دو دهه قبل، پدری در خوزستان دختر ۶ ساله خود را کشت. آن دختربچه نه دوست پسری داشت و نه عاشق کسی شده بود و نه از خانه گریخته بود. تنها یک «سوءتفاهم» کافی بود که پدر «غیرتمند» را وادارد تا «لکه ننگ بدنامی» یا حتی «توهم» بدنامی را از زندگیاش پاک کند. رییس وقت قوه قضاییه، آقای هاشمیشاهرودی، دستور داد که سریع به این پرونده رسیدگی و قاتل کیفر شود. اما هر چه شد یا میتوانست بشود، آن دختر معصوم را دیگر زنده نکرد.
ردنا (ادیان نیوز) – حوادثی از این دست در کشورهایی چون ایران، عراق، پاکستان گاه به گاه رخ میدهد. اما قتل رومینا به دلایلی از جمله شکل خشونتبارش نظرها را جلب کرد و قاتل را که پدرش بود چون «جلاد» معرفی کرد. وقتی چنین قتل هولناکی رخ میدهد معمولا نخست دنبال «مجرم» میگردیم سپس از خلأ و نقص قانونی در کیفر دادن این مجرم گله میکنیم و خواستار رفتار قاطعانه با او میشویم.
یادمان میرود که گاه قاتل و مجرم خودش «قربانی» است. پدری که در سلامت نسبی عقلی و عاطفی، دخترش را میکشد در واقع خودش را کشته است و دیگر نیازی به کیفر ندارد بلکه نیازمند حمایت عاطفی است. در اینجا مقصودم توجیه این جنایت تکاندهنده نیست. هدفم آن است که بکوشیم از منظری فراختر به ماجرا بنگریم و گرنه هیچ پدر متعادلی به دلایل ضعیف یا حتی قوی دخترش را این گونه نمیکشد.
در جامعهای زندگی میکنیم که افراد را به شکل خاصی بار میآورد، هنجارهایی را در آنها نهادینه میکند، از پدران میخواهد غیور و مراقب فرزندان خود باشند و اجازه ندهند به خطا بروند. راه مواجهه درست با خطاکاری را به آنها نمیآموزد، رفتار غریزی و واکنشی را عملا ترویج میکند. سپس هنگامی که یکی از این پدران که آموزش روشنی برای مواجهه با مسائل خاص ندیده است از سر غیرت و غریزه کاری میکند، همین جامعه او را محکوم میکند.
فرهنگ ما به رغم برخی صورتکهای نمایشی مدرنی که دارد از جهاتی «روستایی» است. به این معنا که فضای بسته شایعهسازی، تهمت زدن، برچسب زدن و حسادت و رقابت در آن بسیار آشکار است. در روستا زمینه تفریح و سرگرمی سالم نیست و افراد منتظرند تا کسی بلغزد و دیگران او را رسوا کنند و مایه سرگرمی خود کنند.
داستان کوتاه «هجرت سلیمان» نوشته محمود دولتآبادی با ظرافت تبدیل شدن یک مرد زحمتکش و سر به راه و خانواده دوست روستایی را به پلنگی زخمی روایت میکند که این گونه زنش را میزند:«سینه دستش را خواباند بیخ گوش معصومه که دراز به دراز کنار دیوار فرش شد. بعد به طرف پستو رفت و دو تا ترکه جوز که با آنها گاوش را میراند با خود آورد. زن خودش را جمع کرد و به طرف در دوید. در بسته بود و سلیمان با یک ترکه که به قلم پایش خواباند، او را انداخت.».
معصومه به خواست ارباب به شهر رفته است تا در زایمان زن ارباب کمکش کند. نبودش زمینه شایعات بین روستاییان و تحقیر سلیمان میشود و او زنش را بازخواست میکند، میزند، تحقیر میکند و دست آخر رهایش میکند و با دو فرزندش از روستا میرود. اما در این میان به دارایی خودش دستبرد میزنند، به سرقت متهمش میکنند، از کارش اخراجش میکنند، ترکهاش میزنند و به زندان میفرستندش. معصومه درست میگفت: «مردانگی اون نیست که آدم تف تو یخه خودش بندازه» اما کسی در قد و قامت سلیمان فقط میتواند در یقه خودش تف بیندازد. مراقب باشیم که گاه با رفتارهای ریز و درشتمان و با هنجارسازیهایمان، سلیمانها پرورش ندهیم.