ادیان نیوز: برخی اوقات افراد از اعضای سابق فرقه ها سؤال میکنند که، “چرا شما صرفا از جای خود بلند نشده و از فرقه خارج نشدید؟” هیچ پاسخ ساده ای به این پرسش وجود ندارد، چرا که فاکتورهای متعددی در نگاه داشتن یک عضو فرقه در اسارت گروه دخیل هستند. در اغلب موارد، هیچ قید و بند فیزیکی در کار نیست. اگر چه برخی گروهها کسانی را که سعی در جدا شدن می نمایند را مورد تنبیه قرار داده و زندانی میکنند. اما در تمامی موارد، بندهای روانی و ذهنی که گسستن آنها به مراتب مشکل تر است نقش اصلی را ایفا نموده اند.
چرا جدا شدن از فرقه سخت است؟
زمانی که یک فرد بواسطه نفوذ روانی و گروهی که توسط یک فرقه القا میگردد جذب شود، فرد مربوطه ۵ موردی که من در زیر می آورم را تجربه مینماید:
فریب دادن: این کار در طول پروسه جذب و در طول مدت عضویت ادامه دارد.
تضعیف جسمی: بدلیل ساعت ها کار متوالی و میزان بالای تعهد کاری، فشار روانی، و محدودیت های داخلی و عدم تطابق جسم با همه اینها بوجود می آید.
ایجاد وابستگی: به راه های مختلف، در نتیجه قطع ارتباط با دنیای خارج، ایجاد میگردد.
وحشت آفرینی: بدلیل اعتقادات القا شده به فرد از جانب فرقه مبنی بر اینکه فردی که فرقه را ترک کند زندگی واقعی را در خارج از فرقه نخواهد یافت بوجود می آید.
حساسیت زدایی: به طوری که آنچه که زمانی فرد را ناراحت میکرد دیگر برایش مهم نیست. (به عنوان مثال، فهمیدن این مطلب که پول جمع آوری شده در فعالیت های جمع آوری پول صرف زندگی تجمّلی رهبر به جای اهداف اعلام شده میگردد، یا مشاهده اینکه با بچه ها بدرفتاری میشود یا حتی کسانی کشته میشوند حساسیتی بر نمی انگیزد)
اعتقادات
در میان اعمال نفوذ های بسیاری که بر موانع یک عضو فرقه بر سر راه صرفا بلند شدن و بیرون رفتن از فرقه می افزایند، مقوله اعتقادات احتمالا اولین فاکتور و نقطه شروع است. اعتقاد یا احساس تعهد شما یک نیروی قوی است – چه اینکه این اعتقاد مشخصا مربوط به خدا یا مذهب خاصی شود، چه به مقوله سیاسی معین، حقوق حیوانات، زندگی در روستا و آزاد بودن، خانواده شما، یا وجود جادو و جمبل مربوط گردد. قادر بودن به پیاده کردن اعتقادات و عمل کردن بر اساس ایده آل ها برای مردم خیلی جاذبه دارد. به نظر میرسد که این یک واکنش نرمال انسانی است که ما میخواهیم به یک چیزی اعتقاد داشته و به آن عمل نمائیم؛ ما نیاز به اعتقادات مشخص داریم که به ما کمک کند تا جهان پیرامون خود را بشناسیم.
در جهان فرقه ها، اعتقاد چسبی است که فرد را به گروه می چسباند. شما شروع به همراهی میکنید، مهم نبست که در چه گروهی باشید، چرا که شما به گروه اعتقاد دارید. شما به اهداف و افرادی که با شما کار میکنند اعتقاد دارید. شما به رهبر اعتقاد دارید. شما باور دارید که در حال نتیجه گرفتن از عملکردتان هستید.
در بسیاری از فرقه ها، به شما گفته میشود که، به منظور برخورداری از اعتقادات گروه، شما باید تغییرات مشخّصی در خودتان بوجود بیاورید. بنابراین شما خواهید گفت: “خوب، من اینرا قبول میکنم، من به این موضوع اعتقاد دارم، من با آن موافق هستم، پس این تغییرات را بوجود خواهم آورد،” و به تدریج تغییرات مربوطه شروع به ایجاد شدن میکنند و نهایتا تأثیرات رادیکالی بر روی افکار و اعمال شما بوجود می آورند، اگر چه شما نسبت به مکانیزم این تأثیرات اشراف کامل ندارید.
صداقت و وفاداری
دومین نفوذ اصلی که افراد را در فرقه ها نگاه میدارد این است که اغلب افراد انسان هایی صادق و درستکار هستند. آنها میخواهند اعمال خوب انجام داده، غمخوار دیگران بوده، و در زندگی کاری انجام داده باشند. و آنها ذاتا وفادار هستند. اغلب افراد وقتی به چیزی متعهد میشنود، به سادگی عهد خود را نمیشکنند.
بنابراین وقتی به گروهی تعهد میدهید و گروه مربوطه بنابر اعتقاد شما بر حق است، بسیار مشکل است که عقب بکشید. بعدا، وقتی مشاهده میکنید که آنچه پیرامون شما میگذرد قابل فهم نیست، ممکن است به خودتان بگوئید: “خوب، وقتی من گفتم که این کار را انجام خواهم داد، به من گفته شد که این راه دشوار خواهد بود. حالا، برخی از این موارد به نظر من درست نمیرسند، ولی من گفتم که در کنار آنها خواهم ماند، و در این خصوص تعهد دادم. من قدری دیگر هم می مانم تا ببینم چه میشود”. البته تمام این مدت رهبری و هر کس دیگری در اطراف شما به شما میگویند که بهتر است همراه باشید – خواه به صورت مستقیم و خواه با کلماتی نه چندان مستقیم.
این واقعیت که مردم دوست ندارند که برگردند و بگویند “من بریده ام” نیز در این خصوص عمل میکند. به جای اینکه افراد ببرند، آنها با وضعیت کنار می آیند و باز هم کنار می آیند. هر چه بیشتر کنار بیایند، بیرون آمدن مشکل تر میشود، بنابراین عدم تمایل به اینکه فرد بریده به حساب بیاید نیز عنصر دیگری است که افراد را در فرقه نگاه میدارد.
چهره های دارای اتوریته
نکته مهم دیگر از وجوه اعمال نفوذ این مطلب است که ما طوری بار آمده ایم که به افراد دارای اتوریته، رهبران، و افرادی که به ما پاسخ سئوالاتمان را بدهند احترام بگذارم. در جوانی و در تمام سالهای مدرسه به ما گفته شده است که راه حل ها و اتوریته هایی وجود دارند. ما باید به پاسخ ها گوش بدهیم و از کسانی که “بهتر میدانند” تبعیت کنیم.
بنابراین، وقتی به شما گفته میشود که در خصوص فرقه تان سئوال نکنید، منطق شما در انجام آنچه که به شما گفته شده است اینست که اگر مخالف آن انجام دهید بی احترامی به رهبر، که همه چیز را میداند، کرده اید. رهبر بهتر میداند. رهبر تمامی پاسخ های قوی را دارد. لذا سوالات و تردید های شما تقبیح میشوند.
جهت اعمال این منطق جهت اطاعت از رهبر، هر گروه معمولا خطوطی برای اجرای تنبیهات برای کسانی که نقض کننده دستورات هستند دارد. بطور خاص، زمانی که شما چیزی را مورد سئوال قرار میدهید، شما را وادار میکنند تا احمق جلوه کنید و بریده، جاسوس، مأمور دشمن، کافر، یا شیطان، یا هر واژه تحقیر آمیزی که در گروه بخصوص شما مورد استفاده قرار میگردد خوانده شوید. همیشه یک زبان درونی با واژه های بخصوص برای توهین و تحقیر وجود دارد. به نوعی، شما وادار میشوید که نسبت به تردید یا طرح سئوال احساس بدی داشته باشید. شما بوسیله منطق بسته فرقه و با فشار جمع متقاعد میشوید که سئوال کردن به معنی عدم اعتقاد کافی است. بنابراین شما از سئوال کردن پرهیز میکنید.
نهایتا، انسان ها در هر محیطی هر آنچه برای بقا لازم است را انجام میدهند. وقتی عضو یک فرقه هستید، بخش بزرگی از محیط شما و بخش مهمی از انتخاب شما در زندگی کنترل شده است : منابع مالی شما، دسترسی به اطلاعات، کاری که ممکن است انجام دهید، وقت آزاد شما، حلقه ارتباطات اجتماعی شما، برخی مواقع حتی روابط جنسی شما تحت کنترل قرار میگیرد. شما خود را منطبق کرده و می آموزید که طوری عمل کنید که بقا داشته باشید تا بتوانید بخشی از گروه باقی بمانید. تغییر کردن و با جریان آب شنا نمودن و سعی در اینکه یک معتقد و یک مرید خوب باشید ساده تر از مقاومت کردن است.
فشار جمع و فقدان اطلاعات
فشار جمع یک فاکتور حیاتی در نگاه داشتن افراد در فرقه است. اعضای سابق فرقه ها به من گفته اند: ” ما در گروه دکتر ها و وکلا و کارکنان امور اجتماعی، افرادی با انواع مدارک تحصیلی عالی، و افراد بسیار مطلعی داشتیم. من به اطراف نگاه میکردم، و فکر میکردم که، خوب جو Joe هنوز این کار را انجام میدهد. ماری Mary نیز هنوز این کار را انجام میدهد. پس فقط این من هستم، فقط من هستم که مشکل دارم. حتما من یک عیبی دارم. بنابراین صرفا من باید بیشتر تلاش بکنم.”
اعضای فرقه اینطور استدلال میکنند که فرد دیگری خلاف فرقه صحبت نمیکند – البته چون فرد دیگری نمیتواند خلاف فرقه صحبت کند. کسی که اینکار را بکند احساس تنهایی، انزوا، آلودگی، و ناحق بودن خواهد کرد. بطور مستقیم یا بطور غیر مستقیم، تمامی اعضای فرقه ها بطور فعال یکدیگر را تشویق میکنند که به روش معینی رفتار نمایند. از آنجا که ما موجوداتی اجتماعی هستیم، مقاومت در برابر چنین فشارهایی مشکل است.
بعلاوه، عدم صداقت فرقه در خصوص بسیاری از مسائل اعضا را از اینکه بفهمند چه اتفاقی حقیقتاً در حال وقوع است باز میدارد. اعضا تنها از دریافت اطلاعات خارج از فرقه باز نگاه داشته نمیشوند، بلکه حتی در خصوص فرقه، رهبر، و فعالیت های فرقه نیز به آنها دروغ گفته شده و فریب داده میشوند. اهمیت یا تأثیر عملکردهای فرقه بزرگ تر از آنچه که حقیقت دارد نشان داده میشوند؛ وجهه رهبر، اگر تماما به دروغ ساخته نشده باشد، بزرگنمایی میشود؛ تعداد اعضا یا هواداران اغلب با غلو اعلام میشود تا گروه بزرگتر و محبوب تر جلوه کند؛ و وقایع جهان، و همچنین برخوردهای جهان خارج با فرقه، قلب میشوند. تمامی این افسانه های مربوط به فرقه و جامعه پیرامون آن نه تنها توسط رهبر بلکه توسط حلقه درونی رهبری ساخته و پرداخته میشوند. نتیجتا فقدان اطلاعات در میان اغلب افراد باعث میشود تا آنان نتوانند ارزیابی درستی از وضعیتی که در آن قرار دارند بنمایند.
خستگی و سردرگمی
خستگی و سردرگمی، ناتوانی اعضای فرقه را در واکنش نشان دادن افزایش میدهد. در اغلب گروه ها، اعضا وادار میشوند تا صبح و ظهر و شب کار کنند. تعجبی ندارد که آنها همیشه خسته هستند و قادر نبستند درست فکر کنند. بعد از سالها کار شانزده الی بیست ساعت در روز و هفت روز در هفته، بدون تعطیلی و بدون مرخصی، بدون تفریح و سرگرمی، و بدون رابطه واقعی و عاطفی با همسرتان، حتی اگر دارای همسر باشید، نتیجتا در یک جهان مه آلود و مبهم زندگی میکنید. برخی اعضای سابق اینطور تشریح میکردند که گویی پرده ای در مقابل چشمانشان کشیده شده بود بطوری که انگار با جهان مادی سروکار نداشتند. آنها طوطی وار مواردی را آموخته بودند. برخی مردم به این افراد میخندند و می گویند: “اوه، فلان و بهمان عضو فرقه چشمان بی روحی دارد.” خوب، در واقع امر به همین صورت است. و این مسئله بعضا به خاطر خستگی مفرطی است که فرد مربوطه دچار آن می باشد.
وقتی شما نتوانید فکر کنید، وقتی احساس کنید که گویی بطور روز به روز بقایتان تمدید میشود، تمامی آنچه که میخواهید انجام دهید اینست که آن روز را بدون اینکه به اشکال مختلف که در گروه معمول است سرکوب شوید سپری نمائید – کارهای تکراری و بی معنی، انتقاد یا جمع آوری کمک مالی به میزان بالا، یا بدرفتاری جنسی یا سایر موارد اعمال خشونت. شما تحمل میکنید، و تحمل میکنید، و تحمل میکنید. شما بطور فزاینده ای سردرگم شده اید ولی راهی نمیشناسید تا با سردرگمی خود برخورد نمائید.
شما ممکن است در مراحل اولیه سئوالاتی کرده باشید، ولی وقتی جا افتادید، حتی فرصت فکر کردن به اینکه آن سوالات چه بودند یا الان به چه صورت مطرح هستند را هم ندارید. تمام آنچه میخواهید انجام دهید اینست که آن روز را به پایان برسانید تا شاید مختصری استراحت کنید. و امیدوار باشید تا بقا یابید.
جدا شدن از گذشته
یک فاکتور محسوس که افراد را در فرقه ها نگاه میدارد اینست که آنان از گذشته خود جدا میشوند. در تقریبا تمامی این گونه گروه ها، در طول زمان، رابطه تان با گذشته تان قطع میشود. دیگر اعضای خانواده یا دوستانی که به گروه نپیوسته اند را نمی بینید. ممکن است تلاش نمائید تا آنها را نیز عضو گیری نمائید، و آنها علاقمند نبوده باشند. در موارد بسیاری، دیگر به هیچ وجه ارتباط چندانی با جهان خارج ندارید.
برخی افراد در تمامی دوران عضویت خود صرفا در درون گروه کار میکنند. آنها روزمره به سر کاری در بیرون از فرقه نمیروند. آنها ارتباط انسانی کمی دارند و یا هیچ ارتباطی به غیر از با اعضای فرقه ندارند. اگر آنها برای جذب نیرو یا اجرای یک قرار ملاقات از جانب سازمان یا شرکت در یک برنامه عمومی بروند، صرفا به منظور خاصی پا به جهان خارج گذاشته اند. هرگونه ارتباط آنان با دیگران دارای یک تصنع کامل بوده و توسط گروه کنترل شده است، از قبل فرد مربوطه توجیه شده و بعد از برنامه نیز مجددا توجیه میشود، و با استفاده از مکانیزم گزارش گیری مفصل همراه با جزئیات، رفتار فرد وقتی که از فرقه دور است مانیتور میگردد.
به این ترتیب، تمامی جهان شما، همان افرادی خواهند بود که با آنها هستید – کاری که هر روز انجام میدهید، ملاقات هایی که اجرا مینمائید، و خانه ای که در آن احتمالا همراه با سایر اعضا زندگی میکنید. شما کاملا با چنین جهانی احاطه شده اید، و عاقبت گذشته خود را فراموش میکنید.
حتی فراموش میکنید که قبل از پیوستن به فرقه چه کسی بودید. در برخی گروه ها، افراد اسامی جدید انتخاب میکنند و اغلب نام واقعی اعضای دیگر را نمیدانند. حتی کسانی که زندگی مشترکی دارند اجازه ندارند به هم خانه ای خود نام واقعی شان را بگویند. همه چیز باید سری باقی بماند: به افراد رهنمود داده میشود تا برای دریافت نامه های خود از صندوق پستی استفاده کنند، هر کجا امکان داشت هویت غیر واقعی بکار گیرند، و بی سر و صدا کار کنند. نامی دیگر، هویتی کاملا جدید، و ارتباط کم با گذشته تان – اینها اعمال نفوذ های قوی هستند که افراد را در گروه محصور نگاه میدارند.
بعد از زندگی در محیطی که همه مثل یکدیگر فکر میکنند و مثل هم عمل مینمایند، حتی اگر شما به اندازه کسانی که در فرقه های بسیار محدودتر هستند سر براه نباشید، دیدگاه های شما آب میروند و قدرت رابطه برقرار کردن شما تحلیل میرود. اگر این اتفاق بیفتد که خانواده خود را ملاقات کنید، آنقدر احساس غریبی میکنید که تمام آنچه که میخواهید اینست که فورا به گروه برگردید. اگر چه زندگی فرقه ای غم انگیز و تأسف بار است، اما در برخی موارد به طور عجیبی گروه تنها جایی است که در آن احساس راحتی میکنید زیرا جایی است که با آن آشنایی پیدا کرده اید. جایی آشنا، محیطی که روزمره در آن بوده اید، خانه شما و خانواده شما.
در این وضعیت، فکر کردن به ترک گروه کاملا غیر معقول میشود. اگر حتی به فکر فرار بیفتید، خواهید گفت که: “کجا خواهم رفت؟ چکار خواهم کرد؟ چه کسی من را خواهد پذیرفت؟” شما آنقدر اعتماد به نفس خود را از دست داده اید که حتی ایده ترک گروه نیز غیر قابل تصور است. شما نمیتوانید فکر کنید که جهان کوچک حفاظت شده را ترک کرده و به بیرون، به جهان وحشتناک که تمامی این مدت تعلیم دیده اید که آنرا نامناسب، شرارت بار، جامعه بورژوایی، یا شیطانی تصور کنید، قدم بگذارید. کافران شما را نخواهند پذیرفت. به محضی که بفهمند شما چه کسی هستید بلافاصله کشته شده یا تحت تعقیب قرار خواهید گرفت. هیچ کس شما را استخدام نخواهد کرد؛ هیچکس شما را نخواهد خواست؛ شما هیچگاه با کسی رابطه نخواهید داشت. شما محکوم به شکست خواهید بود.
به هر ترتیب تمامی اینها از ذهن شما خواهد گذشت زیرا در فرقه به شما همین چیزها گفته شده است، و شما در طول جلسات آموزشی آنها را در درون خود کاشته اید و قدرت فرقه شما را احاطه کرده است. به دلیل جدایی کامل شما از جهان خارج، تصور میکنید که هرگز قادر به ترک گروه نبستید، و لذا وارد یک نوع ناتوانی عاطفی و روانی میشوید. (بدون در نظر گرفتن اینکه بسیاری از اعضای فرقه ها دسترسی محدودی به پول دارند و عملا تصور نمیکنند که حتی اگر فرقه را ترک کنند بتوانند زیاد دور شوند)
ترس
دلیل دیگری که افراد فرقه ها را ترک نمیکنند بسادگی اینست که آنها میترسند. بسیاری از گروه ها جداشدگان را تحت تعقیب قرار میدهند. آنها را تهدید میکنند، تنبیه میکنند، آنها را بازداشت خانگی میکنند. اگر اعضا سعی نمایند جدا شوند، توسط فرقه بازداشت میشوند؛ اگر آنها این اشتباه را مرتکب شوند که به کسی بگویند که به فکر ترک گروه افتاده اند، از فعالیت های گروه منع شده، منزوی گردیده، و تنبیه میشوند. آنها مورد انتقاد قرار میگیرند، روی صندلی داغ نشانده میشوند (یعنی به شدت در حضور جمع مورد مواخذه سنگین قرار میگیرند)، و در اغلب موارد نسبتا به سرعت متقاعد میشوند که بمانند. به عنوان عضو گروه، شما نسبت به چنین اتفاقاتی آگاه میشوید و جرات نمیکنید تا چنین سرنوشتی را برای خود رقم بزنید. بار دیگر، ترک گروه یک ایده غیر عملی به نظر میرسد.
در برخی موارد، اعضا اخراج میشوند. آنها به معنی دقیق کلمه از گروه بیرون انداخته میشوند یا در مقابل یک بیمارستان روانی با جلوی خانه والدینشان رها میشوند. سپس، وقتی مسئولین به فرقه باز میگردند، اخراج شده ها مورد افترا و اتهام قرار میگیرند. آنها را در جرگه دشمنان و ضد مردمان وارد میکنند. دروغ های شاخ دار در خصوص آنها گفته میشود تا خط فرقه مبنی بر اینکه آنها دیگر عضو فرقه نیستند جا انداخته شود. اینچنین مورد اتهام قرار گرفتن چشم انداز خوش آیندی برای کسی که به فکر ترک گروه افتاده است ترسیم نمیکند. تصویر مترود بودن بخش مهمی از ذهن را اشغال میکند و تصور چنین وضعیتی خیلی بدتر از مرگ به نظر میرسد.
احساس گناه بخاطر آلوده شدن
آخرین فاکتوری که درهای خروجی را میبندد آلوده شدن عضو فرقه در فعالیتهای گروه است. ترک این مسئله دشوار است – بعضا به خاطر اینکه هنوز بخشی از شما میخواهد باور کند که این کار به سرانجام خواهد رسید، و بعضا به دلیل اینکه احساس شرم و گناه دارید. شما در فعالیت هایی شرکت داشته اید که در زندگی نرمال احتمالا هرگز تصور آنرا هم نمیکردید – اعمالی که اخلاقا نادرست بوده و فعالیت هایی که هرگز باور نمیکردید که بتوانید به اجرا در آورده یا براحتی شاهد انجام آنها باشید. احساس چنین گناه و شرمی افراد را در فرقه نگاه میدارد. این مسئله آنها را از اینکه بسادگی بگویند: “من همین حالا بلند میشوم و میروم” باز میدارد.
بر اثر بودن در یک فرقه و تجربه تمامی این اعمال نفوذ ها، یک وابستگی القا شده بوچود می آید. شما ممکن است در بدو شروع یک فرد کاملا خود رأی و مستقل بوده باشید، ولی بعد از مدت زمان معینی، حتی اگر نخواهید بپذیرید، کاملا به گروه برای تمامی نیازهای اجتماعی، نیازهای خانوادگی، خودشناسی، و نجات خود وابسته میشوید. به درجات مختلف، هر روز به شما گفته میشود که چکار بکنید، و لذا تغییر حالت میدهید. مانند بچه ای میشوید که برای او فکر هرگونه عمل مستقل کاملا گیج کننده و تماما غیر قابل تصور است. چگونه یک بچه میتواند بلند شود و محل خود را ترک کند بعد از اینکه به این باور رسانده شده باشد که بدون هدایت رهبری و گروه قادر به ادامه حیات نیست؟
به دلیل ترکیب قوی اعتقادات، وفاداری، وابستگی، احساس گناه، احساس ترس، فشار جمع، فقدان اطلاعات، و خستگی مفرط، که تمامی این موارد احتمالا وزن روانی برابر دارند، اعضا خودشان فرقه ها را ترک نمیکنند. افراد وفادار و امانت دار بسادگی تعهدات خود را زیر پا نمیگذارند، و محیط فرقه به گونه ای است که عملا ترک گروه را غیر ممکن میسازد.
بسیاری از اعضای فرقه ها، خصوصا کسانی که در درون گروه در مدارات پائین تر باقی می مانند، برای سالیان از یک وضعیت سردرگمی ذهنی و آسیب دیدگی روانی رنج میبرند. دیگرانی که در سلسله مراتب سازمانی رشد میکنند آموزش داده شده اند تا همچنان برای مدت مدیدی در سیستم مغزشویی به کارشان ادامه دهند. آنان یاد میگیرند که معجزات ساختگی، درمان های ساختگی ارائه داده، پیروزی های دروغین در خصوص فرقه نشان دهند، و بر روی فساد رهبری سرپوش بگذارند. نقش آنان وادار کردن افراد به اطاعت و وابستگی بوده، و آنها یاد میگیرند که رفتار خود بعلاوه رفتار رهبر را توجیه نمایند. علیرغم اشراف به کذب مطالب، آنها در فرقه بخاطر موقعیت و قدرتی که از آن برخوردار هستند می مانند. آنها همچنین بخاطر اینکه در دام نفوذی که دیگران نیز گرفتار هستند قرار دارند در فرقه می مانند. بعلاوه اینکه آنها احساس گناه و ترس شدیدی از تهدیدات و تنبیهات فرقه دارند.
در تعدادی از فرقه ها، نگهبانان مسلح مراقب هستند تا جداشدگان و کسانی که مورد تنبیه قرار گرفته اند فرار نکنند. یک زن که من در حال مداوای او بودم تلاش کرده بود از فرقه فرار کند که توسط نگهبانان مسلح در داخل محوطه فرقه دستگیر و به مدت حدود یک سال حبس شده بود که عاقبت موفق به فرار شد. به مدت دو سال بعد از آن، او همیشه با تمامی لباس هایش می خوابید تا چنانچه اگر رهبر فرقه مربوطه نگهبانان خود را به سراغ او بفرستد بتواند به راحتی فرار کند.
صدمات روانی شدیدی به دلیل زندانی کردن افراد تجربه شده است. تحقیر کردن اعضا که محور مرکزی اغلب فرقه ها را تشکیل داده و خصوصا در حین انجام تنبیهات، شدید است در صورت زندانی بودن فرد در فرقه به مراتب شدیدتر میشود. اعضای سابق که چنین تجاربی را پشت سر گذارده اند اغلب در حین بازگو کردن دوران ناامیدی، تنهایی، و وحشت خود در مدتی که در زندان بودند از خود بیخود میشوند. حتی بعد از اینکه عاقبت آزادی خود را بدست آوردند، آنها معمولا به مدت طولانی بدلیل ترس همراه با صدمات عاطفی وارده همچنان در فرقه می مانند. برخی اعضای سابق فرقه ها که من در حال درمان آنها بودم تشریح کردند که تحت شرایطی شبه زندان در درون فرقه شان برای مدت هایی از چند ماه تا هفت سال، برخی اوقات به دفعات متعدد قبل از اینکه عاقبت بتوانند فرقه را ترک کنند نگهداری میشدند. این گونه بازداشت ها بر اساس اسناد موجود در پرونده های حقوقی به اثبات رسیده و توسط اعضای متعددی بازگو گردیده است.
یکی از شاخص ترین داستان های بازگو شده در خصوص دشواری ترک یک فرقه مربوط به دو نفر است که در مدارا ت بالای هرم قدرت قرار داشته و عمیقاً در قوانین و قواعد گروه ذوب شده بودند. وقتی آنان عاقبت فرار کردند، آنقدر حس وظیفه شناسی داشتند که از فرودگاه به خانه مرکزی فرقه تلفن زدند، نه تنها برای اینکه بگویند فرقه را ترک کرده اند بلکه اینکه بگویند به کجا میروند. مقام فرقه ای که آنها با وی صحبت کرده بودند یک هواپیمای خصوصی اجاره کرد و به مقصد آنها پرواز نمود و با آنها دیدار کرد و آنها را به فرقه باز گرداند. دوستان آنها بعد از این واقعه دیگر نتوانستند محل آنها را بیابند.
منبع: حقیقت بهائیت