پذیرش اسلام در امریکای لاتین راحتتر از اروپاست/هدف اصلی تبلیغ در خارج، تبدیل اسلام به یک گفتمان بینالمللی است
به گزارش ادیان نیوز، سهیل (ادگاردو) اسعد طلبهی آرژانتینیِ لبنانیتبار، از مبلغین معروف در کشورهای حوزهی امریکای لاتین است که به چهار زبان فارسی، عربی، انگلیسی و اسپانیولی تسلط دارد. بهواسطه دوست گرامی آقای محمدصادق میاحیزاده، دعوتمان را برای گفتوگو پذیرفت و به دفتر سایت آمد. طبیعتاً محور گفتوگو مباحث پیرامون تبلیغ در سطح بینالمللی بود. علاقهی عجیبی به انقلاب اسلامی ایران و بهویژه شخص امام خمینی(ره) دارد و بیپروا دغدغههای ایدئولوژیکش را نیز بیان میکند. خواندن این گفتوگو ـ مخصوصاً در طلیعهی ماه تبلیغی رمضان ـ خالی از لطف نیست؛ مخصوصاً برای فعالین عرصهی تبلیغ بینالمللی.
در ابتدا کمی از خودتان بگویید؛ محل تولد، خانواده، مهاجرت به ایران و…
بنده در آرژانتین متولد شدم و تا بیست سالگی هم در آرژانتین بودم. پدر و مادرم هم از مهاجرین لبنان هستند. هفتاد سال پیش به آنجا رفتند و مستقر شدند. در واقع ما لبنانی الاصل هستیم و بالعرض آرژانتینی شدیم. وقتی بنده در آرژانتین بودم به مدت پنج سال مشغول کارهای هنری بودم؛ بازیگری تئاتر.
در بیستسالگی به لبنان رفتم و سه سال در آنجا سکونت داشتم. در آنجا مشغول تقویت زبان عربی، قرائت قرآن و تجوید و غیره بودم و در همانجا هم ازدواج کردم. کمکم مایل شدم که با اسلام بیشتر آشنا شوم. این بود که وارد حوزه شدم.
در این بیست سال، به دلیل نیازهای شدیدی که در منطقه برای مسأله تبلیغ بود، از همان سال اول طلبگی، شش ماه از سال را کار تبلیغی میکردم؛ آن هم در منطقه امریکای لاتین و در حدود بیست کشور از قبیل برزیل، آرژانتین، شیلی، لیبی، پرو، کلمبیا، اکوئادور، ونزوئلا، کاستاریکا، پاناما، السالوادور، نیکاراگوئه، گواتمالا، هایتی، هندوراس، مکزیک، دامینیکان و کوبا. سه سال هم در اسپانیا مشغول بودم. در خاورمیانه نیز مشغول بودم؛ کشورهایی مثل لبنان، سوریه، عراق و همچنین کشورهای شمال آفریقا.
هنگام ورود به قم به کدام حوزه وارد شدید؟
جامعه المصطفی؛ اصل کار از آنجا شروع شد؛ اما بهخاطر ارتباطاتی که با لبنان داشتم، در حاشیهی درسهای رسمی حوزه، برنامههایی نیز با حوزه لبنانیها داشتم.
تحصیلات حوزه را همچنان مشغول هستید؟
فعلا که فارغ التحصیل شدم.
دانشگاه چطور؟
چون جامعهالمصطفی به دانشگاه تبدیل شد، در واقع بنده از آنجا کارشناسی ارشد گرفتم. برای بحث دکتری هم تقریباً در سهجا مشغول شدم؛ یکی لبنان بود؛ همانجایی که سالها قبل در آنجا قرآن فرامیگرفتم، به دانشگاه تبدیل شد. من نیز گزارش فعالیتهایی که داشتم -یعنی تدریس در حدود هشتاد دانشگاه امریکای لاتین- را به آنجا ارائه کردم. آنها به طلابی که مدرک دانشگاهی نداشتند و تجربه تدریس در دانشگاه یا تألیفاتی داشتند و سطح علمیشان بالا بود، مدرک معادل میدادند و بنده هم از آنجا مدرک دکتری گرفتم.
بعد از آن در بحث تبلیغ در عرصهی بینالمللی تقریباً صاحبنظر شدم و تحقیقاتی داشتم و مطالبی نوشتم. در جاهای مختلف سخنرانیهایی داشتم و در دانشگاههای مختلف تدریس کردم.
حوزهی پژوهشی مورد علاقهتان چیست؟
تبلیغ بینالمللی.
در بخش ادیان و موضوعات اینچنینی هم تحصیلاتی دارید؟
بحث ادیان بیشتر تجربهای بود که با تحقیقات میدانی در عرصهی بینالمللی حاصل شد.
عنوان مدرک دکتری شما چیست؟
مدرک دکتریای که از لبنان گرفتم در علوم تصوف است؛ چون بنده تا کارشناسی ارشد عرفان و فلسفه خواندم. دکتری دوم را از گرجستان گرفتم که مربوط به روابط بینالملل است. در لندن هم فعلاً مشغول نوشتم سومین رساله دکتریم هستم. در دانشگاه The American university of london؛ در حوزه مطالعات اسلامی.
در بحث کاری، ابتدا در حوزه تأسیسات مراکز اسلامی بودم. به جاهایی که شیعیان و مسلمانی نبودند وارد میشدم و کارهای تبلیغاتی میکردم. در بحث مستندسازی نیز بهعنوان مجری کارشناس، بیست و پنج مستند ساختم.
این مستندها در ایران هم پخش شدهاند؟
بله؛ یکی بهنام «جهانشهریها» که از شبکه سه پخش شد. دیگری بهنام «واعتصموا» که در رابطه با وحدت اسلامی بود و از شبکه الکوثر به زبان عربی پخش شد. دیگری بهنام «مهر و ماه» که درباره جمکران بود. چند مورد هم در رابطه با استقبال از مقام معظم رهبری در سفر به قم بود. چند فیلم هم در خود منطقه لاتین بود. امسال هم فیلمی در مورد امام رضا(ع) و مشهد، شیراز و شاهچراغ ساختم. دو سال پیش نیز فیلمی در مورد اربعین داشتم.
مخاطبان شما بیشتر خارج از کشور هستند؟
بله. در رسانه هم مجری کارشناس چند برنامه هستم. در اسلام تیوی، در برنامهای بهنام «اسلام جواب میدهد» حضور دارم. در شبکه الکوثر هم در برنامه «خانواده مهاجر» هستم. در الثقلین هم مجری کارشناس هستم. اخیراً بیشتر، مسائل رسانهای را پیگیری میکنم.
اگر مایل باشید به محور اصلی گفتوگو بپردازیم. همانطور که میدانید ما در بحث تبلیغ خارج از کشور ضعفهایی داریم و بهنظر میرسد عملکرد حوزه علمیه در این زمینه مطلوب نبوده. برخی افراد فعال در حوزهی تبلیغ خارج از کشور معتقدند که ما مبلغین را از بومیهای آنجا انتخاب نمیکنیم و چون مبلغین با فرهنگ مقصد آشنا نیستند، دغدغههای آنها را نمیشناسند. اما ما نمونهای مانند امام موسی صدر را هم داریم که با این که بزرگشدهی لبنان نبود، کارهای مهمی را در آنجا به ثمر رساند و بهنوعی در لبنان جریانساز بود. بهنظر شما، در کنار بومینبودن مبلغین، چه اشکالات دیگری در این بحث وجود دارد؟
بنده موفقیت و عدم موفقیت را یک مسأله نسبی میدانم. در این زمینه قضاوت منصفانه این است که بگوییم در برخی ابعاد موفق بودهایم و در برخی دیگر خیر. اگر تاریخی به قضیه نگاه کنیم حوزهی علمیه آمادگی مدیریت فرهنگی این جهان بزرگ را نداشته است. اصلاً برای این خلق نشده است که در سطح جهانی اسلام را ترویج و جهان را مسلمان کنیم. منش علما و سبک تبلیغ در حوزه، همه منطقهای و داخلی بوده است؛ یعنی هیچگاه علمای ما در تاریخ حوزه علمیه برای تبلیغ بینالمللی تربیت نشده بودند.
اگر بخواهیم علت و معلول را در نظر بگیریم، معلول فضای بینالمللی امروز با علت آن سنخیت دارد. علت اول حوزهای بود که مجتهد تربیت میکرد؛ البته نه برای تبلیغ. دوم این که حوزه علمیه مدیریت بینالمللی نداشت که بگوییم بخشهایی از حوزه مربوط به حوزه بین الملل بود و اینها کار نکردند؛ خیر؛ اصلاً چنین بخشی در حوزه علمیه نبود. شما نمیتوانید از عدم منتظر وجود باشید. بحث بینالملل در حوزه علمیه در دوره قبل از انقلاب صفر بود و اصلاً چنین چیزی نبود. اصلاً اصطلاح بینالمللی در حوزه مطرح نبود. نه بهعنوان مدیریت حوزه، نه بهعنوان رویکرد حوزه و نه بهعنوان مسئولیت تربیتی و دغدغه علما.
اگر تاریخی به قضیه نگاه کنیم حوزهی علمیه آمادگی مدیریت فرهنگی این جهان بزرگ را نداشته است. اصلاً برای این خلق نشده است که در سطح جهانی اسلام را ترویج و جهان را مسلمان کنیم. منش علما و سبک تبلیغ در حوزه، همه منطقهای و داخلی بوده است؛ یعنی هیچگاه علمای ما در تاریخ حوزه علمیه برای تبلیغ بینالمللی تربیت نشده بودند.
با پیروزی انقلاب اسلامی، وضعیت تغییر کرد. هم بحث صدور انقلاب در سطح بینالمللی مطرح شد، هم اسلام در دنیا شناخته شد و هم مسلمانان در دیگر کشورها بیدار شدند و خودشان درخواست کردند که برای ما عالم بفرستید و مسجد بسازید. درواقع هم درخواستها برای این بحث بیشتر شد و هم دغدغه حوزه در این زمینه زیاد شد. تجربه مهمی بود. تجربهای که حوزه علمیه تا قبل از انقلاب نداشت.
حوزه در بسیاری موارد، از روی اجبار کارهایی کرده است؛ آن هم با امکانات خیلی محدود. فرض کنید وقتی برای یک جامعه دو میلیونی مسلمانان یک مبلغ اعزام شود، چقدر میتواند کارایی داشته باشد؟ وقتی به کشوری مانند برزیل با یک موقعیت جغرافیایی گسترده، تنها یک طلبه اعزام میشود، چه انتظاری میتوان از آن داشت؟ ما در مدیریت، اهداف و نتایج را با امکانات و برنامهریزی و نیروی انسانی مقایسه میکنیم. منطق میگوید، نیاز بینالمللی بسیار وسیعتر و عمیقتر از امکانات و نیروی انسانی حوزه علمیه است. شما بحث مبلغان بومی را میفرمایید؛ حوزه علمیه اصلاً مبلغ بومی نداشته است. تاریخ تأسیس جامعه المصطفی را نسبت به تاریخ شیعه درنظر بگیرید؛ قبلاً ما اصلاً طلبه خارجی نداشتیم؛ اگر هم بوده در سطح بسیار محدودی بوده؛ آن هم از حوزههای علمیه نجف، هند و پاکستان. ما در دنیا نزدیک به دویست کشور داریم، و پوشش این تعداد کشور از لحاظ مبلغ بسیار سخت است.
اگر بخواهم آسیبشناسی کنم، اشتباه کارهای فرهنگی در سطح بینالمللی این است که شما نمیتوانید یک شبه از نقطه صفر به دویست کشور خدمت برسانید. توسعه فرهنگی پیامبر(ص) اینگونه بود که تبلیغ را ابتدا از بستگان و نزدیکان شروع کرد؛ در گام بعد کمی گسترش یافت و در گام سوم همه افراد و موقعیتها را شامل شد. این نوع تبلیغ، مدیریت توسعهای است؛ یعنی شما از یک نقطه شروع کنید و هنگامی که قوی شدید و چند نفر را مسلمان کردید و در چند منطقه پایگاه درست کردید، آنگاه دایره تبلیغ وسیعتر میشود؛ تا این که به کل جهان برسیم. متأسفانه چون ما تنها به نیاز مردم نگاه کردیم، در هر نقطه دنیا نیاز بود، ما بدون برنامه به آنجا طلبه اعزام کردیم و چون طلبهی مناسبِ آن منطقه نداشتیم، هر طلبهای که بود را به آنجا ارسال کردیم صرفا برای رفع تکلیف. متأسفانه در این موضوع، همواره واقعیت خود را بر ما تحمیل و ما را مجبور به انجام کاری میکند؛ مثلاً داعش آمده و باید به عراق برویم؛ میرویم (و باید هم برویم؛ چون بحث امنیت خاور میانه است)؛ اما بدون برنامهریزی.
همیشه در عمل انجام شده قرار گرفتیم.
بله؛ انفعالی هستیم. تبلیغ بدون توجه به مدیریت و مهندسی تبلیغ، نتیجهاش میشود وضعیت فعلی. ما از روی اجبار و اضطرار پیش رفتیم.
در این سالها این همه بودجه، امکانات و نیرو در دفتر تبلیغات اسلامی، جامعهالمصطفی و نهادهای مشابه صرف شده است؛ اما همچنان وضعیت اینگونه است.
از ابتدا ساختار اینگونه بوده و باید اصلاح و ترمیم شود. نخستین اصل در مدیریت تبلیغ بینالمللی داشتن برنامه شفاف، دقیق و مشخص است. مشکل این سازمانها این است که برنامه دقیقی برای جهان ندارند. امکانات دارند، ساختار مدیریتی دارند، گاهی مواقع محتوا هم دارند، نیروی بشری دارند، اما برنامه ندارند. اصل مشکل ما نه امکانات است و نه فکر؛ بلکه برنامه است. اگر من مبلغ به یکی از این سازمانها بروم و بگویم که میخواهم به آرژانتین بروم برای تبلیغ؛ برنامه شما چیست؟ میگویند فعلاً بروید تا ببینیم چه میشود! در واقع یک دستورالعمل و قانون برای تبلیغ بینالمللی نداریم. چیزی که ملموس باشد و فرد متوجه شود.
یعنی توانایی تدوین چنین دستورالعملی را ندارند؟ یا اصلا احساس نیاز نمیکنند که باید برنامه داشته باشند؟
این برنامهریزی و مدیریت کار یک سازمان واحد نیست. من در بحث مدیریت بینالمللی تبلیغ همواره این بحث را مطرح میکنم که اگر به تجربه رقبا نگاه کنیم، یا حتی تجربه اسلام را در تاریخ خود اسلام، جایی که موفق شدیم و مؤثر بودیم؛ مثل امام موسی صدر که جریانسازی کرد؛ یا در کشوری که حتی یک مسلمان نداشتیم، اما الان کل کشور مسلمان شده است؛ در این موارد علت اصلی موفقیت، هماهنگی و کار جمعی کل سازمانها برای رسیدن به یک هدف واحد بوده است. مشکل سازمانهای ما، جزیرهای بودن است.
حوزه علمیه میگوید من فقط شما را تربیت میکنم؛ بعد از آن شما با من کاری ندارید و مسئولیت من در تربیت تمام میشود. بخشی که تولید محتوا میکند، میگوید که کار من فقط تولید محتواست؛ بخشی که مبلغ را اعزام میکند میگوید که من کاری با زبان شما و مسائلی از این دست ندارم؛ من فقط بلیط تهیه و شما را اعزام میکنم؛ یعنی هر بخشی کار خودش را میکند؛ مثل یک عضو جدا از بدن.
بدنه کامل حوزه از مرجعیت شروع میشود. بحثهایی مثل مدیریت، تفکر و تولید و توزیع علم، قالبها و میدانهای تبلیغ و… اگر با هم هماهنگ نشوند و با یک هدف مشخص پیش نروند، نتیجهی کار هدررفت هزینه و امکانات است. مشکل ما این است که هر سازمانی برای خودش یک هدف دارد و حتی گاهی اهداف سازمانها با هم تضاد دارند. سازمانهای ما یا هزاران هدف دارند یا اصلاً هدف ندارند یا اهداف ناقص دارند.
مثلاً در بحث انتشار کتاب، ما صدها دارالنشر ایجاد میکنیم؛ در حالی که برای توزیع، یک توزیعکننده هم نداریم. بیست سال پیش در یکی از این مؤسسات کار میکردم در بحث ترجمه. ما کتاب را ترجمه و منتشر میکردیم و آنها در انبار میگذاشتند. چندین سال میگذشت و برنامهای برای توزیع نداشتند! یا مثلاً هزینه میشود و افرادی را به قم میآورند، آموزش میدهند و تربیت میکنند، عالم دین میشود و پس از بیستسال درسخواندن، حداقل حقوق را نمیتوانند به او بدهند. از این نمونهها فراوان است.
پس معتقدید موازیکاری و درنتیجه هرزکاری میکنیم و اگر جایی بودجهای هم هزینه میشود، با توصیفات شما در واقع این بودجه هدر میرود. چون انسجام اهداف وجود ندارد.
بالاخره ما به آن هدف اصلی نرسیدهایم. شاید در اهداف جزئی حرکتهایی شده باشد؛ مثلاً در امریکای لاتین در مقایسه با گذشته که حتی یک طلبه لاتین نداشتیم، الان تعدادی داریم. ولی هنوز با نقطهی ایدهآل در سطح بینالمللی فاصله داریم و به هدف نرسیدهایم. اما اگر بخواهیم با گذشته مقایسه کنیم، بله اتفاقاتی افتاده است؛ مثلاً ما قبل از انقلاب حتی یک طلبه خارجی نداشتیم؛ اما الان بیش از پنجاه هزار طلبه داریم؛ خب این خوب است.
با توجه به این که شما در خارج از کشور فعالیت دارید، در مقایسه با ادیان دیگر، مثلاً مبلغین مسیحیت یا اهل سنت، آنها را موفقتر از ما میدانید؟ و اگر موفقتر هستند چه ویژگیهایی باعث این موفقیت شده است؟
موفقیت آنها ذاتی نیست. در تحقق موفقیت هزاران عنصر دخیل است که ما از تعدادی از این عناصر محروم هستیم؛ مثلاً یک کشیش کاتولیک هرجای دنیا که بخواهد برود، به او ویزا میدهند، اقامت میدهند، پاسپورت میدهند، اجازه سکونت میدهند، پشتیبانی هم میکنند؛ اما هیچیک از موارد گفتهشده به یک شیخ شیعه ایرانی داده نمیشود. بله؛ آنها موفقتر هستند؛ اما نه ذاتاً.
دنیا واقعا علیه ما است. بافت جامعه بینالمللی ضد ما است. بافت سیاست خارجی دنیا ضد ما است؛ در جهات دیپلماتیک، سیاسی، مذهبی و فرهنگی. دنیا ما را نمیخواهد. از این جهت مقایسه ما با این ادیان مقایسه صحیحی نیست. دنیا مانع رشد ما است. فعلاً تلاش دنیا این است که ما را حذف کند. اصل برنامه دنیا این است که اسلام و شیعه در دنیا نباشد.
از منظومهی فکری شیعه ایرانی و حزباللهی، بحث اسرائیل، مقاومت و ارزشهای اجتماعی را بردارید و بگویید فقط صبح تا شب قرآن بخواند، زیارت اربعین برود و دعا بخواند؛ به این شیعه پاسپورت انگلیسی میدهند! خیلی از شخصیتها و آقازادهها الان در لندن هستند و زندگی میکنند و مشکلی هم ندارند؛ چون کاری با مسائل اجتماعی و تمدنی ندارند.
نکته دیگر در این رابطه مقایسه تاریخی است؛ ما تقریباً چهل سال است که در عرصه تبلیغ بینالمللی کار میکنیم؛ در حالی که آنها بیش از پانصد سال است که کار میکنند. پس بهلحاظ کمی هم این مقایسه ناصحیح است. بیش از پنجاه کشور از اهل سنت پشتیبانی میکنند، اما ما غیر از ایران در دنیا کشور دیگری نداریم. شما ببینید در مناطقی که به ما اجازه دادهاند کار کنیم، چه کارهایی کردهایم. شهید موسی صدر در لبنان دستش باز بود و توانست این کارها را کند و در نتیجهی آن حزبالله و مقاومت یک نیروی بینالمللی شده است. دست ما را هم باز کنند و آنوقت بینند که چه کارهایی میتوانیم انجام بدهیم.
چه مقدار از این محدودیتهای ایجادشده برای ما جنبه سیاسی دارد؟ مدل امام موسی صدر یک مدل قبل از جمهوری اسلامی بود. الآن هم میبینیم که برخی شیعیان مثلاً در لندن اجازه فعالیت و کار دارند. شاید این که به ما اجازه کار نمیدهند بهخاطر ایرانیبودنمان باشد؛ نه شیعهبودن؛ و الا به آن شیعه لندنی هم نباید اجازه فعالیت بدهند. بهنظر میرسد با شیعه جمهوری اسلامی ایران مشکل دارند.
شیعه یعنی چه؟ مگر شیعه یک پاسپورت است؟ شیعه یک مدل است؛ مدل فرهنگی، تمدنی، سبک زندگی و… . آنها میخواهند این مدل را حذف کنند؛ ایران باشد یا حزب الله. مدل شیعه لندن، مدل تمدنی شیعه نیست. باطنش چیز دیگری است. باطن آن با سیاستهای آنها مشکلی ندارد. اصل این است که آن اسلام ناب که امام خمینی فرمودند، حاکمیت پیدا نکند. آنها از پروژه تمدنی شیعه میترسند.
از منظومهی فکری شیعه ایرانی و حزباللهی، بحث اسرائیل، مقاومت و ارزشهای اجتماعی را بردارید و بگویید فقط صبح تا شب قرآن بخواند، زیارت اربعین برود و دعا بخواند؛ به این شیعه پاسپورت انگلیسی میدهند! خیلی از شخصیتها و آقازادهها الان در لندن هستند و زندگی میکنند و مشکلی هم ندارند؛ چون کاری با مسائل اجتماعی و تمدنی ندارند.
مشکل انگلیسیها و غربیها پروژه تمدنی اسلام است. اسلام یک پروژه تمدنی دارد؛ یعنی برای جهانیشدن و مدیریت امور بشر برنامه دارد؛ برای معالجه همه بحرانهای بشری برنامه دارد. بزرگترین مشکل این است که اسلام ناب اجازه نمیدهد که دیگران حاکمیت پیدا کنند. گام اول تحقق تمدن اسلامی جهانی این است که موانع را رفع کنیم تا اسلام حاکمیت پیدا کند.
اصل برنامه اسلام این است. کافر و مؤمن نمیتوانند در یک جامعه حضور داشته باشند؛ تفکر الحادی و تفکر توحیدی با هم نمیسازند. ما ترکیب این دو تفکر را در تمدنمان نداریم. نمیتوانیم بگوییم این بخش جامعه شیعه اسلام است و بخش دیگر شیعه امریکایی. آنها با دیگر تمدنها این کار را کردهاند. الان هویت فرهنگی کشورها، ترکیبی شده است.
اسلام ناب اسلامی است که هیچ شائبهای نمیتواند در آن وارد شود. این نوع نگاه یک خطر جدی برای رقبا است. ایران، تجلی چنین اسلامی است. مظهر عملی و میدانی چنین اسلامی است. اسلام صوفیان، سنیهای سکولار، اسلام سکولار، اسلام لائیک، اسلام عبادی، اسلام امریکایی و… اینها ورژنهایی از اسلام هستند که هیچ مشکلی در دنیا ندارند؛ به آنها بودجه میدهند و حکومت هم میکنند.
صوفیهایی داشتیم که از دولت پول میگرفتند. ساختمانهایی در اختیار آنها میگذاشتند که به فقرا خدمات اجتماعی بدهند. در حالی که اسلام ناب، اسلام قرآن و پیامبر(ص) است. ایران یک مظهری است از یک ایدئولوژی و یک منظومه کامل که اسم آن اسلام ناب است. آن اسلام ناب در ایران جواب داده است.
اگر دنیا احساس کند که جمهوری اسلامی نماینده تمدنی است به نام اسلام ناب محمدی که قرار است هویت خرده فرهنگها را به رسمیت نشناسد، طبیعی است که احساس خطر کند و بترسد. نکته دیگر وضعیت داخلی خودمان است؛ هستند افرادی که مثلاً از کشوری مثل لبنان به ایران میآیند؛ شیعیانی که تصورشان از ایران یک مدینهی فاضله است؛ اما وقتی به ایران میآیند میبینند تصوراتشان با تجربهی زیستهی ما متفاوت است.
به عبارت دیگر سبک زندگی ما با آنچه فریاد میزنیم تفاوت دارد. پرسش اینجاست که چطور ممکن است کشوری داعیه تمدنسازی در سطح جهانی داشته باشد، اما در تمشیت امور داخلی خود مشکلات اساسی داشته باشد؟ طبیعی است که این ادعاها را دیگران از ما نپذیرند. مثلاً خیلیها آرزو دارند بروند و در امریکا زندگی کنند؛ یعنی زیست امریکایی (خوب یا بد) برای عدهای آرزوست؛ چند نفر در دنیا آرزو دارند بیایند و در ایران زندگی کنند؟ وضعیت کنونی ما متناقض است و حرفهای ما با آنچه عمل میکنیم، تناقض دارد.
اسلام ناب، اصل اسلام است؛ یعنی قرآن و سنت و اهل بیت(ع). این اسلام ناب بالاخره در آسمان که نیست؛ باید به زمین بیاید و در جایی حاکمیت پیدا کند. شکلگیری تمدن اسلامی، تدریجی است و یکدفعه رخ نمیدهد. ساخت این تمدن از حضرت آدم(ع) شروع شد؛ پیامبران و اولیاء این خط ممتد را دنبال میکردند. اینها ایستگاههای مختلف تمدن در تاریخ بودند و هریک از اینها یک خشت از این تمدن را گذاشتهاند تا درنهایت به یک ساختمان کامل تبدیل شود.
این روند ممکن است تا میلیونها سال ادامه پیدا کند! بالاخره باید در جایی نمونههایی از این تمدن پیادهسازی شود. ایده تمدن اسلامی و ترویج این تفکر به این صورت است؛ نه با اجبار، نه با کودتا و نه با انقلاب؛ مردم باید خودشان قیام کنند. تمدنسازی چند عنصر دارد: ایدئولوژی، رهبری و امت. مردم باید بخواهند. ما در بحث مهدویت داریم که در آخرالزمان خود مردم خواستار ظهور خواهند بود؛ خود مردم شکایت میکنند و ناراضیاند.
کافر و مؤمن نمیتوانند در یک جامعه حضور داشته باشند؛ تفکر الحادی و تفکر توحیدی با هم نمیسازند. ما ترکیب این دو تفکر را در تمدنمان نداریم. نمیتوانیم بگوییم این بخش جامعه شیعه اسلام است و بخش دیگر شیعه امریکایی. آنها با دیگر تمدنها این کار را کردهاند. الان هویت فرهنگی کشورها، ترکیبی شده است.
بنابراین، یک بحث تاریخی داریم که آیا قرآن قدرتتمدن سازی دارد یا خیر؟ اسلام قدرت تمدنسازی دارد یا خیر؟ ما معتقدیم این قدرت را دارد. بحث دیگر، ساخت تمدن است. در ایران چنین اتفاقی با قیام امام خمینی رخ داد؛ مردم از حکومت غیراسلامی ناراضی بودند و خواهان اسلام شدند و آن را با تمام مشکلات کنونیاش در ایران پیاده کردند. اصلِ ایده درست است و تمام عناصر هم وجود دارند؛ رهبری همچون امام خمینی، یک ایدئولوژی مثل اسلام شیعی و یک ملت فداکاری که قیام کرد.
اگر این عناصر عمومیت پیدا کند، در آینده در جاهای دیگر نیز همین اتفاق رخ خواهد داد. جمهوری اسلامی ایران مثل هر کشوری نقاط مثبت و منفی دارد؛ اما نزدیکترین تجربهی حاکمیت اسلامی است. بالاخره اسم اسلام مطرح است، در رأس حکومت علمای دین هستند و قوانین کشور قرآنی است. هرچند با سطح ایدهآل بسیار فاصله داریم؛ بهویژه در ابعاد رفتاری و فرهنگی.
ببینید؛ فرض کنید بنده شهروند یکی از کشورهای امریکای لاتین هستم؛ شما بهعنوان مبلغ، اسلام ناب شیعی را معرفی و مدلی مثل ایران را نیز بهعنوان نمونه ذکر میکنید. وقتی من به اینجا میآیم میبینم که در عمل از حرفهایی که شما زدهاید چندان خبری نیست؛ حتی در بحثهای اعتقادی. الان جوانهای دهه هفتاد و هشتاد به لحاظ اعتقادی با نسل دهه پنجاه و شصت بسیار تفاوت و فاصله دارند. بیشک حرکت انجامشده خوب بود؛ اما گویا جایی از مسیر اصلی منحرف شدیم و از ایدهآلها فاصله گرفتیم.
من از شما میپرسم که چرا نتانیاهو در صد سخنرانی آخرش از ایران صحبت میکند؟ چرا همه دغدغه ترامپ حذف ایران است؟ چرا همه دنیا ایران را نشانه گرفته و تحریم میکند؟ آنها متوجه شدهاند که ایران چه هست. اگر ایران ضعیف بود و مدل تمدنی نداشت که اینقدر جلب توجه نمیکرد. ایران یک نیروی بینالمللی است که قدرت تمدنسازی، جریانسازی و مقاومتسازی دارد. این که میگویید کسی نمیخواهد بیاید ایران زندگی کند، مگر آنهایی که به اروپا و امریکا میروند بهدنبال تمدن هستند؟ آنها دنبال رفاه هستند. خانه و ماشین و پاکیزگی خیابانهای اروپا معیار تمدن نیست.
پس ظهور تمدن در چیست؟ تمدن یک مفهوم بین الاذهانی است؟ نباید بروز عینی داشته باشد؟
رشد علمی و معنوی یک جامعه از مظاهر تمدن است. تمدن دو گونه است: یکی تمدن توحیدی و الهی و دیگری تمدن غیرالهی و مادی. در تمدن مادی رفاه و پول و مواردی از این دست مطرح است؛ اما تمدن من بهعنوان یک انسان متدین، تمدن الهی است. در تمدن الهی عقاید مردم (یعنی تفکر، بصیرت و علم) باید رشد کند؛ ارزشهای الهی یعنی اخلاق باید رشد کند. باید به مردم مجال داد که اخلاقشان رشد کند.
آیا در اینجا اخلاق رشد پیدا کرده؟
درست است؛ رشد نکرده است؛ چون حکومت و قانون اساسی اجازه نمیدهد! من میخواهم حزباللهی شوم؛ میتوانم؟ میخواهم در ایران آدم خوبی باشم؛ میتوانم؟ فرق این تمدن با تمدنهای دیگر این است که میگوییم در اینجا مشکلات و فساد هست؛ در آنجا هم هست؛ اما در اینجا فساد و بیاخلاقی ضدارزش هستند؛ در حالیکه در آنجا بیارزشی به ارزش تبدیل شده است. آنها برنامه دارند که فساد ارزش شود. در تمدن الهی کسی که بخواهد رشد کند، برایش امکان هست. امام خمینی یک نمونه آن است. بله کار جمهوری اسلامی این نیست که قلوب مردم را پاک کند یا اخلاق مردم را درست کند؛ کارش این است که چارچوبی را درست کند تا هرکسی میخواهد رشد کند بتواند.
آیا میتوان گفت که روحانیت کمکاری کرده است؟
بله؛ خیلی کمکاری کرده است.
در مقایسه امریکای جنوبی با اروپا، پذیرش برای کارهای تبلیغاتی در کدام یک بهتر است؟
اینها دو تجربه کاملا متفاوت هستند. اروپاییها بهلحاظ فرهنگی با اسلام آشنایی دارند؛ یک بخش بافت اجتماعی اروپا اسلامی است؛ لندن پنج میلیون مسلمان دارد! یعنی اسلام جزء برنامه اجتماعی آنها است. در بولیوی وکوبا تعداد مسلمانان بسیار محدود است. بهلحاظ مخاطبشناسی پذیرش اسلام در امریکای لاتین راحتتر است؛ چون پیچیدگی فکری و فرهنگی اروپاییها را ندارند؛ آدمهای سادهای هستند. در اروپا روابط اجتماعی بسیار پیچیده است. من سالی یک بار به شیلی میروم و رئیس جمهور شیلی در مراسم سخنرانی من شرکت میکند. در اروپا اینگونه نیست.
در شیلی رسانهها، مجلات، تلویزیونها و دانشگاهها بسیار راحت استقبال میکنند. البته تجربهی زیست مشترک اروپاییها با مسلمانان، تجربهی قشنگی نبوده است؛ زیرا مسلمانان مهاجر در اروپا از اقشار پایین اجتماع و از کشورهایی مثل لیبی، الجزایر و مراکش بودهاند؛ که اینها نیز متأسفانه به دلیل قربت و تنهایی وارد مسائل فساد میشوند. از این جهت مدلی که از اسلام دیدهاند، مدل زیبا و جذابی نیست.
فرق اروپاییها با امریکای لاتینیها این است که اروپاییها اهل مطالعهاند و بالاخره درباره اسلام مطالعه داشتهاند؛ اما در امریکای لاتین مردم نسبت به اسلام خالیالذهن هستند. هرچند از یازده سپتامبر به بعد، خالیالذهن نداریم! چون یک انقلاب رسانهای شده است؛ هر روز علیه اسلام حرفی میزنند. قبل از یازده سپتامبر وقتی اسم مسلمان میآمد، در امریکای لاتین نمیدانستند که مسلمان یعنی چه؛ قرآن یعنی چه؛ پیامبر یعنی چه. اما در اروپا مسلمانها برای خود تاریخ دارند. برخی کشورهای اروپایی بنای تمدنیشان حذف اسلام بود؛ مثل اسپانیا. یعنی تاریخ تمدن اروپایی در برخی مناطق بر حذف اسلام بنا شده است.
تبلیغاتی که علیه مسلمانها میشود، آیا در نظامهای سیاسی امریکای لاتین اثرگذار بوده است؟
امریکای لاتین جامعالاضداد است؛ همیشه یا طرفدار مطلق امریکا هستند یا ضدامریکا؛ مثلاً ونزوئلا دشمن سرسخت امریکا است؛ اما کلمبیا که در کنار ونزوئلا است، دوست سرسخت امریکا. این تضادها را داریم. در میان ملتها، دانشگاهها و نمایندگان مردم هم همینطور است. تضاد عجیبی است.
هدف اصلی یک مبلغ در خارج از کشور باید چه باشد؟ مثلاً امام موسی صدر در لبنان تأکید داشت که در برخورد اول کسی را مستبصر نکند؛ بلکه با سبک زندگی و اخلاقش مخاطب را جذب میکرد. آیا مبلغ باید با قصد مسلمانکردن همه به خارج از کشور برود؟
تفکیک جغرافیایی، فرهنگی، تمدنی و تاریخی بسیار مهم است. ما نمیتوانیم با یک نگاه به کل دنیا بنگریم. به عنوان هدف کلی، اصل تمدنسازی است. باید اهداف کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت را از یکدیگر تفکیک کنیم. یکی از نقاط مشترک اهداف فرعی و اصلی، رساندن صدای اسلام است. یکی از برنامههای دشمن این است که اصل صدای اسلام نرسد و بسیار هم در این مسیر موانع ایجاد میکنند. اگر ما بتوانیم حداقل این هدف را محقق سازیم، کار بزرگی کردهایم. ما هنوز به این هدف نرسیدهایم که به دنیا بگوییم ما هم فکری داریم. در واقع اصل، تبدیل اسلام به یک گفتمان بینالمللی است. ما به دلیل امکانات و نیروی انسانی محدود متأسفانه هنوز نتوانستهایم اسلام را به یک گفتمان تبدیل کنیم. البته همه این اشکالات مربوط به ما نیست و بخشی نیز بهدلیل برنامههای دشمنان ما است.