از جمله خدمات کرونا، در کنار خیانتهایش(!)، یکی هم این بود، که مُشت خالی ما را باز کرد در ناتوانی دعاخوانیِ خانگی و تنهایی.
ردنا (ادیاننیوز): خیابان «ایران» سکنای سنتی خانوادههای مذهبی متوسطالحال در دههی پنجاه و اوایل شصت بود. تجمع مدارس مذهبی دخترانه و پسرانه در این منطقه، این محدوده را به محلی مورد اقبال متدینین و اهالی مسجد و هیأت تبدیل کردهبود.
… واما بنای مسجدی در خیابان سقاباشی در محدودهی عینالدوله(ایران)، در اوایل دههی پنجاه، به ناگهان رنگ و بویی رایحهفزاتر در اقبال بازاریان متوسطالحال به این محل داد، و آن، مسجد علیّبن موسیالرّضا علیهالسلام بود؛ نه فقط به سبب مسجدبودنش- که در آن منطقه مسجد و حسینیه کم نبود- بلکه به خاطر امامش؛ آقای سیدمحمد ضیاءآبادی.
دریغ، که هنوز رسم نیست تا از زندگان به درستی و در شأنشان سخنی در تجلیل به میان آید؛ وگرنه، گفتنیها در این باب گفتمی، و درّ معنی به تمامه سفتمی! لیک همین قدر توانمگفت، که این مرد بزرگ، باقیماندهای فاخر از نسل عالمانی نادر در تهران ماست؛ بگذرم.
نوجوانی من در این مسجد و در انجذاب این بزرگمرد گذشت. دو نکته از میان صدها نفیسهی تربیتیِ او بیش در یادم ماندگار ماندهاست:
اول: در رمضانها، که ظهرهایش رونق منابر بود و مردمان آن زمان حوصلهای وافر در شنیدن منبرهای میانروزِ روزهداری داشتند، خود منبر نمیرفت و بعضا پای سخن منبریان مدعو مینشست. از وی شنیدم که در حکمت زبانبستن در منبرِ میان روز میگفت: «از مبطلات روزه، خلاف و ناروا و ناصحیح بستن به خدا و پیامبر است؛ میترسم در ترجمه و توضیح آیهای و یا روایتی، زبانم به درستی نچرخد و روزهام باطل شود!».
دو دیگر: شبهای احیا، بر خلاف دیگر امامان مسجددار، از مسجدش غایب بود وکار احیا را به دیگرانِ داوطلب وامینهاد. در این خصوص نیز خود از او شنیدم که: «اصل دعا، خواندن خدا در خلوت بندگیاست، که: أدعوا ربّکم تضرّعاً و خُفیه (اعراف:۵۵)؛ و احیای قدر، اصلِ اصلِ دعاست»؛ و خود در این شبها غایبِ مسجد خودش بود.
بعدها که روزگار دیگر شد، دیدم که اینگونه احتیاطات و آنگونه دقتها جای خود را به پرگویی و پرصدایی داد؛ تا جایی که بر مردمان اینگونه «تلقین» شد، که اصولا خود نمیتوانند بدون قیادت یک میاندار و جز در پژواک یک بلندگوی پرطنین و جز در فریادهای تودرتو و اشکهای ناخودآگاهِ جمعی، مراسم ارتباط خود با خدای خود را رقم بزنند و در اینجا نیز نیازمند «تلقین» هستند .
تا پیش از «کروناروزگاری»، خسارت این «تلقین» را درست نمیفهمیدم، تا این که دیدیم، ماجرا آنقدر سنگین و گره آنچنان کور است، که باید تحت پروتکلهای موقتی و در عین دلواپسی، حتی دوسه شب هم که شده، محافل را برپا کرد؛ چرا که، مردمان به خواندن خدا و نجوای با او جز به میانداری و بلندگوپردازی آموخته نیستند؛ و این واسطهگریِ دعاخوانی و عبادت، خود موضوعیتی یافته، که اگر احتمالا به خودِ بندهی دعاگر واگذار شود، تو گویی نقصان و فتوری اساسی در بندگیاش حاصل خواهد آمد!
از جمله خدمات کرونا، در کنار خیانتهایش(!)، یکی هم این بود، که مُشت خالی ما را باز کرد در ناتوانی دعاخوانیِ خانگی و تنهایی.
یادم آمد از سفر حج چند سال پیشم. روحانی نازنین و زحمتکش کاروان، «تلقین» لحظهبهلحظهی اعمال و یادآوری زمانها و مکانها را عجیب بر ذمّهی خود میدانست و سخت در واهمهی آن بود، که مبادا فردی از قافله دچار غیاب شعور شود و نداند که کجاست و برای چه آمده!
به سرزمین عرفات که رسیدیم، ناگهان جماعت را امر به توقف کرد. آنگاه فرمود: «پس از من تکرار کنید!»؛ و ما تکرار میکردیم: « من، وقوف میکنم در سرزمین عرفات از مناسک حج تمتع واجب، از حالیه تا غروبِ فردا قربهً الیالله!»؛ و من آنجا با خود گفتم: «شاید کسی از این قافله، یک لحظه فراموش کرده کجاست و باید چه کند؛ مثلا خیال برش داشته که در خیابان شانزهلیزهاست و به دنبال عطر کریستین دیور؛ و باید با «تلقین» به او نهیب زد که ای حاجی! حواست باشد؛ اینجا عرفات است!