوان کرد. دست ما از استدلال خالی نیست و هر کس مطلبی برای ارائه داشته باشد ما برای گفتگو آمادگی داریم. نمی توان هرآنچه در گذشته به دست آمده را کنار گذاشت. تولید علم هم بر اساس همین منابع صورت گرفته است. البته این مطلب منافاتی با استفاده از تجارب بشری در حل مشکلات ندارد. همین کتاب حکمرانی شایسته را مطالعه بفرمایید. آیا با تجربیات بشری منافاتی دارد؟ اگر جایی منافات دارد باید بررسی شود و راه حل آن پیدا شود. ولی به هرحال این میراث دینی ظرفیت بسیار بالایی دارد. می تواند تحرک و پویایی به وجود آورد و جهان اسلام را متحول کند. نباید از ظرفیت منابع دینی خودمان غافل شد.
امام در ادبیات شیعه
س: در کلام امیرالمؤمنین لفظ امام به کار رفته است و فرموده اند مردم امام خود را انتخاب کرده اند.(فَإِنِ اجْتَمَعُُوا عَلََى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًًا) آیا این لفظ با اصطلاحی که در بین ما رواج دارد یک مفهوم دارد؟ یا مفهوم متفاوتی دارد؟
ج: امام در تعبیر حضرت ،(البته در قرآن هم به کار رفته است)، به معنای رهبر و پیشوا است. البته قلمرو رهبری می تواند موسع و یا مضیق باشد. یعنی گاهی اوقات بحث امامت در دنیای سیاست مطرح می شود که معنای حکمرانی می دهد. گاهی اوقات نیز در حوزه های دیگری مثل معنویت مطرح می شود. در اعتقاد شیعه امامت به حکمرانی اختصاص ندارد. یعنی یک شأن امیرالمؤمنین حکومت است. در شرایطی ایشان ۲۵ سال خانه نشین شدند، امامت ایشان در بخش حکمرانی تعطیل شد. اما در بخشهای دیگر امامت حضرت به قوت خود باقی بود. امام مفسر شریعت و کلام خداست، پیامبر هم دارای این شأن بوده است «لتُِبَینَِّ لِلنَّاسِ مََا نُزِّلَ إِلیَْهِمْ/ آنچه به سوی مردم نازل شده است برای آنها روشن سازی(نحل ،۴۴)» حال اگر امام در رأس حکومت نبود، مانند اکثر ائمه اطهار، آیا این شأن امام تعطیل می شود؟ نه، یعنی رهبری دینی به قوت خود باقی است ولو اینکه رهبری سیاسی و اجتماعی در اختیار امام نباشد. در کلام امیرالمؤمنین با توجه به فضای صدور کلام که عثمان به قتل رسیده و حالا باید شخصی عهده دار حکومت شود، لفظ امام به معنای رهبری سیاسی است. اما برای شیعه تنها شأن امام، رهبری سیاسی نیست. بلکه رهبری اعتقادی و حتی رهبری معنوی نیز از شئون امام است.
۱- علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۳۲، ص
۲- نهج البلاغه، نامه ۵
۳- همان ،نامه ۶
۴- نصربن مزاحم، وقعهلصفین، ص۲۹۸
۵- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴ ، ص ۳۶
۶- اگر امیرالمؤمنین بر اساس معیارهای رایج قدرت را به دست بگیرد، کار خلاف اخلاق مرتکب نشده است، ولی اگر روشهای پیشینیان را تایید کند در حالی که به آنها باور نداردو آنها را خلاف حقیقت میداند، تا مردم او را بپذیرند و گمان کنند که او هم مانند خودشان خلفای قبل را قبول دارد و لذا با او بیعت کنند، آیا این کار اخلاقی است؟
۷- منتظری، حسینعلی ،درسهایی از نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۶۴
۸- نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳
۹- یادنامه دومین کنگره نهج البلاغه، مقاله حکومت در اسلام، ص۳۵
۱۰- پس از پیروزی انقلاب، با توجه به عدم امکان برگزاری چنین برنامه هایی در شرایط قبل از انقلاب، کنگره بزرگی به نام کنگره نهج البلاغه برگزار شد که حضرت امام هم پیام مفصلی برای این کنگره دادند. در دومین همایش این کنگره رئیس جمهور وقت بحثی را با عنوان حکومت در نهج البلاغه که یک سخنرانی مفصل است، ارائه فرمودند که در همان زمان در آثار مربوط به کنگره به چاپ رسید. این مقاله در سایت ایشان نیز قابل دسترسی است .۲۹/۲/۶۰
۱۱- منتظری، حسینعلی، درسهایی از نهج البلاغه، ج۱۲ ، ص
۱۲- نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص ۱۸۹
۱۳- نهج البلاغه، خطبه ۵۴
۱۴- همان، خطبه ۲۵۰
۱۵- همان، خطبه ۱۳۷
۱۶- همان، خطبه ۲۲۹
۱۷- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۸
۱۸- همان، ج ۴، ص
۱۹- امام خمینی، صحیفه امام، ج ۲۱، ص
۲۰- صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی، ص۳۷۸ : آیت الله بهشتی: گفتیم اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند یعنی کسی نمی تواند تحت عنوان فقیه عادل و … خودش را بر مردم تحمیل کند. این مردم هستند که باید او را با این صفات به رهبری شناخته و پذیرفته باشند.۳۷۱۹
۲۱- صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی ج ۲، ص ۶۹۱: میر حسین موسوی: بخشی از ویژگیهای رهبری برمیگردد به بینش اجتماعی و سیاسی، مدیریت و شجاعت، در این بخش ضرورت ندارد که حتماً یک فقیه باید بینش سیاسی یا مدیریت را تشخیص بدهد. مدیریت یک دانش است.این حصر دررابطه با روحانیت و علما، به اعتقاد من یک نوع استفاده نکردن از ذخایر عظیمی است که در کشور ما وجود دارد و من فکر می کنم که صحیح نیست. …