به گزارش ادیان نیوز، وهب جزء اولین شهداست که
از جبهه امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به میدان نبرد رفت. وى که کنیهاش ابو وهب بود، جوانى دلاور و حماسى از شیعیان کوفه
بود. به کوفه آمده، در نزدیکى بئرالعبد خانهاى گرفت و با همسرش به آنجا منتقل شد.
وقتى دید عمرسعد، نیرو آماده و سازماندهى مىکند تا از نخیله به جنگ حسین بن على علیه
السلام در کربلا بروند، پیش خود گفت: به خدا قسم شیفته جهاد با مشرکان بودم، امیدوارم
جنگ با اینان که به نبرد فرزند پیامبر صلوات الله علیه و آله مىروند، نزد خداوند کم
ثوابتر از جهاد با مشرکان نباشد. پیش همسرش رفت و نیت خود را با او در میان گذاشت،
شبانه هر دو از کوفه بیرون رفتند و شب هشتم محرم به یاوران حسین در کربلا پیوستند. همسر او نیز از شهداى کربلا بود.
وهب و عاشورا
شیخ صدوق در کتاب “الامالی” به نقل از عبدالله
بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر علیهماالسلام، از جدش امام زینالعابدین
علیه السلام مینویسد: وهب بن وهب، به میدان آمد. او و مادرش، مسیحی بودند که به دست
امام حسین علیه السلام ، مسلمان شدند و تا کربلا به دنبال او آمده بودند. وهب، بر اسب،
سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [از سپاه دشمن] را کشت
و سپس اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد ـ که خدا، لعنتش کند ـ آوردند. فرمان داد تا گردنش
را بزنند. او را گردن زدند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین علیه السلام انداختند.
مادرش، شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: “ای
ام وهب! بنشین که خداوند، جهاد را از دوش زنان، برداشته است. تو و پسرت، با جدم محمد
(صلوات الله علیه و آله)،در بهشت خواهید بود.”
در کتاب “لهوف” هم آمده است:
وهب بن حُباب کلبی، به میدان آمد و خوب، شمشیر زد و نیکو جنگید. سپس، به سوی همسر و
مادرش ـ که با او آمده بودند ـ بازگشت و گفت: “ای مادر! آیا راضی شدی یا نه؟” مادر
گفت: “نه. راضی نمیشوم تا آن که در رکاب حسین علیه السلام، کشته شوی. همسرش نیز گفت:
“تو را به خدا سوگند میدهم که مرا به [مرگ] خودت، سوگوار مکن”
اما مادرش به او گفت: “پسر عزیزم! سخنش را نشنیده بگیر و بازگرد و پیش روی
فرزند دختر پیامبرت بجنگ تا به شفاعت جدش در روز قیامت، نائل شوی.”
وهب نیز بازگشت و جنگید تا
دستانش قطع شد. همسرش، عمود خیمهای را برداشت و به سوی او پیش رفت، در حالی که میگفت:
“پدر و مادرم، فدایت باد! در دفاع از پاکان
حرم پیامبر خدا (صلوات الله علیه و آله) بجنگ.”
وهب، جلو آمد تا او را به
سوی زنان بازگرداند؛ اما همسرش، لباس او را گرفت و گفت: “باز نمیگردم تا این که همراه تو بمیرم.”
امام حسین علیه السلام فرمود:
“پاداش خیر، نصیب شما خانواده باد! به سوی
زنان، بازگرد، خدا، رحمتت کند.”
او نیز به سوی آنها بازگشت،
و کلبی نیز پیوسته میجنگید تا کشته شد. رضوان الهی بر او باد!
همچنین در کتاب “مقتل الحسین
(علیه السلام)” به نقل از خوارزمی آمده است: “وهب بن عبدالله بن جَناب کلبی ـ در حالی که مادرش همراهش بود ـ بیرون
آمد. مادرش به او گفت: “برخیز ـ ای پسرم ـ و فرزند دختر پیامبر
خدا را یاری ده. او گفت: “ای مادر! چنین میکنم
و ـ به یاری خدا ـ کوتاهی نخواهم کرد.”
سپس به میدان آمد، در حالی
که میگفت: اگر مرا نمیشناسید، من فرزند
کلبم به زودی مرا و ضربههایم را خواهیم دید و نیز یورش و هجوم مرا در نبرد. انتقام
خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت و سختی را در روز سختی میرانم. جولانم
در نبرد، بازی نیست.
وهب بن حُباب کلبی، به میدان
آمد و خوب، شمشیر زد و نیکو جنگید. سپس، به سوی همسر و مادرش ـ که با او آمده بودند
ـ بازگشت و گفت: “ای مادر! آیا راضی شدی یا نه؟”مادر گفت: “نه. راضی نمیشوم تا آن که در رکاب حسین علیه السلام
، کشته شوی.”
آنگاه، حمله کرد و پیوسته
میجنگید تا گروهی [از سپاهیان دشمن] را کُشت. سپس به سوی مادر و همسرش بازگشت و نزدیک
آنها ایستاد و گفت: “ای مادر! آیا از من، راضی شدی؟” مادرش گفت: “راضی نمیشوم، مگر
آن که پیشروی فرزند دختر پیامبر خدا کشته شوی.” همسرش به او گفت: “تو را به خدا سوگند میدهم که مرا به [مرگ] خود، سوگوار
نکنی.”
مادرش به او گفت: “به سخنش، گوش مده و بازگرد و پیشروی فرزند دختر پیامبر
خدا بجنگ تا فردا، شفیع تو نزد پروردگارت باشد.”
وهب پیوسته جنگید تا دست
راستش قطع شد؛ اما توجهی نکرد و باز جنگید تا دست چپش نیز قطع شد و سپس، کشته شد. بنا
به نقل فاضل دربندی از ابی مخنف، وهب، پنجاه تن را به هلاکت رساند. برخی تعداد هلاک
شده ها را ۱۰۰ تن ذکر کرده اند. مادرش به سوی او آمد
تا خون را از چهرهاش پاک کند که شمر بن ذیالجوشن، او را دید و به یکی از غلامانش
فرمان داد تا با عمود خیمه، به او بزند. [او نیز چنین کرد] و سرش را شکست و وی را کشت.
او نخستین زنی بود که در نبرد [همراه با] حسین علیه السلام، به شهادت رسید.
مجدالائمّه سَرَخسَکی، از
ابوعبدالله حداد نقل میکند که وهب بن عبدالله، نخست مسیحی بود که همراه با مادرش،
به دست امام حسین علیه السلام اسلام آورده بودند.
وی در مبارزه، بیست و چهار
تن پیاده و دوازده تن سواره [از سپاه دشمن] را کشت و سپس، اسیر شد. او را نزد عمر بن
سعد آوردند. او به وهب گفت: “حملهات، خیلی سخت بود!” سپس، فرمان داد تا گردنش را بزنند
و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین علیه السلام بیندازند.
مادرش، سر وی را برگرفت و
آن را بوسید و با عمود خیمه، [به دشمن] حمله کرد و با آن، دو تن را کشت. امام حسین علیه السلام به او فرمود: “ام وهب بازگرد
که جهاد، از دوش زنان، برداشته شده است.” او نیز بازگشت، در حالی که میگفت: “خدای
من! امید مرا، قطع مکن.”
پس امام حسین علیه السلام
به او فرمود: “خداوند، امیدت را قطع نمیکند، ایام وهب!
تو و فرزندت، در بهشت، همراه پیامبر خدا(صلوات الله علیه و آله) و فرزندانش خواهی بود.”
منابعی برای مطالعه
بیشتر
انصارالحسین/ موسوعه العتبات
المقدسه، ج ۸ / تنقیح المقال، مامقانى، ج۲
/ امالی شیخ صدوق / مَلهوف علی قَتلی الطُفوف (مقتل لهوف)/ عشره کامله
منبع : انجمن رهپویان هدایت