خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

پسرم نخستین شهید پیرو ادیان توحیدی است/ خیلی خوشحال شدم که امام خامنه‌ای را از نزدیک دیدم

به گزارش ادیان نیوز(ردنا)، زمانی که رژیم بعث ناجوانمردانه به مرز‌های کشورمان هجوم آورد، مردان و زنان به صورت گروهی یا انفرادی خود را به مناطق عملیاتی رساندند. برای حضور در جبهه دیگر اقلیت‌ها و اقوام اهمیت نداشتند. همه با وحدت و همبستگی در برابر دشمن ایستادند تا سرانجام پس از هشت سال دشمن را به پشت مرز‌های بین‌المللی راندند. شهید «رازمیک خاچاطوریان» یکی از جوانان ارمنی است که دفاع از کشور را وظیفه خود دانست و در لباس مقدس سربازی به جبهه رفت و سرانجام پس از گذشت دو سال از خدمتش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

«امیک خاچاطوریان» خواهر این شهید بزرگوار در گفت‌وگو با خبرنگار ما، اظهار داشت: من فرزند بزرگ خانواده هستم. یک خواهر و دو برادر داشتم که یکی از آن‌ها به شهادت رسید. رازمیک شخصیت آرامی داشت. او ترک تحصیل کرد تا کمک خرج خانواده باشد. مدتی در کارخانه شکلات‌سازی کار می‌کرد؛ وقتی به سن قانونی رسید، تصمیم گرفت به جبهه برود. وقتی رئیس کارخانه متوجه شد، به او پیشنهاد داد که کار را ادامه دهد. او رازمیک را خیلی دوست داشت و نمی‌خواست در جنگ برایش اتفاقی بیافتد.

وی افزود: مادر و پدرم هم از اعزامش به جبهه ناراضی نبودند، اما از اینکه اتفاقی برایش بیافتد، نگران بودند. به همین خاطر می‌گفتند بگذار کمی بگذرد و تو بزرگ‌تر شوی، بعد به جبهه برو، اما رازمیک تصمیمش را گرفته بود. سرانجام سال ۶۴ به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی‌اش را در تهران گذراند و سپس داوطلبانه به مناطق عملیاتی اعزام شد.

خواهر شهید خاچاطوریان خاطرنشان کرد: برادرم دو سال با اشتیاق خدمت کرد. وقتی سربازی‌اش تمام شد به خانه آمد و ناراحت بود. ما خوشحال بودیم و می‌خواستیم برایش جشن بگیریم، اما او مخالفت کرد. در وسط اتاق دراز کشیده بود و رادیو گوش می‌کرد، ناگهان شنید که سه ماه از خدمت سربازی‌اش باقی مانده است. خوشحال بود و بالا و پایین می‌پرید.

وی عنوان کرد: برادرم دو ماه از خدمتش گذشته بود که به من زنگ زد و گفت که خواب دیدم برادرم مرغ خریده و آن‌ها دست و پا ندارند. با شنیدن این حرف نگران شدم، اما چیزی نگفتم. او از من خواست تا این خواب را برای مادرم تعریف نکنم. حدود یک هفته بعد مراسم خواستگاری خواهرم بود، در حال آماده شدن برای رفتن به منزل مادرم بودم که برادرم به خانه ما آمد. گفت نگران نشو فقط حاضرشو زودتر به خانه مادر برویم. از آنجایی که پدرم بیماری فشارخون داشت، نگران او شدم. اصلا فکرش را هم نمی‌کردم که برای رازمیک اتفاقی افتاده باشد. به خانه پدرم رفتم و همه را سالم دیدم. برادرم همان جا گفت که رازمیک تصادف کرده و در بیمارستان است.

خواهر شهید خاچاطوریان ادامه داد: ماشین رازمیک در جاده اهواز – امیدیه مورد هدف دشمن قرار گرفته بود و یک ترکش به سرش اصابت کرده بود. به دلیل مجروحیت کنترل ماشین را رها از دست داده بود. چند روز در بیمارستان بود و نهایتا ۲۱ اسفند ۶۶ به شهادت رسید.

وی درباره ارادت برادرش به شهدا گفت: در همسایگی ما یک نفر شهید شد. من برای مراسم تشییعش رفتم. در آن مراسم حس و حال خوبی نداشتم و بیش از پیش نگران برادرم شدم. رازمیک وقتی خبر شهادت پسر همسایه‌مان را شنید، گفت «شهید بعدی من هستم.» دقیقا همینطور هم شد. برادرم به شهدا ارادت خاصی داشت و گاهی با هم به قطعه شهدا می‌رفتیم. ما بر سر مزار شهید پلارک نیز رفتیم.

سیرانوش شاه‌مرادیان مادر شهید رازمیک خاچاطوریان در تکمیل سخنان دخترش، اظهار کرد: پسرم خیلی مهربان بود. همیشه به من و پدرش احترام می‌گذاشت. هر بار درخواستی از او می‌کردیم به سرعت انجام می‌داد. هر سال درخت کریسمس را رازمیک آماده می‌کرد. یک سال فرصت نکرد و برادرش این کار را انجام داد. رازمیک گلایه داشت و می‌گفت «باید درخت را بهتر از این تزیین می‌کردی.»

مادر شهید ادامه داد: رازمیک می‌گفت من ایرانی هستم و باید از کشور دفاع کنم به همین خاطر برای گذراندن خدمت سربازی ثبت نام کرد. پسرم با چند نفر از دوستانش به جبهه اعزام شد و دو سال خدمت کرد.

وی با اشاره به خوابش که یک روز قبل از مجروحیت فرزندش دیده بود، گفت: خواب دیدم که رازمیک تصادف کرده و روی زمین افتاده است. من او را بغل و گریه کردم. از همسرم می‌خواستم که او را به بیمارستان برساند. او گفت «گریه نکن و پیکر رازمیک را روی زمین بگذار.»

مادر شهید بیان کرد: روز بعد همسرم گفت که رازمیک تصادف کرده است، همان موقع فهمیدم که شهید شده است، زیرا اگر زنده بود حتما خودش به من زنگ می‌زد. آن روز تمام وقایعی که در خواب دیده بودم، تکرار شد. در کنار تخت پسرم ماندم تا اینکه به شهادت رسید.

وی با بیان این که پسرم نخستین شهید پیرو ادیان توحیدی پدافندهوایی ارتش است، افزود: در سال ۹۳ رهبر معظم انقلاب اسلامی منزل ما تشریف آوردند. آن روز خیلی خوشحال بودم از این که امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) را از نزدیک دیدم.

گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.