نقد کتاب «باستانشناسی فقدان»: مرگ و کلنجارهای بازماندگان، بدون روتوش!
«باستانشناسی فقدان» را میتوان اثری دانست درباره مرگ، فقدان عزیزان و کلنجارهای بازماندگان و همچنین مشکلاتی که اطرافیان هنگام مواجهه با چنین وضعیتی به جان میخرند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، سارا تارلو حرفه آکادمیک خود را به عنوان یک باستانشناس با تحقیق در مورد غم و اندوه و سوگواری بنا کرد. باستانشناسان همیشه اجساد را مورد مطالعه قرار دادهاند، اما علاقه تارلو به «عملکردهای مرگ و یادبود» و روابط بین زندگان و مردگان است. وی در کتاب باستانشناسی فقدان آورده است:
برخی از اجساد کشفشده توسط همسالان او داستانهای مراقبت را روایت میکنند: افرادی که سالها با جراحات یا بیماریهای ناسازگار با بقا در غیاب توجه دائمی دیگران زندگی کردند. تارلو میگوید این یافتهها بهعنوان شواهدی از ایثار در نظر گرفته میشوند، حتی در میان خود انسانها. هرچند که سایر پستانداران هم گاه رفتار مشابهی دارند و مراقبت از یک فرد معلول لزوماً یک عمل نوعدوستانه محض نیست. اکنون او در آخرین اثرش خاطرات مراقبت خود را نوشته است و به دنبال آن رابطه بین بازمانده و متوفی بازسازی شده است.
در سال ۲۰۱۳، مارک، شریک ۱۵ ساله تارلو و پدر سه فرزند او، اولین علائم یک بیماری ویرانگر را که هرگز به طور کامل تشخیص داده نشد، بروز داد. در ماه مه ۲۰۱۶، زمانی که تارلو و فرزندانش در یک ملاقات نادر با خانواده بیرون بودند، مارک یک داروی مخدری را که آنلاین خریده بود مصرف کرد و مخفی نگه داشت تا زمانی که به این نتیجه رسید که بهترین کار این است که به زندگی خود با استفاده از این دارو پایان دهد. تارلو اصرار دارد که این یک تصمیم غیرمنطقی نبود. به گفته او، مارک بیمار روانی نبود: «مرده بودن گاهی بهتر از زنده بودن است.»
تارلو هیچ نقشی در مارک او نداشت و ترتیباتی که شریکش برای گرفتن جان خویش انجام داد آشکارا نشان میدهد که او تردیدی در این رابطه به دل راه نداده بود. با این حال، تارلو از درگذشت او پشیمان نیست، زیرا مارک درد و رنج بسیاری میکشید و اوضاع مدام در حال بدتر شدن بود.
اثر تارلو با نام «باستانشناسی فقدان: حیات، عشق و هنر مردن»، داستان فیلم «عاشق» اثر امی بلوم را به یاد میآورد، اما تفاوتهای اساسی در این میان وجود دارد. مارک به تنهایی مُرد، زیرا حضور یا آگاهی تارلو او را بر اساس قوانین انگلیس مجرم میکرد. تارلو مینویسد: «آیا او از من، مادرش، و کسی خواست که دست او را بگیرد، در حالی که تاریکی داشت اوج میگرفت.» این امکان وجود دارد که مارک تصمیم میگرفت که اگر کسی برای کمک پیشش بود، گزینه مرگ را به تاخیر بیندازد.
برای تارلو، کار مراقبت بسیار زیاد بود. اختلالات شناختی مارک او را نسبت به بچهها و دوستانشان و همچنین شریک زندگیاش خصمانه و پرخاشگر کرده بود. بازدیدکنندگان یا رفتوآمدهای کمی وجود داشت و هیچ مهلتی وجود نداشت. بیمه خدمات درمانی بریتانیا میتوانست مارک را زنده نگه دارد و بالابرها و ریلهایی را برای تارلو فراهم کند تا بتواند او را در خانه ویکتوریاییشان جابهجا کند، اما هیچ منبع اجتماعی-فرهنگی وجود نداشت: «ما در تأمین جامعه، ارتباط انسانی، که میتواند چیزها را جبران کند، بسیار بد هستیم. علم و فناوری نمیتواند کمکی در این زمینه انجام دهد.»
ما ادبیات رو به رشدی درباره مسائلی چون مراقبت و غم داریم، اما این کتاب در نقد کل ایده مراقبت بدون دستمزد است. مراقبت همیشه ثمربخش نیست همه روابط به این شکل کار نمی کنند، به خصوص زمانی که مشکلاتی از قبل میان طرفین وجود داشته باشد. آنگونه که تارلو در این کتاب مینویسد: «وقتی که او با بچهها تند رفتار میکرد، نمیتوانستم به راحتی او را دوست داشته باشم.»
«باستانشناسی فقدان» را میتوان اثری دانست درباره مرگ، فقدان عزیزان و کلنجارهای بازماندگان و همچنین مشکلاتی که اطرافیان هنگام مواجهه با چنین وضعیتی به جان میخرند. بنابراین، این اثر را نباید کتابی کلیشهای درباره یافتن معنای مرگ یا نیستی و ارائه راهحلی سهلالوصول دانست.
تارلو در مورد رنجش و ناامیدی خود و همچنین در مورد گناه خود در مورد رنجش و ناامیدی خود صریح است. او نسبت به آنچه که بقیه ما برای نادیده گرفتن بدبختی مراقبین سرمایهگذاری کرده ایم روشنبین است، زیرا اگر متوجه میشدیم که بسیاری از مردم ارزش آن را ندارند که از شغل و دوستی و سلامت خود صرف نظر کنند و مراقب خویشاوندان باشند، می دیدیم که « به عنوان یک جامعه، ما توانایی خود را برای عملکرد بر اساس ناراحتی ایجاد میکنیم.»
راوی محقق این کتاب بیتعارف تبیین میکند که ما همیشه مردگان و افراد رو به احتضار را دوست نداریم و خشم و احساسات مختلط حداقل به اندازه غم و اندوه جالب هستند.
«باستانشناسی فقدان: حیات، عشق و هنر مردن» را انتشارات مکمیلان آوریل ۲۰۲۳ و در ۲۸۸ صفحه منتشر کرده است.