یاسر میردامادی در خصوص دفاع از حیثیت و منزلت میان الهیات طبیعی و وحیانی گفت: اگر تنش میان الهیات طبیعی و الهیات وحیانی چنان بنیادی و رفعناشدنی از کار در آمد که، در نهایت، بایستی جانب یکی را گرفت و دیگری را فرو نهاد، جانب کدام یک را باید گرفت؟
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، یاسر میردامادی: اگر تنش میان الهیات طبیعی و الهیات وحیانی چنان بنیادی و رفعناشدنی از کار در آمد که، در نهایت، بایستی جانب یکی را گرفت و دیگری را فرو نهاد، جانب کدام یک را باید گرفت؟
۱. انواع الهیات
الهیات (خداشناسی نظری) را معمولاً به دو دسته الهیات طبیعی و الهیات وحیانی تقسیم میکنند. در الهیات طبیعی از عقل مستقل از وحی برای مدللسازی خداباوری و نیز فهم صفات و افعال الهی استفاده میشود. در الهیات وحیانی اما اصل وجود خدا فرض گرفته میشود و برای فهم صفات و افعال الهی منحصراً به وحی مراجعه میشود و عقل تنها جایگاه خوانششناختی (هرمنوتیکی) دارد، یعنی تنها ابزار فهم نقل است. هم الهیات وحیانی مخالفانی داشته و دارد هم الهیات طبیعی، و هم الهیات به طور کل. الهیات طبیعی و الهیات وحیانی تاریخ پر تنشی داشتهاند و تلاشهای پردامنهای برای سازگاری الهیات طبیعی و الهیات وحیانی صورت گرفته و همچنان صورت میگیرد.
در این میان، خداناباوران و ندانمانگاران با هر گونه الهیات (طبیعی، چه رسد به وحیانی) مخالف بوده و هستند. در حاشیه بگویم که برای سادهسازی بحث، موردهای پیچیدهای مثل «الهیاتِ مرگ خدا» و نیز «الهیات ناواقعگرایی دینی» را کنار مینهیم؛ زیرا این موردها در دوگانه سادهسازیشده «خداناباوری یا الهیات» نمیگنجند.
۲. بازگشت تنش میان الهیات طبیعی و وحیانی
مخالفان الهیات طبیعی عموماً به ناتوانی عقل برای «اثبات» خدا یا فهم صفات و افعال الهی استناد میکنند. الهیات طبیعی در نظر آنها در حکم شنیدن قصه ایمان است اما الهیات وحیانی در حکم دیدن صورت ایمان است و البته «شنیدن کِی بود مانند دیدن»: «گوشم شنید قصه ایمان و مست شد / کو قسم چشم، صورت ایمانام آرزو است». مخالفت با الهیات طبیعی ممکن است عقلستیزانه به نظر آید و حتی خرافی و ارتجاعی. اما بلای خانمانسوزی که نظرا و عملاً بر سر «عقلگرایی حداکثری» (اثباتگرایی) به ویژه در هفتاد سال اخیر آمده است، زمینه را برای بازگشت به الهیات وحیانی یا دستکم باز گذاشتن امکان آن فراهم کرده است.
در حالی که در نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم امیدها به علمآیینی (ساینتیسم) و عقلِ اثباتگر در اوج بود، برخی رخدادهای سیاسی و فکری موجب تغییر مسیر شد. جنگهای جهانی اول و دوم، افول پوزیتیویسم، احیای هویتهای دینی در جهان اسلام، یهودیت و مسیحیت (و حتی میان بودائیان و هندوها)، رونق دوباره فلسفه دین و بلکه فلسفههای دینی در سنت فلسفه تحلیلی از نیمه قرن بیستم بدین سو (آن هم در سنتی که روزگاری زبان دین را بیمعنا میانگاشت) همه و همه دست به دست هم داد تا عقلگرایی را فروتن کند. حالا عقل دیگر اثباتگر نبود و دین، معنویت و عرفان مجموعههایی بیمعنا یا خرافی تلقی نمیشدند.
از سوی دیگر اما جان گرفتن دوباره نیروهای حیرت در مقابل نیروهای دقت، پیامدهای بهتری از عقلگرایی حداکثری نداشت و موجب شکلگیری حکومتهای مبتنی بر «شرع» (در عربستان سعودی، ایران، افغانستان، موریتانی، برونئی، پاکستان و غیره) یا شکلگیری کشورهایی مبتنی بر هویت مذهبی (مثل دولت اشغالگر اسراییل و آپارتاید قومی-مذهبیاش) شد، رخدادهای خسارتباری که بیشوکم هنوز با ماست. اما این رخدادهای دینی-هویتی، دینگرایی را دستکم در نظر طبقه فرهیخته فروتن کرده است (اگر نگوییم که به کل ریشهکن کرده است)، گرچه عقلگرایی حداکثری (عقلگرایی نافروتن) هنوز در میان بخشی از طبقه تحصیلکرده رایج است.
۳. آریگویی به «الهیات طبیعی»
با نظر به این پسزمینه، حالا میتوان اِشکال الهیات وحیانی به الهیات طبیعی را دیگربار جدی گرفت و از پشت عینک معوّج عقلستیزی، خرافه و ارتجاع بدان ننگریست. یک اشکال به الهیات طبیعی این است:
«اگر خدا مورد مواجهه باشد، تردیدی درباره واقعیت الهی وجود نخواهد داشت و اگر مورد مواجهه نباشد، هیچ استدلالی جایگزین این مواجهه نخواهد شد» (به نقل از توییت وحید سهرابیفر، دینپژوه ایرانی).
این را میتوان اِشکالی به الهیات طبیعی دانست. «مواجهه با خدا» را در اینجا نه تنها به معنای خود تجربه دینی میتوان به حساب آورد، بلکه همچنین به معنای وسیع مواجهه با خدا از طریق امر حاصل از تجربه دینی (وحی در قالب قرآن و روایات مثلاً) میتوان به شمار آورد. به تعبیر ساده، «مواجهه با خدا» از جمله به معنای الهیات وحیانی است. «استدلال» را نیز در اینجا به معنای الهیات طبیعی میتوان گرفت.
در باب این اِشکال چه میتوان گفت؟ هیچ تردیدی نیست در اینکه استدلال به سود خدا جای دیدار الهی را نمیگیرد. درست همان طور که شنیدن وصف محبوبی جای دیدار روی محبوب را نمیگیرد، استدلالهای خداباورانه هم جای دیدار الهی را نمیگیرد. اما این مستلزم مضر بودن استدلال یا حتی بی حاصلی آن نیست. در یک کلام، عقل در بارگاه قدس هیچکاره نیست. نمیتوان همنوا با سعدی گفت: «ماجرای عقل پرسیدم ز «شرع» / گفت معزول است و فرمانیش نیست» (به جای «شرع» در شعر سعدی «عشق» آمده است). زیرا عقل میتواند زمینهساز دیدار الهی شود.
عقل گرچه توان اثباتی (بیرون از ریاضیات و منطق قیاسی) ندارد، به سود معقولیت خداباوری و ارزشمندی آن میتواند استدلال آورد. نمیتوان انتظار مواجهه با امری را داشت که معقول انگاشته نمیشود. مثلاً اگر کسی قاطعانه منکر اژدهای هفتسر باشد، آنگاه حتی اگر واقعاً اژدهای هفتسری وجود داشته باشد و او هم از قضا آن را ببیند، به چشمهای خود شک خواهد کرد و باز هم باور نخواهد آورد، گرچه این مواجهه ممکن است از قاطعیت بیباوری او بکاهد. کارویژه استدلالهای خداباورانه (الهیات طبیعی) به ویژه در محیطهای چندفرهنگی و شکاکانه این است که امکان و ارزشمندی خداباوری را مدلل میسازد.
فردی که نسبت به امکان و ارزشمندی خداباوری قانع شده باشد یا دستکم نسبت بدانها گشوده باشد، آنگاه در صورت مواجهه الهی بیشتر احتمال دارد که دیدار را به شکل دیدار درک کند و نه آن که صرفاً به چشمهای خود شک کند. از این گذشته، چنین فردی بیشتر احتمال دارد که خود را در معرض دیدار الهی قرار دهد.
۴. حاصل کلام
الهیات طبیعی میتواند زمینهساز الهیات وحیانی باشد. اما نگرانی الهیدانان وحیانی این بود (و همچنان این است) که الهیات طبیعی، جای الهیات وحیانی را بگیرد. الهیدانان طبیعی اما، در مقابل، نگران این بودند (و همچنان هستند) که الهیات وحیانی بدون الهیات طبیعی موجب شود که، به ویژه در محیطهای شکاکانه و چندفرهنگی، الهیات وحیانی تبدیل به امری خرافی و ارتجاعی شود. راه میانه همانا تلاش برای سازگاری الهیات طبیعی و وحیانی و به حداقل رساندن تنش میان این دو است و نه رها کردن یکی به ضرر دیگری.
اما اگر تنش میان الهیات طبیعی و الهیات وحیانی چنان بنیادی و رفعناشدنی از کار در آمد که، در نهایت، بایستی جانب یکی را گرفت و دیگری را فرو نهاد، جانب کدام یک را باید گرفت؟ این پرسشی پیلافکن برای نوشتاری دیگر است.