در گفتمان فمینیسم مهمترین مصداق غیریت مرد است. فمینیستها بدون فرض غیریت مرد از تعریف زن و حقوق زنان باز میمانند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، ژولیا کریستوا در نگرش فمینیسم با زنانی مواجه است که روحشان بیمار است و او نگران از دست رفتن وجه خیالی، زیباییشناسانه و مادرانه زنان دوره مدرن است. زنانی که با از دست دادن اینها و ابتلا به انواع بیماریهای روانی، روح خود را از دست دادهاند.
وی ادعا دارد که تأکیدش بر حفظ «نبوغ زنانه» است و میخواهد مادرانگی را بازسازی کند. او اقرار میکند فعالیتهای فمینیستی گذشتگان او، نه تنها موقعیت برابر برای زنان به ارمغان نیاوردند و هرگز موفق نشدند زنان را از حاشیهنشینی و سرکوب نجات دهند بلکه موجب شد در دوره کنونی با زنانی مواجه باشند که به غیر از بیگانگی، با سرکوب، نادیده انگاشتن، طرد، اضمحلال، سرگشتگی، تحقیر و خشونت، اضطراب و پریشانی نیز دست و پنجه نرم میکنند.
ژولیا یک فمینیست است از گونه پسامدرن آن. او بهدنبال جامعهای است که در آن دو پارگی و تقابل میان زن و مرد وجود نداشته و تعامل جایگزین تقابل شود. اما وقتی به خانواده میرسد، همچون گذشتگان خود در گودالی از تعفن دست و پا میزند. وی از یک «سرپیچی» صحبت به میان میآورد؛ «تخطی از یک ممنوعیت».
اما او زنان را به چه نوع «سرپیچی» تشویق و ترغیب میکند؟ از دید او «سرپیچی» به منزله جابهجایی و همآمیزی است بنابراین امیدوار است نسل سوم به دنبال شیوههایی باشد تا امیال چندگانه زنان را با هم آشتی دهند.
نظریه «آشتی امیال چندگانه زنان» راهحل فمینیست پسامدرن برای جبران خلأ جنسی است. ایریگاری دامنه بروز و کارکرد میل جنسی را شامل تمامی اشکال بیان انسانی از جمله ساختارهای اجتماعی میداند. بنابراین مردسالاری جلوهای از کارکرد انرژی جنسی مردانه است و تا زمانی که «زن زنانه» سرکوب شده از بند رها نشده باشد، مردان اختیار نظم موجود را در دست خواهند داشت، لذا یکی از راههایی که زنان بالغ میتوانند این توان بالقوه و این قدرت درونی را به فعل درآورند، بهکار بستن همجنسخواهی و خودانگیزی است.
آنان این پرسش را طرح کردهاند که آیا زنان میتوانند از وجود ارتباط با ناهمجنس به آرمانهای زنان متعهد بمانند یا خیر، لذا حمایت از خانوادههای همجنسگرا در دستور کار فمینیسم قرار گرفت و حتی برای داشتن فرزند در بسیاری از کشورها قوانین حمایتی تصویب شده و اخیراً نیز صنایع نوظهوری چون خرید و فروش اسپرم از بانک یا از طریق بنگاهها و مؤسسات پزشکی و حامی، بهخصوص درمورد همجنسگرایان زن رواج یافته است.
همچنین سازمان ملی زنان امریکا تلاشهایی را برای شکستن تابوهای موجود درباره همجنسگرایی زنان آغازکرد، این رویکرد نتیجه بند ۱۶ کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان به عنوان یکی از اسناد مهم بینالمللی است که در سال ۱۹۷۹ درخصوص مسائل زنان به تصویب رسید. این سند بر حق یکسان در انتخاب شریک جنسی و ازدواج با رضایت کامل و آزادانه دو طرف ازدواج تصریح مینماید.
نظریه «آن دیگری» در نگاه فمینیسم نظام خانواده را به ناکجاآباد همجنسگرایی کشاند. دکتر کلودیا شاپمن از فعالان حزب سوسیالیست ملی آلمان، همجنسگرایی را زنگ خطری برای جامعه بشریت دانسته و اظهار میدارد لزبینها خود را زنان برتر میدانند، در حالی که محکوم به فنا و نابودی هستند.
در گفتمان فمینیستی مهمترین مصداق غیریت مرد است. فمینیستها بدون فرض غیریت مرد از تعریف زن و حقوق زنان باز میمانند. زن هر آن چیزی است که مرد نباشد. آنان تقابل مردان و زنان را بسیار فراتر از واقعیتهای عینی میدانند. بدینترتیب، تفاوت زن و مرد به عرصه تقابل و پیکار تبدیل میشود. هرچند که ادعا کنند به دنبال تعامل هستند ولی در عمل در پیکاری هستند که هدف آنها در این پیکار سرکوب مردان تعریف شده است.
لذا تمرکز اصلی و بارز آنها در خانواده و شکستن نظام خانواده با چنین نگرش خصمانهای نسبت به مردان، طبیعی است که هرگونه پیوندهای عقیدتی و فرهنگی سست و ازهم گسسته خواهد شد. مهمترین پیوند زن و مرد علقه زوجیت است. زوجیت مانع بزرگی برای رسیدن به حقوق زنان تلقی میشود، زوجیت مفهومی مردانه است که موجب انقیاد زنان میشود. از اینرو، برای پیکار با مردان لازم است علقه زوجیت نفی شود.
هرچند که ادعا میکنند بهدنبال مادرسالاری فاشیستی نیستند و آن را حرکتی خطرناک میپندارند، اما در نظریههای خود جامعه را به هرج و مرج میکشانند که ناشی از دیدگاه برتربینی جنس زن است. در نظریاتشان بهدنبال آفرینش جامعه مادینه بیرون از جامعه نرینه هستند و با این سیاست حذفی جامعه انسانی خود را متلاشی کردند.
ژولیا به صراحت اقرار میکند «قصد من بهطور مشخص، آرام کردن «نبرد تا دم آخر» بین گروههای رقیب است، اما نه به امید آشتی، چون هرچه باشد، تحسینبرانگیزی فمینیسم در این است که آنچه را که در چهارچوب قرارداد اجتماعی نمیگنجد و حتی مهلک است، آشکار میکند، بلکه به این امید است که بیشترین سیالیت در درون هویت فردی و جنسی رخ دهد، نه از طریق طرد دیگری.»
هنری مکوو، پژوهشگر امریکایی، یکی از دلایل رواج همجنسگرایی را، ترویج آموزههای فمینیستی در تمام سطوح جامعه و بهویژه در بین زنان جوان امریکایی دانسته است. وی فمینیسم را جنبش همجنس بازی زنانه خوانده است: «فمینیسم که تحت عنوان «حقوق زنان» تعبیر میشود، در واقع یک جنبش همجنس بازی زنانه است. این جنبش، زنان را به طرف این اعتقاد میراند که این جامعه است که غرایز زنانه را به آنها میآموزاند و این غرایز شیطانی هستند. این جنبش به آنها میآموزد که از مردان بترسند و با آنها رقابت کنند و رضایت را بهجای خانواده در اشتغال بجویند.»
فمینیستها همچنان بر این عقیده پایبند هستند که «سرنخ ستم بر زنان» نظام خانواده است، یعنی مجموعهای شامل ساختاری اجتماعی و یک ایدئولوژی معین که همان خانوادهخواهی است. بنابراین ابتدا در پی فروپاشی آن بودند.
فمینیستها برای تضعیف خانواده و ارکان آن به بیانهای مختلف روی آوردند. خانه را به زندان زنان توصیف کردند: «زنان ازدواج کرده بیش از آنکه فرشتهای در خانه باشند، یک زندانی در خانه بودند.» مادرانگی را «کارکردی حیوانی» دانستند.
میل، قانون ازدواج را تنها قانون بازمانده از دوره بردهبرداری میدانست «حال که بردهداری ملغی شده است، ازدواج تنها اسارت واقعی شناخته شده در قانون ماست. از این به بعد، غیر از کدبانوی خانه، هیچ برده قانونی دیگری وجود ندارد.» همسر بودن و مادرانگی، دو وصف زنان است که به عقیده فمینیستها عاملی برای انقیاد زنان است و باید مورد انکار واقع شود.
این دو وصف (همسر و مادر بودن) بنیاد کانون خانواده است. بنابراین، باید کانون خانواده بهعنوان عامل انقیاد درونی زنان، تضعیف و نادیده گرفته شود، بهطوری که در برنامه عمل ۱۲۵ صفحهای کنفرانس زنان در چین ۱۹۹۵(م) از ازدواج، مادری، یا زندگی خانوادگی اسمی به میان نیامده است.
آنها برای گذر از دو امر طبیعی همسر و مادر بودن، به نظریهپردازی پرداختند و تولید مثل و بچهدار شدن را زیر سؤال بردند و آن را عاملی دانستند که موجب تحمیل نقش مادری و همسری میشود و معتقد بودند زنان در برابر خواست جامعه مختارند و میتوانند چنین نقشی را نپذیرند. برخی از آنان معتقدند که زنان فقط زمانی میتوانند خود را از کنترل مردان برهانند که از قید تولید مثل آزاد شده باشند. از اینرو، سقط جنین عمل بحقی برای زنان تلقی شده و سالهاست که فمینیستها به دفاع از حق سقط جنین برخاستهاند.
این نگرش خانمانسوز فمینیسم، همان نگرش سکولاریستی، دنیوی یا مدرن در حوزه مطالعات زنان است. جوهره نگرش تجدد غربی در نگرشهای فمینیستی حضور دارد. بنیادیترین اصل دنیویت مدرن، فردیت این جهانی است که عبارت از اصالت نفسانیت انسان است.
جنبش رهایی زنان در غرب از نظریه فمینیستی جز این انتظار ندارد که چگونه به فردیت خود آگاهی یابد. تمام مطالعات مدرن با تکیه بر فردیت آغاز میشود و به سرانجام خود میرسد. فردیت، عبارت از نفی مرجعیت جز «من» و ضرورت آزادی من است. از اینرو، نزاع فمینیستی تنها با دیگری نیست، بلکه با خود نیز هست. فمینیستها حتی با زنانگی خود نیز منازعه دارند و نیز با مادری و همسری خود.
فردیت در نگرش فمینیستی، دو اصل دیگری را نیز دربر دارد: اصالت لذت و اصالت نفع و سود. هر آن چیزی که خوشایند نفسانیت باشد، اصالت دارد. لذت دنیوی، کیفیت نفسانی آنی است. لذت دنیوی، امروزی است. پس برای زنان فمینیست امروزی بودن اصالت دارد. امر منفعتآمیز آن است که سود و نفع آن به «من» بازگردد. نفع و سود دیگری بیمعناست. انسان مدرن نمیتواند در نفس با دیگران احساس شراکت کند.
اگر در این جهان سودی باشد، از آن من است. دیگران بسان رقیبانی هستند که این سود را از من ربودهاند و من چارهای جز بهچنگ آوردن آن ندارم و اگر هم به چنگ دارم، همواره باید در حراست از آن کوشا باشم. به عبارت دیگر، سود نتیجه کار فرد است. دیگران هیچ سهمی در این سود ندارند تا با فرد شراکت داشته باشند. نفع، تقسیم شدنی نیست و هرچه هست، از آن فرد است.
بر پایه این نوع نگرش، اندیشهای که در گذشته مادر شدن را پدیدهای توأم با شادی و نشاط و نقطه عاطفی در زندگی میپنداشت، در اثر رسوخ دیدگاههای فردگرایانه مدرنیستی و فرهنگسازی فمینیستها رنگ باخته است. زنان چنین استدلال میکنند در صورت بچهدار شدن فرصتهای تحصیلی و شغلی خود را برای رسیدن به موقعیت برابر با مردان از دست خواهند داد و آن مانعی است در جهت دسترسی به منابع قدرت و اعتبار اجتماعی. «مادر شدن» و «فرزندآوری» را فاقد اصالت میدانند، با این توجیه که از احساسات و موقعیتهایی سرچشمه میگیرند که در گذشته به زنان تحمیل شده است و نوعی «وابستگی» ایجاد میکند و مانع فرایند پرتحرک یافتن خویش میشود.
«خویشتن» از نظر ایشان همان خودی است که باید به نهایت لذت دنیوی برسد. آنان ارزشمندی را در این میبینند که خود را «جامعتر و شرافتمندانهتر» ببینند و این جامع بودن و شرافتمند بودن از نگاه ایشان آنان را چنان مقهور خودبزرگبینی کرده است که دیگر قادر به کشف هویت شخصی «متعادل» ی نیستند که در محیط اجتماعی خود بتوانند به انتظارات دیگران پاسخ گویند و تجربه لذتآفرین و قدرتبخش مادری در منظومه فکری ایشان جایگاه خود را از دست داده است.
پیشنویس سند کنفرانس پکن، بر «فردگرایی»، بیش از خانواده تأکید کرده است. به گونهای که واتیکان را به واکنش شدید واداشته است. سخنگوی واتیکان اظهار داشت: «اتحادیه اروپا درصدد است دیدگاه مذهب نسبت به «نقش مادری» را تغییر دهد و از حقوق و مسئولیت والدین نسبت به فرزندان بکاهد.» ماکس استایرنر و سورن کییرکه گارد از فردیت دفاع کردند و کییرکه گارد با صراحتی بیمانند نوشت «فرد بیش از نوع ارزش دارد» و اعلام کرد که ذهنیت فردی و معنایی مهمتر از آن یعنی سوبژکتیویته، حقیقت است. کییرکه گارد نوشت که انسان از اینرو از جانوران متمایز میشود که همچون فرد وجود دارد.
گسترش این نوع فرهنگ و ارزش در جوامع موجب اشاعه ایدهها و ارزشهای زنانه غربی در سطح جهان شد تا آنجا که امروز بیشتر زنان جوان، دستکم در چند سال نخست زندگی، ضرورتی برای فرزنددار شدن احساس نمیکنند و فرزندداری را مزاحم اشتغال، رفاه و رشد و پیشرفت خود میدانند. به همین دلیل، آنها حتی اگرمشکل مالی هم نداشته باشند، حاضر نمیشوند فرزنددار شوند.