خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

داستان زندگی “کریس جکسون” آمریکایی

به گزارش ادیان نیوز، داستان زندگی “کریس جکسون” آمریکایی که بعداً نامش «محمد عبدالرئوف» شد سرشار از تحقیق برای شناخت حقیقت است. البته شغل آقای عبدالرئوف، ارتباط مستقیمی با تحقیق و پژوهش ندارد، اما نگاه متفاوت او به مسائل پیرامونش زمانی آشکار شد که به عنوان بازیکن حرفه‌ای بسکتبال قبل از خوانده شدن سرود ملی آمریکا از سر جایش بلند نمی‌شد. استدلال آقای عبدالرئوف این بود که نمی‌تواند به پرچمی احترام بگذارد که نماد نقض آزادی، بی‌عدالتی و کشتار مردم سرتا سرجهان است.
سفر محمد عبدالرئوف برای شناخت حقیقت زمانی آغاز شد که احساس کرد سبک زندگی متناسب با یک بسکتبالیست حرفه‌ای در NBA دیگر روح او را ارضا نمی‌کند. یک روز زمانی که هم‌تیمی‌هایش خوابیده بودند خواندن صفحه‌ای از کتاب “مالکوم ایکس (فعال سیاه‌پوست و مسلمان حقوق انسانی) برای اولین بار ایده سفر به مناطق فقیرنشین و ملاقات با فعالان مسلمان را به ذهن او آورد. وی به مناطق فقیرنشین واشنگتن، فیلادلفیا و هارلم سفر کرد. از آن به بعد، عبدالرئوف در هتل و در خانه همواره درباره وضعیت سیاهان در جامعه آمریکا، دلایل شانه خانه کردن بعضی از پدران از مسئولیت‌هایشان و این‌که چرا عده‌ای زندگی‌شان پشت میله های زندان می‌گذرد، صحبت می‌کرد. سفر او به مناطق فقیرنشین، سرآغاز شکل‌گیری ایده سفر به مکه در ذهن او بود.
عبدالرئوف در وقت های آزادی که داشت تقریباً تمام کتاب‌های مالکوم ایکس را خواند و او را به عنوان دوست، راهنما و کسی برای خودش برگزید که می‌تواند به او اعتماد کند و او را بفهمد. وی کتابخانه بزرگی از کتاب‌ها و صحبت‌های مالکوم درست کرد.
مدتی بعد او به همسرش گفت می‌خواهد به اسلام ایمان بیاورد. او یک معلم عربی استخدام کرد و برنامه فشرده‌ای برای یادگیری زبان عربی آغاز کرد. در مساجد شرکت می‌کرد و با رهبران اسلامی دیدار می‌کرد. می‌گفت که می‌خواهد به ایران سفر کند. سرانجام وی از مسیحیت به اسلام ایمان آورد.
محمود عبدالرئوف درباره مسلمان شدنش و واکنش اطرافیان به آن می‌گوید: “دنبال حمایت بودم، کسی که با من باشد، چون فکر می‌کردم که واقعاً دارم به سمت بهتر شدن حرکت می‌کنم و دارم به آدم بهتری تبدیل می‌شوم. می‌دانم که خیلی‌ها به من می خندیدند. آن‌ها فقط فردی را می‌خواستند که با آن توپ لعنتی دریبل کند. دهانت را ببند و فقط دریبل کن. کاری به کسی نداشته باش، فقط دریبل کن.”
این بود که او احساس کرد که برده‌ای مدرن است و جمله‌ای از مالکوم که در ذهنش تکرار می‌شد این بود: “میهن‌پرستی نباید تو را آن‌قدر کور کند که نتوانی حقیقت را ببینی. غلط، غلط است، مهم نیست چه کسی آن را انجام می‌دهد یا آن را می‌گوید. هیچ‌کس نمی‌تواند به تو آزادی بدهد. هیچ‌کس نمی‌تواند به تو برابری، یا عدالت یا چیزهای دیگر بدهد. اگر شما انسان باشید، آن را به دست می‌آورید.
منبع: رهیافته
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.