آموزه بساطت الهی یکی از مؤلفههای اساسی در نظام
الهیات ادیان ابراهیمی است. با این وجود برخی از فیلسوفان، همچون پلانتینگا
استدلال کردهاند آموزه بساطت الهی پذیرفتنی نیست و گروهی دیگر در پاسخ بر آمدهاند
و راههای مختلفی را برای دفاع از آن آموزه مطرح کردهاند. این مسئله از موارد
بارز توجه تعامل میان متافیزیک تحلیلی و فلسفه دین به شمار میآید.
به گزارش ادیان نیوز؛ نشست علمی
«صادقسازی و آموزه بساطت الهی» با ارائه محمود مرواید، عضو هیئت علمی پژوهشگاه
دانش بنیادین، در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
چکیده مباحث محمود مرواید در خصوص «بساطت الهی و
رابطه ذات و صفات» از نظر میگذرد:
«آموزه بساطت الهی یکی از مولفههای اساسی در
نظام الهیات ادیان ابراهیمی است. مطابق این آموزه، ذات خداوند از هر جهت بسیط است،
و هیچ ترکیبی در آن را ندارد. بر این اساس، تمایزی میان ذات و صفت خداوند نیست و
به دیگر سخن، ذات خداوند اینهمان با صفات و ویژگیهای او (همانند علم، قدرت، حیات
و …) است. از دیگر سوی، در سده اخیر متافیزیک تحلیلی رشد فراوانی یافته است، و
مباحث گستردهای درباره ویژگیها و رابطه میان آنها و اشیاء مطرح شده است. در پرتو
این مباحث، فیلسوفان دین به تدقیق در آموزه بساطت الهی پرداختهاند و مناقشاتی
پیرامون این آموزه در گرفتهاست. برخی از فیلسوفان، همچون پلانتینگا استدلال کردهاند
آموزه بساطت الهی پذیرفتنی نیست، و گروهی دیگر در پاسخ بر آمدهاند و راههای
مختلفی را برای دفاع از آن آموزه مطرح کردهاند. این مسئله از موارد بارز و جالب
توجه تعامل میان متافیزیک تحلیلی و فلسفه دین به شمار میآید.
یکی از پرسشهای اساسی متافیزیک تحلیلی این است
که آیا به جز اشیای جزئی (همانند انسانها، درختها و …) اموری به عنوان ویژگیها
نیز وجود دارند یا خیر؟ و اگر وجود دارند، دارای چه خصوصیاتی هستند؟ در این باره
چند دیدگاه اصلی مطرح شده است:
الف- رئالیزم. مطابق این دیدگاه، ویژگیها وجود
دارند و متمایز از اشیای جزئی هستند. همچنین ویژگیها کلی هستند، به این معنا که
یک ویژگی میتواند مصادیق متعددی داشته باشد. برای مثال، ویژگی انسانیت شیئ یگانهای
در عالم است که همه انسانها مصداق آن هستند.
مطابق رئالیزم افلاطونی، اولا ویژگیها اموری فرازمانی ، فرامکانی هستند، ثانیا
ویژگیها موجوداتی ضروریاند، و ثالثا فاقد تون علی هستند. معمولا به اشیائی که
دارای این سه خصوصیت باشد «اشیای انتزاعی » گفته میشود. بنا بر رئالیزم ارسطویی،
ویژگیها به گونهای در زمان و مکان قرار دارند، و اموری امکانی هستند.
آنها هستند، اما اموری جزئی هستند. به دیگر سخن، هر ویژگی ضرورتا از آن یک شیئ خاص
است، و ممکن نیست مصادیق متعدد داشته باشد.
ج- نومینالیزم. مطابق این دیدگاه، در اساس چیزی
به جز اشیای جزئی و مجموعههای برساخته از آنها در عالم وجود ندارد.
گفتنی است بسیاری از فیلسوفان تحلیلی، به دلیل
نقشهای تبیینیای که کلیات انتزاعی ایفا میکنند، دیدگاه رئالیزم افلاطونی را
پذیرفتهاند.
آموزه بساطت را میتوان در قالب سه گزاره زیر
بیان کرد:
(S۱) جملات ایجابیای درباره خدامند صادق است، مانند «خداوند عالم
است» و «خداوند قادر است».
(S۲) پس ویژگیهایی چون علم و قدرت و… وجود دارد که خداوند واجد آن
است (آشکار است که برای گذر از (S۱) به (S۲) باید نومینالیزم را رد کرد).
(S۳) این ویژگیها اینهمان با ذات خداوند و اینهمان با یکدیگرند.
مهمترین انگیزه برای پذیرش (S۳)،
آموزه دیگری است که با عنوان «آموزه غنای الهی» از آن یاد میشود: خداوند در وجودش
و در اتصافش به صفات، به هیچ چیزی که متمایز از او باشد وابسته نیست. مطابق (S۲)،
ویژگیهایی چون علم و قدرت وجود دارند که خداوند دارای آنها است. حال اگر این
ویژگیها متمایز از خداوند باشند، خداوند در اتصافش به عالم بودن و قادر بئدن
نیازمند امری متمایز از خود خواهد بود. پس باید گفت علم و قدرت عین ذات خداوند
است.
پلانتینگا در کتاب تاثیرگذاری که در سال ۱۹۸۰
منتشر کرد، استدلالهایی را علیه آموزه بساطت مطرح ساخت. او (S۱) و
(S۲) را میپذیرد، اما (S۳) را رد میکند. در حقیقت، پیشفرض اصلی پلانتینگا برای رد (S۳)
رئالیزم افلاطونی است. استدلالهای او علیه (S۳) به
صورت بسیار خلاصه از این قرار است:
دلیل نخست: اگر (S۳)
درست باشد، خداوند خود یک ویژگی خواهد بود. از سوی دیگر، مطابق رئالیزم افلاطونی
ویژگیها اموری انتزاعی و فاقد قدرت علی هستند. اما مسلم است که خداوند قدرت تاثیر
علی دارد. پس خداوند نمیتاند یک ویژگی باشد.
دلیل دوم: لازمه (S۳)
این است که ویژگی قدرت همان ویژگی علم باشد، و این هر دو همان ویژگی حیات باشند و
هکذا. با اینکه به نظر میرسد این ویژگیها صفات متمایزی هستند.
گرچه پلانتینگا تصریح نکرده است، ولی میتوان از
دلیل دوم به دلیل سومی نیز رهنمون شد: لازمه (S۳)
این است که همه صفات خداوند اینهمان با یکدیگر باشند. پس اگر شیئی واجد یکی از این
صفات باشد، باید همه صفات دیگر خداوند را نیز داشته باشد. مثلا، من دارای ویژگی
حیات هستم، پس باید علم، قدرت، ازلیت، ابدیت و دیگر صفات خداوند را نیز داشته باشم
(چراکه همه این صفات عین یکدیگرند). اما این مطلب آشکارا نادرست است.
در اینجا پلانتینگا با وضعیت دشواری روبرو میشود.
از سویی آموزه غنای الهی مستلزم بساطت است، و از سوی دیگر آموزه بساطت دچار
اشکالاتی است. شاید به ذهن برسد که راه رهایی از این مشکل، کنار نهادن رئالیزم
افلاطونی و پذیرش نومینالیزم است. پلانتینگا طی بحث مفصی تلاش میکند نشان دهد این
راه کامیاب نیست. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که باید آموزه بساطت را کنار
نهاد: خداوند صفاتی چون علم و قدرت و حیات و … دارد، ولی اینها متمایز از ذات خداوند
هستند.
برانگیخت که در ادامه به سه مورد به کوتاهی اشاره میشود:
بساطت (و نیز آموزه غنای الهی) دفاع کنند. برای مثال، برخی استدلال کردهاند که
اگر به جای رئالیزم، تروپیزم را بپذیریم مسئله حل میشود. برخی دیگر تلاش کردهاند
در چارچوب رئالیزم مشکل را حل کنند. به گمان اینان، کلیات افلاطونی وجود دارند،
ولی دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم همه کلیات فلاطونی فاقد توان علی هستند. بر این
اساس، میتوان گفت خداوند اینهمان با ویژگیای است که توان علی دارد.
نظر میرسد طرفداران این واکنش برای پاسخگویی به دلایل دوم و سوم ناچارند گونه
معتدلی از الهیات سلبی را بپذیرند. تفصی این نکته مجال دیگری را میطلبد.
۵-۲- برخی از فیلسوفان دیدگاهی را با عنوان theistic activism مطرح
کردهاند، که ایده آن از سوی خود پلانتینگا پیشنهاد شده بود. مطابق این دیدگاه،
صفات خداوند به گونهای وابسته به او و مخلوق او است. برای مثال، صفت رحمت متمایز
از خداوند و مخلوق خداوند است و در عین حال، خداوند واجد آن صفت است. بنابراین،
خداوند در اتصافش به رحیم بودن، وابسته به امری متمایز از خود (یعنی صفت رحمت)
است؛ ولی آن امر متمایز خود مخلوق خدا است. به این ترتیب، گرچه آموزه بساطت رد میشود،
ولی آموزه غنای الهی (که مبناییتر است) تا حد زیادی حفظ میشود.
اشکالات زیادی به این دیدگاه مطرح شده است، از
جمله اینکه صفاتی که پیشفرض منطقی خلق هستند، خود نمیتوانند مخلوق باشند. برای
مثال، صفت قدرت را در نظر بگیرید. مطابق رویکرد مورد بحث، این صفت مخلوق خداوند
است. بنابراین، وجود صفت قدرت، متاخر از خلق کردن خدا خواهد بود. اما خلق کردن
خداوند، خود متاخر است از اینکه خداوند قادر باشد، و قادر بودن خداوند نیز متاخر
است از وجود صفت قدرت. پس صفت قدرت از خود تاخر دارد، و این محال است.
۵-۳- واکنش سوم که از سوی بروور (۲۰۰۶)، برگمن و بروور
(۲۰۰۹) و دیگران مطرح شده است، دیدگاه قابل توجهی است که بیان خطوط کلی آن نیز در
این گزارش مختصر امکانپذیر نیست. طرفداران این رویکرد تلاش دارد که با استناد به
برخی از آموزهها در نظریه صادقسازی، از آموزه بساطت الهی دفاع کند. آنها درصددند
راهی میان رئالیزم و نومینالیزم بگشایند که از یک سو، دچار مشکلات نومینالیزم
نباشد و از سوی دیگر، با آموزه بساطت الهی سازگار باشد. مطابق این رویکرد، در
جملاتی که محمول برای موضوع ضروری است (مانند «خدا عالم است» و «زید انسان است»)
دلیلی وجود ندارد که به ازای محمول، یک ویژگی وجود داشته باشد. تنها محمولهای
امکانی هستند که تعهد وجودی به ویژگیها را در بر دارند. بنابراین، عالم بودن
خداوند در اساس بدین واسطه نیست که چیزی به عنوان ویژگی علم وجود دارد که خداوند
دارای آن است. از این رو، مسئله نسبت آن ویژگی با خداوند نیز منتفی میشود.
سخنرانی پیشرو به بررسی رویکرد مبتنی بر صادقسازی
(با تاکید بر نظریه بروور) اختصاص دارد. به نظر میرسد این رویکرد خود با مشکلاتی
روبرو است. به ویژه اینکه میتوان نشان داد آموزه اشتراک معنوی (این دیدگاه که
محمولهایی طبیعی وجود دارد که با معنای یکسانی هم بر خداوند صدق میکنند و هم بر
برخی از مخلوقات) مشکل جدیای برای رویکرد یادشده پدید میآورد. سخن پایانی اینکه
آموزه بساطت الهی با مسائل مختلفی در متافیزیک پیوند مییابد، که این به پیچیدگی
موضوع میافزاید. به هر روی، این بحث که همچنان در نوشتارگان معاصر فلسفه دین
جریان دارد، از مواردی است که تاثیر بسزای متافیزیک تحلیلی در فلسفه دین را نشان
میدهد.»/ایکنا
انتهای پیام