به گزارش ادیان نیوز، «احمد الریسونی» از اندیشمندان و علمای دینی نزدیک به اخوان المسلمین شمال غرب آفریقا، در یکی از مقالات اخیر خود تحت عنوان «خلافت به شیوهی نبوت و خلافت به شیوهی داعش» به اختلاف اعتقادات و رفتار گروهک تروریستی – تکفیری «دولت اسرائیلی عراق و شام» موسوم به داعش پرداخته است.
در ذیل متن کامل مقاله وی که بدون هیچ گونه تغییری به فارسی برگردانده شده را آورده ایم:
در اواسط دههی دوم قرن بیستم میلادی مصطفی کمال فرماندهی ارتش ترکیه ملقب به کمال آتاترک نخستین کودتای نظامی به معنای نوین را در جهان اسلام اجرا کرد و پس از آن اروپا خلافت عثمانی را که بخش اعظم کشورهای اسلامی را زیر چتر خود گرد آورده بود ملغی اعلام کرد. از آن زمان بسیاری از مسلمانان از عام و خاص به نوعی احساس بینوایی و در به دری کردند و از فردای آن روز آرزوی برپایی دوبارهی خلافت اسلامی ذهن بسیاری از آنان را که نگران سرنوشت اسلام و امت اسلامی بودند به خود مشغول کرد.
در همین زمینه مسألهی بازستانی خلافت غصب شده به دغدغهی اصلی حرکتهای اسلامی معاصر تبدیل شد و شاید سرنگونی امپراطوری عثمانی یا خلافت عثمانی از مهمترین دلایل پیدایش جنبشهای بزرگ اسلامی در جهان شد؛ جنبش اخوان المسلمین در مصر به عرصه گذاشت، جماعت تبلیغ و جماعت اسلامی در هندوستان سر بلند کرد، جماعت نور در ترکیه و پس از آن حزب التحریر اسلامی که به طور ویژه به مسألهی خلافت توجه داشت و در راه احیای آن تلاش کرد از نمونه-های دیگر این جنبشها بودند.
«در روزهای اخیر مسألهی خلافت بار دیگر به صحنه بازگشته است و بسیاری از جوانان مسلمان در جهان رؤیای خلافت را در سر میپرورانند؛ برخی از آنان بیعت کردهاند و برخی از دور تأیید کردهاند و برخی نیز منتظر رخدادهای بعدی هستند».
پیدایش جنبشهای نوین اسلامی به ایدهی خلافت گره خورده است؛ این جنبشها غالبا در راستای واکنش به الغای آن یا تلاش برای احیا یا تصحیح مسیری که به سرنگونی آن منجر شد به وجود آمدهاند. برخی از آنها مانند حزب التحریر برپایی خلافت را سرآغازی برای پروژهی اصلاحی و مترقی خود میداند و برخی دیگر مانند جماعت اخوان المسلمین نیز خلافت را با مراحل دیگر هدفی برای فعالیت و مسیر حرکت خود قرار دادهاند و برخی جنبشها همانند جماعت تبلیغ و جماعت نور نیز بر این باورند که مشکل اساسی مسلمانان مسألهی خلافت و حکومت و سیاست نیست؛ بلکه مسألهی امتی است که از دین خود فاصله گرفته است و در مسایل ایمانی راکد مانده است؛ آنان درد و درمان و مشکل و چارهی کار را در اینجا جستجو میکنند. جماعتها و جریانها و احزاب اسلامی دیگری نیز در برههای از زمان بین این دو دیدگاه پا به عرصه نهادهاند که خلافت را یک آرزو و آرمان یا خواستهی آشکار مطرح نمیکنند بلکه آن را جایگزین خواستهها و اهداف سیاسی مشخص با ماهیت عملی و غایی مانند مشروعیت، آزادی، شورا، عدالت و حکومت عاقلانه تبدیل کردهاند.
این گروهها را میتوان «نسل دوم» حرکتهای اسلامی یا نسل قرن پانزدهم نامید؛ شاید بهترین مدل و نزدیکترین تعبیر از این نسل نوین اسلامی را بتوان در ترکیه از شرق تا موریتانی و سنگال در غرب جستجو کرد که در قالب احزابی چون حزب عدالت و توسعهی ترکیه تا حزب عدالت و توسعهی مراکش و حزب تجمع ملی برای اصلاح و توسعه (تواصل) موریتانی فعالیت میکنند. در بین ترکیه و موریتانی برخی از جریانهای نوین اسلامی را در کشورهای مصر، سودان، لیبی، تونس، الجزایر و مراکش شاهدیم که اینها به عنوان نمونه در یک منطقهی پیوستهی جغرافیایی حضور دارند که شاید بیش از دیگر مناطق زمینهی فعالیت و شکوفایی نسل دوم حرکتهای اسلامی در آن فراهم باشد اما این فکر در کشورهای شرق آسیا و شبه جزیرهی عربی و دیگر نقاط هم گسترش یافته و تجارب خاص خود را دارد.
در طول سه دههی اخیری که این نسل خود را در لابلای حرکتهای قدیم و جدید اسلامی جای داده بود، شعار خلافت اسلامی یا کشور اسلامی کمرنگ بود و بیشتر بر محتوا تمرکز داشت تا بر اصطلاح و به معانی توجه بیشتری نشان میداد تا به ساختار. اما ناگهان در روزهای اخیر این شعار به فضای رسانهای و سپس عملی بازگشت و مبارزهی سختی پیرامون مسألهی خلافت درگرفت و آرزوی خلافت ذهن هزاران تن از جوان مسلمان در جهان را به خود مشغول کرد به طوری که برخی با آن بیعت و برخی از دور تأیید کردهاند و برخی نیز به انتظار رخدادهای بعدی نشستهاند.
حتی اتحادیهی جهانی علمای مسلمان هم که بلافاصله موضع مخالف خود را نسبت به خلافت مورد ادعا اعلام کرد و آن را فاقد مشروعیت و شروط و ساز و کارهای خلافت دانست، بیانیهی پنجم رمضان ۱۴۳۵ خود را با این جملات آغاز کرد:
«اتحادیهی جهانی علمای مسلمان در این زمینه نکات زیرا را مورد تأکید قرار میدهد:
نخست: همهی ما رؤیای خلافت اسلامی بر شیوهی نبوت را در سر داریم و از صمیم قلب آرزو میکنیم این مهم همین فردا محقق شود».
دلیل اصلی کسانی که رؤیای خلافت در سر دارند این حدیث نبوی است که امام احمد و دیگران از حذیفه بن یمان نقل کردهاند که ایشان فرمود: «تکون النبوه فیکم ما شاء الله أن تکون، ثم یرفعها إذا شاء أن یرفعها، ثم تکون خلافه على منهاج النبوه، فتکون ما شاء الله أن تکون، ثم یرفعها إذا شاء الله أن یرفعها، ثم تکون ملکا عاضا، فیکون ما شاء الله أن یکون، ثم یرفعها إذا شاء أن یرفعها، ثم تکون ملکا جبریه، فتکون ما شاء الله أن تکون، ثم یرفعها إذا شاء أن یرفعها، ثم تکون خلافه على منهاج نبوه».
رسول اکرم (ص) فرمود: نبوت تا زمانی که خدا بخواهد در میان شما باقی میماند و هر وقت که بخواهد آن را برمیدارد؛ آنگاه خلافت بر شیوهی نبوت خواهد بود تا زمانی که خدا بخواهد؛ سپس آن را هر وقت که بخواهد بر میدارد و حاکمان سختگیری به قدرت خواهند رسید و تا زمانی که خدا بخواهد خواهند ماند. پس از آن خداوند هر وقت بخواهد آنها را برمیدارد سپس حاکمان ستمگر به قدرت خواهند رسید تا زمانی که خداوند اراده کند و آنان را بردارد و پس از آن خلافت بر شیوهی نبوت خواهد بود.
دربارهی این حدیث باید گفت که اولاً صحت آنجای تردید است و متخصصان علم حدیث با خوشبینی آن را در درجهی «حسن» قرار دادهاند و این درجهی حدیثی برای اثبات احکام مهم و کلی شایستگی ندارد و بهترین سخن آن است که این حدیث را در موضع بشارت و امیدواری قرار دهیم اما در هنگام جدیت و قاطعیت باید دلایل محکم داشته باشیم در غیر این صورت استناد به این گونه احادیث جایز نیست.
ثانیا: در همین موضوع حدیث دیگری نیز با همین درجه یا بالاتر از آن وجود دارد که از آن حدیث کشتی یاد میشود؛ در این حدیث رسول خدا (ص) فرموده است: «خلافه النبوه ثلاثون سنه، ثم یؤتی اللهُ مُلکه من یشاء» خلافت بر شیوهی نبوت سی سال خواهد بود و خداوند ملکش را به هر کس که بخواهد میدهد. این حدیث به خلافت دومی که پس از خلافت اول به شیوهی نبوت خواهد آمد اشاره نکرده است.
ثالثا: در هیچ یک از این دو حدیث امر یا نهی وارد نشده است یعنی مسلمان را به چیزی مکلف نکرده است؛ پس اگر کسی ادعا کند که با اعلام خلافت و پیامدهای خطرناک آن یکی از واجبات دینی را انجام داده است باید پاسخ دهد که خداوند در کجا او را به این کار مکلف کرده است؟ این وجوب را از کجا ثابت میکند؟ اگر نتواند ثابت کند این شعار او ادعایی بیش نیست و از زمرهی کسانی خواهد بود که عملی انجام میدهند که دستوری بر آن نیامده است.
وقتی به اصطلاح خلافت راشده یا خلافت بر شیوهی نبوت بازگردیم ویژگیهای زیر را در آن مییابیم: «انتخاب و چرخش قدرت در میان خلفای راشدین با آزادی و امنیت کامل صورت میگرفت نه زیر سایه-ی شمشیر و تهدید و ارعاب؛ داعش میخواهد خلافتش را از راه فتنه و جنگ و در فضایی آکنده از ترس و ارعاب و از راه غلبه و اجبار بر دیگران تحمیل کند».
۱-خلافت راشده تمام مسلمانان را صرف نظر از کمی یا زیادی آن زیر چتر خود گرد آورده بود و همهی مسلمانان از آنان راضی و خشنود بودند؛ اما خلافتی که اخیرا اعلام شده است (خلافت داعش) حتی یک هزارم مسلمانان و کشورهای اسلامی را هم زیر سلطهی خود ندارد. از کجا معلوم میشود کسانی هم که زیر سلطهی این تنظیم هستند آنان را قبول دارند و از حکومتش خشنودند؟
۲-انتخاب خلیفه پس از مشورت و رایزنی با اهل نظر و افراد سرشناس و مشارکت گستردهی عامه-ی مسلمانان از زن و مرد انجام میگیرد کاری که در انتخاب عثمان (رض) انجام گرفت؛ به همین خاطر عمر (رض) همان طور که در صحیح بخاری آمده است میفرماید: هر کس بدون مشورت مسلمانان با کسی بیعت کند نه بیعتش مورد قبول است و نه کسی که با او بعیت کرده است و چنین کسانی باید کشته شوند. اما معلوم نیست چه کسی با این خلیفهی مورد ادعا بیعت و چه کسی وی را انتخاب کرده است؟ در میان امت اسلامی چه جایگاهی دارند؟ آنچه معلوم است تعدادی از یاران و حامیان این شخص با وی بیعت کردهاند؛ این شخص میتواند در مسایل خاص امیر آنان باشد اما اینکه خود را خلیفهی مسلمانان اعلام کند بسیار جای شگفتی است.
۳-انتخاب و چرخش قدرت در زمان خلفای راشدین در کمال آزادی و امنیت صورت میگرفت نه زیر سایهی شمشیر و تهدید و ارعاب؛ اما خلافتی که در رسانههای اعلام میشود میخواهد با جنگ و فتنهانگیزی و در فضایی آکنده از ترس و وحشت و از روی اجبار خود را بر مردم تحمیل کند. امام مالک در مسألهی بسیار کماهمیتتر مانند طلاق میفرمود: طلاق کسی که مجبور شده است واقع نمیشود پس بیعت اجباری و از روی ترس باطل است.
۴-رهاورد خلافت راشده وحدت و رحمت و نعمت برای مسلمانان بود نه جنگ داخلی میان مسلمانان و انتقام و اختلاف و عذاب.
۵-خلافت به شیوهی نبوت به دنبال معانی و مقاصد بلندی بود و هیچگاه بر شعار و بیانیه و القاب استوار نبود. امام بغوی در «شرح السنه» از حیمد بن زنجویه نقل کرده است: «خلافت تنها کسانی را سزاست که با اعمال خود این عنوان را تأیید میکنند و پس از پیامبر اسلام (ص) به سنت او پایبند هستند اما اگر خلاف سنت کردند و روش رسول خدا را تغییر دادند پادشاه هستند اگر چه نام خلیفه بر خود نهاده باشند». چه بسیارند حاکمانی که القاب و عناوین بزرگی بر خود نهادهاند و خود و نیاکانشان را مقدس جلوه دادهاند اما در حقیقت چیزی جز فتنه و مصیبت و بلا برای امت-هایشان به ارمغان نیاوردهاند. شاعر چه زیبا گفته است:
مما یُزهِّدنی فی أرض أندلسٍ ألقابُ مملکه فی غیر موضعها
ألقابُ معتضِدٍ فیها ومعتمِدٍ کالهِرِّ یحکی انتفاخاً صوله الأسدِ
در سرزمین اندلس چیزی که مرا آزار میدهد آن است که کسانی به ناحق القابی بر خود نهادهاند.
القابی بزرگی چون معتضد و معتمد مانند گربهای که شمایل شیر به خود میگیرد.
بدون شک گربه در ذات خود حیوان نجیبی است و جایگاه و وضعیت خود را دارد؛ اما وقتی در خود باد کند و شمایل شیر به خود بگیرد و در جایگاه آن به عنوان پادشاه جنگل قد علم کند در اینجا هیچ ارزشی برای او قابل تصور نیست.
«احکام شرعی به معانی و اوصاف بستگی دارد نه به اسماء و اشکال».
علامه محمد طاهر بن عاشور این جملهی مشهور را عنوان یکی از مباحث کتاب «مقاصد شریعت اسلامی» قرار داده است و معایش این است که احکام شرعی بر اسم و رسم و شکل ظاهری بنا نمیشود بلکه بر مراعات حقایق و صفات مؤثر اشیاء بنا میشود.
در شریعت هیچ چیزی به خاطر اسم و لقب و شکل و رنگ خاص حرام یا حلال یا واجب نمیشود؛ ابن عاشور میگوید: نباید گمان کنی که برخی از احکام به اسمای اشیاء یا شکل صوری آن بدون رعایت معانی شرعی آن بستگی دارد این تصور تو را به خطا میاندازد.
پیرامون مسألهی حکومت و خلافت و سیاست باید گفت که شریعت بر اساس عدالت آمده است و در تمام زمینهها عدالت را واجب کرده است؛ شریعت احسان را بر هر چیز واجب کرده است و شورا و مشروعیت را به خاطر منع استبداد تشریع کرده است. در شریعت ایثار و فداکاری ستایش و انحصارطلبی نکوهش شده است؛ برابری و فروتنی مورد تأکید قرار گرفته و ظلم و سرکشی حرام شده است؛ شریعت حفظ اموال عمومی را لازم دانسته است و باید به بهترین شیوه از آن استفاده کرد از سوی دیگر انحصار اموال عمومی و اختلاس و ریخت و پاش آن را حرام میداند. در شریعت به یاری بینوایان و رعایت حقوق و کرامتشان مورد تأکید شده است و از ستم زورگویان و تجاوز تعدی آنان جلوگیری شده است. شریعت برای ایجاد امنیت و از میان برداشتن ترس و ناامنی آمده است. اگر لفظ خلافت یا خلیفه تا ابد از زندگی مسلمانان حذف شود کوچکترین نقص و کاستی در دینشان به وجود نمیآید؛ اما اگر عدالت و شورا و مشروعیت حکومت برای یک روز هم غایب باشد مصیبت بزرگ روی خواهد داد.
همهی اینها احکام و فرایض و مسایل قطعی دینی دارای مواضع روشن و جایگاه معلوم و دلایل آشکار هستند؛ اگر این مفاهیم و مقاصد در سایهی چیزی به نام «خلافت» تحقق یابد چه بهتر؛ چیزی که ما هم به دنبال آن هستیم. اما اگر در سایهی خلافت تباه شود چه ننگ است این خلافت و ما هیچگاه خواهان چنین خلافتی نیستیم چرا که اگر بدون نام خلافت و با عنوان دیگری تحقق یابد مقصود کاملا حاصل شده است.
شریعتی که مسایل یاد شده و دیگر احکام و اصول و مقاصد را بر ما فرض کرده است هیچگاه بر ما فرض نکرده است چیزی تحت عنوان خلافت یا خلافت اسلامی یا دولت اسلامی را برپا کنیم؛ بر ما فرض نکرده است که شکل معین و شیوهی مشخصی از این خلافت یا دولت را برپا کنیم. در یک جمله از ما نخواسته است که حاکم را خلیفه بنامیم و نظام حکومتی را خلافت لقب دهیم.
به همین خاطر میگویم اگر لفظ خلافت یا خلیفه برای همیشه از زندگی مسلمانان رخت بربندد، کوچک ترین زیانی به دینشان وارد نخواهد شد و اما اگر عدالت و شورا و مشروعیت حکومت برای یک روز هم از صحنه غایب باشد مصیبت بزرگ همه را فرا میگیرد.
خلافتی که با شمشیر بیاید و با شمشیر ما را مورد خطاب قرار دهد رهاوردی جز نکبت و شرارت برای امت نخواهد آورد؛ ما از بلا و مصیبت حکامی که با شمشیر بر ما حکومت کردهاند آزار فراوان کشیدهایم چنان که برخی تا امروز هم شمشیر را شعار و پرچم دولتشان قرار دادهاند؛ تسلط زور و شمشیر دیگر بس است. بله شمشیر زمانی نیکو است که به قصد جهاد و راندن متجاوزان و مزدوران به کار گرفه شود؛ از میهن حمایت کند و امنیت مرزها و جبههها را تضمین کند؛ اما وقتی همین شمشیر سینهی مسلمانان را نشانه رود و در راستای غلبه و سیطره به کار گرفته شود و جایگزین مشروعیت و شورا شود و به ابزار اعلام خلافت تبدیل شود، خود و خلافتش باطل و غیرقابل قبول است.
منبع: شیعه آنلاین