ادیان نیوز: استراتژی تغییر یا سرنگونی نظام مقدس جمهوری اسلامی، از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در دستورکار استکبار جهانی و در رأس آن، امریکا قرار گرفت، بهطوریکه سیاستمداران امریکایی هیچگاه آن را انکار نکرده و همواره به عنوان یک هدف راهبردی مدنظر قرار دادهاند. آنها بارها تأکید کردهاند که این هدف راهبردی، با تغییر دولتها در امریکا و جابهجایی اولویتهای سیاست خارجی این کشور، از دستورکار خارج نمیشود چراکه درگیری ایران و امریکا، ریشه در ماهیت طرفین درگیر دارد از اینرو، این نبرد هنگامی پایان میگیرد که یکی از طرفین، تغییر ماهیت دهد؛ نبردی که در آن اسلام ناب محمدی(ص) در برابر جریان استکبار جهانی قرار دارد.
سیاستهای راهبردی امریکا علیه انقلاب اسلامی ایران در ابتدای امر، بیشتر بر شیوههای براندازی سخت و همراه با خشونت متمرکز بود که نقطه اوج آن، جنگ تحمیلی هشتساله بود. با گذشت زمان و عدم تحقق اهداف آنان از طریق براندازی سخت، به اقدامهای نرم و غیرخشونتآمیز روی آوردند و آنچه را که بهاصطلاح، “براندازی نرم” و “ناتوی فرهنگی” خوانده میشود، به طور جدی در دستورکار خود قرار دادند. این مسئله حکایت از این حقیقت دارد که سیاست خصمانه دولتمردان امریکا علیه ایران، معطوف به تغییر نظام ایران بودهاست و در این مسیر، از تاکتیکهای مختلفی بهره گرفتهاست که تلاش جهت تغییر در باورها، ارزشها و اعتقادات دینی و ملی مردم مسلمان ایران، از جمله مهمترین این روشها بودهاست. یکی از اقدامات نرم امریکا در این راستا، راهاندازی یا حمایت از جنبشهای فرهنگیـاعتقادی در داخل ایران است. آنها با زیرکی تلاش دارند تا راههایی را که منجر به رویارویی مستقیم نظام سیاسی و هواداران آن و جریانهای تابع این رویکرد میشود، مسدود کنند. این رویکرد، مسیرهای جدیدی را که نظام سیاسی، حساسیت زیادی نسبت به آنها ندارد و یا راههای فرار مناسب قانونی دارند، برمیگزیند و روی موضوعاتی دست میگذارد که ضمن نقاط وجود آسیبپذیر داخلی، ظرفیتهای مناسبی برای مانور روی آنها وجود دارد. از جمله این موارد میتوان به: تمرکز بر مسائل مربوط به جوانان، زنان، اقشار آسیبپذیر، معضلات اجتماعی مانند فقر و بیکاری و… اشاره کرد.
مهمترین عامل تأثیرگذار بر هویت و امنیت ملی در جوامعی که مذهب در آنها از جایگاه ویژهای برخوردار است، آموزههای مذهبی است. دین و مذهب تحت شرایطی خاص میتواند، عامل انسجام و وحدت ملی برای یک ملت شود و دولت را در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی، بیمه کند. همین جایگاه و نقش حساس، موجب شده تا این عامل، از سوی قدرتهای سلطه و جریانهای برانداز مورد توجه قرار گیرد. (۱)
سیاستمداران امریکایی نیز از همان ابتدا به این عامل توجهی خاص مبذول داشتند. پس از اینکه آنها در اوایل دوران قاجار با فرهنگ، مذهب و باورهای مردم و سیاست ایران آشنا شدند، تمام تلاش خود را به کار بسته و در راستای تضعیف ایران به همپیمانان خود پیوستند. با چنین دیدگاهی بود که با جنبش ضد ملی جریان بابیت و چندی بعد بهائیت، همراهی کرده و از آنان در عرصههای مختلف حمایت کردند که این پشتیبانیها تا به امروز نیز ادامه داشتهاست.
جریانسازی فرقهای در ایران
از قرن ۱۹ میلادی و همزمان با صنعتی شدن اروپا، ایران بهواسطه موقعیت ژئوپلتیک خود، جایگاه خاصی را در معادلات جهانی به خود اختصاص داد. گذشته از وجود مواد اولیه، بازار مصرف و نیروی کار ارزان، همسایگی با دو قطب سیاسی آن روزگار، اهمیت این امر را دو چندان ساخت.
روسها پس از دوران “پطر کبیر” و “کاترین”، به منظور توسعه مرزهای سیاسی خویش و دستیابی به بخشی از مسیر بازار تجارت جهانی که از جنوب ایران عبور میکرد، چشم طمع به سرزمین ایران دوخته بودند. آنها با تحت فشار قرار دادن اتباع مهاجر ایرانی در مناطق شمالی قفقاز، زمینه بروز جنگ در این منطقه را فراهم ساختند و درنهایت، بخشهای وسیع و حاصلخیزی از ایران را به اشغال خود درآوردند.
قدرت دیگر آن روز یعنی انگلیس، هرچند نمیتوانست اهداف ارضی نسبت به ایران داشته باشد اما به موقعیت ژئوپلتیک ایران در همسایگی با هندوستان(مستعمره مهم خود) پی برده بود و به همین جهت، از سیاست دوگانه تضعیف تدریجی ایران و تقویت اقتدار ظاهری خود در برابر روسیه پیروی میکرد.
هردوی این قدرتها، به نوعی درصدد تضعیف ایران تا مرحله حذف تدریجی بودند. تقریباً در دورانی نزدیک به همین ایام، به ردپای امریکا در سواحل خلیجفارس بر میخوریم که به دنبال گسترش تجارت با آسیا بود.(۲)
در ۱۹ اکتبر ۱۸۵۱(۱۴ ذیحجه ۱۲۶۷ه.ق) معاهدهای میان ایران و امریکا به امضا رسید و این کشور رسماً مجوز تأسیس کنسولگری خود در بوشهر را به دست آورد. این ارتباط سیاسی تا قطع کامل آن در تاریخ ۱۹ فروردین۱۳۵۹ -تنها ۱۷روز قبل از مداخله نظامی امریکا در حادثه طبس- با فراز و فرودهایی همراه بود. در طول مدت۱۳۰ سال ارتباط سیاسی امریکا با ایران، همواره سیاست تضعیف ایران در تمامی زمینهها در دستورکار سیاستمداران این کشور بودهاست.
به طور کلی، یکی از علل ایجاد رابطه سیاسی میان دولتها، مسئله اتباع است، امریکا در این زمینه نیز سیاستهای خاصی را در رابطه با ایران اتخاذ کرد. این سیاست در آن زمان، از طریق میسیونرهای مذهبی به اجرا درآمد. میسیونرها بهظاهر با هدف تبلیغ مسیحیت واردایران شدند و با اقدامات خود، زمینه نفوذ امریکا به عرصه سیاسی- فرهنگی ایران را ایجاد کردند. آنها برای این منظور با حمایت انگلیس، شهر ارومیه را پایگاه فعالیتهای خود قرار داده و علاوه بر ساخت کلیسا، اقدام به تأسیس کتابخانه، بیمارستان، مدرسه و چاپخانه نیز کردند.(۳)
ماهیت حقیقی میسیونرها هنگامی آشکار شد که در روزنامهای تحت عنوان “پرتوهای نور” به دین مبین اسلام توهین و هتاکی کردند بهطوریکه ناصرالدینشاه، دستور توقیف این روزنامه را صادر کرد.(۴) این رخداد، حاکی از آن است که از همان آغاز، دیپلماسی فرهنگی امریکا در پی تحقق استراتژی نفوذ و تغییر فرهنگ و باورهای مذهبی جامعه ایران بودهاست.
میسیونرهای امریکایی، پیشقراول نفوذ معرفتی
به گواه سیاستمداران غربی، نتایج حاصل از اقدامات میسیونرهای مذهبی در ایران، چیزی جز افزایش تنفر ایرانیان از آنها نبود؛ جامعه ایرانی به ایشان همچون کافرانی بیآزار مینگریستند.(۵) این وضع در مورد تمام جریانهای میسیونری ازجمله میسیونرهای امریکایی نیز صادق بود اما این مسئله باعث نشد که این جریان از پیگیری اهداف محوری خود دست بردارد بلکه همانطور که اشاره شد، در پوشش مسیحیت و با ترفندهای مختلف –تأسیس مدرسه و بیمارستان رایگان و…- زمینههای شکلگیری جنبشهای فکری-عقیدتی مدنظر خود را فراهم ساخت.
در چنین روزگاری بود که جریانهای فکری و مدعیان مهدویت با سوءاستفاده از فضای پدیدآمده سیاسی-اقتصادی، همسو با میسیونرهای غربی، باورهای جامعه را هدف قرار داده و به امید کسب جایگاه و دستیابی به منافع مورد نظر خود -دانسته یا ندانسته- به بازی در زمین حریف پرداختند. اقدامات آنها تاجایی پیش رفت که کشور را با یک بحران جدی داخلی مواجه ساخت.
یکی از جریانهای برآمده از دل مباحث مربوط به “مهدویت” و “مدعیان مهدویت”، فرقه “بابیت” بود که در جامعه ایرانی بروز و ظهور پیدا کرد و در ادامه، با حمایت کشورهای سلطه توانست از مرگ حتمی نجات پیدا کند و تحت عنوان “بهائیت” به حیات ننگین خود ادامه دهد.
سرکرده این فرقه، فردی به نام “علیمحمد شیرازی”، معروف به “باب” بود. در روزهای اولیه ادعای وی، دو تن از میسیونرهای اروپایی با هدف تسهیل و رفع موانع از مقابل باب، از بغداد راهی شیراز شدند. وقتی آنها به قاطعیت حاکم شیراز در برخورد با این جریان، آگاه شدند، به اصفهان رفته و نزد “منوچهرخان معتمدالدوله گرجی”، حاکم اصفهان رسیدند. وی ترتیب ملاقات این دو مبلغ را با خاخامهای یهودی اصفهان میدهد. آنها در بازگشت به بغداد، از مرکز خود در لندن تقاضا میکنند که پایگاه فعالیتهایشان از بغداد به اصفهان منتقل شود و این تقاضا پذیرفته میَشود. ورود این دو میسیونر به اصفهان، درست مصادف با زمانی است که علیمحمد باب نیز در این شهر و تحت توجهات حاکم گرجی آن، روزگار میگذرانید. (۶)
این وضعیت تا مرگ معتمدالدوله به همین منوال ادامه داشت. “استرن”، مبلغ مذهبی انگلیسی در کتابی تحت عنوان “طلوع نور در شرق” اذعان میدارد که بابیها با وی در ارتباط بوده و از او جزوات ضد اسلام تقاضا میکردهاند: «در مراجعت به اقامتگاهم به تعدادی بابی برخورد کردم که با نهایت احتیاط، از من تقاضای جزوهای در رد اسلام کردند. آنها گفتند: ما از اسلام و پیامبرش، متنفریم و [–نعوذ بالله-] قرآن را مسخره میدانیم. یکی از آنان گفت: انشاءا… روزی، اسلام را از این کشور بیرون خواهیمکرد. اگر روسی یا انگلیسی شویم برای ما فرقی نمیکند زیرا هر عقیدهای را بهتر از اسلام میدانیم.» استرن در ادامه، مینویسد: «به نظر میرسید آنها از طبقه اشراف اصفهان باشند».(۷) طبق گزارش “استین رایت” نیز هنگامی که باب -به سبب فتنهانگیزی دستگیر شده و- در قلعه “چهریق” زندانی بود، میسیونرهای امریکایی با وی مراوده داشتهاند.(۸)
پس از آغاز فعالیت میسیونرها در ارومیه و شهرهای دیگر، آموزش فرزندان ایرانزمین، به عنوان یکی از مهمترین راهکارهای نفوذ به قلوب ایرانیان و فراهم ساختن زمینههای فکری لازم برای تحقق اهداف قدرتهای سلطه در دستورکار جریانهای میسیونری قرار گرفت. این اسب تروا توانست برای مدت ۱۳۰ سال در لایههای مختلف اندیشه و فرهنگ این مرز و بوم، نفوذ پیدا کرده و هویت ملی را دستخوش تغییر قرار دهد. در این میان، اندیشمندان و علمای دینی، بهویژه تنی چند از عالمان شیعه در برابر توطئه دشمنان اسلام به مبارزه و ایستادگی پرداختند که نمایانگر آگاهی آنها از اهداف و برنامههای استعمار و استکبار جهانی است و نشان میدهد که مبارزه ضداستعماری ایرانیان، ریشه در تاریخ دارد. نقطه اوج این مبارزه در بهمنماه ۱۳۵۷ بود که به فضل الهی و رهبری پیامبرگونه حضرت امامخمینی(ره) به پیروزی منتهی شد.
حمله امریکا به نظام آموزشی با بازوی بهائیت
بنا بر آنچه گذشت، قدرتهای سلطه و در رأس آنها، امریکا و حاکمان کلیسا برای استعمار و استثمار جوامع بشری، از هیچ اقدامی فروگذار نکرده و در چارچوب طرحهای استعماری و روند بردهسازی انسانها، در کنار یکدیگر و در یک راستا فعالیت کرده و میکنند.
فرقه بابیت و تشکیلات بهائیت نیز دقیقاً بر همین اساس، از سوی استعمارگران طراحی و حمایت شد تا بازویی برای آنها باشد و بتواند در راستای اقدامات استعماری غرب، زمینههای نفوذ را فراهم سازد. این فرقه در پی حمایتهای همهجانبه مستکبران و دولتهای سلطهگر، علاوه بر اصرار بر نفوذ فرهنگی-معرفتی به دنبال نفوذ اقتصادی، سیاسی، امنیتی و… نیز بود. مصداق این مهم، نفوذ عناصر فرقه تشکیلاتی بهائیت در عرصههای مختلف حکومت پهلویهاست. حضور چهرههای سرشناس و تشکیلاتی این فرقه مانند “فرخرو پارسا” (وزیر آموزش و پرورش)، “سپهبد اسدا… صنیعی” (وزیر جنگ)، “عباس آرام”(وزیر خارجه) و… در کابینه هویدا مؤید همین امر است. (۹)
ضمن اینکه، تشکیلات بهائیت از همان زمان شکلگیری، با هدف ایجاد تغییر در نگرش نسل جوان نسبت به دین –به عنوان جزء جداییناپذیر هویت ملی- نفوذ در نظام آموزشی کشور را جزء برنامههای خود قرار داد و از طرق مختلف توانست به حوزه آموزش و پرورش راه پیدا کند. نقطه اوج این نفوذ در زمان حکومت پهلویها بود که بهائیت عملاً در رأس نظام آموزشی کشور قرار گرفته و اداره آن را در دست گرفت.
فعالیتهای فرخرو پارسای بهائی به عنوان وزیر آموزش و پرورش، مصداق بارز چگونگی این نفوذ است. پدر و مادر وی جزء گروههایی بودند که بر ضد فرهنگ ملی و اعتقادی به فعالیت میپرداختند و او در چنین محیطی و تحت چنین اندیشههایی رشد کرد. پارسای با “سپهبد احمد شیرینسخن” ازدواج کرد. او در کنار دیگر عناصر بهائی، وظیفه خود را در قبال گسترش فساد و تباهی در جامعه بهخوبی اجرا کرد. آموزش و پرورش، یکی از حوزههای حساسی بود که وی -چونان میسیونرهای مذهبی در دورههای قبل- از آن برای ایجاد تباهی و فساد در میان دختران بهره میبرد. فعالیتهای فرخرو پارسا در زمان تصدیگری وزارت آموزش و پرورش، حاکی از تلاش وی برای ضربه زدن به ارزشهای دینی-اخلاقی و دور کردن نوجوانان و جوانان از هویت دینی و ملی خویش است.
یکی دیگر از ابزارهای نفوذ معرفتی امریکا در جامعه ایرانی، راهاندازی مؤسسات چاپ و نشر بود که با کمک بازوی خود یعنی تشکیلات بهائیت از آن در جهت تحقق اهداف خود بهره میگرفت. یکی از این مؤسسهها، مؤسسه انتشارات “فرانکلین” بود. نمایندگی فرانکلین در تهران به فردی به نام “همایون صنعتیزاده” سپرده شده بود. این مؤسسه توانست در عرض چند سال، به تشکیلاتی تأثیرگذار در حوزه نشر و فرهنگ ایران تبدیل شود، تا جاییکه کتابهای درسی دانشآموزان نیز در این مؤسسه چاپ میشد. در یکی از اسناد ساواک درباره فعالیتاین مؤسسه آمده: «مؤسسه انتشاراتی فرانکلین دارای تعداد زیادی کارمند است که در ظاهر به نشر و انتشار کتب علمی-اجتماعی و… مبادرت میورزد لیکن این مؤسسه در باطن، فعالیتهایی در جهت سیاستهای دول خارجی به عمل میآورد… به هر تقدیر این مؤسسه ظاهراً فرهنگی، در حال حاضر از جانب سیاستهای خارجی حمایت و پشتیبانی میشود و رؤسای آن همگی جیرهخوار سازمان سیای امریکا هستند.» ساواک همچنین پس از کسب اطلاعات از منابع خود در خصوص این مؤسسه مینویسد: «…عموماً کارمندان فرانکلین معتقدند که عدهای از افراد این مؤسسه، به طور مستقیم از طرف سازمان سیا حمایت میشوند.» (۱۰)
دانشگاه به سبب داشتن نقشی مهم در حوزه تصمیمسازی و تحول در کشور، همواره مورد توجه بودهاست. از طرفی، جایگاه ویژهای در حوزه فرهنگ دارد، بهگونهای که اصلاح جامعه، تابع اصلاحات دانشگاه است. بر همین اساس، این مرکز مهم فرهنگی هیچگاه از نگاه میسیونرهای امریکایی و بهائیان، دور نماندهاست. آنها برای این منظور همواره درصدد نفوذ در این حوزه بودهاند بهطوریکه در دوران پهلویها بر رأس این مرکز مهم فرهنگی قرار گرفتند و تلاش کردند جوانان را از هویت اصلی خود دور نگه دارند. یکی از این عناصر بهائی- فرماسون، کسی نیست جز “ذبیحا… قربان”. وی بعد از طی دوره آموزشی خود در کالج امریکایی “بیروت”، به ایران بازگشت و وارد شهر شیراز شد.
در سال ۱۳۳۰، دولت امریکا در قالب حمایتهای “اصل چهار ترومن”، مبالغی کمک بلاعوض را برای ایجاد دانشگاه شیراز در نظر گرفت. سرانجام در سال ۱۳۳۴ این دانشگاه تأسیس شد و فعالیت خود را با سه دانشکده کشاورزی، ادبیات و پزشکی آغاز کرد. دکتر “ذبیحا… قربان”، عضو لژ فراماسونری “حافظ” به عنوان رئیس این دانشگاه منصوب شد. وی در طول دوران ریاست خود، بیشترین توجه را به کلیمیان و بهائیان مبذول داشت، بهطوریکه به دستور او بیش از ۴۰۰ نفر بهائی و کلیمی به استخدام دانشگاه شیراز در آمدند.(۱۱) “ارتشبد حسین فردوست” که کلیه امور و فعالیتهای اطلاعاتی و جاسوسی رژیم پهلوی را در دست داشت، دکتر قربان را از جمله عناصر و عوامل سازمان جاسوسی “ام.آی ۶ “(M.I.6) انگلستان میداند.(۱۲)
دکتر قربان به عنوان یک بهائی عضو شبکه فراماسونری، راهبردها و دستورهای عناصر بیگانه و محافل استعماری، بهویژه صهیونیستها را در حوزه تعلیم و تربیت جوانان ایرانی، بیکموکاست اجرا میکرد. شدت وابستگی او به حدی بود که نام وی در فهرست اعضای تمام انجمنها و محافل وابسته همچون “باشگاه لاینز”، “جمعیت تسلیح اخلاقی”، “بنیاد کارنگی”، “انجمن دوستداران امریکا” و نظایر آن دیده میشود.(۱۳)
البته این مسئله، تنها به دانشگاه شیراز محدود نبود و “دانشگاه صنعتی آریامهر” (دانشگاه صنعتیشریف امروزی) نیز بر اساس اهداف فوق، در سال ۱۳۴۴ تأسیس شد.
حمایت همهجانبه امریکا از بهائیت
بنابر آنچه گذشت، به خوبی میتوان درک کرد که تشکیلات بهائیت، کارکردی نیابتی برای سازمان کلیسایی استعمار داشتهاست. با ظهور و پیروزی انقلاب اسلامی، این ابزار عملاً کارآیی خود را برای قدرتهای سلطه از دست داد. بیانیهها و قطعنامههای بسیاری که امریکا طی سالهای گذشته در پوشش مسائلی همچون “دفاع از حقوقبشر” و “آزادیبیان و عقیده”، علیه جمهوری اسلامی ایران صادر کردهاست، نمایانگر ناراحتی و عصبانیت سران این کشور از حذف بازوی عملیاتی خود یعنی تشکیلات بهائیت از عرصههای مختلف جامعه ایران، بهویژه حوزه تعلیم و تربیت و فرهنگ است.
در این راستا، جریان استکبار جهانی، بهویژه امریکا در پوشش دفاع از حقوقبشر و آزادیبیان، به حمایت از تشکیلات بهائیت پرداختهاست. در فاصله سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۷۳، نمایندگان امریکا شش قطعنامه به تصویب رساندند که در آنها به جانبداری و حمایت از بهائیت پرداخته و بنا به اعتراف “بیل کلینتون”، رئیسجمهور وقت امریکا: «ایالاتمتحده میکوشد تا یک همکاری بینالمللی برای زیر فشار قرار دادن حکومت اسلامی ایران به منظور رعایت حقوق اقلیتهای مذهبی[-به زعم آنها، بهائیت-] به وجود آورد».(۱۴) در سالهای بعد نیز کشورهای غربی با حمایت قاطع از بهائیت در پیشنویس قطعنامه حقوقبشر سازمان ملل علیه ایران(۱۵)، بار دیگر به منافع حاصل از فعالیت جاسوسان خود در کسوت بهائی، اعتراف کردند. مجلس نمایندگان امریکا در قطعنامهای که در سال ۱۳۷۵ تصویب کرد، از دولت ایران خواست تا از اعمال تبعیض علیه بهائیان ایران خودداری کند! در نامه نمایندگان امریکا تأکید شده بود: «بهائیان ایران، عاملی مهم در هرگونه روابط آینده آن کشور با ایالاتمتحده هستند.» (۱۶) همچنین “برایان کسیدی”، نماینده انگلیسی مجلس اروپا، پس از بازدید از ایران و بازگشت به لندن، از نحوه رفتار با بهائیان انتقاد کرد و با این کار، حمایت بینالمللی از بهائیان جاسوس در ایران را به نمایش گذاشت.(۱۷) علاوه بر این، “موریس کاپیتورن”، نماینده کمیسیون حقوقبشر سازمان ملل نیز در جریان بازدید از ایران، مدعی نقض حقوق بهائیان در ایران شد.(۱۸) اینگونه ادعاها و فرافکنیها علیه جمهوری اسلامی ایران تا به امروز ادامه داشتهاست. اکنون پس از حصول توافق هستهای، امریکا در تازهترین مواضع خود تلاش میکند به موازات فشارهای سیاسی و نظامی خویش، در پوشش مباحث حقوقبشر نیز اقدام کرده و تشکیلات بهائیت را به عنوان یک “اقلیت دینی” مطرح سازد. جالب اینکه، برخی بهاصطلاح روشنفکران داخلی نیز در این مسیر با امریکا و متحدانش همراه شده و به بهانه دفاع از حقوقبشر، به حمایت از جامعه بهائی، گروههای انحرافی و عناصر خائن میپردازند. در این راستا، رسانههای خبری وابسته به رژیم صهیونیستی و امریکا هم وارد میدان شده و با تبلیغات گسترده در این زمینه، حمایت اربابان خود از تشکیلات بهائیت را دوچندان میسازند. اینگونه فرافکنیهای رسانهای، در کنار اقدامات دولت و مجلس نمایندگان امریکا، زمینهها و بسترهای لازم را برای تحقق اهداف سلطهجویانه استکبار جهانی از طریق عمال خود یعنی گروههای انحرافی، بهویژه بهائیان فراهم میسازد.
پینوشت:
۱٫ شعبانپور، موسی، جامعهشناسی قدرت و امنیت، تهران، نشرآجا، ۱۳۸۶، ص۱۲۸٫
۲٫ p236 1795-1880 B.j. kelly. Britain and the Persian Gulf
۳٫ جان، الدر، تاریخ میسیون امریکایی در ایران، ترجمه سهیل آذری، انتشارات نور جهان، ۱۳۳۳٫
۴٫ اسناد وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران، اسناد مکمل قاجاریه، ج ۱۴۱، ص ۲۸۶٫
۵٫ رایت دنیس، انگلیسیها در میان ایرانیان، ترجمه اسکندر دلدم، تهران، ص.
۶٫ Stern, Rev, Henry Aaron. Dawnings of Light in the East. London,1854.p157
۷٫ همان، صص۲۶۲-۲۶۱٫
۸٫ Wright, Dr. Austin H. “Bab and Seine Secte in Persien.”Zeitschrift der Deustchen Morgenlandischen Gesellschaft. Vol5. (1851) pp 384 – ۸۵٫
۹٫ ذوالفقاری، ابراهیم، قصه هویدا، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۶٫
۱۰٫ رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک (داریوش همایون)، ص۷، صص ۱۶۳و۴، صص۱۵۷تا۱۵۹٫
۱۱٫ طباطبایی، محمدحسین، نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰٫
۱۲٫ شهبازی، عبدا…، ظهور و سقوط پهلوی، خاطرات حسین فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،تهران، ۱۳۶۹ص.
۱۳٫ طباطبایی، محمدحسین، همان.
۱۴٫ رادیو اسرائیل، مورخ ۲۱/۷/۱۳۷۳٫
۱۵٫ خبرگزاری جمهوری اسلامی، مورخ۱۷/۹/۱۳۷۴٫
۱۶٫ همان، به نقل از بخش فارسی رادیو امریکا، مورخ ۱۰/۱/۱۳۷۵٫
۱۷٫ همان، مورخ ۳۰/۳/۱۳۷۵٫
۱۸٫ همان، مورخ ۱۹/۸/۱۳۷۵٫
منبع: انجمن رهپویان هدایت