نقد و بررسی تلقی هاوکینگ از خداوند
ردنا (ادیاننیوز): دکتر همایون همتی ریاست دانشکده روابط بینالملل وزارت خارجه، استاد فلسفه دین در سخنانی که در حسینیه ارشاد تهران ایراد نمودند به نقد و بررسی دیدگاه استیون هاوکینگ (Stephen Hawking) درباره خدا پرداختهاند که متن کامل آن را در ادامه میخوانید.
استیون هاوکینگ که یکی از نوابغ فیزیک معاصر است، نظریهای در مورد خداوند اظهار کرده که دستمایه ملحدان شده و برخی گمان کردهاند که همه فیزیکدانان علیه خداباوری و ضددین هستند، لذا نقد دیدگاههای ایشان لازم است. هاوکینگ چهرهای تبلیغاتی بوده و مناظرههای زیادی انجام داده و در ایران هم سایتهایی بهاسم ایشان درست شده و کسانی از افکار و عقاید او برای تبلیغ علیه آموزههای دینی استفاده میکنند. مغالطههایی در نوشتهها و سخنان هاوکینگ صورت گرفته که باید بهطور عالمانه شناسایی و افشا کرد تا این حربه را از دست معاندان و شبههافکنان گرفته شود.
هاوکینگ متولد سال ۱۹۴۲ در شهرک دانشگاهی آکسفورد است. در تحصیلات، موفق و شاگرد اول آکسفورد و کمبریج بود. با جین وایلد ازدواج کرد که شیفته او بود و از او پرستاری میکرد، اما بعد از مدتی، به دلیل عقاید الحادی و وضعیت بدنی که از بیست و یک سالگی دچار فلج بدنی شده بود، از او جدا شد. او با خیلی از بزرگان و سرشناسان علمی جهان مناظره داشته است. تخصص او در فیزیک کوانتوم و کیهانشناسی بوده و بهمدت سی سال عهدهدار کرسی نیوتن در دانشگاه کمبریج بوده و بعد از بازنشستگی یا استعفا، مشغول کمک علمی در مؤسسه فیزیک در آکسفورد بوده است. او کاشف سیاهچاله بوده و صاحب کتابهای (grand design) نظم بزرگ یا شکوه نظم و تاریخچه زمان (A brief story of time) است.
▪ ادعای هاوکینگ در باره فلسفه و خدا
در اینجا به بررسی دو جملهای از او میپردازیم که در کتاب «طرح بزرگ» آمده و موجب شهرت او شده و در مغرب زمین، تبلیغات زیادی در مورد این دو جمله انجام گرفته؛ یکی از آنها «مرگ فلسفه» است. هاوکینگ معتقد است که فلسفه نتوانسته است همپای پیشرفتهای نوین در علم، بهویژه فیزیک حرکت کند. از اینرو، فلسفه مرده است و کارایی ندارد. جمله دیگر او درباره خداست که میگوید: خدا یک مفهوم زائد و غیرضرور است و بیگ بنگ (مهبانگ، انفجاز بزرگ) وجود خدا را از ضرورت انداخته و نیازی نیست که خدا وجود داشته باشد. او صریحاً اعلام میکند که خدا وجود ندارد و «انفجار بزرگ» بهتنهایی برای توضیح و تبیین جهان کافی است.
در مغربزمین کتابهایی در پاسخ به هاوکینگ نوشته شده است. جانلینوکس، ریاضیدان معروف، کتابی بهنام «هاوکینگ در محضر خدا» نوشته است. برخی از فیلسوفان و دانشمندان فیزیک، شیمی، زیستشناسی و برخی از برندگان جایزه نوبل به ایشان جواب داده و کتاب نوشتهاند. در ایران تنها چند کتاب در نقد هاوکینگ داریم. یکی از آنها، «طراحی شکوهمند خدا» میباشد که کتاب ضعیفی است. کتاب دیگری توسط آقای دکتر مهدی گلشنی تحت عنوان «چالشها و تبیینهای خداباوری و دانشمندان معاصر غربی» نوشته شده است که بخشی از آن بهنقد هاوکینگ اختصاص دارد. مصاحبهای از آیتالله سبحانی در نقد هاوکینگ انجام شده است که البته بر پایه کلام و مبانی سنتی استوار است. مصاحبه کوتاهتری نیز از آقای دکتر یحیی یثربی هست که بهزعم خود به هاوکینگ پاسخ داده است، ولی پاسخ ایشان روزآمد و کافی نیست و مشکل هاوکینگ را متوجه نشده است. چند مقاله دیگر هم منتشر شده و کل سرمایه ما در نقد هاوکینگ همین است.
▪ پاسخ دانشمندان فیزیک و الاهیات به هاوکینگ
اما در غرب، کشیش دانشمند انگلیسی بهنام پروفسور روان ویلیامز که اسقف اعظم کنتربری و رئیس کلیسای انگلیکن انگلیس بود درباره نظریه هاوکینگ مقاله دارد و با او مناظره کرده است. پروفسور الیسترمگگراث که دارای دو دکترا در زیستشناسی مولکولی و الاهیات است و خود در جوانی مارکسیست بوده و سپس دیندار شده است، به هاوکینگ پاسخ داده و با او مناظره کرده است. ویلیام لین کریگ، که از آپولوژیستهای مسیحی بوده و کتابهایی در الاهیات مسیحی دارد، با هاوکینگ مناظره کرده و کتاب مفصلی در رد نظریه او نوشته است. ریچارد سویین برن نیز که استاد بازنشسته آکسفورد و فیلسوف تحلیلی است به هاوکینگ پاسخ داده است. راجر پنرو، که یکی از فیزیکدانان بزرگ و استاد آکسفورد است و سالها دوست و همکار هاوکینگ بوده است، از او برائت جسته و به او پاسخ داده است. فیزیکدان و الاهیدان برجسته دیگری بهنام جان پالکینگ هورن که در رصدخانه واتیکان فعالیت داشته و متخصص «علم و دین» است، پاسخ خوب و عالمانهای به هاوکینگ داده است. فرانسیس کالینز، متخصص برجسته ژنتیک، پل دیویس، ریچارد فاینمن، برنده نوبل فیزیک در سال ۱۹۶۰، آقای پیتر مداوار، برنده نوبل فیزیک، به نقد هاوکینگ پرداخته و در این زمینه کتاب نوشتهاند. پروفسور کیثوارد نیز در کتاب «اتفاق و ضرورت» به هاوکینگ پاسخ داده است.
این مسئله در مغربزمین توسط دانشمندان خداباور جدی گرفته شده و مورد نقد و بررسی قرار گرفته است، اما در کشور ما از سوی اندیشمندان مورد توجه جدی واقع نشده است تا اینکه متوجه اثر تخریبی آن در افکار جوانان شدند. هاوکینگ فیزیکدان عامهپسند بوده و فیزیک را به زبان ساده بیان میکند؛ از اینرو تبدیل به یک سوپراستار تبلیغاتی شده و خیلی از جوانان شیفته او میشوند. بیخدایان جدید استفاده تبلیغاتی زیادی از او میکنند. در کشور ما نیز، روشنفکران، تحصیلکردگان و طرفداران الحاد، بزرگترین دلیلی که علیه وجود خدا اقامه میکنند، همین سخنان هاوکینگ است، لذا سخنان او باید توضیح و مورد نقد و بررسی قرار گیرد. تاکنون ندیدهام که از منظره دانش ادیان و فلسفه دین به ایشان پاسخی داده شده باشد، لذا اشکالاتی که به هاوکینگ مطرح میشود حاصل تحقیقات و دیدگاه خودم میباشد.
▪ تلقی اشتباه هاوکینگ از خدا
در پاسخ به هاوکینگ ابتدا باید ببینیم دلایل هاوکینگ چیست و چرا به این نظریه رسیده است. اما نکتهای که از آن غفلت شده، این است که اساساً تلقی هاوکینگ از خدا غلط است. ما در فلسفه دین معاصر، بحثهایی در مورد خدا داریم که تحت عنوان «مدلهای مفهومی خداوند» (Models of God) بیان شده است. عارفان مسلمان خداوند را بهعنوان حضرت محبوب، جان جانان و حضرت عشق در نظر گرفتهاند. فیلسوفان مسلمان، او را بهعنوان علهالعلل، مبدءالمبادی، واجبالوجود بالذات و جوهرالجواهر، علت نخستین دانستهاند. تعبیر محرک نخستین و محرک نامتحرک در توصیف خدا وجود دارد که توسط ارسطو بیان شده است. نوع تلقی از خدا کاملاً در اعتقاد یا عدم اعتقاد به آن تاثیرگذار است. گاهی خدا را بهعنوان «ساعتساز لاهوتی» مطرح میکنند. ریچارد داوکینز که از ملحدان جدید است، کتابی با عنوان «ساعتساز نابینا» دارد. ساعتساز لاهوتی، که توسط دئیستهای قرن هجده، همچون اسپنسر، هربرت اهل چربری و دیگران مطرح شد به این معناست که خدا همچون ساعتسازی است که در ابتدای وجود یافتن و ساخته شدن ساعت به او نیاز بود، ولی بعد از کوک شدن ساعت به استراحت پرداخت؛ یعنی جهان خلقت در لحظه حدوث و پیدایش، نیازمند خدا بوده است، اما در ادامه و بقای آن، دیگر نیازی به او نیست. این یک تلقی سطحی از قانون علیت، هستی و رابطه خدا با آن است که تلقی درستی نیست. بر این اساس، نخستین بحث ما درباره دیدگاه هاوکینگ این است که نوع تلقی او از خداوند غلط است. تلقی او از خداوند، خدای ساعتساز یا خدای رخنهپوش است؛ درحالیکه خدای رخنهپوش، مفهومی است که برای پوشاندن مشکلات و مجهولات بشر به وجود آمده است. از آنجا که بشر جهل به علل پدیدههای طبیعی مثل سیل و زلزله و خیلی از بیماریها داشته است، همه آنها را به یک موجود موهومی بهنام خدا نسبت داده است. به تعبیر دیگر، خدا عذرخواه مواضع جهل انسان و سرپوشی برای نادانستههای اوست، و هرچه علم روشنگری میکند و بر این نادانستهها پرتو میافکند و علت آنها را تشخیص میدهد، مرحله به مرحله موجب عقبنشینی خدا میشود و سنگرها را یکی پس از دیگری فتح کرده و از چنگ خدا درمیآورد و سرانجام، مفهومی بلاموضوع و بینقش از خداوند باقی میماند و تبدیل به موجودی زائد میشود. علم روشن میکند کارهایی که دینداران به او نسبت میدادند، علتهای خاص طبیعی مثل بیماری، میکروب، باکتری و ویروس داشته است. هاوکینگ تصریح میکند که خدای مدنظر او، خدای رخنهپوش است و این یک تلقی ساده، ابتدائی، سطحی، عوامانه و قرون وسطایی از خداوند است. در قرون وسطی چنین تلقیای از خدا وجود داشته است؛ گویند از کشیشی پرسیدهاند که چرا رنگ پوست هندوانه اینگونه است؟ در جواب میگوید: خداوند برای اینکه کار انسان را در بریدن و قاچ کردن هندوانه آسان کند، روی آن خطوطی را ترسیم کرده است! یا مثلاً از کشیش دیگری پرسیدهاند که چرا شتر همچون شترمرغ بال ندارد؟ گفته است: چون شتر وزن سنگینی دارد و اگر بال داشته و پرواز کند، جایی که فرود میآید، موجب تخریب خانههای انسانها روی سرشان میشود. آشکار است چنین خدایی که در عرض موجودات مادی قرار میگیرد و همچون فاعل طبیعی عمل میکند، البته باید روزبهروز عقب نشینی کند و با پیشرفت علم، ضربه بخورد. این مدل تلقی از خدا نشان میدهد که هاوکینگ هرچند در فیزیک نابغه است، اما در فلسفه بهشدت عقبمانده و با این علم ناآشناست. هاوکینگ ضمن آنکه فلسفه علم نمیداند، حتی از فلسفه فیزیک هم بیخبر است؛ وگرنه نمیگفت که فلسفه مرده است. بنابراین اولین نکته این است که ما تلقیای که از خداوند در آثار و نوشتههای هاوکینگ میبینیم، خدای رخنهها و خدای رخنهپوش است و خدایی در عرض موجودات محدود، امکانی، طبیعی و مادی است. خدایی دستبسته و عاجز و ناتوان است که نمیتواند شأن و جایگاه خودش را حفظ کند. در سنتهای مختلف، میان الهیدآنها، فیلسوفان و دانشمندان طبیعی تلقیهای متفاوتی از خداوند وجود دارد. گاهی از خداوند با عنوان خدای پدر یاد میشود، چنان که در تثلیث مسیحی وجود دارد. گاهی بهعنوان حضرت عشق، یا هیکل عشق و آگاپه از او یاد میشود؛ چنان که در عرفان اسلامی و در الهیات مسیحی هم هست، در مقابل اروس و فیلیون. از خدا گاهی به جان جانان، روح هستی و روح مطلق، واجبالوجود، و گاهی به «وجود لابشرط مقسمی»، موجودی نامتعین، بیکران، بیمرز، لاحدی و مطلق _ چنان که ملاصدرا میگوید _ تعبیر میشود. اینکه چه مفهوم و مدلی از خدا درنظر داریم، هم در اثبات خدا و هم در انکار و رد خدا مؤثر است. گاهی خداوند را بهعنوان بدن، پیکره و روح جهان در نظر میگیرند. گاهی اصلاً وجود خارجی برای خدا درنظر نمیگیرند؛ بهعنوان مثال، کانت معتقد بود که اصلاً نمیشود برای وجود خدا اقامه برهان کرد، چون وجود نمیتواند محمول واقع شود، بلکه خدا یک پیشفرض لازم برای داشتن یک نظام اخلاقی است. او «وجود خدا»، «اختیار انسان» و «جاودانگی روح» را بهعنوان سه پیشفرض لازم مطرح کرده است.
▪ خدا در تعریف هاوکینگ
نخستین بحث ما با هاوکینگ این است که خدا در تعریف شما یا ساعتساز لاهوتی است، که نادرستی آن اثبات شده است و یا خدای رخنهپوش است و یا تلقی یهودی- مسیحی است که از عهد عتیق گرفته شده است. در چند جا از کتاب «طرح بزرگ»، از خدایی اسم برده شده است که جهان را در شش روز خلق کرد و در روز هفتم به استراحت پرداخت، خدایی انسانوار، محدود، مرکب، محتاج، ناقص. چنین خدایی باید به گفته هاوکینگ، انکار شود و ما هم به چنین خدایی اعتقاد نداریم.
▪ هاوکینگ و خلقت خودبهخودی جهان
نکته دوم این است که هاوکینگ، با انکار خدای رخنهپوش، چه چیزی را جایگزین او میکند؟ او برای آغاز و حدوث جهان، مهبانگ و آشوب اولیه را مطرح میکند؛ به این معنا که جهان از هیچ به وجود آمده است، البته این دیدگاه هاوکینگ که عالم از هیچ آفریده شد، غیر از خلق از عدم است که مدنظر ملاصدرا و میرداماد است. خلق از عدم، یعنی هیچ سابقه برای هستی وجود نداشت، نبود و سپس به وجود آمد که در کلام و الهیات یهودی و مسیحی هم این حرف هست. خلق از عدم این نیست که عدم، جنس است و جهان از این جنس به وجود آمده است. به تعبیر حضرت آیتالله جوادی آملی خلق از عدم، به معنای «من لا شیء» است، نه «لا من شیء». خلق از هیچ، به تعبیر هاوکینگ، یعنی جهان بدون علت و خودبهخود به وجود آمده است. آشوبی اولیه شکل گرفته و در اثر آن موجودات از مولکولهای پروتئینی و اسیدهای آمینه به وجود آمدهاند. هاوکینگ برای تداوم هستی، به تئوری تکامل داروین و انتخاب طبیعی و بقای اصلح معتقد است. خلقت خودبهخودی، اولین بار در کتاب «کون و فساد» ارسطو آمده است، اما مورد قبول ارسطو نبوده و او قائل به قانون علیت شده است. سراسر قرون وسطی این بحث مطرح بوده است و زیستشناسان با آزمایشهای تجربی، نشان دادهاند که خلقت خودبهخودی محال است. اولین بار زیستشناس و شیمیدان ایتالیایی بهنام فرانچسکو ردی و بعد از او لوییپاستور، با روشهای تجربی اثبات کردهاند که خلقت خودبهخودی محال است. قبل از این تحقیقات، وقتی کرمهایی در گوشت خرابشده، ظاهر میشد آن را خلقت خودبهخودی میدانستند؛ درحالیکه اولاً خلقت خودبهخودی، خلقت از هیچ نبوده، بلکه چیزی بهنام گوشت فاسد وجود داشته و ثانیاً لوییپاستور ثابت کرد که کرمها توسط باکتریهای ریزی که روی گوشت فاسد و گندیده مینشیند، بهوجود میآیند.
در نظریه مهبانگ هم اشکالات زیادی وجود دارد. پنرز، که همکار سابق هاوکینگ است میگوید: مهبانگ اثبات نهایی نشده و آن شبیه فرضیهای است که مؤیداتی دارد و دارای موارد نقضی هم هست. بگذریم از تمام اشکالاتی که فیزیکدانان، به بیگ بنگ (مهبانگ) گرفتهاند. بزرگترین اشکال این است که خود بیگبنگ در اثر چه چیزی به وجود آمده است؟ پرسش اساسیای که مطرح است این است که اساساً چرا به جای آنکه چیزی موجود نباشد، چیزی هست؟ این پرسش را هایدگر در کتاب «هستی و زمان» و خیلی از فیلسوفان دیگر مطرح کردهاند. هاوکینگ ادعا میکند که پاسخ این سئوال را مهبانگ داده است؛ این در حالی است که نه خلقت خودبهخودی توسط زیستشناسان مورد قبول واقع شده است و نه نظریه مهبانگ. مواد انفجار بزرگ، اسیدهای آمینه، پروتئینها و… از کجا آمدهاند؟ تحلیل دقیق فلسفی قبول نمیکند که چیزی بدون زمینه قبلی و مواد اولیه، به هستی تبدیل شود. به علاوه، علیتی که هاوکینگ از آن سخن میگوید، علیت اعدادی است و علیت، معنای عمیقتر و دقیقتری بهخصوص در حکمت متعالیه دارد. انصافاً فلسفه اسلامی با همه کاستیها و عیوبی که دارد در زمینه مبحث وجود و هستیشناسی، بسیار پیشرفته است. یکی از بحثها این است که علیت، علیت وجودی است و معلول، شأنی از شئون علت و جلوهای از وجود اوست. معلول، وجود رابط است نه مستقل و در همه چیز، مدیون علت هستیبخش میداند. علیت مدنظر هاوکینگ، صرفاً تقدم و تأخر زمانی است و در این تلقی، هیچگونه رابطه جذب و انجذاب و اخذ و اعطای وجودی میان علت و معلول وجود ندارد و هر دو (علت و معلول) میتوانند معلول علت دیگری باشند، اما در فلسفه وقتی بحث از علت، بهویژه علت تامه میشود میان علت و معلول، رابطه اخذ و اعطای وجودی است. معلول اصل وجود و همه چیز خود را از علت میگیرد.
ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو آورد ما را در وجود
تلقی نادرست و عوامانه از علیت این است که گویا علت، به موجودی بهنام معلول که در گوشهای نشسته است، هستی میدهد و آن را خلق میکند. این شدنی نیست؛ چون تحصیل حاصل است. اساساً قبل از اینکه علت تامه، خلق نماید، چیزی نیست؛ علت با افاضه وجود، ترشح وجود، اعطای وجود و فیض، اصل هستیِ معلول را خلق میکند. حیات، سمع، بصر، تکلم و … فرع بر وجود است. دیواری که وجود نداشته باشد، رنگ هم ندارد. اول باید دیواری باشد تا بتوان آن را رنگ کرد. چیزی که نیست هیچ خصوصیتی هم ندارد. اصل هستی باید تحقق پیدا کند تا بعد از آن استعدادهای آن در شرایط مساعد، فعال و شکوفا شود یا در شرایط غیرمساعد پژمرده شده و از بین برود. علیتهای فیزیکی و اعدادی، صرفاً زمینه ایجاد و اعداد هستند و در آنها رابطه هستیبخشی و هستیپذیری وجود ندارد. پس علیت فلسفی، متفاوت از علیت فیزیکی است. خلقت خودبهخودی هم توسط فیزیکدانها، زیستشناسها و شیمیدانها پاسخ داده شده است که حتی یک مورد نمیتوان نشان داد که خلقت خودبخودی اتفاق افتاده باشد. در تمام مثالهایی که هاوکینگ میآورد، مانند آب و هوا، عناصر ساری و جاری در هوا، درجه دما، ترکیبات شیمیایی، زمینههای قبلی و استعداد سابق، نقش ایفا میکند و خلق از عدم نیست. این درحالی است که خداوند جهان را بدون وجود ماده اولیه و الگوی اولیه خلق کرده است.
▪ بیتوجهی هاوکینگ به متدولوژی علوم
نکته بعدی این است که هاوکینگ به متدولوژی علوم توجه نکرده است. او در کتاب «طرح بزرگ» دم از قوانین طبیعت میزند و دلیل سوم او هم قوانین طبیعت است. اگر بر فرض که مهبانگ واقعاً اتفاق افتاده باشد و همه شواهد، آن را اثبات کنند، در این صورت، تنها یک پدیده و رویداد یگانه وجود دارد. این در حالی است که در قوانین تجربی نیاز به کلیت است. همان اشکالی که هیوم به استقرا میکرد و میگفت: وقتی شما بخواهید به قانون کلی تجربی دست پیدا کنید، لازم است به آزمایش موارد متعددی بپردازید و آزمایش را تکرار و نتیجه را مقایسه کنید که اگر یکسان بود، آن را به همه موارد تعمیم دهید. در حالیکه شما همه موارد را آزمایش نکردهاید و این همان مشکل استقرا و تعمیم است که توسط دیوید هیوم، دامیت، همپل و دیگران مطرح شد. هاوکینگ با این مسائل آشنا نیست و لذا به هاوکینگ باید گفت: اولاً شما برای رسیدن به قانون کلی تجربی، باید همه موارد را استقرا کنید که در عمل امکانپذیر نیست، لذا در این مسائل همیشه از جامعه آماری استفاده میکنند و از این طریق، به دیگر موارد تعمیم میدهند که تعمیم نابجا است. این مسائل در متدولوژی مورد بحث واقع شده و بیش از دو قرن است که پنبه اینها توسط امثال هیوم زده شده است. حال برگردیم به انفجار بزرگ، اگر به فرض هم این اتفاق افتاده باشد، یک حادثه یگانه است، یکبار اتفاق افتاده و قابل تکرار نیست. به فرض محال، قابل تکرار هم باشد که نیست، شما باید آن را ایجاد کنید و در این صورت، با علت ایجاد شده است که خلاف فرض هاوکینگ و نقض تئوری او است که میگوید: مهبانگ اتفاقی خودبهخودی است. از رویدادهایی که تکرارپذیر نیستند، قانون علمی به دست نمیآید؛ چون قانون، باید کلیت داشته باشد و کلیت، نیازمند تکرارپذیری است و تکرارپذیری هم نیازمند مشاهدهپذیری آن است که هیچکدام از اینها امکانپذیر نیست؛ یعنی نظریه هاوکینگ هم به لحاظ فلسفی نقض میشود و هم به لحاظ تجربی؛ چون متدولوژی تجربی در اینجا راه ندارد. لذا باید مراقب باشیم که فیزیکدانها، جهانبینی شخصی را به جای مسائل علمی ارائه ندهند که اینها دیگر فیزیک نیست، بلکه جهانبینی و رسوبات تربیتی و سلایق و روحیات یک شخص است. اینکه به هر دلیلی، طبیعت به او ظلم کرده و از بیست و یک سالگی فلج شده، همسر زیبای او طلاق گرفته و بچههایش او را تنها گذاشتهاند. بیش از سی سال ویلچرنشین بوده و قدرت سخن گفتن و نوشتن نداشته است، در اعتقادات شخص بیتأثیر نخواهد بود. شاید بتوان گفت چنین کسی اگر سخنان الحادآمیز نگوید، جای تعجب است. به هرحال، نوع زندگی در افکار انسان مؤثر است.
هاوکینگ نه با فلسفه علم و نه با هستیشناسی به اینجا رسیده است، او از مرگ فلسفه سخن میگوید، درحالیکه واقعاً نمیداند فلسفه چیست؟ او از فلسفههای مضاف آگاهی ندارد. او فقط یک نوع فلسفه سنتی و مابعدالطبیعه ارسطویی را میشناسد و بر این اساس، میگوید که فلسفه مرده است. البته تا حدودی هم راست میگوید، چراکه فلسفه کلاسیک ارسطویی با قرائت قرون وسطائی، قادر به حل مشکلات علمی جدید نیست. هرچند باز خبر ندارد که در ۶۰ سال اخیر شاهد احیا و بازسازی متافیزیک ارسطویی هستیم تا بتواند مشکلات را پاسخ دهد. هاوکینگ از این لحاظ چند قرن عقب است و در زمان توماس آکویناس تنفس میکند.
امروز در غرب جنبشی شکل گرفته است که طی آن، بازخوانی و قرائت مجددی از فیلسوفان یونانی و مابعدالطبیعه سنتی، بهویژه آثار افلاطون و ارسطو درحال انجام است؛ بهعنوان مثال کتابی با عنوان «روشهای مابعدالطبیعی» نوشته شده که به فارسی هم ترجمه شده است. هاوکینگ از این کارهای جدید که انجام گرفته، بیخبر است. او از فلسفه فیزیک و حتی از فلسفه کیهانشناسی که رشته خود اوست، ناآگاه میباشد وگرنه نمیگفت که فلسفه مرده است. او از فلسفه علم، فلسفه تعلیم و تربیت، فلسفه روانشناسی، فلسفه زیستشناسی، فلسفه حقوق، فلسفه دین و فلسفه اخلاق بیاطلاع است. امروزه فلسفههای مضاف جای متافیزیک را گرفتهاند.
▪ بیاطلاعی هاوکینگ از محدودیتهای روش تجربی
مهمتر از مواردی که ذکر شد، هاوکینگ به محدودیتهای روش تجربی توجه ندارد. دو کتاب با عنوان محدودیتهای علم (تجربی) وجود دارد که یکی از آنها توسط فیلسوف برجسته معاصر آمریکایی، نیکولاس رشر نوشته شده است و دیگری توسط پروفسور پیترمداوار که برنده نوبل است. بنده خودم در این موضوع چند مقاله به زبان انگلیسی دارم، از جمله: «علم محدودیتهایی دارد»، «چند کاری که علم نمیتواند انجام دهد». هاوکینگ در نوشتهها، مصاحبههای تبلیغاتی و مناظرهها، کاملاً دارای غرور کاذب علمی است و به دنبال چیزی به نام «تئوری همه چیز» است. البته این مسئله را ابتدا آلبرت انیشتین مطرح کرده بود که در صورت امکان بتواند با آن، همه پرسشها را حل کند. هاوکینگ معتقد است که اگر به این تئوری دست پیدا کنیم، همه چیز را داریم و دیگر به خدا نیازی نیست! غافل از اینکه این سخن، تنها یک ادعا بوده و شدنی نیست و در حقیقت، طمع در الوهیت است، لذا علوم بشری و روش تجربی محدودیتهایی دارند که هاوکینگ از آنها غافل است. علوم تجربی نمیتواند به ما باید و نباید اخلاقی دهد. ما یک باید و نباید فلسفی داریم؛ مثل اینکه اگر بخواهی در امتحان موفق شوی، باید تلاش علمی کنی و این، وجوب بالقیاس است، اما باید و نبایدهای اخلاقی، از جنس خوب و بد هستند، لذا علم تجربی برای زایاندن اخلاق، عقیم است. علم تجربی میتواند از چگونگی سخن بگوید، اما قادر به سخن گفتن از چرایی نیست. هاوکینگ در صفحه ۱۵ کتاب طراحی بزرگ با اشاره به این دوگونه پرسش میگوید: برای اینکه خلقت را عمیقاً درک کنیم، نهتنها باید به چگونگی رفتار جهان پی ببریم، بلکه باید چرایی آن را نیز بفهمیم و این بلندپروازی است. با علوم تجربی نمیتوان به رفتار جهان پی برد؛ زیرا این جهان تکرارپذیر نیست و برای پی بردن به قوانین علمی جهان، باید کل جهان طبیعت را نابود کرد و از نو ایجاد نمود که ناشدنی است. این همان چارچوب روش تجربی است که اولین بار آقای جان استوارت میل آن را اینطور مطرح کرد که وقتی میخواهیم ببینیم آیا پدیدهای در پدیدهای دیگر تأثیر دارد یا نه؟ باید سه چیز را داشته باشیم؛ یکی، حضورهای همزمان، یکی غیبتهای همزمان و دیگری تغییرات همزمان. برای اینکه رفتار جهان و چرایی ایجاد جهان را بفهمیم، باید آن را به دفعات نابود کنیم و دوباره خلق کنیم و این با مفروضات هاوکینگ ناسازگار است؛ چرا که او از خلقت خودبهخودی سخن میگوید. اگر بخواهیم جهان را دوباره ایجاد کنیم؛ یعنی اینکه جهان علتی دارد و این امری پارادوکسیکال است. در روش تجربی راهی برای داوری در امور اخلاقی و زیبایییشناختی نداریم. آیا زیبایی قابل اندازهگیری است؟ حتی شیرینی قند، آیا جزئی بهنام شیرینی، با تجربه قابل اصطیاد است؟ شیرینی، نه امری کاملاً عینی و نه کاملاً ذهنی است، بلکه امری عینی و ذهنی است. زیبایی، تابع شناخت انسان است.
سئوال این است که معرفت علمی را کجا باید بهکار گرفت و هدف از علم چیست؟ آیا هدف از آن، ساختن بمب برای ریختن بر سر مردم و کمک کردن به جباران و متجاوزان است یا کمک به مردم و تولید دارو برای بیماران؟
علم، چیزی در این زمینه نمیتواند بگوید. علم تجربی، نمیتواند هیچگونه تبیینی در امور ماوراء طبیعی ارائه کند و اشتباه هاوکینگ این است که میخواهد با علم تجربی چنین کار نشدنی را انجام دهد. دانش تجربی به دلیل روش تجربی، محدود به امور محسوس است. اینکه آیا خدایی وجود دارد یا نه؟ موجودی است فراطبیعی یا غیر از آن؟
با دانشی که در محدوده امور محسوس کاوش میکند، قابل بررسی نیست. به تعبیر دیگر با دانش تجربی، نه میتوان به نفی وجود خداوند پرداخت و نه اثبات آن.
زخیال برتر است این تو خیال را مرنجان ز جهت بود مبرا مَطَلَب به هیچ سویش
به قول ملاصدرا، برخی از متکلمان، خداوند را بهگونهای توصیف میکنند که اگر کدخدای روستایی را آنگونه توصیف کنید قهر میکند. علامه طباطبائی در «رسالهالولایه» که شرح سیروسلوک و سفرنامه عرفانی ایشان است، حدیثی از امام باقر؟ع؟ نقل میکند که «شاید مورچه، خداوند را موجودی بداند که دارای شاخی بزرگ است». ما نیز ممکن است گاهی تصوری انسانوار از خداوند داشته باشیم، درحالیکه خدا اینگونه نیست و اساساً خداوند به وهم نمیآید. «کُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ» (بحارالانوار، ج۶۶ ص۲۹۳)
به فرض شما با انفجار بزرگ نشان دهید که از راه آفاقی و تجربی خداوند، وجود ندارد، مگر تنها راه رسیدن به خدا سیر آفاقی و مشاهده پدیدههای تجربی است. راه سیر انفسی را چه میکنید؟ خداوند را میتوان در درون انسانها یافت و عارفان، خداوند را در درون جان یافتهاند. «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» (فصلت: ۵۳)؛ دو گونه نشانه برای پی بردن به خداوند وجود دارد: آیات درونی و آیات بیرونی. حضرت علی علیهالسلام فرمودند: « عرفت الله سبحانه به فسخ العزائم و حلالعقود و نقضالهمم، یعنی خداوند را به وسیله فسخ شدن تصمیمها، گشوده شدن گرهها و نقض ارادهها شناختم.» (نهجالبلاغه کلمات قصار شماره ۲۵۰)
نکته دیگر این است که هاوکینگ به اشکالات دیوید هیوم به روش استقراء تجربی و اشکالات پوزیتیویستهای منطقی همچون کارناپ توجه ندارد. پوزیتیویستهای منطقی معتقد بودند که ما اساساً چیزی بهنام قوانین طبیعی نداریم، بلکه آنچه مواجه هستیم، جملاتی قانونوار و شبه قانون است. مشکل استقراء که از سوی هیوم مطرح شد، قوانین تجربی را فروریخت. استقراء تام، غیر ممکن است و استقراء ناقص، هرچند ممکن است، ولی حجیت و اعتباری ندارد و تعمیمپذیر نیست. بر این اساس، این محدودیتهایی که دانش تجربی و فیزیک دارد و به دلیل رویکرد جزئینگری آن و اینکه تنها به بخشی از جهان هستی میپردازد، این علوم قادر به سخن گفتن برای کل عالم هستی نبوده و نباید از این علوم انتظار داشت تا به هستیشناسی بپردازند. مشکل دیگر در اندیشه هاوکینگ این است که او به نظریاتی چون خلق مدام، فیض، تجلی و حرکت جوهری عالم توجه نداشته است. بنابراین، سه دلیلی که آقای هاوکینگ آورده است، یعنی خدای رخنهپوش، تئوری مهبانگ و قوانین طبیعت که البته به شکل منظم بیان نشده است، نمیتواند جای خدا را بگیرد و جهان را تبیین کند. علاوه بر اینها، تئوری داروین نیز به همین مشکل مبتلاست و شواهدی له و علیه آن وجود دارد. دانشمندانی مثل مایکل روس و مایکلبهی، منتقد تکامل داروینی هستند، البته شواهدی هم به نفع این تئوری وجود دارد، ولی موارد نقض فراوان است. بهعنوان مثال ساختار چشم با تئوری داروین قابل توضیح نیست. مشکل تأنیث و تذکیر حیوانات، پیدایش زبان بین انسآنها، پیدایش ژنها، حذف ژنها، تغییرات و دستکاریهایی که در آنها اتفاق میافتد، همه اینها موارد نقضی است که تکاملگرایان تاکنون از پاسخ بدانها عاجز ماندهاند.
نکته دیگر این است که خود هاوکینگ از فلسفه استفاده کرده و برای اثبات سخنان خود از فلسفه کمک گرفته و به استدلال پرداخته در حالیکه از مرگ فلسفه سخن میگوید. تمام استدلالهایی که علیه فلسفه اقامه میشوند، خود نوعی فلسفه هستند و لذا سخنان هاوکینگ، خلط علم و فلسفه است.
▪ مخالفت فیزیکدانان جهان با نظریه هاوکینگ
هاوکینگ قوانین طبیعت را به جای خداوند میشناسد و بهنوعی همان را خالق طبیعت میداند، در حالیکه قانون طبیعت، علت هستیبخش برای پدیدههای طبیعی نیست، بلکه توصیف چیزی است که در طبیعت وجود دارد و فیزیکدان آنها را کشف میکند. هیچ فیزیکدانی نگفته است که قوانین طبیعت، خالق پدیدهها هستند.
پوپر معتقد است که تئوریهای علمی، موقتی (adhoc) بوده و چیزی جز حدس نیستند و در علم، جایی برای یقین وجود ندارد. این حدسها باید بهطور دائم مورد نقد قرار بگیرند که یا ابطال میشود و از منطقه علم به کلی بیرون میروند و یا ابقاء و تأیید میگردند و لذا چیزی جز معرفت حدسی و تخمینی در علم تجربی وجود ندارد. به اعتراف فیلسوفان علم، دانش تجربی راهی به حاق واقع ندارد و تنها میتواند قدرت پیشبینی محدودی را ایجاد کند. آیا علمی که اینقدر لرزان و ابزارانگارانه است میتواند در مورد اسرار هستی اظهار نظر کند؟