جامع بین تمامی ادیان و مذاهب؟!
یکی دیگر از ویژگیهای عرفان اکنکار این است که می گوید: عرفان اکنکار جامع است بین تمامی ادیان و مذاهب و معتقدند هر دستور خوبی که هر دینی و در هر نهله ی عرفانی وجود داشته در اکنکار وجود دارد، چند مثال می زنم(مثالها برای بنده است): وقتی در تمپل فرقه ی ضاله ی بهائیت بروید، مثلاً بیت الاذکار یا مشرق الانوار، اینها وقتی می خواهند مراسمشان را انجام بدهند، یک مقدار تورات را می خوانند، یک مقدار انجیل را می خوانند، یک مقدار قرآن را می خوانند، یک مقدار اوپانیشاد و مهابهارت را می خوانند، کتابهای ادیان مختلف را می خوانند، و بعد شروع می کنند به خواندن ایقان یا بیان یا اقدس و امثال اینها. بهایی ها می گویند دین ما جامع تمام ادیان است و از این کارها می کنند، یا مثلاً این دینی که الان در هندوستان وجود دارد دین سیگ. سیگها نیز دینشان آمیخته ای است از یهودیت و اسلام و مسیحیت و هندوئیزم و بودا، یعنی تلفیقی از همه اینها.چنددین دیگر نیز وجود دارد که تلفیقی از چند دین است. اکنکار می گوید دین ما یا آئین اکنکار، تلفیقی از عرفانهای بودائی، مسیحی، عرفانی یهودی، عرفانهای اسلامی و بعضی از مکتب های عرفانهای اروپایی است.
اشکال این کلام این است که ادیان با یکدیگر ادعای متناقض دارند، یعنی این دین می گوید من برحقم، آن باطل است، او می گوید من برحقم و او باطل است، حتی در دستورات عرفانی، در دستورات عرفانی اسلامی اصل در عرفان اسلامی شناخت خدا است. درحالی که در عرفان بودایی، اصلاً شناخت خدا وجود ندارد و عرفان بودایی این است که کاری به خدا نداشته باشید، این دو عرفان قابل جمع نیست، یا خود اکنکار می گوید همیشه باید به دنبال انسان کامل بروید البته تعبیر انسان حق را بکار می برند، و انسان حق یک شخص معین است، درحالی که در تبت یا دالای لاما، حرفشان این است که بودا انسان کامل است ولی بودا در افراد مختلف متجلی است، یعنی می گویند، یک نفر بودا است در ایران، یکی بوداست در افغانستان، یکی بودا است در پاکستان و یکی بوداست در اروپا و بودا را یک شخص خاص نمی دانند، و عکسی که از بودا است و می پرستند، نه به عنوان اینکه بودا این است بلکه بعنوان اینکه این یک بودا است، بوداهای دیگر نیز ممکن است باشد، پس وقتی ادعاهای متناقض در ادیان و عرفانها موجود است نمی شود از این عرفان و آن عرفان تلفیقی درست کرد، و چیزی بدست آورد، حتی آنقدر در عرفان ادعاهای تناقض زیاد است که حتی این درویشهایی که ما داریم، که همگی ادعای عرفان می کنند، این حرف را می زنند، هر فرقه ای می گوید، بدایاتنا، نهایات آخرینا، کلاس آخر دیگران کلاس اول ما است، قطب فلان گروه، بچه ی دبستانی ما می شود، یعنی هیچ درویشی، درویش فرقه ی دیگر را قبول ندارد، آنوقت چطور قابل جمعند؟، مثلاً تفکر نقشبندیه یا قادریه همیشه خود را مطرح می کنند، و یک دراویشی هم اینطور داریم که می گویند هرکه می خواهد بیاید در این فرقه، باید چهل روز بیاید و گدایی بکند، و تمام شخصیتش خرد بشود، این دوحرف قابل جمع نیست.
تعریفی از گناه ندارند
نکته بعدی این است که در اکنکار می گویند: اک روح انسان را از کارما(یعنی گناه) پاک می کند و اک(مطلق، خدا، بینهایت) کاری می کند که انسان بهرحال به خدا برسد. هرچیزی که می خواهید انجام بدهید، آزادید، مثلاً مشروب خواری را گناه نمی داند، آدم کشی را گناه نمی دانند و بنظر آنها گناه یعنی محدودیت، یا توقف و عدم حرکت و بعد می گوید اک ما را از این گناه ها جدا می کند و به مطلق می رساند، و هرکسی پذیرای عشق الهی می شود، و گاهی می گویند اک یعنی جوهره ی خدایی و درواقع، چیزی شبیه همه خدا شدن و همان وحدت وجود به معنای غلطش و در اینها اتصال به روح خداوند یک اصل است و راه اتصال به روح خداوند نیز خروج روح از بدن است.
اولین اشکال به این آموزه ی اکنکار این است که ما نمی دانیم شما چه چیز را گناه می دانید، در اکنکار همجنس بازی گناه حساب نمی شود و تنها گناه، فکر محدودیت است، و فکر محدودیت، تعریف مشخص ندارد، و هر انسانی در هر شرایطی و هر چیزی که هست، فکر دیگر نیز می کند، به چیز دیگری فکر می کند.
تجرید روح
اشکال دیگر این است که اکنکار قائل به تجرید روح است و این تجرید روح را هم در یونان باستان داریم، هم در عرفان خودمان، و هم در بودایی ها. شاید در عرفانهای اسلامی خوانده اید، فلان آقا اهل ریاضت بود و بعد از اینکه چهل تا چله گرفت، گفت حالا اهل تجرید است و بردندش پیش مرحوم آقای قاضی که آقای قاضی ایشان را تجرید روح کند، اینطور چیزها در عرفان خودمان نیز داریم، یا همین که خلع و لبس، یا اینکه مرحوم هیدجی موت طبیعی قائل بود یا عمل می کرد و اینکه در بعضی از روایات است که موتوا قبل ان تموتوا ، و امثال این حرفها، و در عرفان خودمان نیز چیزهایی داریم، درباره ی تجرید روح از بدن، در عرفانهای دیگر نیز این چیزها زیاد است، مسئله ی تجرید یا خلع روح از بدن.
در عرفان اکنکار خلع روح از بدن نیست، بلکه غفلت روح از بدن است، یعنی کاری کنیم که روح ما دیگر توجهی به بدن نداشته باشد، یعنی مثلاً وقتی یک پشه روی پایش نشست، متوجه نشود، یا تلنگری به کسی زدید متوجه نشود، این را می گویند خلع روح. در حالی که اینجا روح در بدن است اما از بدن غفلت دارد، این را می گویند خلع روح. اما در واقع خلع روح این نیست و خلع روح چیزی است که اصلاً زبان ندارد، یعنی آدم آنچیزی را که در آن شرایط می بیند و متوجه می شود به هیچ چیز نمی شود بیان کرد، در خواب شما مطلبی را می بینید، که این مطلب در عالم بیداری زبان دارد و می شود آن را بیان کرد، یعنی آدم از خواب بیدار می شود و تعریف می کند که چه چیز دیدم، ولی آنچیزی که ما داریم بعنوان خلع روح از بدن اصلاً قابل توضیح نیست. یعنی اصلاً چیز دیگری است که با این کلمات به زبان نمی آید.
عالم شیطانی و پست
اصل دیگر در اکنکار مسئله ی سوگماد است و یا کی سوگماد ، کی سوگماد کتاب اینها است که به آن کتاب شریعت می گویند که یک جلد آن درباره معارف است و جهان بینی اکنکار است و یک جلد درباره ی شریعت و دستورالمعل های اکنکار است، در جلد اول بحث از قوانین نامرئی جهان است، نیروهایی که در جهان وجود دارد و نامرئی هستند، مثلاً فرض کنید اکنکار اینها را به عنوان نیروهای نامرئی می داند، ارواح شریر، تناسخ، تاثیر و تاثر های مختلف، اینها را می گوید نیروهای نامرئی جهان و می شود جهان بینی اکنکار،
اکنکار معتقد به دو عالم است یکی عالم بالا که به آن اک می گویند و یکی عالم پائین، خیلی دورادور شبیه اینکه بگوییم یک عالم اله داریم، یک عالم شیطانی و ابلیس و معتقد اند این دنیا عالم پست است و آدم باید از اینجا برود به عالم بالا
این حرفها، یک خمیر مایه ی درستی دارد ولی همانطور که جلسه قبل گفته شد، این آقای پائوئل تویچل ترجمه ی مثنوی مولوی را مطالعه کرده و بر اساس مثنوی این حرفها را زده است، اصل این که نیروهای نامرئی در جهان است را ما نیز قبول داریم، جن را قبول داریم، ملائکه را معتقدیم، شیاطین وجود دارد، ارواح طیبه و ارواح خبیثه را قبول داریم، یک سنگی و یک کلوخ در انسان تاثیر گذار است را قبول داریم، ممکن است بگوییم، یک جا و یک خانه اثر بد، بر انسان می گذارد و یک جا مثل اینجا در کنار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها تاثیر خوب می گذارد بر انسان، اینها را قبول داریم بعنوان ارواح نامرئی
اما ارواح نامرئی اینها است نه اینکه ارواح نامرئی به معنی اینکه یک آدم که می میرد روحش می آید در خانه اش و اثر می گذارد، یا مثلاً یک آدمی که مرد روحش در فلان جا حاضر می شود، در اکنکار این را قبول دارد که ارواح هر انسانی در کوههای تبت و هیمالیا باید یکبار عبور کنند و هرکس برود چه آثاری از آن استفاده می شود این را ما قبول نداریم، اینکه مثلاً بگوییم دو عالم داریم، ما بیش از دو عالم نیز قبول داریم (در دین ما یکسری تعبیر کنایی وجود دارد، یعنی اینکه می گوییم برهوت در یمن است، این را نیز داریم که انی لاجد نفس الرحمن من قبل یمن نیز داریم، که تعبیر های کنایی است، منطق الطیر عطار نیز همه اش درباره ی همین مسائل است، که وقتی پیامبر می گوید یمن، این یمن یعنی چه؟ کنایه از چیست؟)اما اینکه اینجا را بگوییم عالم شیاطین و آنجا را بگوییم عالم اک این غلط است، اصل این حرف که این دنیا را بگوییم محل شر است و محل شیاطین است حرف آگوستین است، آگوستین ۱۷۰۰ سال قبل بعنوان یک اندیشمند مسیحی وقتی می خواست بگوید پاپ باید حکومت کند این حرف را زد، گفت اینجا لعنت شهر است و اینجا آدم چون گناه کرد، گناه آدم توهین به ذات مقدس خدا بود و عالم شد محل شیاطین و هرکس ایمان به عیسی بیاورد پاک می شود، این حرف ریشه در مسیحیت دارد و حرف یک عالم مسیحی است نه دین مسیحیت، یعنی اینجا را بگوییم محل شیاطین و عالم پست
صفات خدا در اکنکار
یکی دیگر از اصول اکنکار این است که می گویند سوگماد بی نهایت است و صفات ندارد و سوگماد مطلق است، درباره سوگماد نمی شود حرف زد و باید با سوگماد متحد شد، در واقع بعضی از صفاتی که ما درباره خدای متعال می گوییم، آنها برای سوگماد می گویند، اشکالش نیز این است که ما درباره خدا یک جور حرف متناقض می زنیم، می گوییم، خدا اول است و آخر است و خدا ظاهر است و باطن است، این متناقض نیست و درواقع ما می خواهیم بگوییم که خدا، فوق این چیزهایی است که ما تصور می کنیم، اما در سوگماد معتقدند که متناقض حرف زدن درباره سوگماد جایز است یعنی مثلاً بگویید اک عالم است و عالم نیست، اک اینجا هست و اینجا نیست، این متناقض حرف زدن است، اینها را در مثنوی خوانده و بدجور فهمیده است، ما درباره خدای متعال می گوییم خدا اینجا هست و منحصر به اینجا نیست، و هیچ وقت نمی گوییم خدا عالم است و جاهل است، کمال را می آوریم اما نقیض کمال را نمی آوریم و آنجا که می گوییم اول است و آخر است چون هم اول کمال است و هم آخر کمال است به همین خاطر دوتا شو می آوریم، یعنی آنکه ما می گوییم درباره خدا می خواهیم بگوییم خدا فوق تصور عقل است درحالی که سوگماد عاقلانه و متناقضانه به اک نگاه می کند.
همانطور که قبلاً گفته شد، اکنکار یکی از عرفانهایی است که اصلش برای آمریکا است ولی در کشورهای دیگر مخصوصاً در جنوب ایران افرادی به آن گرایش پیدا کرده اند. اکنکار، یا اک که یکی از تعالیمشان است، اسم خدا را سوگماد ذکر می کنند، یعنی به خدا می گویند سوگماد. خیلی از این عرفانها اعتقاد به خدا ندارد، این یکی که یعنی خوبشان است، اعتقاد به خدا دارد، اصلش را نیز یک ارتشی آمریکایی که برای نیروی دریایی آمریکا بوده است پایه گذاری کرده است.
سوگماد از نظر اکنکار خدایی است با این اوصاف: اولا خدا را بی نهایت می دانند، ثانیاً خدا را مجرد می دانند، ثالثاً خدا را با صفات متضاد معرفی می کنند، اینکه خدا را با صفات متضاد معرفی کنند در خیلی از ادیان و عرفانها وجود دارد و اصلش این طور است که قرآن بیان می کند هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن درست است، در واقع صفات متضاد قابل جمع نیست و تضاد برای اجسام است، در جسم اگر اول است آخر نیست و اگر آخر است آخر است اول نیست، اما خدا چون مجرد است عیبی ندارد که بگوییم هوالاول و الاخر و این تضاد نیست “امران وجودیان” خدا وجودی نیست خدا وجود است نه وجودی. و لذا اینکه در قرآن است صحیح است، هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن، ولی در عرفان اکنکار اینگونه می گویند که خدا نه حقیر است نه عظیم است، خدا نه اول است نه آخر است، نه محسوس است، نه غیر محسوس، نه متناهی است نه غیر متناهی است، و حتی در عبارتهایشان است که خدا ضد ندارد، این را ما نیز قبول داریم، خدا ند ندارد وجعلوا لله اندادا، خدا ند ندارد، مثل ندارد ، ضد هم ندارد اما اینکه بگوییم خدا نه متناهی است و نه نامتناهی است و خدا را مجرد بدانیم اما از طرفی بگوییم خدا ضد ندارد اما با حس قابل درک است، این حرفها باهم متناقض است که اکنکار می گوید خدا قابل درک است با حواس، با اینکه خدا مجرد است به نظر خود اکنکار، یعنی نوعی تناقض درونی درونش هست، یا مثلاً وقتی که می خواهند از اسمهای خدا بحث کنند، یک اسم خدا عبارت است از سوگماد، یک اسم دیگر خدا عبارت است از اک، اسم دیگر خدا این است که خدا سوشماد است، اینطور اسمها برای خدا ذکر می کنند و معتقدند که خدا گاهی تجلی می کند و شکل می گیرد و خودش را به یک شکلی برای انسان مجسم می کند، احتمالاً (حدس است) اکنکار این را از مسیحیت گرفته است، مسیحی ها معتقدند که عیسی تجسد خدا است(نعوذ بالله) یا مثلاً می گویند(مسیحی ها) خدا در عین حال که غیرمتعین است، در عین حال شخصی است یا personality است یا مثلاً می گویند خدا با اینکه نامتناهی است اما در غالب عیسی خدا تجسد می شود، متمسل می شود و لذا عسیی را می گویند خداست(نعوذ بالله) عین همین حرفها را درباره ی پائیلو می گویند و اکنکار معتقد است که پائیلو تجسد خدا است یا خدای متعین است، یعنی همان تفکر مسیحیت درباره خدا که در اینها نیز پدید آمد، یعنی خدای نامتناهی متشکل می شود به شکل متناهی. که همان اشکالهایی که در کتابهای کلام درباره متجسد شدن یا متشکل شدن خدای متناهی ذکر می کنند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حجت الاسلام و المسلمین احمد عابدی