به گزارش ردنا (ادیاننیوز)، در اولین روز از ماه محرم سال ۱۴۰۰ هجری قمری مسجدالحرام به دست عدهای که اعضای «جماعت سلفی محتسبه» بودند به رهبری جهیمان العتیبی اشغال گردید و آنها با شخصی که او را مهدی موعود میخوانند، بیعت نمودند.
در پی رویارویی مسلحانه آلسعود با اینان، حادثه با کشتار و خونریزی فراوان همراه شد. پس از یک هفته درگیری، حکومت سعودی به زانو درآمده و ناگزیر، به غربیها و بویژه فرانسویها متوسل شد. نهایتا پس از گذشت دو هفته، در ظاهر آتش فتنه به سردی گرایید، اما خیلی زود ابعاد و ریشههای عمیق آن و شدت نفوذ این جریان در جامعه روشن شد.
این حادثه تغییری جدی در رویه و حکومتداری خاندان سعود ایجاد نمود تا جایی که برخی از آنها گفتند: «ما جهیمان را کشتیم و افکارش را صادر کردیم». این حرکت برای جریانهای سلفی جهادی نیز الهام بخش بود و سبب تغییر برخی مفاهیم در نزد آنان شد که در عالم اهل سنت سابقه نداشت و به افراطیتر شدن آنها افزود.
جهیمان به عنوان الگو و قهرمان آنان مورد ستایش و تبعیت قرار گرفت، به عنوان نمونه؛ برخی از اعضای گروه ابومصعب زرقاوی در عراق، سالها پس از آن حادثه خود را ابوجهیمان مینامیدند تا یاد او را زنده نگاه دارند. آنچه در ذیل خواهد آمد بخشهایی از کتاب «فرهنگ زندگی و باورهای جماعت سلفی محتسبه» است که در سال ۱۳۹۵ از اینجانب به چاپ رسیده است.
تأسیس جماعت سلفی محتسبه
جماعه سلفی محتسبه پس از داستان «تکسیر صور» یعنی تقریبا بعد از سال ۱۹۶۵م تأسیس شد. داستان از این قرار بود که یک روز پس از نماز جمعه شهر مدینه، برخی از نمازگزاران که از اوضاع فرهنگی جامعه ناراضی بودند به عکاسیها و مغازههایی که تصاویر انسان داشتند حمله کرده و عکسها، را پاره و ویترین مغازهها را تخریب کردند. بعد از این حادثه، ۶ نفر در «رمله» به دور هم جمع شده و قرار گذاشتند تا جماعتی را بوجود آورند که به امور دعوت و تذکر در مساجد و مکانهای عمومی بپردازد.
بجز یکی از اینها که از اخوان المسلمین بود مابقی از جماعت تبلیغی جدا شده بودند، چرا که در نظر آنها جماعت تبلیغی به امر توحید اهتمام زیادی نداشت، همچنانکه در امور دیگری همچون تولی و تبری و انکار منکرات از خود تساهل نشان میداد.
یکی ازآن شش نفر، جهیمان بن محمد بن سیف العتیبی، راننده کامیون در گارد ملی بود. این جماعت به نزد شیخ عبدالعزیز بن باز رفتند و او را از قراری که گذاشته بودند، مطلع کردند و بیان کردند که تصمیم گرفتهاند جماعتی را بنا کنند که اهل تمذهب نیست و دعوت به توحید و عمل به کتاب و سنت صحیحه میکند و اینکه آنها هیچ هدف دنیوی در این کار ندارند و از او خواستند که مرشد و راهنمای آنها باشد و او هم پذیرفت. آنها به بن باز گفتند که اسم جماعت را «الجماعه السلفیه» گذاشتهاند.
بن باز گفت از آنجا که شما عملتان را به حساب خدا گذاشتهاید و از او اجر میخواهید اسم جماعت را «الجماعه السلفیه المحتسبه» بگذارید، و آنها هم چنین کردند. این جماعت رفته رفته گسترش یافت به طوری که در سال ۱۹۷۶ در بیشتر شهرهای بزرگ عربستان مانند ریاض، مکه، جده، طائف، حائل، ابها، دمام و بریده اعضای جماعت سلفی محتسبه پیدا میشدند و در رأس هر کدام از این شعب رهبری وجود داشت.
بیشتر اعضای جماعت جوان و غیرمتاهل و اکثر آنها از مناطق بدوی بودند و نسبت به زندگی شهری آشنایی نداشتند. دیگر اعضای جماعت جوانانی از دیگر کشورها -غالبا از یمن- بودند که در عربستان اقامت داشتند. آنها خود را با نوع پوشش و نیز نحوه نمازشان که بر اساس نظریات البانی بود در اجتماع از دیگران متمایز میکردند. این جماعت به واسطه حمایتهای بن باز رشد نمود. البانی هم دائم در ایام حج که به مکه میآمد با آنها جلساتی داشت.
رفتار و عملکرد آنها به گونهای بود که منجر به تنش و برخورد با علمای وهابی میشد. در سال ۱۹۷۸ بحران بین علما و اعضای جماعت بالا گرفت. وقتی آنها از شیخی سوال میکردند، از او دلیل روایی میخواستند و اگر آن شیخ میتوانست دلیل اقامه کند از او میپرسیدند آیا این حدیث ضعیف است یا صحیح؟ روشن است که سؤالات اینچنین مفتیان کمسواد را به خشم میآورد. از جملهی دیگر اموری که موجب خشم علماء نسبت به آنها میشد، برخی رفتار و فتاوای آنها بود؛ مثل اینکه آنان ساختن محراب در مساجد را بدعت دانسته و در آن مساجد اقامه نماز نمیکردند.
برخی از تازه طلبههای آنها در مسجد النبی(ص) با کفش نماز میخواندند به طوری که احساسات عوام تحریک میشد. این رفتارها سبب شد تا مشایخ و علماء، آنها را مورد حمله قرار دهند.
جماعت در ابتدا تحت زعامت برخی علماء همچون بنباز، مقبل بن هادی الوادعی، امین الشنقیطی، محمد ناصر الدین الالبانی و دیگر اساتید بود، اما پس از مدتی به دلیل اختلاف دیدگاه جهیمان با دیگران، جهیمان راه خود را جدا ساخت و از آنجایی که بیشر اعضای جماعت اهل بادیه بودند و ادبیات جهیمان را بیشتر میپسندیدند و نیز شخصیت کاریزماتیک و جذاب جهیمان سبب شد تا عمده اعضای جماعت به دور او جمع شوند.
پیشینه و شخصیت جهیمان العتیبی
جهیمان بن محمد بن سیف العتیبی در سال ۱۹۳۸ در جنوب قصیم در یکی از هجرهای اخوان به نام هجر «ساجر» متولد شد. این هجر در سال ۱۹۱۳ تشکیل شده بود. بدویهای ساکن این هجر از اخوانی بودند که در رکاب ملک عبدالعزیز به رهبری سلطان بن بجاد جنگیدند و سپس به سبب سبک و روش جدید که ملک عبدالعزیز اتخاذ کرد از او سرپیچی کرده و در درگیری «السبله» علیه او جنگیدند.
در این درگیری سلطان بن بجاد تسلیم ملک عبدالعزیز شد و در زندان جان سپرد. این باعث شد که کینه و نفرتی در دل اخوان و بخصوص اهل ساجر نسبت به نظام حاکم ایجاد شود. پدر جهیمان دوست سلطان بن بجاد بود و گفته میشود در سال ۱۹۲۹ در جنگ السبله به سفارش سلطان به عقب فرار کرد تا خود را تسلیم نکند. او سال ۱۹۶۶در یک حادثه رانندگی درگذشت.
ذهن و فکر جهیمان در چنین فضایی رشد کرد. جهیمان همواره از خیانت عبدالعزیز و کشته شدن بن بجاد یاد میکرد و معتقد بود اهل قبیلهاش در گرفتن انتقام او کوتاهی کردهاند. او شخصیتی رهبرگونه و با سخاوت داشت که سبب محبت جوانان و افراد جماعت سلفی نسبت به او میشد.
او تا ابتدای دهه هفتاد در گارد ملی در فوج ابن ربیعان مشغول به خدمت بود، تا اینکه در سال ۱۹۷۳ آن را ترک کرد. کار او در ارتش آغاز جدایی و نفرت او از مسلک نظامی به طور خاص و کارهای دولتی به طور عمومی شد. سبب اینکه او ارتش را ترک کرد تأثیری بود که از کتابهای شیخ حمود التویجری گرفت بخصوص کتاب «الایضاح و التبیین لما وقع فیه الاکثرون م
ن مشابهه المشرکین». در این کتاب مؤلف به شدت بر کسانی که تشبه به کفار پیدا میکنند، میتازد و گاهی آنها را خارج از ملت اسلام میداند. مولف مثالهایی آورده و احترام نظامی گرفتن با آوردن دست کنار ابروی سمت راست را و یا پا کوبیدن نظامی را از مختصات غربیها دانسته و انجام آن را تشبه به کفار میداند. اعضای جماعت در فهم توحید از کتب بن عبدالوهاب و ابنتیمیه و ابنقیّم استفاده میکردند. همین مطلب میتوانست مشکلات زیادی در فهم جهیمان و امثال او از دین ایجاد کند.
کسی که تحصیلات کلاسیک نداشته و در معهدهای مرسوم نیز تحصیل نکرده بود طبیعتا به برداشتی ظاهریتر و خشنتر از علمای وهابی میرسید. در ایامی که در ارتش بود تلاش کرد تا تحصیلات ابتدایی را تکمیل کند تا ارتقای شغلی بیابد، اما پس از مدتی در حالی که کلاس چهارم بود مدرسه ابتدایی را ترک کرد و وارد بخش ابتدایی معهد دارالحدیث شد.
این هم مدت کوتاهی طول کشید و در واقع از یک فصل درسی تجاوز نکرد. در نهایت به دلیل اینکه نمیتوانست به درسها برسد ، مجبور به ترک آن شد. جهیمان و افراد نظیر او گرچه سواد و مدرک تحصیل آنچنانی ندارند، اما دارای شخصیتی جذاب و کاریزماتیک هستند که دیگران را جذب خود میکنند.
در میان کسانی که در رکاب جهیمان وارد حرم شدند کسانی بودند که مدرک دکترا و فوق لیسانس داشتند یا پزشک بودند. شخصیت کاریزماتیک و نیز مسن بودن از دیگران و نام قبیله او سبب شد جهیمان در رأس گروه قرار گیرد، اما بیش از همه جرات او به نقد علنی از علما سبب شیفتگی جوانان نسبت به او بود. تا جایی که او به رهبری مقدس تبدیل شد و جوانان برای کسب رضای او بر یکدیگر سبقت میگرفتند و به اعتبار نزدیکی و قربی که به او داشتند برای خود جایگاه اجتماعی احساس میکردند.
جهیمان العتیبی و اشغال مسجدالحرام
صبح روز سه شنبه اولین روز از محرم سال ۱۴۰۰ هجری برابر با ۲۰ نوامبر ۱۹۷۹ میلادی بود. به محض تمام شدن نماز صبح، صدای شلیک گلوله برخاست. نمازگزاران مبهوت و متحیّر، جوانی تفنگ به دست دیدند که به سمت کعبه میدود.
افراد مسلح یکی پس از دیگری به سمت خانه کعبه روانه شدند. در این بین، رهبر شورشیان، جهیمان العتیبی، به همراه سه تن دیگر از یارانش از قلب جمعیت بیرون آمد. همه پنجاه و یک درب مسجد الحرام غل و زنجیر شده بود.
جهیمان بلندگو را در دست گرفت و برخی دستورات نظامی را برای افراد بازگو کرد و رو به تک تیراندازها گفت: «اگر نظامیان آل سعود آمدند، رحم نکنید، برای کشتن شما آمدهاند ، شما آنان را امان ندهید». پس از ارائه خطبه و سخنرانی درباره علت قیام، جوانی لاغر اندام به عنوان مهدی موعود معرفی شد.
او در کنار کعبه در بین رکن و مقام ایستاد و افراد مسلح یک به یک به نزد او آمده و با مهدی بیعت کردند. اینان از بقایای اخوان مکه (اخوان من طاع الله) بودند.
آل سعود متهوّرانه در صدد بازپس گیری مسجد الحرام بودند، اما نه واقعیتها را در نظر میگرفتند، نه توان نظامی کافی داشتند و نه آماده چالشی بدین بزرگی بودند. نظام سعودی سراسیمه بود و تلاش کرد تا هیچ خبری از این ماجرا به بیرون درز نکند؛ پس فرودگاهها را بستند و کلیه خطوط مخابراتی را مسدود کردند، ولی در کمتر از ۳۰ ساعت همه دنیا درباره این ماجرا باخبر شد.
عامل پخش خبر هم رادیو صدای آمریکا بود. دولتمردان آمریکا گرچه اطلاعات زیادی در اختیار نداشتند، با یقین موضوع اشغال مکه را مطرح کردند و هویت اشخاص نیز این چنین اعلام شد: «اشخاص مسلح که گویی ایرانی هستند مسجد الحرام را به اشغال خود در آوردهاند». صبح روز بعد این خبر تیتر اول همهی روزنامهها بود.
اشغال مسجدالحرام توسط این جماعت تا دو هفته به طول انجامید. جماعت جهیمان همه مسجدالحرام را در اشغال داشت و هر نظامیای که نزدیک مسجد میشد توسط تکتیراندازهای متبحر جهیمان که بر بالای منارهها کمین کرده بودند در دم کشته میشد.
پس از گذشت یک هفته از اشغال و دادن تلفات سنگین از ارتش و گارد ملی، عربستان که به عجز خود واقف شد. ادامه اشغال مسجد رسوایی بزرگی برای حاکمان سعودی بود. آنها دائم در رسانهها اعلام میکردند که اشغال مسجد تمام شده و بر امور مسجد مسلط شدهاند، اما بلافاصله این خبرها نقض میشد و دیگر کسی به ادعای آنها اعتماد نداشت.
درگیریها خونین بود و کشتهها و تلفات جانی و مالی زیادی برجای گذاشت، مردم تا مدتها از اقامه نماز و عبادت در مسجدالحرام محروم شدند. با این حال برای حاکمان آل سعود، رسوایی جهانی بوجود آمده بیش از هر چیز دیگری آزار دهنده بود. در نهایت نیروهای امنیتی سعودی دست به دامن نیروهای خارجی و بویژه نیروهای فرانسوی شدند.
این مسئله از جهات مختلفی برای حاکمان سعودی ناخوشایند بود. یکم اینکه این ماجرا حاکی از نارضایتی مردم از حکام خود بود و در نتیجه پشتوانه مردمی نظام را زیر سوال میبرد. از طرف دیگر این داستان چند ماه پس از انقلاب مردمی ایران رخ داد و میتوانست آغاز یک انقلاب مشابه در عربستان سعودی باشد.
نکته سوم اینکه ضعف و ناکارآمدی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی عربستان برملا شد و مایه آبروریزی برای اقتدار ادعایی آنان تلقی میشد. عربستانی که در تلاش بود جای شاه ایران را به عنوان دوست منطقهای آمریکا بگیرد در قبال یک مسئلهی به نظر کوچک داخلی، زمینگیر شده بود.
حتی پس از کمک گرفتن از امریکاییها و فرانسویها، مسئولین سعودی اصرار بر پنهان نمودن این همکاری داشتند، اما نمیدانستند که طرف مقابل چندان خویشتندار نخواهد بود. پس از مدت کوتاهی، نشریات و روزنامههای غربی به بررسی ابعاد کمک رسانی فرانسویها به آزادسازی مسجدالحرام پرداختند. عربستان مثل همیشه تلاش کرد همه چیز را به کلی انکار نماید اما ادله و مستندات طرف مقابل و عکسهای کماندوهای فرانسوی در خاک عربستان، ادعاهای سعودیها را برای مخاطب، غیر قابل باور مینمود.
اگرچه پس از دو هفته و با پرداخت خسارت جانی، مالی و بدتر از همه آبرویی، غائله خاتمه یافت، اما خیلی زود مسئولان سعودی دریافتند که مسئله حادتر از چیزی است که گمان کرده بودند. بازجوییهای بعدی نشان داد که اشغال کنندگان مسجدالحرام جمع کوچکی از یک جریان فکری زنده و گسترده در عربستان میباشند. زیاد طول نکشید که بازجویان متوجه شدند جنبش جهیمان به مراتب گستردهتر از اندک افرادی است که به مسجد الحرام حمله و آن را اشغال کرده بودند.
مرزبانان سعودی، قاصدی را همراه با نامهای برای جهیمان در مرز کویت دستگیر کردند. این نامه ازطرف سرسپردگان کویتی آرمان جهیمان نوشته شده بود. جهیمان قهرمان جامعه سلفی و الگویی برای مجاهدان راه حق تلقی میشد. حادثه اشغال مسجدالحرام نقطه عطفی در میان جریانهای سلفی بود و تاثیرات چشمگیری بر جریانهای سلفی پس از خود داشت و آنها را بیشتر به سمت جهادی شدن و اقدامات خشن پیش برد. تا جایی که برخی از مسئولین ارشد سعودی گفتند: «ما جهیمان را کشتیم و افکارش را صادر کردیم».
آنچه امروزه به عنوان القاعده و داعش و دیگر گروههای افراطی نام برده میشود را میتوان به نوعی فرزندان و نوادگان فکری جهیمان العتیبی دانست. یاروسلاو تروفیموف، خبرنگار و محقق مسائل سیاسی خاورمیانه معتقد است که قیام مکه آغاز چیزی بود که به حادثه یازده سپتامبر منجر شد. این داستان نقطه عطفی در تاریخ اسلام رادیکال است.
قیام جهیمان و شایعه ارتباط آن با انقلاب ایران
در آغازین روز از محرم سال ۱۴۰۰ هجری، جهیمان العتیبی به همراه یاران سلفی خود، مسجدالحرام را اشغال و پس از بستن درهای حرم، در طی مراسمی با محمد بن عبدالله القحطانی به عنوان مهدی موعود بیعت کردند. این داستان چند ماه پس از انقلاب مردمی ایران رخ داد و میتوانست آغاز یک انقلاب مشابه در عربستان سعودی باشد. دولت مردان آل سعود نگران خطری به مراتب بزرگتر از قیام جهیمان بودند، یکی از این دغدغهها انقلاب ایران بود.
سالها شاه عربستان و محمد رضا پهلوی روابط نسبتا مستحکم و منافع مشترک بسیار داشتند. یکی از این نقاط مشترک بیرون نگاه داشتن عطش انقلابی و تمایلات کمونیستی از آبهای گرم خلیج فارس بود. هر دو کشور از صادر کنندگان عمده نفت و از شرکای اصلی آمریکا در منطقه به شمار میرفتند.
آمریکا در جریان کودتای ۲۸ مرداد مداخله کرده و شاه ایران را به قدرت باز گردانده بود. در عربستان سعودی نیز آمریکا نقش آفرینی کرد و در سال ۱۹۶۳ وقتی نظامیان مصر وارد یمن شدند و تا مرزهای عربستان پیش رفتند، نیروی هوایی آمریکا از گارد شاهنشاهی یمن پشتیبانی کرده و مرزهای عربستان از خطر در امان ماند.
انقلاب ایران در دل خاندان سعود ترس و واهمه انداخت. ظهور دولت شیعی تهدیدی برای عربستان سعودی وهابی بود. حکومت شیعی در ایران میتوانست تنش شیعه و سنی را افزایش دهد و جایگاه عربستان به عنوان رهبر مسلمین جهان را به چالش بکشد. همزمان با تحولات ایران، چپ گرایان مارکسیست در یمن به قدرت رسیدند و با کمک شوروی منافع عربستان در شمال یمن را به خطر انداختند.
آن طرف دریای سرخ، چپگرایان مارکسیست با کمک سختافزار نظامی شوروی و نظامیان کوبا، هم پیمان منطقهای عربستان یعنی سومالی را شکست دادند. مستشاران نظامی شوروی در افغانستان نیز بیشتر شد و شوروی آنقدر از خطر آمریکا آسوده خاطر شده بود که با کودتای نظامی افغانستان را گرفت.
برای جلوگیری از این شبیهسازی و انتساب این جماعت به ایران، مسئولان سعودی تلاش کردند تا رابطه این جماعت با ایران را انکار نمایند. پیوند خوردن این حرکت به انقلاب ایران میتوانست گروههای مختلف مخالف حکومت سعودی را تحریک نماید.
در تاریخ ۳/۱/۱۴۰۰ وزیر کشور وقت، امیر نایف اعلان کرد که ارتباط این جماعت با ایران هنوز به اثبات نرسیده است، در حالی که وزیر کشورسعودی پیشتر در نشست خبری خود ایران را متهم کرده بود. علاوه بر قرابت زمانی این حادثه به انقلاب اسلامی ایران، مطلب دیگری که احتمال دخالت ایران و شیعیان را تقویت میکرد، مسئله بیعت با مهدی بود. در کمتر از ۳۰ ساعت از شروع ماجرا، علی رغم پنهان کاری سعودیها، خبر اشغال مسجد الحرام توسط رادیو صدای آمریکا به دنیا مخابره شد.
دولت مردان آمریکا گرچه اطلاعات زیادی در اختیار نداشتند، با یقین موضوع اشغال مکه را مطرح کردند و هویت اشخاص نیز این چنین اعلام شد :«اشخاص مسلح که گویی ایرانی هستند مسجد الحرام را به اشغال خود در آوردهاند». صبح روز بعد این خبر تیتر اول همهی روزنامهها بود. این شایعه میتوانست به ضرر انقلاب نوپای ایران تمام گردد، اما ابتکار هوشمندانه امام خمینی (ره) در نشانه رفتن امریکا به عنوان صحنه گردان ماجرا، از این فتنه جلوگیری کرد و خود آمریکایها را دچار چالش کرد.
برای دولت آمریکا، اصلیترین پیامد بحران مسجدالحرام، حمله به دیپلماتهای آمریکا در روز ۴ شنبه ۲۱ نوامبر یک روز پس از اشغال مسجد الحرام، در پاکستان بود. مقامات دولت آمریکا از شدت احساسات ضد آمریکایی شوکه بودند.
در این حمله دانشجویان پاکستانی به سفارت امریکا حمله کردند که منجر به کشته و زخمی شدن چند نفر گردید. در روز پنجشنبه تظاهر کنندگان خشمگین از اتفاقات مسجدالحرام، محل اقامت کنسول آمریکا در ازمیر ترکیه را سنگ باران کردند.
همین داستان در بنگلادش نیز اتفاق افتاد، تظاهر کنندگان سعی داشتند سفارت آمریکا را به آتش بکشند که پلیس مانع شد. امریکاییها از حوادث به وجود آمده درمانده بودند و به سعودیها فشار میآوردند تا موضع صریحی گرفته و آمریکا را از حوادث مسجد الحرام تبرئه نمایند.
البته سعودیها که از شتاب امریکا در برملا کردن داستان، ناراحت بودند در این زمینه کوتاهی میکردند. شاید علت دیگر اهمال کاری آنها این بود که به واقع هنوز شناخت درستی از همه آنچه در داخل حرم میگذشت نداشتند.
البته آنان، جهیمان و جماعت او و جنس مطالباتشان را میشناختند و از این جهت مسئله روشن بود. نایف در مورد متهم بودن امریکاییان اظهار داشت: «بعد از اینکه آمریکا پیش دستی کرده و حادثه را اعلان کرد، طبیعتا دیگران حق داشتند که در داستان اشغال حرم آمریکا را متهم کنند. واشنگتن به نقل خبر پیشی گرفت گویا که از قبل از حادثه خبر داشته باشد. به نظر من این کار و موضع امریکا اشتباه بود … آنها باید صبر میکردند تا خبر را از ما بشنوند».
بعد از ظهر پنجشنبه، شاهزاده نایف بیانیهای صادر کرد و چنین گفت: «نه ایران، نه آمریکا و نه هیچ کشور دیگری در ماجرای مسجد الحرام نقش ندارد و گزارشهای مبنی بر دست داشتن آمریکا در این ماجرا کاملاً کذب و بیاساس میباشد.»
ماهیت قیام جهیمان
تفسیری که عربهای چپ از قیام جهیمان داشتند این بود که آشوب مکه در واقع قیام طبقه کارگر سعودی در مقابل طبقه ثروتمند و اشراف سعودی است. پس از مدت زمان کمی از این ماجرا، ناصر السعید رهبر تاریخی «اتحاد شعب الجزیره» میگوید این حرکت جزئی از قیام مردمی در راستای تشکیل جمهوری و اصلاحات دموکراتیک بود. گرچه بیشتر اعضای این جماعت از طبقه فقیر و محروم بودند و به طبقاتی که در حاشیه اجتماع و در بدو و قبائل زندگی میکردند، تعلق داشتند، اما این تحلیل بیانگر حقیقت آن جماعت و مطالبات آنها نیست. این اشتباه ناشی از دور بودن این تحلیلگران از حقیقت جماعت سلفی محتسبه است. برای درک این مطلب ابتدا باید فضایی را که جهیمان در آن رشد کرده را شناخت. جهیمان تحت تاثیر افکار و تربیت بدوی و قبیله خود بود. برخلاف جماعات اخوان المسلمین، این جماعت به جستجوی کسب قدرت نبود و نمیخواست حکومت را به دست آورد.
از طرف دیگر فهد در مصاحبهای مدعی شد که هدف آنها چیزی جز مهدی منتظر نبوده است و مسئله چیزی بیش از رؤیاها نیست. وزیر خارجه وقت گفت: این گروه هیچ تمایل و ریشه سیاسی ندارد. حاکمان سعودی منکر هر نوع ابعاد و ریشههای اجتماعی و سیاسی برای این حرکت شده و آن را صرفاً ناشی از غلوّ در دین میدانستند و این حرکت را فاقد ابعاد سیاسی معرفی میکردند.
برای درک ماهیت این قیام باید توجه داشت که جماعت خود را به نوعی در تعارض با حکومت یافت، اما راه مقابله با آن را در انتظار برای مداخله الهی برای برون رفت از گرداب میدید. همانطور که حزیمی هم تصریح کرده است، تلاش آنها برای رهایی بود و خلاص امت را فقط در آمدن مهدی میدانستند، نه از طریق تشکیل حکومت و امثال آن. گرچه این قیام برای بیعت با مهدی بود، اما همین قیام در عین حال، نوعی حرکت سیاسی بود. جماعت جهیمان از خاندان سعود ناراضی بودند و بهترین راه در منظر آنان، برگرداندن خلافت به سیره نبوی بود. در نتیجه برخلاف ادعای سران آل سعود، معنای این مطلب آن نیست که حرکت آنها فاقد بعد و جنبه سیاسی باشد.
قیام جهیمان سنتزی است از خط فکری اخوان من طاع الله و مکتب حدیثی البانی در تمسک به احادیث صحیحه و تئوری رهایی مذکور در احادیث اشراط الساعه. جهیمان به تبع اخوان، از بدعتها و مفاسدی که به عقیده آنها جامعه را آلوده کرده، انزجار داشت. او حاکمان سعودی را به دلایل مختلف ناصالح میدانست و اطاعت از آنها را واجب نمیشمرد. مهمترین ادله او عبارتند از:
آل سعود از قریش نیستند، به اجبار از مردم بیعت میگیرند، با عدم بیعت مردم عزل نمیشوند، این حاکمان با نصاری موالات دارند، مانع قیام و جهاد علیه شیعه شده و آنها را هموطن خطاب میکنند، اجازه میدهند افکار ضاله در مدارس و مشاغل دولتی ترویج شود، اینان مروج بدعتها و فساد درجامعه هستند.
در این صورت علمای دین باید از حق دفاع کنند، درحالی که آنها هم به خاطر رعایت منافعشان سکوت میکنند. بنابراین باید اقدامی کرد. اما این اقدام به سبک سیاست بازیهای اخوان المسلمین یا چپها نیست، بلکه راه چاره در احادیث فتن و نشانههای آخرالزمان ذکر شده است.
باید با استفاده از احادیث صحیح راه نجات را پیدا کرد. احادیث موجود در کتب حدیثی تنها راه نجات را در بازگشت به خلافت بر اساس سنت نبوی ذکر کردهاند که با قیام مهدی محقق میشود. رویاهای متعدد هم موید این مطلب است. نشانههای ذکر شده در روایات و نیز رویاهای متواتر دلالت بر تعین محمد بن عبدالله القحطانی به عناون مهدی موعود دارند. باید به مسجدالحرام رفت و با مهدی بیعت کرد و پس از آن خداوند بقیه امور را آنطور که در روایات آمده اصلاح خواهد کرد.
بهترین زمان برای این حرکت نخستین روز از قرن جدید است. و اینگونه فاجعه رقم میخورد. به جز اشغال مسجد الحرام و قیام مهدی، بقیه گفتههای جهیمان، حرف دل علمای طراز اول سعودی و طبقه متدین وهابی جامعه بود. در نتیجه حاکمان سعودی میبایست به این خواستهها تمکین میکردند و این خود میتوانست فجایع بیشمار دیگری را به ارمغان آورد. در نتیجه بعد از کشتن جهیمان، بسیاری ازمطالبات او به اجرا درآمد و همفکران او به اقصی نقاط دنیا گسیل شدند. اینان نقش مهمی در شکل گیری سلفیت مدرن جهادی داشتند و این خود داستان دیگری است.
رسائل جهیمان و اعضای جماعت
جماعت سلفی محتسبه از زمان تأسیس، به مدت ۱۰ سال یعنی تا سال ۱۹۷۵ چیزی از افکار خود را منتشر نکرد، چراکه خود را استمرار مدرسه اهل حدیث و روش سلفی میدانست و از این روی آثار البانی و رسائل بن باز مصادر کافی برای آنها به شمار میرفت.
بعلاوه اینها قبلا عضو جماعت تبلیغ بودند که نوعی تزهد در تألیف در آنها وجود دارد. نکته دیگر اینکه آنها نسبت به سطح علمی خود تواضع داشتند. همه اینها سبب خودداری از نوشتن چیزی بود. تا اینکه با پیدا شدن انشقاق در میان آنها در اواسط دهه هفتاد، جماعت رسائل خود را منتشر کرد تا موضع خود را در قبال دیگران مشخص نماید.
حزیمی که از اعضای جماعت جهیمان و شاهد نگارش رسالههای جهیمان بوده، مدعی است که واژهبندی و عبارتبندی رسالههای جهیمان توسط محمد بن عبدالله القحطانی و احمد حسن المعلم بوده که هر دو شاعر بودند و بخلاف جهیمان، توان قابل قبولی در شناخت و کاربرد لغات عربی داشتند.
جهیمان تعلیم صرف و نحو را ترک کرده بود و افرادی که اطراف او بودند نیز چنین روحیهای داشتند. خیلی گفته میشود که او فارغ التحصیل جامعه الاسلامیه یا از طلاب دارالحدیث در مدینه منوره بوده است، اما حقیقت این است که جهیمان بیش از چهارم ابتدائی تحصیل نکرده بود.
رسالههای جهیمان پس از نگارش به کویت برده میشود. ابتدا به سراغ انتشارات «دار القبس» میروند، ولی آنها مبلغ زیادی مطالبه میکنند. سپس به سراغ انتشارات «دارالطلیعه» میروند که گرایش چپی داشت.
وقتی آنها متوجه میشوند که مؤلف کتاب تحت تعقیب نیروهای امنیتی سعودی است، قبول میکنند دو نسخه را به کمتر از یک ریال چاپ کنند، با اینکه میدانستند دارالقبس برای دو نسخه تقریباً سه ریال مطالبه کرده بود. آن رساله چاپ شده و از دار الطلیعه خواسته میشود، اسم و مکان چاپ ذکر نشود.
در رمضان ۱۳۹۹ (آگوست ۱۹۷۹) محموله قاچاقی که از کویت وارد عربستان میشد توسط مامورین حراست مرز شناسایی شد که هزاران نسخه از آخرین رساله جهیمان به نام «الاماره و البیعه والطاعه» بود. انتشار این کتابها حکومت را خشمگین کرد و دستور دستیگری برخی که گمان میرفت نگارنده رسائل باشند صادر میشود. مقبل الوادعی به اتهام نوشتن این کتابها دستگیر شده و پس از سه هفته آزاد و به یمن برگردانده میشود.
در مجموع ۱۲ رساله از آنها باقی مانده که یک رساله مجزا و هفت رساله دیگر به نام جهیمان است. یکی از آن رسائل هم از القحطانی و یکی از یک یمنی به نام حسن بن محسن الوحیدی و دو تا به اسم «یکی از طالبان علم» نوشته شده که منظور از آن شخص، یک یمنی دیگر به نام محمد الصغیر است. رساله اول جهیمان به تاریخ ۳۱ آگوست ۱۹۷۸ در کویت چاپ شد و در چند شهر پخش شد و با فاصله کمی مجموعه نوشتهای دیگر به اسم الرسائل السبع (رسائل هفتگانه) چاپ شده و در خلال موسم حج در نوامبر ۱۹۷۸ توزیع شد. پس از چند ماه مجموعه ۴ رساله چاپ شد. رفعت سید احمد در کتاب «رسائل جهیمان العتیبی قائد المقتحمین للمسجد الحرام» مجموعهای از رسائل را به جهیمان نسبت داده است که عبارتند از:
چهار رساله با عنوانهای:
اول: الاماره و البیعه و الطاعه و کشف تلبیس الحکام علی طلبه العلم و العوام
دوم: التوحید
سوم: النصیحه
چهارم: المیزان لحیاه الانسان
هفت رساله با عناوین زیر:
۱-الفتن و اخبار المهدی و الدجال و نزول عیسی علیه السلام و اشراط الساعه
۲- بیان الشرک و خطره
۳-الفطره السلیمه
۴- اوثق عری الایمان الحب فی الله و البغض فی الله
۵-مداخل الشیطان لافساد القلوب
۶- اختصار رساله الامر بالمعروف و النهی عن المنکر لابن تیمیه
۷- البیان و التفصیل فی وجوب معرفه الدلیل
حزیمی در مورد این استنادی که رفعت سید احمد انجام داده اشکال میکند و معتقد است همه آنها از خود جهیمان نیستند، بلکه نویسندگان برخی ازاین رسائل به شرح ذیل هستند:
۱. «بیان الشرک و خطره» که نوشته محمد الصغیر یمنی الاصل میباشد.
۲. اوثق عری الایمان الحب فی الله و البغض فی الله، نوشته حسن بن محسن الواحدی یمنی بود.
۳. مداخل الشیطان لافساد القلوب، منسوب به محمد الصغیر
۴. البیان و التفصیل فی وجوب معرفه الدلیل، محمد بن عبدالله القحطانی (المهدی دروغین)
و از طرف دیگر، رساله مهمی از او هست که رفعت سید احمد آن را ذکر نکرده است که رساله «دعوه الاخوان کیف بدأت و الی این تسیر».
جهیمان و فتنههای آخر الزمان
اعتقاد به فرارسیدن آخر الزمان یکی از مقدمات مهم در قیام جهیمان میباشد. راه تشخیص آخرالزمان هم تطبیق فتنههای ذکر شده در احادیث نبوی بر حوادث و وقایع روزگار بود. جهیمان مردم دوران خود را تباه شده میدانست، مردمانی که به دنیا چسبیده و به سلاطین و حکام جور تقرب میجویند و در برخورد با باطل و منکرات یا سکوت کرده یا به دفاع از آنها میپرداختند.
از نظر او تکنولوژی و مظاهر آن همگی از نشانههای آخرالزمان بودند. به گفته حزیمی[۱] در سال ۱۳۹۹ سخن از اینکه آخرالزمان فرا رسیده است در بین جماعت، زیاد شده بود … جماعت به این امر یقین داشت و از اخباری که در این باره است، حمایت میکرد. حتی آنها سناریوی آخر الزمان را نیز ترسیم کرده بودند که جهیمان در رساله «الفتن و اخبار المهدی و نزول عیسی و اشراط الساعه» این سناریو و حوادث آن را به ترتیب بیان میکند.
او در آغاز رساله الفتن پنج حدیث در مورد فتنههای آخرالزمان ذکر میکند از جمله حدیث ابن عمر که در بخشی از آن آمده است:
ثم فتنه الدهیماء لاتدع أحد من هذه الامه إلا لطمته لطمه، فإذا قیل إنقضت تمادت یصبح الرجل فیها مؤمن و یمسى کافرا حتى یصیر الناس إلى فسطاطین.
جهیمان در رساله الفتن در تطبیق شرایط زمانش بر این حدیث میگوید:
ما الان در فتنه «دهیماء» هستیم که هیچ کسی از این امت را رها نکرده به هر کس لطمهای میزند و هر گاه گفته میشود تمام شد باز ادامه پیدا میکند. این واقع امروز ما است که میبینیم هر روز اهل باطل فتنهای جدید بر سر ما میآورند. ابتدا آن را میآورند و سپس ادامه پیدا میکند مانند رادیو که وقتی آمد فقط قرآن و اخبار پخش میکرد و صدای زنی از آن پخش نمیشد، سپس امور عوض شد و زنها با مردان برنامهها را اجرا کردند و ترانههای غیر اخلاقی میخواندند، سپس آنها را عریان بر صفحه تلویزیون آورند و همین طور عکسها و تصاویر شیوع پیدا کرد. کسی که در سایر برنامههایشان هم تدبر کند و اهل بصیرت باشد، این مطلب را میبیند.
در رساله اوثق عری الایمان روایتی دیگر آورده است:
لتنقضن عری الاسلام عروه عروه فکلما انتقضت عروه تشبت الناس بالتی تلیها فاولاهن نقضا الحکم و آخرهن الصلاه
سپس در ذیل این روایت از اوضاع زمانش و نماز خواندن مشایخ روزگار خود گلایه میکند که:
بنگر اینان چطور نماز میگذارند؟ وقتی صدای اذان را میشنوی از منزلت برخاسته و به سمت مسجد میروی در حالی که فاصلهی ۵۰۰ متری را هروله میکنی یا دوان دوان مسیر را طی مینمایی و با این عمل خود برخلاف سنت عمل میکنی ـ که پیامبر فرمود وقتی برای اقامه نماز میروید با حالت سکون و آرامش قدم بردارید ـ ولی با این وجود میبینی که دو یا سه رکعت نماز از دست رفته است. مصیبت عظمی این است که اکثر مسلمانان امروزه به این نماز بسنده کردهاند و حتی برخی نمازشان را جلوی در مسجد میخوانند تا وقتی سلام داده شد از مسجد بیرون بپرند.
او حدیثی از عوف بن مالک از پیامبر (ص) نقل میکند که در آن آمده است:
… ثم فتنه لاتدع بیتاً من العرب إلا دخلته …
در این حدیث سخن از فتنهای است که هیچ خانهای از خانههای عرب را فرونگذارد و در همه وارد خواهد شد. جهیمان این احتمال را رجحان میدهد که مراد از این فتنه، همان تصاویر موجود بر پولهاست و میگوید: «اما آن فتنهای که هیچ خانهای از عرب نیست الا اینکه در آن داخل میشود در این حدیث به طور مجمل آمده است و وقتی در زندگی امروز تأمل کنی خواهی دید هیچ خانهای نیست مگر اینکه فتنه در آن وارده شده است. از جمله آنها فتنه تصاویر موجود بر اسکناسها و غیر آن است، که هیچ خانهای از عرب را نمییابی مگر اینکه این فتنه در آن داخل شده است…»
اعضای جماعت جهیمان پول نقد را به خاطر وجود تصاویر بر روی آنها با خود حمل نمیکردند. غالبا پول و مدارک شناسایی که تصویرشان بر آن بود را در داشبورد ماشین میگذاشتند. حتی تعدادی از آنها به کمک برخی علماء مدارک شناسایی معاف از عکس گرفته بودند. بعضی هم از پولهای سکهای (که خالی از تصویر بوده) استفاده میکردند و یا با ریختن جوهر، تصاویر را از روی اسکناسها محو میکردند. همه این کارها برای این بود که از فتنهای که هیچ خانهای را فرو نمیگذارد، فرار نمایند.
جهیمان در رساله النصیحه نقشه زمان خود را چنین ترسیم میکند:
«اختلال و به همریختگی دولتها در این ایام، اشاره به وقوع قتال و درگیری و خروج ملاحم ذکر شده توسط نبی صادق مصدق (ص) دارد. او فرمود که از جمله فتنهها این است که قاتل نمیداند برای چه کشته است و مقتول هم نمیداند که چرا کشته میشود و نیز خبر داده که در انتهای این جنگها خروج شدیدی از دین حاصل میشود. و نیز خبر داده که در اول این جنگها مسلمانان به مسیحیان امان داده با آنها صلح میکنند.
سپس این دو با دشمن میجنگند و بر آن پیروز شده به غنایمی دست مییابند. بعد از آن مسیحیان خیانت میکنند و دوست تبدیل به دشمن میشود. مسیحیان صلیبها را برافراشته و میگویند صلیب پیروز شد. در این زمان مردی از مسلمین برخاسته و آن کس که صلیب به دست دارد را میکشد. در پی این اتفاق آنها علیه مسلمانان و مسلمانان علیه آنان اجتماع میکنند. پس مسیحیان در هشتاد بیرق میآیند که زیر هر بیرقی نهصد و شصت هزار نفر است. ما الان در حال صلح امن هستیم و در انتظار آنچه نبی اسلام از آن خبر داده است به سر میبریم».
مجموع این مسائل آنها را بر این باور رساند که آخرالزمان فرارسیده و زمان قیام مهدی است. جستجوی نشانهها و رؤیاهایشان مصداق مهدی را نیز تعیین کرد و با تعیین محمدبن عبدالله القحطانی به عنوان مهدی موعود، همه شرایط مهیا گردید و فقط باید نقشه قیام و بیعت با مهدی کشیده میشد تا بقیه امور طبق وعده الهی محقق شود.
[۱] – ناصر الحزیمی از دوستان جهیمان و از اعضای جماعت وی بود که اندکی پیش از حادثه اشغال حرم، از جماعت جدا شد. وی بعدها کتاب «ایام مع جهیمان» را نوشته و از بسیاری از ابعاد مبهم و ناگفتهها در مورد جهیمان و جماعت او پرده برداشت.
هتک حرمت مقدسترین مکان اسلامی و تاثیر آن بر ادبیات دینی سلفی
سران قبیله قریش حتی قبل از اسلام هم مسئول نگهداری و حراست از خانه کعبه بودند و از این راه درآمد هنگفتی کسب میکردند. مکّه و خانه کعبه همیشه مورد احترام مسلمانان بوده است. موارد معدودی یافت میشود که قبل از جماعت جهیمان کسی جرأت هتک حرمت و حمله به کعبه را پیدا کرده باشد. یک نمونه دیرین آن، حمله سپاه یزید بن معاویه به مکه در جدال با عبدالله بن زبیر است. نمونه دیگر آن، حمله عدهای از قرمطیان در سال ۳۱۷ هجری به مسجد الحرام و اشغال و ربودن حجرالاسود و انتقال آن به شرق عربستان است.[۱]
اشغال مسجدالحرام توسط جهیمان و هم قطارانش و حمل سلاح به داخل آن و گشودن آتش در آن موجب بهت جهان اسلام شد. هتک قداست مسجد، وجود گروگانهایی در داخل مسجد، عدم اطلاع رسانی درست و سانسور خبری شدید که عادت همیشگی سعودیها در شرایط بحران بوده است، اخبار خونریزیهای گسترده در حادثه مسجدالحرام که بعدها منتشر شد، همگی برای جامعه عربستان و نیز دیگر جوامع اسلامی قابل باور نبود.
به گفته عبدالعزیز الخضر، حادثه حرم، تاریخ را در ذهن سعودیها به قبل و پس از ۱/۱/۱۴۰۰ تقسیم میکند. بعد از این تاریخ تحولی کلی در فضای اجتماعی جامعه سعودی پیدا شد و منجر به انقلابی در مفاهیم و تصورات گردید که حتی پس از گذشت سه دهه هنوز هم آثار آن باقی است.
همگان از کوچک و بزرگ در مورد اهانت به کعبه قبله مسلمین و حرم مکی آزرده خاطر بودند. این مطلب برای خاندان سعود نیز مشکل ساز بود چرا که افکار عمومی اجازه حمله و آسیب رسانی به مسجد الحرام را نمیداد. اقدامی شکننده برای سرکوب قیام جهیمان نیازمند فتوایی محکم از ناحیه مفتیان آل سعود بود.
ملک خالد که برای حمله به مسجد به فتوای علمای وهابی نیاز داشت، سی تن از علمای بلند پایه وهابی را به کاخ خود فراخواند؛ از جمله بن باز و مسئول تولیت مسجدالحرام ابن راشد و بن سبیل جانشین راشد که به تازگی از مهلکه مسجد الحرام گریخته بود. اواخر روز جمعه بالاخره سی نفر از علمای وهابی متن فتوای مورد نظر ملک خالد را آماده کردند. این فتوی به دولت اجازه میداد به مسجد الحرام حمله کند و با استفاده از سلاح مسجد را از مهاجمین پس بگیرد.
البته باید در نظر داشت که در کمتر از ۲۴ ساعت از وقوع حادثه حرم، عملیات نظامی علیه اشغالگران شروع شد و این در حالی بود که هنوز فتوایی مبنی بر جواز حمله به مسجدالحرام و اشغال کنندگان از ناحیه علمای سعودی صادر نشده بود. برخی معتقدند که در تاریخ ۲۴/۱۱/۱۹۷۹ که روز پنجم از حادثه اشغال حرم بود این فتوا از ناحیه علما صادر شد، اما ملک خالد از آنها میخواهد تا تاریخ فتوا را به چند روز قبل یعنی ۲۰/۱۱/۱۹۷۹ بزنند تا توجیه کننده اقدام آل سعود در آغاز درگیریها باشد.
تا آن روز دغدغه اصلی آل سعود حفاظت فیزیکی و صدمه نرساندن به بنای مسجد الحرام بود. اقدام به تخریب بخشهایی از مسجد، میتوانست احساسات مذهبی را جریحهدار کند و حتی حمایت علمای وهابی را کاهش دهد. به هر حال با انتشار فتوی، آل سعود دیگر نگران پشتیبانی معنوی نبودند. آل سعود اکنون میتوانست تمام نیروی نظامی و آخرین سلاحهای آمریکایی و اروپایی را در مقابل جهیمان و یارانش به کار گیرد. سلاحهایی که میلیاردها دلار پول نفت برای خرید آنها صرف شده بود.
در متن فتوی آمده بود: «ابتدا از این گروه درخواست شود که سلاح بر زمین بگذارند و تسلیم شوند. اگر پذیرفتند باید در دادگاه طبق قوانین شریعت اسلامی در مورد آنها حکم شود، اما اگر مقاومت کردند باید اقدامات مقتضی در دستگیری آنان اتخاذ شود. حتی اگر اتخاذ این اقدامات به درگیری و مرگ کسانی بینجامد که تسلیم نشدهاند». علمای وهابی در تأیید فتوی به آیهای از قرآن استناد کرده بودند که منع استفاده از سلاح در مسجد الحرام را رد میکند: «لاتقاتلوهم عند المسجدالحرام حتی یقاتلوکم فیه فإن قاتلوکم فاقتلوهم کذلک جزاء الکافرین» (البقره، ۱۹۱).
بند آخر فتوی یعنی همان آیه قرآن نوعی سر درگمی اعتقادی ایجاد میکرد. چرا که علمای وهابی میدانستند جهیمان و هم قطارانشان مسلمان هستند. آنها در توجیه این مطلب گفتند که گرچه این آیه فقط در ارتباط با کافران نازل شده است، تفسیر این آیه کافران و کسانی که مثل آنان رفتار میکنند را در بر میگیرد. این بیانیه درسی بود که نسلهای آینده مسلمانان افراطگرا آنرا هرگز فراموش نکردند و نخواهند کرد. اگر مسلمانی مثل جهیمان را میتوان به خاطر اعمالش کافر نامید، پس بدیهی است هم پیمانان آمریکا در دنیای اسلام و آل سعود را هم میتوان تکفیر کرد.
ابومحمد مقدسی که پدر معنوی ابومصعب زرقاوی، بنیانگذار اولیه داعش در عراق است، در کتاب معروفش «الکواشف الجلیه فی کفر الدوله السعودیه» حرکت جهیمان را دارای اشتباهاتی همچون اشغال و هتک مسجدالحرام و ریختن خون بیگناهان دانسته و آن را رد میکند و به خاطر همین خطا، از خداوند برای جهیمان طلب مغفرت میکند، اما به عقیده او جهیمان و یارانش صرفا سلاح به مسجدالحرام حمل کرده بودند، ولی این حکومت بود که نزاع را شروع کرد و آتش گشود.
حکومت میتوانست سکوت کند تا آذوقه آنها تمام شده و تسلیم شوند، اما آل سعود میخواست این جماعت کشته شوند، زیرا آنها بیعت با حاکم سعودی را غیر شرعی میدانستند. به اعتقاد او، آل سعود برای حفظ حرمت مسجدالحرام دست به اسلحه نبرد. او در مورد آل سعود چنین میگوید: «چگونه میتوان پذیرفت که اینان حرمت بیت الله الحرام را میفهمند درحالی که هر ساله در مکه همایش و کنفرانس میگیرند و مشرکان نجس و خوکها را به شهر خدا دعوت میکنند؟!»
[۱] – سران این قوم گمان میکردند اگر حجر الاسود را به جای دیگری ببرند مردم برای زیارت حجر الاسود سرازیر خواهند شد و درآمدی نصیب قبیله آنان خواهد شد. قرمطیان ۲۰ سال بعد حجرالاسود را به محل اصلیاش بازگرداندند.
بازتاب انتفاضه مسجدالحرام بر ضد آمریکا
اشغال سفارت آمریکا در تهران مقارن با حج سال ۱۹۷۹ بود. نظامیان حاضر در سفارت تهران بدون مقاومت و بدون شلیک حتی یک گلوله تسلیم شده و سفارت به اشغال دانشجویان درآمده بود. این ماجرا وجههای ضعیف و ناکارآمد از امریکا به اذهان جهانیان متبادر ساخت و نوعی آبروریزی سیاسی برای آمریکا بود.
همزمان سفیر آمریکا در افغانستان نیز به اسارت پیکار جویان مسلمان درآمد و در درگیریها کشته شد. امریکاییها در عرصه بین الملل تحت فشار شدیدی قرار داشتند و در صدد راهکاری برای حفظ آبرو و هیمنه خود بودند. پس از گذشت چند روز حادثه دیگری اتفاق افتاد که مشکلات بیشتری را برای امریکاییها رقم زد و آن عبارت بود از اشغال مسجدالحرام توسط جهیمان العتیبی و هم قطارانش.
بیاطلاعی از حال و انگیزه عاملان این جریان و پنهان کاری مرسوم سعودیها سبب شد تا فضا برای گمانه زنی باز شود و در این میان ، نوک پیکان حملهها در جهان اسلام ، امریکا را نشانه رفت. علت اصلی این مطلب ، پیشگامی امریکا در نقل این خبر بود. نظام سعودی سراسیمه بود و تلاش کرد تا هیچ خبری از این ماجرا به بیرون درز نکند ؛ پس فرودگاهها را بستند و کلیه خطوط مخابراتی را مسدود کردند ، ولی در کمتر از ۳۰ ساعت خبر این حادثه به همه دنیا مخابره شد.
عامل پخش خبر هم رادیو صدای آمریکا بود. دولتمردان آمریکا گرچه اطلاعات زیادی در اختیار نداشتند ، موضوع اشغال مکه را مطرح کرده و هویت عاملان حدثه را نیز این چنین اعلام کردند: «اشخاص مسلح که گویی ایرانی هستند مسجد الحرام را به اشغال خود در آورده اند». صبح روز بعد این خبر تیتر اول همه روزنامه ها بود.حوادث مسجد الحرام به کانون شایعات تبدیل شده بود.
برای دولت آمریکا، اصلیترین پیامد بحران مسجدالحرام، حمله به دیپلمات های آمریکا در روز ۴ شنبه ۲۱ نوامبر یک روز پس از اشغال مسجد الحرام ، در پاکستان بود. مقامات دولت آمریکا از شدت احساسات ضد آمریکایی شوکه بودند.
در این حمله دانشجویان پاکستانی به سفارت امریکا حمله کردند که منجر به کشته و زخمی شدن چند نفر گردید. گرچه از امریکاییها کسی در این حادثه کشته نشد اما اگر پرسنل سفارت در محفظه فلزی زیرین سفارت پنهان نشده بودند تلفات این حادثه زیاد میشد.
در روز پنجشنبه تظاهر کنندگان خشمگین از اتفاقات مسجدالحرام ، محل اقامت کنسول آمریکا در ازمیر ترکیه را سنگ باران کردند. همین داستان در بنگلادش نیز اتفاق افتاد، تظاهر کنندگان سعی داشتند سفارت آمریکا را به آتش بکشند که پلیس مانع شد.
امریکاییها از حوادث به وجود آمده درمانده بودند و به سعودیها فشار میآوردند تا موضع صریحی گرفته و امریکا را از حوادث مسجد الحرام تبرئه نمایند. البته سعودیها که از شتاب امریکا در برملا کردن داستان ، ناراحت بودند در این زمینه کوتاهی میکردند.
شاید علت دیگر اهمال کاری آنها این بود که به واقع هنوز شناخت درستی از همه آنچه در داخل حرم میگذشت نداشتند. البته آنان ، جهیمان و جماعت او و جنس مطالباتشان را میشناختند و از این جهت مسئله روشن بود.
نایف در مورد مورد اتهام بودن امریکاییان اظهار داشت: «بعد از اینکه آمریکا پیش دستی کرده و حادثه را اعلان کرد طبیعتا دیگران حق داشتند که در داستان اشغال حرم آمریکا را متهم کنند. واشنگتن به نقل خبر پیشی گرفت گویا که از قبل از حادثه خبر داشته باشد. به نظر من این کار و موضع امریکا اشتباه بود…آنها باید صبر میکردند تا خبر را از ما بشنوند».
در نشست اتحادیه عرب در تونس نیز دیپلماتهای آمریکایی دنبال نماینده عربستان سعودی یعنی سعود الفیصل بودند تا پیام شخصی سفیر آمریکا در عربستان را به او برسانند. در این پیام نوشته بود :بسیار مهم است که دولت عربستان بیانیهای شفاف صادر کند و به صراحت بگوید که آمریکاییها در پشت پرده ماجرای مکه نیستند. چند ساعت بعد، سعود الفیصل درخواست آمریکاییها را با ولیعهد ، فهد مطرح کرد و با وعده اقدام ، این پاسخ را به سفیر آمریکا داد :دولت عربستان سعودی به طور قاطع می تواند بگوید هیچ ارتباطی بین آمریکا و حادثه مکه وجود ندارد. بعد از ظهر پنجشنبه ، شاهزاده نایف بیانیهای صادر کرد و چنین گفت: “نه ایران، نه آمریکا و نه هیچ کشور دیگری در ماجرای مسجد الحرام نقش ندارد و گزارشهای مبنی بر دست داشتن آمریکا در این ماجرا کاملاً کذب و بی اساس می باشد.” اما در آن فضای مبهم و هیجان زده ، این اظهارات فایده چندانی نداشت بخصوص که همگان میدانستند که نمیتوان به مسئولین سعودی اعتماد کرد و آنها پیوسته پنهان کاری و دروغ پردازی میکردند و مدام اخبار ضد و نقیض از آنها شنیده میشد.
جهان اسلام همچنان ملتهب بود. در روز جمعه حدود ۱۰ هزار نفر در داکار پایتخت بنگلادش به خیابان آمدند و فریاد مرگ بر آمریکا سر دادند. تظاهرکنندگان قصد داشتند وارد سفارت آمریکا شوند و آنجا را به آتش بکشند. سفیر عربستان در بنگلادش که همراه نمازگذاران آن روز در مسجد بود سخنرانی کرد و جان آمریکاییها را نجات داد. نماینده عربستان توانست برخی از نمازگذاران را متقاعد کرد که آمریکا در فاجعه مسجد الحرام نقشی ندارد.
اما خشم اسلامی در کلکته نمودی کاملا متفاوت داشت. حزب کنگره ملی هند که پشتیبان نخست وزیر قبلی ایندیرا گاندی بود از اقلیّت مسلمان در انتخابات حمایت کرد. این حزب روز جمعه برنامه تظاهراتی را در مقابل کنسول آمریکا سازماندهی کرد.
سخنرانی پرشوری درباره توطئه آمریکاییها و صهیونیستها برای نابودی اماکن مقدس مسلمانان، ایراد شد که جمعیّت تظاهر کننده را به هیجان آورد. تظاهر کنندگان به سوی کنسولگری آمریکا حمله ور شدند و با سنگ به حلقه پلیس گارد کنسولگری حمله کردند.
اما پلیس هند ، بر عکس گارد سفارت در اسلام آباد پاکستان، سرسخت بود و به سوی تظاهر کنندگان گاز اشک آور شلیک کرد. در درگیریها ، هشت نفر از افسران پلیس و دهها تن از تظاهرکنندگان زخمی شدند.
در کویت هم تظاهر کنندگان از تخریب سفارت آمریکا در پاکستان و حمله به سفارت آمریکا در ترکیه ، هند و بنگلادش الگو گرفتند. مسلمانان کویتی نزدیک سفارت آمریکا در کویت تجمع کردند و سعی در ورود به سفارت داشتند.
نظامیان کویت با توسل به گاز اشک آور و نارنجک صوتی توانستند جمعیّت معترض را متفرّق کنند. دو روز بعد نوبت به طرابلس پایتخت لیبی رسید. سفارت آمریکا در لیبی که در خیابانی خلوت در مرکز شهر طرابلس قرارداشت در آن زمان به خاطر روابط سرد دیپلماتیک دولت کارتر و معمر قذافی ، با حداقل پرسنل به فعالیت خود ادامه میداد. روز یکشنبه ، ۲ دسامبر بود که جمعیت معترض در لیبی به سفارت امریکا حمله ور شد. پرسنل سفارت با دیدن جمعیت از دور ، سفارت را تخلیه کردند و با شلیک گاز اشک آور فضای داخل را پر از دود کردند.
بدین شکل موجی از نفرت و انزجار در جهان اسلام در مقابل امریکا به وجود آمد.
محمد بن عبدالله القحطانی، مهدی موهوم
جهیمان در سال ۱۹۷۸ شروع به نوشتن رساله اشراط الساعه کرد. در این رساله او به احادیث فتن و اشراط الساعه و ظهور مهدی میپردازد. از اوائل ۱۹۷۷ بود که ایده ظهور مهدی در ابتدای قرن پانزدهم هجری به ذهن جهیمان العتیبی و محمد بن عبدالله سیطره پیدا کرد و جماعت به این نتیجه رسید که محمد بن عبدالله همان مهدی منتظر است.
جماعت به رویاهایی مأنوس شد که دهها نفر از آنها این رؤیاها را دیده بودند. همگی این رویاها تأیید میکرد که محمد بن عبدالله همان مهدی است. این خوابهایی که به شکل سرّی مطرح میشد مورد مخالفت برخی علمایی که از حامیان جماعت بودند قرار گرفت و موجب بروز اختلافاتی در میان هم پیمانان جهیمان در داخل جماعت شد.
البته این ایده که محمد بن عبدالله مهدی باشد تا اوایل سال ۱۹۷۹ به طور علنی اعلام نمیشد. عوامل مختلفی در شکلگیری فکر مهدویت برای جهیمان دخیل هستند. در واقع مقدمه اول تئوری او، لزوم نیاز به خلیفه قریشی است. مقدمه دوم رسیدن آخر الزمان است و نتیجه این است که باید مهدی قیام کند.
در اواخر سال ۱۹۷۸ بعد از فرار به صحرا جهیمان به دوستانش اعلام کرد که برای او ثابت گردیده همانطور که در یکی از رویاهایش دیده است محمد القحطانی، مهدی است. این مطلب شواهدی هم داشت. اولا نام او و پدرش همانند پیامبر (ص) بود و ثانیا او از سادات بود و نیز ویژگیهای ظاهری مهدی که در احادیث آمده بر او انطباق داشت. محمد بن عبدالله الترکی القحطانی در ۱۹۵۶ متولد شد. او طلبه سال آخر در دانشگاه اسلامی الامام محمد بن سعود در ریاض و امام و خطیب مسجد الرویل بود.
هنوز درسهایش را به اتمام نرسانده بود که تحت تأثیر جماعت قرار گرفت. او خطبههای گیرایی ایراد میکرد و سخنرانی جذابی داشت. قحطانی در زمان کشته شدن ۲۵ سال سن داشت. یکی از رسالههای جماعت به نام «البیان و التفصیل فی معرفه الدلیل» را او نوشته است.
او در کتابش از مبانی محمد بن عبدالوهاب استفاده میکند. قحطانی علم اصول فقه را نقد میکرد و به قرائت کتب ابن تیمیه و ابن قیم جوزی و رسائل علمای وهابی و کتب البانی توصیه مینمود. او از مدارس و روش تدریس دولتی که کتابهایشان حاوی تصاویر محرمه بود انتقاد میکرد. در سال آخر حیات خود به مهدی بودن خود ایمان آورد و در اشغال حرم دخالت داشت و در ۲۴ نوامبر ۱۹۷۹ در صحن مسجدالحرام کشته شد.
در نشستی که دانشگاه ریاض با نایف در ۹ ژانویه ۱۹۸۰ ترتیب داد میگوید: مهدی مردی مصری است نه ترک و پدر مهدی گفته است که جدش در خلال جنگ ترکها به همراه آنان به منطقه عسیر آمد و به نام قبایل آنجا خوانده شده است و هیچ رابطهای با قریش و نسب رسول خدا (ص) ندارد.
طبیعی است که حکومت سعودی در تلاش بود تا هرگونه احتمال مهدی بودن قحطانی را منکر شود و در همین راستا حتی قریشی بودن او را نیز انکار مینمایند. اما در نقطه مقابل، ادعای دیگری وجود دارد. سعد القحطانی برادر بزرگتر محمد بن عبدالله در مورد نسب او میگوید که خانواده آنها در اواخر قرن نوزدهم با قوای ترک به منطقه آمدند و در عسیر ساکن شدند و نسب آنها به اشراف (سادات) میرسد و از همین روی بود که ترکها آنها را با خود همراه کردند.
این از آداب ترکها بود که برای خوش یمن بودن و برکت و پیروزی، اشراف را با سپاه خود همراه کنند. پس خاندان قحطانی ابتدا با اهالی جنوب در آمیختند و سپس به ریاض آمدند. حزیمی هم در خاطرات خود همین مطلب رابیان میکند:
«روزی از سعد بن عبدالله القحطانی پرسیدم چطور محمد را مهدی میدانید در حالی که شما از قحطان هستید در حالی که از شروط مهدی این است که از قریش باشد و از نسل رسول خدا (ص)؟ او گفت ما در اصل از قبیله قحطان نیستیم بلکه ما با قحطان حلف و قسم داریم و جد اکبر ما از اشراف (سادات) مصر بود که با ترکها در حملههای محمد علی به این منطقه آمد و در جازان و سپس عسیر منزل کرد و به خاندان الترکی معروف بودند.
ارتباط جهیمان با محمد بن عبدالله با تزویج خواهر جهیمان به او محکمتر شد. حزیمی داستان معرفی قحطانی به عنوان مهدی منتظر را چنین نقل میکند:
«من از محمد بن عبدالله القحطانی پرسیدم آیا تو مطمئن هستی که مهدی هستی؟ او در جواب گفت: من اول درباره آنچه اخوان درباره مهدی بودن من میگفتند قانع نشدم. اما بعد از مدتی از آنها جدا شده و بارها از خداوند طلب خیر کردم و در یک شب سینه من برای این عمل انشراح پیدا کرد. من از او پرسیدم: چه کسی برای بار اول اشاره کرد که تو مهدی هستی؟ او گفت: قبل از اینکه ما به اخوان بپیوندیم این فکر در نزد بعضی از اخوان در مسجد الرویل وجود داشت و گاهی آن را بیان میکردند و من در درون خود به این حرفها میخندیدم و آن را شوخی تلقی میکردم تا اینکه رؤیاها به حد تواتر رسید و از آن زمان آنها را جدی گرفتم»
در سه شنبه، اولین روز از محرم سال ۱۴۰۰ و آغازین روز از قرن پانزدهم، جماعت مسجدالحرام را اشغال کرده و پس از بستن درهای مسجد، با محمدبن عبدالله قحطانی به عنوان مهدی موعود بیعت نمودند. از همان روز درگیری مسلحانه جماعت با نیروهای نظامی آل سعود آغاز گشت.
در درگیریهای جماعت جهیمان با نیروهای گارد ملی، القحطانی در منطقه مسعی موضع گرفته بود. او به یقین رسیده بود مهدی و نامیرا است و تا پایان ماموریت الهی خود، گزندی به او نمیرسد. در بحبوحه درگیریها، نظامیان یکی پس از دیگری نارنجک دستی پرتاب میکردند تا راهروها و دالانها پاکسازی شوند. محمد بن عبدلله هرگاه صدای افتادن نارجک میشنید سریع به سمت نارنجک میرفت، نارنجک را بر میداشت و قبل از انفجار، آن را به سمت نظامیان آل سعود پرتاب می کرد. محمد بن عبدالله چندین بار موفق شد نارنجکها را به سمت نظامیان پرتاب کند. اما همین که خواست یکی از نارنجکها را بردارد نارنجک منفجر شد و پاها و پایین تنه او متلاشی شد.
جهیمان کسانی از اخوان را که شاهد کشته شدن القحطانی بودند را متهم میکرد که در مهدویت القحطانی تردید و شک دارند و قصد ایجاد رخنه در صفوف اخوان را دارند. با این حرفها کسی جرأت تکرار قول به کشته شدن مهدی را نداشت.
جالب اینکه فهد در اظهار نظری منکر اصل وجود مهدی در روایات میشود:
«شکی نیست که ما روایاتی در مورد مهدی داریم ولی به اعتقاد ما روایات محکم میگویند که مهدی کسی جز حضرت عیسی (ع) نیست و این روایات در صحیح مسلم و بخاری است. اما دیگر روایات که شایع است سندی جز خیال و اوهام ندارند». فهد این داستان را تکرار داستان قرامطه میداند که به مسجد الحرام حمله کردند و در بیت الله اسلحه کشیدند و مردم را کشتند و ادعای وجود مهدی کردند و حجرالاسود را درآورده به مدت ۲۲ سال آن را احساء بردند.
در بیانیه اولی که وزارت کشور عربستان در ۱/۱/۱۴۰۰ (۲۱/۱۱/۱۹۷۹) صادر کرد آمده است:
«گروهی از خوارج از نماز صبح روز سه شنبه ۱/۱/۱۴۰۰ استفاده کرده و وارد مسجد الحرام شدند و با خود سلاح و آذوقه آوردهاند و یکی از خودشان را در جمع نمازگزاران آورده و ادعا کردهاند که او مهدی است و به زور اسلحه از مسلمانان موجود در مسجد خواستهاند که به این مطلب اعتراف کنند». در نقطه مقابل حاکمان سعودی که در تبلیغات خود گفتند که جماعت به اجبار و با زور نمازگزاران داخل مسجدالحرام را وادار به بیعت با مهدی میکردند، کتاب «زلزال جهیمان فی مکه» معتقد است که اجباری وجود نداشت:
«قطعا جماعت، محمد بن عبدالله را مهدی میدانست و در حرم و در وقت معین که آغاز قرن جدید بود با او بیعت کردند، چراکه جهیمان و برخی از یارانش متقاعد شده بودند که القحطانی مهدی است و با او بیعت کردند، اما سایر افراد جماعت و یا دیگرانی که در حرم بودند را وادار به بیعت با قحطانی نکردند و نگفتند که بیعت با او بر همه واجب است، بلکه جهیمان از افراد خواست تا در حرم حاضر شوند و در آنجا اعلان کرد که این مرد مهدی است و مردم آمدند تا او را بشناسند و اوصاف را در او منطبق ببینند.
نکته مهم این است که جماعت، مصلّین را وادار به بیعت با مهدی نکردند چرا که بیعت پس از قانع شدن شخص است و جهیمان که حاکمان سعودی را به خاطر اجبار مردم به بیعت توبیخ میکند سزاوار بود که خودش این روش را اتخاذ نکند. نکته دیگر اینکه حجاج نمازگزار که در آنجا حاضر بودند کلام حکومت را در مورد مجبور کردن مردم به بیعت را تأیید نکردهاند و همگی یا برخی آن را رد کردهاند.
مقایسه شکری مصطفی و جهیمان العتیبی
یکی از ویژگیهای جماعتهای تکفیری اتکای آنها به رهبرانی بیسواد است. افرادی که از منظر عالمان اهل سنت نیز، نوعا فاقد حداقلهای لازم برای افتاء هستند. اینان برای اینکه راه برای اظهار نظرهای بیاساسشان باز باشد و امیال خود را بر گرده دین سوار کرده و به مطلوبشان برسند، منکر ضرورت یادگیری مقدمات تحصیل علوم دینی هستند و اینگونه با برداشتهایی غلط از نصوص دینی، فاجعه میآفرینند. برای درک این مطلب به اختصار دیدگاههای احمد شکری مصطفی از سران تکفیر مصر و جهیمان العتیبی، همتای سعودی وی، بررسی خواهد شد.
شکری مصطفی رهبر جماعت المسلمین بود که رسانهها و نیروهای امنیتی آن را «التکفیر و الهجره» مینامیدند، این جماعت در سال ۱۹۶۹ توسط سیزده جوان شکل گرفت که در رأس آنها شکری مصطفی قرار داشت.
او معتقد بود که دعوت به سوی خدا و برپایی دولت، ابتدا منوط به اعتزال و هجرت است، چرا که همه جوامع جاهلی هستند. یکی از افراطیترین نظریات او این بود که اظهار میکرد؛ کسی که دعوت جماعت المسلمین به او برسد، ولی توجه نکرده و عضو آن نشود کافر است. او در ایده جامعه جاهلی، از سید قطب متأثر بود. جهیمان العتیبی هم رهبر جماعت سلفی محتسبه بود که در اواسط دهه شصت میلادی در عربستان، برای مقابله با بدعتها تأسیس شد و در نهایت در سال ۱۹۷۹ به کمک پیروانش مسجدالحرام را اشغال کرده و با شخصی که مهدی موعود میخواندند بیعت کردند. سلفیت معاصر به ویژه وهابیت سعودی بسیار از او تاثیر پذیرفتهاند.
شکری مصطفی با وجود نص جایی برای اجتهاد نمیدید و به شدت مخالف آن بود. به اعتقادی شکری مصطفی در اجتهاد باید به تشریع از جانب خود دست زد که امری باطل است. از اینروی جریان تکفیر اجماع، قیاس، مصالح مرسله و دیگر اصول و قواعد فقهی را قبول نداشت. فقط کتاب و سنت حجّت است و باید اجماع، قیاس، عمل اهل مدینه، رأی صحابه و رأی فقها را به دیوار زد. با این وجود، جریان تکفیر ملتزم به یک دسته قواعد اجتهادی بود که از برداشتها و اجتهادهای غلط شکری مصطفی نشأت میگرفت.
با این که اعضای جماعت، هر فتوا و فکر مربوط به فقهای سابق را ردّ میکردند، دیدگاههای شکری مصطفی را حق میدانستند و هیچ مشکلی در آنها نمیدیدند. از جمله نظرات او چند قاعده زیر است:
شخص مصرّ بر معصیت کافر است و کفر شرک است. او معتقد بود که نیازی به پیروی از فقها نیست و بدون نیاز به اهل علم میتوان از کتاب و سنت بهره برد؛ همانطورکه قرآن میفرماید: «لقد یسرنا القرآن للذکر»، لذا شکری مصطفی قاعدهای را درست کرد تحت عنوان: «من قلّد کفر» هر کس تقلید کند کافر میشود و دلیلش بر این مدعا آیه ذیل بود: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله)
جهیمان معتقد بود که برای فهم دین، باید فقط حجت و دلیلی را که از سنت ثابت صحیح باشد قبول کرد و نمیتوان صرفا به اقوال علما استناد کرد. البته میتوان از فهم علماء در درک سنت صحیح و کتاب بهرهمند شد.
جهیمان در گارد ملی راننده بود و سپس تلاش کرد تا تحصیلات ابتدایی را تکمیل کند تا ارتقای شغلی بیابد، اما پس از مدتی در حالی که کلاس چهارم بود مدرسه ابتدایی را ترک کرد و وارد بخش ابتدایی معهد دارالحدیث شد. این هم مدت کوتاهی طول کشید و در واقع از یک فصل درسی تجاوز نکرد. در نهایت به دلیل اینکه نمیتوانست به درسها برسد ، مجبور به ترک آن شد. او دارالحدیث را ترک کرد در حالی که از سبک و روش تدریس خشمگین بود و موضعی خصمانه داشت.
جهیمان با هر علمی که نمیتوانست تعامل ایجاد کند مخالف بود و فراوان میشد که نسبت به علومی مثل نحو و اصول فقه مخالفت میکرد و میگفت سلف صالح از اینها استفاده نکردهاند. حتی گاه جهیمان یا یکی از اخوان به قول خداوند «واتقوالله و یعلمکم الله»، استناد کرده و میگفتند که تقوا بدیل تعلم است. جهیمان در رساله «البیان و التفصیل فی وجوب معرفه الدلیل» حدیث اعرابی را نقل میکند که از بادیه به نزد پیامبر میآید و پس از اندکی از نزد حضرت خارج میشود. حضرت صرفا او را به نماز و روزه و زکات امر میکند. وقتی آن مرد میرود رسول خدا (ص) میفرماید: اگر صادق باشد و به همینها عمل کند اهل فلاح است.
بعد جهیمان در ذیل این حدیث میگوید: این اعرابی با دیدن یکی از صحابه که چگونه نماز میخواند نماز را یاد میگیرد. صحابه احادیث محدودی که از رسول خدا (ص) درباره زکات و صوم است را به او تعلیم میدهند و در یک روز عالم شده به نزد قومش برمیگردد ، اما اگر سراغ فقیهان امروزی بروی «ما انزل الله» را از تو میپوشانند و میگویند این کار را انجام بده و آن را انجام نده و کلی از ارکان و واجبات و شروط و مبطلات را پیش میکشند.
اگر در این گفتهها هدایت را نیافتی و به دنبال حجت و برهان بودی و علمی را خواستی که پیامبر و اصحابش بر آن بودند به تو میگویند هیهات تو کجا و آن علم کجا؟! بلکه اول باید متن کتابها را حفظ کنی و سپس شروح را بخوانی و قرآن را حفظ کنی و علم لغت و نحو و … را بیاموزی و پس از آنکه دو سال از عمرت را در این راه صرف کردی حق داری که مسائل را از نصوص استخراج کنی و اما قبل از آن تو مانند کوری هستی که باید هر چه شیخ گفت را اطاعت کنی و هرگز حق نداری چیزی از کلام او را رد کنی
جهیمان می گوید شخص عامی هم باید طالب علم باشد همانطور که پیامبر (ص) فرمود طلب علم بر هر مسلمان فریضه و واجب است و الا انسان برای چه خلق شده است بجز اینکه خدا را از راه آنچه تشریع کرده بندگی کند؟ سلفیها همواره استدلالهای از پیش آماده شدهای دارند مثل اینکه؛ این در کتاب و سنت رسول شرط نشده است و یا میگویند: آنچه را سلف انجام نداده ما هم انجانم نمیدهیم چرا که همه یا بعضی از آنچه در وسع و توان آنها بوده در وسع ما هم هست. در این صورت این امور حمل بر امر محدث (بدعت) میشود و هر بدعتی ضلالت است. در کلام آنها سخن از کاربرد مصلحت وجود ندارد بلکه گاهی از باب احتیاط آن را منع میکنند.
او میگوید: بدان که تو در زمانی هستی که اگر ابلیس دولتی تشکیل بدهد، داعیان و مبلغینی را پیدا میکند که برایش وجهه اسلامی بتراشند به شرط اینکه سه چیز به آنها بدهد: مدرک، قدرت (مقام)، و ثروت».
او طبقه عالمان عربستان را متهم کرده و با استناد به حدیثی از احمد، فتنه بزرگتر از دجال را فتنه عالمان گمراه کننده میداند. او در یکی از رسائلش میگوید: «اگر مرشدانی که در دارالافتاء و ارتش و جاهای دیگر هستند حق را میگفتند و اعمال امراء و حاکمان را تحریم میکردند یک شب هم به آنان اجازه بقای در آن سمتها داده نمیشد و نمیتوانستند در بهترین خانهها و سوار بر ماشینهای گران قیمت باشند. وقتی ما این حرفها را میزنیم در مقابل ما استناد میشود به حضور امثال شیخ عبدالعزیز بن باز در خدمت حکومت… ما می دانیم که آنها امثال شیخ بن باز را در این جایگاه قرار میدهند که هم مردم بر تدین آنها اعتماد دارند و هم نابینا هستند و خیلی از منکرات را نمیبینند و به سادگی فریب میخورند.
طبیعتا نداشتن مقدمات لازم برای اجتهاد سبب شد که اینان در برداشت از نصوص شرعی دچار اشتباره شوند و فاجعه رقم بخورد. هم شکری مصطفی و هم جهیمان، هر دو دست به نوشتن رسائلی زدند که در اختیار جوانان تحریک شده پر شور و هیجان و مملو از گرایشات انقلابی قرار گرفت و جنایتهای فراوانی که حتی مسلمان را بیش از غیرمسلمان مورد هدف قرار داد.
مجموعه عوامل موجود در فقه و کلام اهل سنت سبب پیدایش اهمیت بسزایی برای حفظ نظام میگردد. این اندیشه طبیعتا نطفه هر نوع اعتراضی را چه به بهانه عدالتخواهی یا هر عنوان دیگری سرکوب میکند.
مسئله این نیست که حق و باطل کدامند و هر نوع خروج بر حاکم، خروج از دین است و نهایتا میتوان به او اعتراض قلبی داشت. احمد حنبل که مرد روزهای سختی است و انسان دینفروش یا عافیتطلبی نیست وقتی از او خواسته شد فتوایی برای مخالفت با واثق عباسی بدهد که مسئله خلق قرآن را مطرح میکرد، او این کار را منع کرد و گفت نهایتا مخالفت قلبی داشته باشید.
چرا که در فکر او حفظ نظام در درجه اول از اهمیت قرار داشت. یک عالم متدین سنی نمیتواند برخلاف حاکم قیام کند، حتی اگر آن حاکم فاسق و ظالم باشد. در نتیجه، در دوران معاصر و تحت فشارهای مختلفی که بر ذهن و روان جامعه مذهبی در عالم اهل سنت بود، افرادی به زعامت و رهبری قیامها و حرکتهای اسلامی رسیدند که تحصیلکرده مدارس علمیه اهل سنت نبودند و دین را به اقتضای نیازشان و در سطح فهم کوتاه خود تفسیر مینمودند.
جهیمان و قیام علیه حاکم فاسق در اتباع از ملت ابراهیم (ع)
وجوب اطاعت از حاکم و حرمت قیام علیه او از مسائل مورد اتفاق در میان اهل سنت است. حتی اگر حاکم فردی فاسق و ستمگر باشد، نمیتوان بر ضد او قیام کرد، بلکه تنها وظیفهای که مردم نسبت به او دارند ارشاد اوست.
از طرف دیگر حاکم با ارتکاب فسق از حکومت عزل نمیگردد. در این زمینه روایات فراوانی درکتب معتبر اهل سنت وجود دارد که آنها را به چنین اجماعی میرساند. در صحیح مسلم از رسول خدا (ص) نقل میکند: «هر کس از حاکم و رهبر خود امر ناپسندی مشاهده کرد میبایست بر آن صبر نماید چرا که هر کس از جماعت فاصله بگیرد به مرگ جاهلی مرده است».[۱]
ابوالحسن اشعری گفته است: «ما به حکم دین خود، پشت سر هر امام نیکوکار یا ظالمی نماز میگذاریم و برای امام مسلمانان دعا میکنیم و به امامتشان اقرار داریم. حتی اگر کسی بر امامی که لغزش در دین داشته باشد خروج کند باز هم گمراه است. در دین ما قیام مسلحانه علیه حاکم جایز نیست» (اشعری ۱۹۸۸, ۳۲-۳۳).[۲] عالمان سلفی سرشناسی همچون ابن تیمیه و ابن قیم نیز همین دیدگاه را دارند.
گرچه بر اساس آموزههای فقهی و کلامی اهل سنت، اطاعت از امام مسلمین حتی اگر فاجر باشد واجب و قیام در مقابل او حرام است، اما جهیمان العتیبی با نظریه خود در مورد حدود و چگونگی اطاعت از حاکم مسلمان، نگاهی متفاوت ارائه کرد.
این مطلب مقدمهای برای تحولات بعدی در جهان اهل سنت بود. این نکته از ابعاد مهم دیگر، در حرکت جهیمان است. جهیمان برخی مطالب مربوط به قرن نوزدهم همچون مفهوم «ملت ابراهیم» که در آثار امثال سلیمان بن عبدالله الشیخ بود را زنده کرد.
او پس از تبیین ضرورت و لزوم تبعیت از مسلک ابراهیم خلیل (ع) به نص قرآن[۳]، در مقام تبین این مسئله برآمده و ملت ابراهیم را بر دو اصل استوار میداند: اول اخلاص در عبادت الله و دیگری تبری از شرک و اهل شرک و اظهار دشمنی و عداوت با آنها[۴]. به عقیده جهیمان مسلمانان نیز مأمور به اتباع این ملت هستند و هر کس از آن اعراض کند خود را به سفاهت زده است، چرا که ابراهیم (ع) اسوه همگان است. ملت ابراهیم برائت از شرک و اهل آن و قطع ارتباط با آنها است و اسلام هم بدون این اصل به کمال و تمامیت نرسد. او از جامعه متدین و مذهبی انتقاد میکند:
«اگر کسی که قدرت در دست ندارد خطا کند بر او سخت میگیرند، اما اگر سلطان خطا کند برایش عذر میتراشند و اگر عذری نیافتند برای خودشان عذرتراشی میکنند که در موضع ضعف هستند و قدرت تغییر امور را ندارند. این در حالی است که سکوت در مورد برخی و بیان در مورد برخی دیگر برخلاف ملت ابراهیم (ع) است که در بیان حق، نه از جان خود و نه از مالش دریغ کرد».
به باور جهیمان راه یاری دین در سه مرحله خلاصه میشود: اول دعوت به توحید و تبری از شرک بدعت و اهل آن. مرحله دوم زمانی است که آزارها و تبعیدها و توقیف اموال شروع میشود. در این صورت باید همه مومنین به یک مکان هجرت کنند. در نهایت نوبت به قتال و جنگ و درگیری میرسد.
ابومحمد مقدسی که از جمله شیفتگان جهیمان است، به تبع رساله رفع الالتباس، کتابی با عنوان «مله ابراهیم» دارد. او در این کتاب بیان میکند که تبعیت از ملت ابراهیم صرفا با بیان توحید نظری محقق نمیشود، بلکه میبایست از اهل باطل نیز برائت شود و این مخالفت با باطل اعلان گردد. او معتقد است که اگر حرکت حضرت ابراهیم (ع) صرفا به بیان توحید میپرداخت و نسبت به کارهای باطل آنها اغماض داشت و سکوت میکرد که مردم زمانش او را درآتش نمیانداختند و چه بسا از او حمایت میکردند و برای تدریس گفتههایش معهد و دانشگاه به راه میانداختند و به فارغ التحصیلانش هم جایزه و دکترا میدادند. مقدسی حاکمان مسلمان را طاغوتهایی مینامد که در هر زمانی اینگونه هستند که با اسلام مخالفت نمیکنند، بلکه برای آن دانشگاه و همایش و کنفرانس دایر میکنند، اما در نهایت یک اسلام پر و بال بریده و ناقصی را به مردم تحویل میدهند.
او در کتاب مله ابراهیم میگوید: «همین دولت سعودی مردم را با تشویق به خواندن کتب توحید و مخالفت با صوفیه و زیارت قبور میفریبد، چرا که از این اسلام گزندی به تاج و تخت آنها نمیرسد ولی اجازه نمیدهند کتب جهیمان توزیع وپخش گردد».
[۱] – حَدَّثَنَا حَسَنُ بْنُ الرَّبِیعِ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَیْدٍ، عَنْ الْجَعْدِ أَبِی عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی رَجَاءٍ، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ یَرْوِیه، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ : ” مَنْ رَأَى مِنْ أَمِیرِهِ شَیْئًا یَکْرَهُهُ فَلْیَصْبِرْ، فَإِنَّهُ مَنْ فَارَقَ الْجَمَاعَهَ شِبْرًا فَمَاتَ فَمِیتَهٌ جَاهِلِیَّهٌ (حدیث شماره ۳۴۴۴ از کتاب ص
حیح مسلم، کتاب الاماره، باب الامر بلزوم الجماعه عند ظهور الفتن)
[۳] – ﴿ قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی إِبْراهیمَ … ﴾ (الممتحنه، ۴)
[۴]– ﴿ ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّهَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴾ (النمل، ۱۲۳)
پایان پیام/ص