من رؤیایی دارم .. رؤیای آن روز که جلال خداوند آشکار شود و همهی ابناء بشر با هم به تماشای آن بنشینند. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادیمان فراخواهد رسید.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، جامعهی سیاهپوست آمریکا این روزها داغدار است، خسته و عصبانی است، کاسهی صبرش لبریز است، اما در حال بسیج شدن است. مرگ جورج فلوید قطرهای بود که دریای صبر سیاهپوستان آمریکایی را لبریز کرد تا آن روی سیاه آمریکا تنها در ۸ دقیقه و ۴۹ ثانیه به تصویر کشیده شود و دست به دست در دنیا بچرخد و دنیا ببیند که چگونه یک قدرت سیاه به بهانهی رنگ پوست میتواند انسانی را زیر زانوی بیعدالتی و تبعیض از واقعیترین حق خود «زندگی» محروم کند.
جامعهی سیاهپوست آمریکا این روزها داغدار است، خسته و عصبانی است، کاسهی صبرش لبریز است، اما در حال بسیج شدن است.
رهبران سیاهپوست مسلمان آمریکا ائتلاف میکنند، پویش و کارگاه آموزش اتحاد به راه میاندازند، بیانیه صادر میکنند، همه را، حتی غیر سیاه پوستان را به اعتراض دعوت میکنند. اعتراض به نژادپرستی و بیعدالتی و ساکت ننشستن در برابر رفتار وحشیانه افسران پلیس آمریکا.
اعتراض به یک تاریخ «پانصد سال» محرومیت از حقوق مسلم انسانی و نادیده گرفته شدن.
این روزها در فریاد اعتراض هزاران سیاه پوست و سفید پوست آمریکایی رویای «مارتین لوتر کینگ»، (رهبر جنبش حقوق مدنی آمریکاییهای آفریقاییتبار) شنیده میشود. رویایی که ریشههایی ژرف در رویای آمریکا داشت.
او در یک خانوادهی متوسط در آتالانتا جورجیا به دنیا آمد. پدر و پدربزرگش از رهبران فرقهی باپتیست (تعمیدگرا) بودند و همین تمایلات مذهبی موجب ادامهی تحصیل وی در رشتهی علوم دینی شد. مارتین لوترکینگ در مبارزات خود علیه نژادپرستی از تعالیم مسیح، آبراهاملینکلن و مهاتما گاندی پیروی میکرد.
بخشی از سخنرانی مشهور مارتین لوترکینگ به نام «من رؤیایی دارم» (۲۸ اوت ۱۹۶۳)
رویای من اینست ..
که روزی این کشور بهپا میخیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان میبخشد: «ما این حقیقت را که همهی انسانها برابر خلق شدهاند آشکار و بدیهی میدانیم. »
رویای من اینست ..
که روزی فرزندان بردههای پیشین و فرزندان بردهداران پیشین، بر فراز تپههای سرخ جورجیا کنار هم سر میز برادری خواهند نشست.
رویای من اینست ..
که سرانجام روزی ایالتی مانند میسی سی پی، ایالتی که در آتش بیدادگری میسوزد، در آتش تعدی میسوزد، به واحهی آزادی و عدالت بدل خواهد شد.
رویای من اینست ..
که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ پوست، که با درونمایهی شخصیتشان داوری خواهند کرد.
من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست ..
که روزی در آلاباما، با آن نژادپرستان وحشیاش، با فرماندارش که از گالهی دهانش، عدم پذیرش مداخله در قوانین فرومیچکد، آری روزی در همین آلاباما، پسرها و دخترهای کوچک سیاهپوست خواهند توانست چون خواهران و برادرانی دست در دست پسرها و دخترهای کوچک سفیدپوست بگذارند.
من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست ..
که سرانجام روزی درهها بالا خواهند آمد و تپهها و کوهها پایین خواهند رفت، ناهمواریها هموار خواهند شد و ناراستیها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.
این امید ماست ..
این باوری است که با خود به جنوب میبرم.
با این باور ما خواهیم توانست از کوههای ناامیدی سنگ امید بتراشیم.
با این باور خواهیم توانست هیاهوی ناسازگاری کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم.
با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادیمان فراخواهد رسید.
روزی که همهی فرزندان خدا خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند.
«ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که میخوانم. سرزمینی که پدران من در آن در گذشتند، سرزمین فخر زائران، بگذار از هر گوشهی کوهساران زنگ آزادی به صدا درآید».
شاید براستی بنای روزگار، تحقق رویای او باشد …