اگرچه قرآن و نهجالبلاغه، و حتی ادعیه، مالامال از تشویق به اندیشه در مرگ و مُردن است، اما اثر درخور و مستقلی درباب مرگ نگاشته نشده. از میان اندیشمندان معاصر مسلمان، آنکه بیش از دیگران به مرگ و مرگاندیشی و حتی اخلاقِ مرگ پرداخته، علامه محمدتقی جعفری است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، محمدرضا امینی دانشجوی فلسفه اخلاق دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی با عنوان علامه جعفری درکارِ مرگ بود آورده است:
پیرامون اساسیترین تفاوت میان انسان و حیوان تا بخواهید نظر هست. و از این میان گفتهاند تفاوت شگرف میان ایندو موجود، درک انسان از مرگ خویش است: انسان تنها موجودی است که از مرگ خود آگاه است، و هیچ حیوانی از این پیشآمدِ قطعی در سرشت و سرنوشت خود آگاهی ندارد!
گرچه من نیز زمانی به این گزاره تأمل میکردم و به آن اعتقاد داشتم، اما راستش اخیراً مردد شدهام. از خودم میپرسم: «کدام انسان پیشتر حیوان بوده و میداند که در زمان حیوانیتش از مرگ مقطوع خویش درکی نداشته است؟!» «من از کجا به این یقین رسیدهام که حیوانات آگاهی از مرگ خود ندارند؟!» این تردیدها زمانی برایم جدیتر شد که دیدم حیواناتی که در کشتارگاههای صنعتی ذبح میشوند، پیش از ذبح، و با شنیدن بودی خونِ همقطاران، رفتارهای نامتعارفی از خود نشان میدهند.
شاید این نظریه از آنجایی تراوش کرده که انسان خود را مالک طبیعت و خاصه حیوان دانسته و خود را تافتهی جدابافته، و عقلِ کل داستان حیاتِ روی زمینِ محدود تصور کرده.
با این همه، اندیشه به مرگ و چیستی آن، آنهمه جدی بوده که چنین نظری هم از دلش بیرون آمده. و آنهمه جدی بوده که افلاطون بهنقل از سقراط نوشت: «ای سیمیاس، مردم غافلاند از اینکه اهتمام حکمای حقیقی در سراسر عمر، همه بر این است که آمادهی مرگ شوند. در این صورت، پس از آنکه همواره دنبال این یگانه مقصود رفتهاند، شگفت خواهد بود که چون مرگ دررسد، از آن دوری جویند و بترسند.
سیمیاس خندیده، گفت: ای سقراط، به خدا مرا به خنده آوردی، با اینکه در این حال هیچ رغبت به خنده ندارم؛ چه یقین میدانم اگر مردم در اینجا حاضر میبودند، از این فقره اظهار خشنودی کرده، میگفتند: راستی فیلسوفان جز مردن شایستگی ندارند و بهتر آن است که همه بمیرند!
سقراط گفت: حق با ایشان است، جز اینکه آنان نمیدانند به چه علت حکما آرزوی مرگ دارند، و به چه سبب سزاوار آن میباشند، و چگونهمرگی را میخواهند!
اهتمام فیلسوف در کار تن نمیتواند بود، بلکه برعکس، باید تا میتواند از آن کار دوری جسته، به پرورش روان بپردازد… . ای سیمیاس، فیلسوفان حقیقی همواره خود را برای مردن آماده میکنند، و مرگ برای آنان به هیچ وجه مایهٔ بیم نیست.
پس اگر مردی را دیدی که از مردن آزرده است، میدانی که دوستدار حکمت نبوده، بلکه تن را دوست داشته و دنبال مال و جاه بوده است.» (شاهکارهای افلاطون در حکمت سقراط، ترجمهی محمدعلی فروغی، رسالهی فایدون، صص ۲۱۵-۲۱۸)
پربیراه نیست چنین ادعایی از سوی جناب سقراط؛ چه اینکه تأمل در چیستی و معنای زندگی نیز (که در سدۀ اخیر پررنگتر ظاهر شده) جز بهمدد اندیشه در مرگ راه به جایی نمیبَرد.
فارغ از ادیان ایرانی، یونانیان باستان، و رواقیون، در قرون اخیر نیز بسیار در مرگ گفته و نوشتهاند و فیلمها ساختهاند و داستانها پرداختهاند.
در میان فیلسوفان معاصر، فلاسفهی قارهای بیش از تحلیلیون در رثای مرگ سخن سردادهاند؛ اگزیستانسیالیستها بیش از همه.
مارتین هایدگر با تفسیرِ «تودستی» خود از دازاین، از انسان تعریف دیگری به دست داد: «وجودی رو به مرگ».
او نهتنها مرگ را خارج از ذات تلقی نمیکرد، بلکه بهروش هستیشناسیِ تودستی، مرگ را جزئی از ذات دازاین میدانست که از او جدا نیست، و رخدادیست تعیینکننده در اصیل و نااصیل بودن انسان.
«اگر تحلیل دازاین خواهان تمامیت یافتن است، مرگ باید سرلوحهی این تحلیل باشد.» (وجود و زمان، ص ۵۲۳)
یا آلبر کامو و سارتر که درکار مرگ بودهاند. و اخیراً رمان «حکم مرگ» از موریس بلانشو را خواندم که سربهسر، انجام و فرجامش مرگ است؛ و سخنان ژاک دریدا در آیین جسدسوزان بلانشو مؤید این ادعاست.
بگذریم. سهم اندیشمندان و حکما و فلاسفهی مسلمان در مرگاندیشی چه میزان است؟ خیلی ساده و بیرودربایستی میگویم: «اندک، رو به هیچ!»
گرچه در آثار سهروردی و ملاصدرا و ابنسینا و مولوی و دیگران مایههای فراوان برای مرگاندیشی یافت میشود، و فراتر از آن، اگرچه قرآن و نهجالبلاغه، و حتی ادعیه، مالامال از تشویق به اندیشه به مرگ و مردن است، اما مایهی تأسف است که اثر درخور و مستقلی درباب مرگ نگاشته نشده. نگارش اثر مستقل پیشکش، حتی کمتر اندیشیده شده.
از میان بزرگان، آنکه بیش از دیگران به مرگ و مرگاندیشی و حتی اخلاقِ مرگ (اگرچه اندک) پرداخته، علامه محمدتقی جعفری است.
فیلسوف، محمدتقی جعفری بر این باور است که مهمترین عامل ناشناختگی مرگ، ابهام در تعریف زندگی است. او مینویسد: «مجهولبودن حقیقت زندگی است که موجب تاریکی مرگ شده است.» (ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج۸، ص۳۹۲) و «کسی که بخواهد مرگش را خوب بشناسد، لازم است که زندگیاش را خوب بشناسد.» (همان، ج۱۳، ص۲۰۹)
ازاینرو، علامه جعفری در بیان چیستی مرگ، ابتدا به تعریف زندگی میپردازد. او معتقد است که دوگونه حیات وجود دارد:
۱-حیات طبیعی محض؛
۲- حیات معقول.
و بحث از معنای زندگی تنها در حیات معقول است که سروسامان میپذیرد، و در حیات طبیعی محض پرسش از معنای زندگی چندان مطرح نیست.
در حیات طبیعی محض، افراد فقط در پی اشباع غرایز خویشاند و حیات انسانی نیز اسیر خواستههای طبیعی افراد است. از همین رو، در عبارتی تأملبرانگیز مینویسد: «اگر مرگ همان سقط و اضمحلال طبیعی بدن و متلاشی شدن دستگاه مغز و قلب بود، برای حیات واقعی، حتی در این زندگانی هم تفسیر شایستهای وجود نداشت. اگر حیات همان احساس لذت، الم، اندیشه، تخیل، و تناسل چندروزه این زندگی بود، برای مرگِ بااراده، مفهوم قابل توجیهی وجود داشت.» (تفسیر و نقد و تحلیل معنوی، ج۷، ص ۴۰۷)
او با نگاه به تاریخ، حاصل نگرش طبیعی محض به زندگی را مواردی از این دست میشمارد: تخدیر بهجای هشیاری، رختبربستن عشقهای سازنده، خودپرستی و خودمحوری، غفلت از خودشناسی، و شکلگیری روابط انسانی برمبنای سودجویی.
او «حیات معقول» را نیز چنین تعریف میکند: «حیات معقول حیات آگاهانهای است که نیروها و فعالیتهای جبری و جبرنمای زندگی طبیعی را در مسیر هدفهای تکاملی نسبی تنظیم نموده، شخصیت انسانی که تدریجاً در این گذرگاه ساخته میشود را وارد هدف اعلای زندگی مینماید. این هدف اعلا، شرکت در آهنگ کلی هستیِ وابسته به کمال برین است.» (حیات معقول، صص۳۷-۳۸)
چندان که پیشتر گفته شد، جعفری سؤال از معنای زندگی را تنها در حیات معقول، معقول میداند. و حیات معقول نیز از دیدگاه وی حیات آگاهانه است. و نیز از نظر او حیات و ممات ارتباط وثیقی باهم دارند. بنابراین بدون داشتن زندگی معنادار، مرگ معنادار نیز میسر نخواهد بود؛ و نیز، بدون ارائه تفسیری معقول از مرگ هم نمیتوان زندگیِ معناداری رقم زد.
از سوی دیگر، او مرگ را تنها درصورتی معنادار میداند که حیات دیگری پس از مرگ وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، اگر حیات ثانویهای در پسِ مرگ نباشد، زندگی و مرگ هردو بیمعنا خواهد شد و خودکشی مفهوم قابل توجیهی خواهد بود.
محمدتقی جعفری همچنین به کارکردهای اخلاقی مرگآگاهی نیز پرداخته است. برخی از کارکردهای مرگآگاهی از نظر وی بدین قرار است:
– تصعید و رشد حیات دنیایی (ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ناشر الکترونیکی قائمیه، ص۸۲۱)؛
– کوتاهی و واقعیترشدن آرزوها (همان، ص ۱۲۷۱)؛
– رفع اضطراب (امام حسین، شهید فرهنگ پیشرو انسانیت، ص۵۴۴)؛
– افزایش کیفیت زندگی دنیوی؛ بدینصورت که شخص مرگآگاه اسیر تکاثر در ثروتاندوزی و جاهطلبی نمیشود؛
– تراکم اخلاقی؛ و مقصود وی از تراکم اخلاقی، ایثار و فداکاری و جانبازی است. (ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج۵، ص۳۲).
(برای مطالعهی بیشتر پیرامون نگاه علامه جعفری به مرگ، رجوع کنید به: مقالهی «مرگ در اندیشهی علامه جعفری» نوشتهی عبدالله نصری قبسات، ش ۴۶؛ «کارکردهای اخلاقی مرگآگاهی در زندگی معنادار از دیدگاه علامه جعفری»، زهرا آبیار و فاطمهسادات حسینی حجازی و زهرا شیریان، اخلاق، ش ۳۳.)
پسندیده، و بلکه ضروری است که اندیشمندان و حکما و متفکران مسلمان نیز بهمدد مرگداناییِ غرب و شرق، و متکی به منابع اسلامی، دست به کاوشهای عمیقتر و کاربردی پیرامون مرگ بزنند؛ چه، فیلسوفان حقیقی درکارِ مرگاند!