نمونه اى از حلم و صبر امام حسن علیه السّلام در این گزارش بررسی و بیان شده است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، أبو العباس محمد بن یزید بن عبد الأکبر المعروف بالمُبَرِّد (دانشمند) و دیگران روایت مى کنند: پیرمردى از اهالى شام، آن حضرت را که سوار بر مرکبى بود دید، و آنچه خواست به آن حضرت ناسزا گفت.
ولى امام حسن علیه السّلام سکوت کرد، وقتى که ناسزاگوئى او تمام شد، امام حسن علیه السّلام با آغوش باز، به سوى او متوجّه شد و در حالى که خنده بر لب داشت، بر او سلام کرد و فرمود: «اى پیرمرد! به گمانم غریب هستى، و گویا
که بار تو را برداریم، بر مى داریم، و اگر گرسنه هستى، تو را سیر مى کنیم، و اگر برهنه هستى، تو را مى پوشانیم، و اگر نیازمندى، ترا بى نیاز مى کنیم، و اگر رانده شده اى، به تو پناه مى دهیم، و اگر حاجتى دارى، آن را براى تو بر مى آوریم، و اگر به سوى ما سفر نموده اى، تا وقت بازگشتت، مهمان ما هستى، و این براى تو بهتر است، زیرا ما خانه وسیع براى پذیرائى داریم، و منزلت و مال فراوان در اختیار شما است».
هنگامى که آن پیرمرد شامى، این گفتار پرمهر امام حسن علیه السّلام را شنید، گریه کرد و آنچنان دگرگون شد که همان دم گفت:
اشهد انّک خلیفه اللّه فى ارضه، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته
: «گواهى مى دهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستى، خداوند آگاهتر است که رسالت خود را در وجود چه کسى قرار دهد».
سپس افزود: «من مى پنداشتم که تو و پدرت، دشمن ترین مخلوقات نزد من هستید، اکنون دریافتم که محبوبترین خلق خدا در نزد من مى باشید»، آنگاه اثاث خود را به خانه امام حسن علیه السّلام انتقال داد و تا در مدینه بود، مهمان آن حضرت بود، سپس به سوى شام بازگشت، در حالى که صادقانه به محبّت خاندان رسالت، معتقد شده بود.