به گزارش سرویس وبلاگستان ادیان نیوز، علی موجودی در وبلاگ الف دزفول آورده است: در روزگاری که مادیات حرف اول زندگیها را میزند و روز و شب دویدن دنبال یک لقمه نان فصل مشترک زندگی آدمهاست. در روزگاری که فراموشی بیماری مشترک بسیاری از انسانهاست و هیچ دکتری دارویی برای تجویز این درد ندارد، در روزگاری که همه دارند از هم نردبان میسازند تا بالاتر روند، هنوز هم هستند آدمهایی که در کارهای نیک از هم سبقت میگیرند.
اینان هنوز سر پیمانی که بستهاند، ایستادهاند و در این میان چه سخت است که از نسل سوم باشی و به آرمانها و عهدهایی وفادار باشی که خیلی از آنانکه باید وفادار باشند، وفادار نیستند.
اگر گذارتان در این چندساله به گلزار شهدای شهیدآباد افتاده باشد، در بدو ورود از درب شمالی گلزار ایستگاه صلواتی کوچکی را میبینید که در تابستانها به آبی خنک و یا شربتی گوارا کام تشنه زائران گلزار شهدا را سیراب میکند و زمستانها گاه به یک لیوان چای گرما میبخشد به وجود سرما زده خیلیها.
این ایستگاه ثمره ابتکار و تلاش و فعالیت خودجوش تعدادی از نوجوانان و جوانان پایتخت مقاومت ایران است که فقط و فقط به عشق شهدا و به یاد و نام شهدا و بدون پشتیبانی هیچ نهاد و ارگانی، هر هفته پذیرای زائران گلزار است.
شاید خیلیها سوالشان این باشد که هزینههای این ایستگاه را چه شخص یا چه نهادی تأمین میکند؛ تمام هزینهها را خود این بچهها تأمین میکنند. از این ور و آن ور. هر از چندگاهی و بسیار به ندرت برخی از نهادهای شهری اندک کمکی به این بچهها کردهاند، اما اصل هزینه آن توسط مردم تأمین میشود.
این بچهها خدا میداند چقدر این در و آن در میزنند تا بتوانند هزینه یک هفته را تأمین کنند که به قول خودشان گاهی هزینه خرید لیوانهایشان هم جور نمیشود. چه رسد به اینکه بخواهند بساط شربت یا چای راه بیاندازند. اما به قول خودشان دیگر بهترین راه تأمین هزینه را یافتهاند.
«علی آقا» که پایه ثابت ایستگاه صلواتی است میگوید: دیگر یاد گرفتهام که برای تأمین هزینهها چه کنم. دیگر اصلاً به مسئولان نهادها و ارگانها رو نمیزنم. یک بار که برای ایستگاه یک ریال هم نداشتیم، رفتم روبروی قطعه شهدا ایستادم و گفتم: بخدا هیچ پولی نداریم؛ اگر صاحب این ایستگاه شمایید، خودتان ردیفش کنید، این را گفتم و برگشتم سمت ایستگاه. مردی آرام آرام آمد کنارم و دست کرد توی جیبش و یک ۵۰ هزارتومانی گذاشت کف دستم؛ بغض راه گلویم را گرفت، تا بحال کسی ۵۰ هزارتومانی کمک نکرده بود، برگشتم سمت قطعه شهدا و تشکر کردم که خواستهام را در کمتر از چند دقیقه اجابت کردند.»
علی آقا خاطره زیاد دارد از ایستگاه. برایم میگفت: «یک روز دو بسته بیشتر لیوان نداشتیم. بچهها گفتند چه کنیم؟ گفتم شروع کنید به پذیرایی! رفتم سمت قطعه شهدا و گفتم باز هم پولمان تمام شد. لیوان نداریم. فکری کنید و برگشتم ایستگاه. آن روز تا لیوانها داشت تمام میشد، یک نفر رد میشد و کمک میکرد و من بچهها را می فرستادم لیوان بخرند. آن روز تا غروب حتی یک لیوان هم کم نیاوردیم.»
علی آقا میگوید: «بانی ایستگاه شهدا هستند. نمی گذارند شرمنده مردم شویم.»
دم شویم.»