به گزارش ادیان نیوز(ردنا)؛ گزارشی با عنوان “پنج نگاه درباره فرزندانی غیرمذهبی در خانوادههای مذهبی: مشاهداتی از تربیت فرزندان در دو خانواده مذهبی؛ کجای کار اشتباه است؟” مطرح شدهاست، که علت و بهانه نگارش این یادداشت شد.
اساساً آنچه پساپیش انقلاب، دغدغه خانوادهها و متخصصان امور دینی در امر تربیت فرزند، بوده است، همانا وجود دوگانگیِ رفتاری ازسوی خانوادهها و مراکز تربیتی ازجمله مکتبخانهها و عفتیهها (مدارس دینی دخترانهی پیشاز انقلاب) و دیگر مدارس دینی بوده و شوربختانه هنوز هم جامعه از این نارساییِ فرهنگی رنج میبرد.
پیشاز انقلاب، خانوادههای مذهبی، بهرسم دیرین، فرزندان خود را به مکتبخانهها و عفتیهها میسپردند ولیکن نه عددِ مکتبخانهها و عفتیهها، کافی و قابل دسترس برای همه خانوادهها بود و نه پراکندگیِ جغرافیایی آن، مناسب بود. و بعضاً خانوادهها مجبور بودند فرزندان خود را به مدارس بهاصطلاح دولتی بفرستند که در این صورت، این تعارضِ رفتاری در مسایل اعتقادی و مذهبی، در بین دختران و پسرانِ تحصیلکرده در این مدارس، آشکارتر نمود پیدا میکرد. هرچند در آنزمان، عمق و ژرفای پایبندی خانوادههای سنتی به مسایل مذهبی، ایجاب مینمود که ایشان، در تربیت فرزندان نیز با همان رویکرد مذهبی، کوشا باشند و نسلِ بعد از خود را آزادمنشانه معتقد و باورمند و تا حدود زیادی عامل به آموختههای عقیدتی، بار بیاورند.
و اما پساز انقلاب، متأسفانه این وادادگیِ تربیتی از سوی خانوادهها، عمیقتر شد. بدین توضیح که اعتمادسازی ناروا و نابجایی در بین خانوادهها رخنه کرد و عموم مردم، چهبسا ناخواسته، دچار یک اشتباه استراتژیک و اساسی شدند. برچیدهشدنِ مکتبخانهها و عفتیهها، کمک کرد تا این گمانِ بیمورد خانوادهها که دیگر، همهی مدارس، دولتی است و دولت هم، اسلامی؛ بنا بر این، تفاوتی نمیکند که فرزندانمان در کدام مدرسه مشغول به تحصیل شوند؛ نهفقط تحصیل و کسب دانش روز؛ بلکه تربیتِ فرزندانِ خود را نیز به آموزشوپرورش سپردند. آموزشوپرورش! نهادی که تا کنون، هنوز حتا در عنوان خود، به دومین آیهی شریفه سوره مبارکه جمعه از قرآن کریم (وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُم) نیز وقعی ننهاده و تزکیه را بر تعلیم، ترجیح نداده است. و اشتباه استراتژیک و اساسی خانوادهها، این بود که بیدلیل، به صدا و سیما (رادیو و خصوصاً تلویزیون) و جملگیِ مدارس، فارغاز حُسنعملکرد یا سوءعملکرد این نهادهای تربیتی و آموزشی، اعتماد نمودند. و حتا در بسیاری موارد، گسترهی این اعتمادِ نادرست و ناشایست، به دیگر نهادهای فرهنگی همچون سینما نیز رسوخ نمود و دامنهی اثرگذاری این اشتباه توسط خانوادهها، گسترش یافت؛ تا جایی که در حال حاضر، با عرض شرمندگی باید پذیرفت که؛ از بدو ورود موبایل، انگار امر مهم تربیت فرزندان، به فضای سایبر واسپاری شده است. بهنحوی که امروزه، وجود مراکز نگهداری اطفالِ زیر دو سال، یک نیاز و ضرورت اجتماعی از سوی برخی خانوادههای ساکن در کلانشهرهایی مثل تهران، تلقی میشود.
در برگشت به بحث، در دوره زمانی دهه شصت، نباید از این مهم غافل شد که “جنگ”، نقش عامل بازدارنده در تربیت فرزندان توسط خانوادهها و مشخصاً شخصِ پدرومادر را ایفا نموده است. توضیح این موضوع، بسیار ساده است.
کمنبودند پدرانی که در جبهه و پیشانی و خطمقدمِ میدانهای جنگ، مشغول دفاع از سرزمین و آب و خاک ما بودند. و در کنار ایشان، مادران و همسرانی که حافظ و پشتیبان رزمندگان در پشت خطمقدم بودند و مشغلهای جز تیمارداری و خدمت و پرستاری از آشتیجویان و مدافعان صلح، نداشتند.
با این وصف، بهنظر میرسد که ما، وقتی درحال راندن دشمن از سرزمینمان بودیم، از آثار زیانبارِ جنگ، غافل بودیم و حاصل آن غفلت، همین دهه شصتیها هستند که بعضیهاشان، خود را “نسل سوخته” میخوانند.
ناگفته نماند که اصل بحث، نیازمند تحلیل کارشناسی، در یک فضای گفتمانی و رودررو، بهدور از هرگونه حُبوبغض و غرضورزی است.
با این نگاه، میتوان نتیجه گرفت که وجود تعارض فرهنگی و دوگانگی رفتاری نهادهای تربیتی همچون خانوادهها و تلویزیون و نیز واسپاری امر مهم تربیت فرزندان و نسل آینده انقلاب، به تلویزیون (دولتیِ محدود به دو شبکه سراسری و نه شبکههای محلی و استانی) و جامعه بسته دهه شصت، خصوصاً همزمانی آن با روزها و سالهای طولانی جنگ، باعث شد تا رشد عقیدتی و باورمداریِ دینیِ متولدین سالهای شصت تا هفتاد، دچار چالش جدی شود.
این پژوهشگر مسایل حقوقی، به ناباوران هشدار میدهد که؛ میزان مسؤولیت اجتماعیِ جامعهی جوان ما در خطرِ نابودی، یخزدگی و حذف از باورهای ذهنی و فکری جوانان است و از دیدگاه آسیبشناسی، دو عامل، روح و روان جامعه ایرانی را بسیار آزرده است؛
یکی، درهمتنیدگی فضای سایبر با واقعیتهای اجتماعی است که اکنون، دیوار اعتماد جامعه (به تلویزیون و نهادهای دینی حاکمیتی) شکسته شده است. و بخش قابل توجهی از جامعه، به داشتن فضای باز اعتقادی، واداشته شدهاند.
و آن دیگری، سکوت بالاتر از فریاد است که جوانان، بهاحترامِ سکوتِ حاکمیت، بر خود روا داشتهاند؛ بهامید روزی که گوش بیرونیشان، دیگر نشنود بازهم اختلاس! شد.
و شاید، راهکار ترمیم بیاعتمادی جامعه به نهادهای تربیتی و هم سازوکار پیشگیری از وقوع جرایم اقتصادی مثل اختلاس، ترویج عملی فرهنگ قانونمداری باشد. آگاهیهای عمومی و آگاهیهای حقوقی، دو نیاز همیشگی جامعه است. و در راه رسیدن به این مقصود، با عنایت به اصل برابری افراد در برابر قانون، بهیقین، اصلاح و بهبود عملکرد قوهقضائیه بر مدار قانون، بسیار اثربخش خواهد بود.