تمام دغدغهمندان وحدت اسلامی در این مساله اتفاق نظر دارند که تاکید بر اشتراکات ازجمله راههای راه ایجاد وحدت و همدلی بین پیروان مذاهب مختلف اسلامی است. اما در این بین شاید کمتر کسی به تصوف به عنوان یکی از این اشتراکات توجه کرده باشد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، حجت الاسلام هادی میرزایی، کارشناس تصوف، در گفت و گویی ضمن معرفی تصوف زاویه دید جدیدی از از این پدیده جهان اسلام به عنوان عامل وحدتزا ارائه نموده است.
لطفاً برای شروع بفرمایید که تصوف به چه معناست؟ و ریشه آن در کجاست؟
قبل از اینکه وارد بحث شویم من باید این نکته را عرض کنم که بحثی سر اسم نیست. هر دینی دو بعد دارد یک بعد ظاهری و یک بعد معنوی. آنچه برای حدود ظاهری اسلام مصطلح شده شریعت است و اصطلاح طریقت را هم برای بعد معنوی اسلام به کار میبرند. در واقع وقتی این بعد، حالتی منظم به خود گرفت نام تصوف بر آن نهادند. به تعبیری تبلوری از ساحت درونی و باطنی وحی اسلامی است.
در معنی کلمه تصوف صحبت ها و قلم فرسایی های فراوان شده است، به نظرم چه ریشه یابی از صوف باشد به معنای پشمینه پوشی و چه از صفا به معنای صفای قلب باشد برای ما فرقی نمیکند؛ چراکه این بحث اولویتی ندارد و جنبه ثانویه دارد، تاکید ما بر آن است که تصوف بعد باطنی اسلام است. و نکته مهم تر از این بحث ها که اکنون فایده چندانی ندارد، پرداختن به ماهیت جدید تصوف اسلامی است.
ما درباره اسلام مدعی هستیم که وقتی کسی مسلمان شد میتواند به تعالی برسد اما اینجا این سوال پیش میآید که آیا برای رسیدن به این تعالی و کمال، ظاهر دین کفایت میکند؟ اگر ظاهر کفایت نمیکند پس شارع مقدس باید یک سری تعالیمی داشته باشد تا در کنار این ظواهر موجب ارتقاء و تکامل فرد شود. این بخش دوم را نامهای بسیاری نهادهاند؛ کمااینکه کلمات مختلفی برای نامگذاری آن به کار بردهاند از جمله معنویت، عرفان اسلامی، زهد، تهذیب، اخلاق و غیره. پس بحث ما سر مفهوم است نه اسم. البته این نکته هم لازم به ذکر است که کلمه تصوف از قرن دوم و سوم هجری مورد استفاده قرار گرفته است و تا قبل از این تاریخ این مصطلح اصلا کاربردی نداشته است.
مسئله اینجاست که به نظر می رسد بعد شریعت یا ظاهری دین است که مدل بعد معنوی را تعیین کرده است؛ به عبارتی به نظر میرسد به تعداد مذاهب و فرقههای دینی، با تصوفهای مختلف مواجهایم.
نکته اینجاست که تصوف در تشیع از قرن دهم هجری به بعد ضعیف شد آن هم به این دلیل حساسیتهایی که از جانب بزرگان شریعت در قبال تصوف اعمال شد و ایران که مرکزیتی در مسائل عرفانی داشت تقریبا خالی از بزرگان اهل معرفت و مشایخ طریق حق شد. این اتفاق موجب شد تا تصوف هم به دور از انحرافات نماند، همچون شریعت که آلوده انحرافات شد. به عبارت روشن تر ما هم در فقه هم در کلام هم در تفسیر و در بقیه ابعاد اسلام انحراف داشتیم، مسلماً بعد معنوی نیز از این قضیه مصون نبوده است.
این جریانات انحرافی در تصوف دستخوش سوء استفادههای استعمار شد. در در واقع از قرن دهم به بعد، استعمار پی به این واقعیت برد که بعد معنوی اسلام حافظ اسلام و موتور محرکهی آن است و میتواند آن را به حرکت درآورد و جلو ببرد؛ وگرنه در بعد ظاهری که اسلام شیعی با غیر آن اگر هم تفاوتی داشته باشد، فایده و منفعت چندانی ندارد، لذا تفاوتی با یکدیگر ندارند.
این را استعمار و بخصوص انگلیس خوب فهمیده بود و با نفوذ در تصوف ایران که در قرن دهم تصوف -چه نظری و چه عملی- مرکزیتی در جهان داشت، تلاش کرد شاکله و نظم ایجاد شده در تصوف را به هم بریزد. شهید مطهری نیز در کتاب روابط متقابل ایران و اسلام اذعان میکند که تا قرن دهم فقیه همان عارف بود و عارف نیز فقیه بود و مشکلی با تصوف نداشتیم. یعنی ما دو چیز جداگانه صوفی و حوزوی نداشتیم. بلکه همان شخصی که فقیه بود عارف هم بود و پیوند بین بعد ظاهری و بعد باطنی اسلام برقرار بود. استعمار متوجه این استعداد شد و و دست به انحراف بعد باطنی زد. از این رو از قرن نوزدهم به بعد تصوف تضعیف و این سیر به صورت پنهانی دنبال شد. به طوری که در حال حاضر تعالیم تصوف فقط در اسلام تسنن وجود دارد و در تعالیم شیعی ما خیلی ردپایی از تصوف را نمی بینیم. در حالی که این نکته بسیار مهمی است که بعد باطنی که در اینجا آن را تصوف می نامیم، روحی است که می تواند شیعه و سنی را به هم پیوند بزند و بهترین وجه تقریب مذاهب و ادیان را به وجود آورد.
اما تصوف پس از تاثیرپذیری از جریانات سیاسی و استعماری از قرن دهم مقداری در ایران منحرف و بالطبع بدنام شد و متاسفانه بدنام ماند. همچنان نیز ما نمی توانیم چندان اسمی از تصوف بیاوریم، درحالی که مرحوم امام در بسیاری از کتب خود از تصوف نام برده و بعضی از بزرگان تصوف را در آثار خود به بزرگی و عظمت نام برده و یاد کرده است؛ چون جریانات مخالف بسیاری دارد. به این ترتیب خیلی راحت این استعداد و ظرفیتی را که می توان از آن برای اتحاد استفاده کرد کنار گذاشته و از آن هیچ بهرهای نمی بریم. این عدم توجه به این ظرفیت یک دلیل بیشتر ندارد آن هم وجود اختلافات بر سر موضوع تصوف است.
یعنی شما مدعی هستید که علیرغم اختلافات فقهی ما یک تصوف بیشتر نداریم، پس چگونه است که در حال حاضر شاهد انشعابات گوناگون از تصوف به خصوص نوع شیعی و سنی و زیرشاخههای آن دو هستیم؟
ما تصوف شیعه و سنی نداریم. تصوف، تصوف اسلامی است. چند سال است به صورت جدی سر این مسئله در حال تحقیق، تفحص و بحث هستیم. چرا که همانطور که قبلا گفته شد استعمار این استعداد بی نظیر تصوف را نادیده نمی گیرد، در حال حاضر هم استعمار در لباسی جدید و در بعضی کشورهای خلیج مثل سعودی و امارات سعی در ایجاد انحراف حرفه ای در تصوفدارند، از جمله اینکه درپی مطرح کردن عنوان «تصوف سنی» هستند، که بحمدلله ما راهکارهای مقابله با این دسایس شیطانی را به خوبی می دانیم.
دلیل ما برای این ادعا نیز این است که همهی طرائق تصوف به وجود مبارک امیرالمومنین علیه السلام می رسد. احمد الغماری از بزرگان سادات غماری در کتاب «البرهان الجلی فی تحقیق انتساب الصوفیه الی علی» این مطلب را اثبات کرده است. یعنی نقطه مشترک تمام طرائق تصوف این است که سر حلقه خود را امیرالمومنین علیه السلام می دانند. یعنی چه شیعه و چه سنی متصوفه سندی که برای ریشه ها در کرسی نامه های خود ارائه می کنند خود را به امیرالمومنین علیه السلام متصل می داند.
اما این که انشعاباتی هست، یک مسئله عادی است. هر بزرگی که طریقه ای را تاسیس می کند، بنا بر شاکله خاص خود نسبت به اسماء الهی، تلقی متفاوتی دارد و عده ای هم مرید آن شخص میشوند. به این ترتیب هر شخصی میتواند طریقهای راه بیاندازد، اما در این انشعابات، تفاوتها آنقدر نیست که ما نتوانیم آنها را احصاء کنیم. در واقع در جهان تصوف چند طریقه اصلی داریم و سایر شاخهها زیرمجموعه این طرائق اصلی است که معروف به ام الطرائق هستند.
در جهان تصوف چند طریقه اصلی بیشتر نداریم؛ قادریه، نقشبندیه، شاذلیه، تیجانیه، رفاعیه، دسوقیه. در تحقیقات صورت گرفته این پنج مورد به عنوان ام الطرائق شناخته میشوند. همچنین از نظر کثرت جمعیت بیشترین طرفداران را در بین علاقه مندان و مریدان تصوف به خود اختصاص دادهاند. اینها هرکدام زیرمجموعههایی دارند. اما به تعبیر حدیث نبوی اختلاف العلماء فی امتی رحمه. این اختلافات چیز بدی نیست؛ همه این انشعابات در شاکله اصلی تصوف حرف واحدی را میزنند. یعنی همگی در چارچوب اسلام قرار دارند که اگر غیر این بود هم موجب انهدام دین و هم از بین رفتن خود میشدند. اما میبینیم که آنچه در حال حاضر در تمام جهان نه تنها جهان اسلام، از بیشترین وسعت و اثرگذاری را دارد، تصوف است.
دانشگاه زیتونه تونس جمعیت تقریبی که برای تصوف در سال ۲۰۱۹ اعلام کرد حدود ۸۵۰ میلیون نفر بوده است. یعنی بیش از نیمی از جمعیت جهان اسلام خود را از مریدان و علاقهمندان تصوف اعلام کردهاند. شاید الان در داخل کشور ما خیلیها صوفی را منحرف از دین بدانند؛ اما حرف اصلی ما این است که ابتدا باید ماهیت سنجی نمود که آیا این تصوفی که در روایات ما به عنوان دشمن دین خدا و رسول خدا معرفی شده است منطبق با آن صوفی است که در خارج وجود دارد؟ یا خیر… از طرفی در اصل این روایات شبه وجود دارد که البته مقالات و کتاب های علمی و تحقیقی در رد این روایات اخیرا نوشته شده و به دست اهل انصاف و تحقیق رسیده است.
دسته بندی صوفیان از نظر فعالیتهای سیاسی – اجتماعی به چه شکل است؟
در تصوف یک دسته بندی به عنوان دستهبندی تاریخی وجود دارد. تصوفی تحت عنوان تصوف خراسان وجود دارد که به عنوان تصوف اولیه شناخته میشود و از نظر جغرافیایی خراسان کنونی و بخشی از آسیای صغیر را شامل میشود. این تصوف تا قرن پنجم و ششم ادامه دارد. جریانی کاملا صوفیانه است و هیچ غل و غش غیرصوفیانه در آن وجود ندارد. بزرگانی چون ابراهیم ادهم و شیخ نجم الدین کبری، عزیز نسفی و أبوسعید ابوالخیر و مولانا جلال الدین الرومی ازجمله سران این تصوف هستند. از باب مثال در کلام تام صوفیانه عرض می کنم، شیخ عزیز نسفی در یکی از کتاب های خود کلامی را در باب احدیت مطرح می کند، مبنی بر اینکه من در عالم احدیت ورود پیدا کردم و تمام عالم و ناس را در آنجا دیدم و تفاوت من با آنها در این بود که من علم داشتم که در کجا هستم. این حرف کاملا صوفیانه است.
از قرن ششم به بعد با ظهور ابن عربی، تصوف وارد مرحله نوینی میشود. ابن عربی جزو صوفیان بزرگ تاریخ است و کسی نمیتواند منکر این قضیه شود. لقب شیخ اکبر محل اتفاق نظر شیعه و سنی درباره این صوفی بزرگ است. تصوف در دوران این صوفی بزرگ نظم و تدوین علمی پیدا میکند و این خیلی مهم است. تا پیش از او کسی نمیتوانست تصوف را تعریف کند و یا مطالعهای در این باره داشته باشد. نهایت مطالعات به نوشتههای ذوقی اهل تصوف ختم میشد. یعنی تا پیش از او عرفان عملی وجود داشت اما ابن عربی توانست این عرفان عملی را در قالب عرفان نظری ارائه کند و باید این نکته را مد نظر داشت که کسی که عرفان نظری را تدوین کرد، عرفان عملی را داشته که توانسته این کار را بکند. نه اینکه کسی خارج از دایره تصوف بخواهد دست به چنین کار بزرگی بزند. بعد از ابن عربی نشد که کسی حرف از تصوف بزند و متاثر از او نشده باشد.
با توجه به اینکه بحث ما دربارهی فعالیتهای سیاسی – اجتماعی تصوف است، آیا فعالیتهای سیاسی – اجتماعی تصوف هم از این تدوین عرفان تاثیر پذیرفت و مدون شد؟ و اصلا آیا پیش از ابن عربی یا پس از او این فعالیتها در عالم تصوف وجود داشته است؟
برای پاسخ به این سوال باید به این موضوع بپردازیم که اساسا «شخصیت صوفی» چطور شخصیتی است. آیا یک شخصیت واداده است که با همه جریانها کنار میآید و با ظلم سر ستیزه ندارد! شاید نگاه رایج امروز از صوفی هم همین باشد. که این حرف همسو با وهابیت و تمدن استعماری غرب است. برخلاف این ذهنیت رایج، ما در تاریخ چنین شخصیتی از صوفی نداریم. بخصوص از قرن ششم به بعد در تاریخ شخصیتهایی داریم که همگی در جریانات سیاسی – اجتماعی تاثیرگذار بودهاند. حتی حسن بصری و اویس قرنی از زاهدان قرنهای اول و دوم هجری هستند که سابقه تصوف و جریانات عرفانی مشخصی دارند. هر دو اینها در تاریخ سیاسی – اجتماعی اسلام شهرت دارند در جنگهای بسیاری شرکت کرده و حتی اویس در جنگ شهید شده است. اما از برههای به بعد این نقش پررنگتر شد و بیشتر شخصیتهای تصوف کسانی بودند که در مقابل استعمار و استکبار مقاومت کردند.
اما آیا از بین فقهای جهان اسلام، اصولیون، اهل تفکیک و… هم کسانی را داشتهایم که در مقابل استعمار این چنین به پا خیزند؟ اصلا به نظر بنده همین مقاومت صوفیان بود که استعمار و بخصوص انگلیس را برانگیخت تا صوفی را خانقاه نشین و به دور از مسائل سیاسی و اجتماعی معرفی کند و این ادعا را در جامعه ترویج نماید تا این جریانی را که موجب اعتلا و قوت اسلام بوده را به زمین بزند. اما تاریخ و بویژه تاریخ مقابله با استعمار خلاف این را گواهی میدهد. حتی درباره حضرت امام (ره) هم ما این ادعا را داریم که جنبه معنوی و عرفانی امام بود که ایشان را بر علیه ظلم و استکبار برانگیخت و نه جنبه فقاهتی ایشان! چه اینکه در این راه برخی فقها با ایشان مخالفت کردند.
با توجه به این فرضیهای که شما مطرح کردید، استعمار عامل معرفی صوفی به عنوان شخصیت سازشگر و عزلت نشین در طول تاریخ حداقل دویست سال گذشته بوده است. اما سوالی که اینجا مطرح است را با توجه به دو نمونه تونس و الجزایر عرض میکنم، چگونه است که در کل ما در تونس و الجزایر دو رفتار و واکنش متفاوت را از مبارزین صوفی داریم، یعنی در الجزایر رفتاری کاملا انقلابی و در تونس واکنشی به نسبت سازشکارانهتر رادر مقابل استعمار شاهد بودیم؛ با اینکه در هر دو کشور صوفی ریشه تاریخی دارد. آیا ریشه این رفتار دوگانه صوفیان برخواسته از چیزی غیر از خود صوفیه است؟
خوب اگر در الجزایر این جریان شدت بیشتری گرفت به این خاطر بوده که طریقهای که مرحوم امیر عبدالقادر جزایری در الجزایر پیرو آن بود طریقهی قادریه بود، که از ابتدا هم در جهان اسلام و از جمله الجزایر مریدان بسیاری داشت. از طرف دیگر روحیه تصوف در تونس به واسطه نفوذی که استعمار داشت تضعیف شده بود. یعنی همین روحیهای که تصوف دخالتی در سیاست ندارد به شدت در بین صوفیان دمیده شد و نهایتا هم کارگر افتاد و حاکمانی هم که در راس امور کشورها قرار گرفتند بر اساس همین ادعا نفس تصوف را بریدند و صوفیان را به حاشیه راندند. حتی الان شاید بسیاری معترض باشند که چرا فلان عالم پاکستانی که از بزرگان تصوف هم هست در مقابل فلان عمل استکباری امریکا سکوت کرد و موضع نگرفت. این پدیدهای است که باید ریشهیابی شود که چرا به اینجا رسیدهایم در حالی که سابقه تصوف این نبود. و البته در کل منکر گوشهنشینی و انزوای تصوف نیستم چراکه این جزوتعالیم تصوف است و حتی جزو تعالیم اهل بیت علیهم السلام هم بوده است البته نه به عنوان رهبانیت بلکه به عنوان بخشی از خودسازی؛ و مساله مهمتر این است که آیا این فرد عزلت نشین استکبارستیز هست یا خیر!
یعنی شما میزان استکبارستیزی را مبنای دیگری برای تقسیمبندی صوفی قرار میدهید؟
بله. یعنی صوفی منعزل چون متوجه حق است و اسلام را حق میداند و عظمت و قدرت و عزت را متحققا از خدا می داند، لذا ترسی از ظالم و استکبار ندارد و در مقابل تعرض به حد و حدود اسلام نمیتواند ساکت بنشیند. در حالی که سایر گروهها تا این حد عکس العمل نداشتهاند.
اما چرا این عکسالعملها بر مبنای تعالیم صوفیانه یکسان نبوده بلکه بر اساس شرایط جوامع متفاوت بوده است؟ مثل مورد الجزایر و تونس که عرض کردم.
این مساله بسیار سادهای است. روح تصوف در همه جا یکسان است، مثل فقاهت میماند. فقاهت در ایران یک جور عمل میکند، فقاهت در عراق جور دیگری.
پس میتوانیم صوفی را از نظر زمانی – مکانی هم دسته بندی کنیم و به تبع زمانها و مکانهای مختلف صوفیان متفاوتی را از نظر عملکرد معرفی کنیم؟
اصلا یک معنای بصیرت همین است که شخص چه صوفی و چه غیر صوفی بر اساس شرایط زمانی – مکانی خودش تصمیم بگیرد.
ادعایی مطرح است مبنی بر اینکه در حال حاضر فعالیتهای سیاسی – اجتماعی صوفیان کمرنگتر شده است. البته شما در فرضیهی پیشین خود مبنی بر توطئه استعمار در عزلت نشین معرفی کردن صوفیان تا حدودی به این موضوع پرداختید، اما به نظر شما چقدر این موقعیت سنجی مکانی – زمانی در دوری صوفیان از فعالیتهای سیاسی – اجتماعی موثر بوده است؟
مسلما موقعیت مکانی – زمانی در این مساله بی تاثیر نبوده است اما عامل مهمتر عقب نشینی ما و پیشتازی دشمن در این زمینه بوده است. مثل بسیاری از عرصهها که حق با ما بوده، اما ما همیشه منفعل و مدافع بودهایم. تصوف هم جزو زمینههایی بوده که با اینکه باید در آن پیشتاز میبودیم اما با تصور غلطی که استعمار فرهنگی در ذهن ما ایجاد کرده است، تا بدانجا عقب نشینی کردهایم که تصوف را بد و حرام میدانیم!
سالها پیش یکی از شیوخ مصری به بنده گفت «هروقت سفیر امریکا در قاهره عوض میشود در هفته اول کاری خود حتما به ما سر میزند! یعنی در طول این ۲۰ سالی که من شیخ این طریقه هستم امریکا ۶ سفیر در قاهره عوض کرده است و هر ۶ نفر در هفته اول با کلی هدایا و عرض ارادت به دیدن من آمده است!» این نشان از آن دارد که دشمن در این عرصه به شدت پیشروی کرده است. ما در مقابل چه کردیم؟! دائم بر طبل دشمنی با صوفیه کوبیدیم و انگی نمانده که به صوفیه نچسبانیم. خوب نتیجهی این دشمنی ما و دوستی دشمن ما با صوفیه کاملا مشخص است.
جریانی که ما ۴۰ سال با او دشمنی کردهایم و در همه جای دنیا به این دشمنی با او شهرت یافتهایم چگونه میتوانیم انتظار داشته باشیم ما را باور کند و با ما به عنوان خط مقدم مبارزه با استعمار و استکبار همراه باشد. این درد بزرگ و ضربه سهمگینی برای ماست که پروفسور ویلیام چیتیک درباره تصوف کتاب بنویسد و در مقدمه آن بنویسد که تاکنون هر کتاب خوبی که درباره تصوف نوشته شده است از سوی مستشرقین بوده است. یعنی شما نمیتوانید ۵ کتاب نام ببرید که شیعه و یا حتی سنی درباره صوفیه نوشته باشد.
هروقت هم که کسی خواست در این زمینه کاری کند به او انگ انحراف زده شد که تو دست نشانده امریکا و انگلیس و فلان طریقه منحرف هستی. پس اگر امروز صوفی را در تعاملات سیاسی – اجتماعی منزوی و کمکار میبینیم برای آن است که خودمان به او اجازه فعالیت ندادهایم! بعد از ۴۰ سال تازه رشتهای به نام تصوف در دانشگاه ادیان قم و جامعه المصطفی وارد شده است که حقیقتا زیربنای خوبی خواهد بود. یعنی اگر کسی میخواست تصوف بخواند باید میرفت انگلیس و امریکا! چون بهترین دانشگاههای علوم انسانی و ادیان غرب، تصوف دارند. هنوز در تلویزیون جمهوری اسلامی ایران به اندازه ۵ دقیقه درباره تصوف صحبت نشده است.
دقت کنید اصلا بحث حمایت از جریان و فرقه خاصی نیست. الان ما اگر بخواهیم تصوف را دریابیم باید ۴۰ سال جاده صاف کنیم چون ۴۰ سال با او دشمنی کردهایم. حالا هم آیا کسانی که میخواهند وارد این عرصه شوند تعالیم لازم را دیدهاند؟! قطعا خیر. آیا کسانی را که در این زمینه علم دارند را وارد کار میکنند؟ خیر… به همان دلیل و انگهای پیشین.
با این اوصاف اگر بخواهیم از تصوف به عنوان یک نقطه قوت در حل مشکلات و اختلافات جهان اسلام استفاده کنیم، باید اول باید این فرضیه را در جامعه پررنگ کنیم که : «برچسب زنی صفت عزلت نشینی به تصوف کار استعمار بوده است»؟
من این حرف شما را قبول دارم. با این مقدمه که در لفظ شریف «لااله الا الله» هم اول نفی را داریم. یعنی اول باید بدی ها و چیزهای منفی را کنار بگذاریم. درباره تصوف هم اول باید جو منفی و غبار آلودی که درباره تصوف هست را کنار بزنیم. شما تمام جهان اسلام را بگردید و یک صوفی هم پیدا نمیکنید که مطابق آن چیزی باشد که در روایات ما نفی شده است. اگر شما یک صوفی را به ایران بیاورید بعد از چند روز حشر و نشر با او از نظر میزان متشرع بودن و مراعات ظواهر دین شهادت بر خشکه مقدسی او خواهید داد!
بر خلاف تصور غلطی که درباره صوفی مبنی بر بیتوجهی او به ظواهر دین در ایران رایج است، نزدیکترین جریان به شیعه در بین اهل سنت به گواه بسیاری از محققین، متصوفه بوده است. اما ما هیچگاه به این ظرفیت توجه نکردیم. تنها راه ایجاد وحدت در جهان اسلام تصوف است. فلسفه هم ممکن همچنین قابلیتی را داشته باشد، اما جهان اسلام چنین کششی ندارد. به جز مرحوم عبدالرحمن بدوی و یا مرحوم ابوالعلا عفیفی تقریبا کسانی را در جهان اسلام نداشتیم که به فلسفه اسلامی ورود داشته باشند و اصلا فضای فلسفه ورزی و فلسفه خوانی در جهان اسلام مهیا نیست. این استعدادی بوده که خداوند متعال به ایران داشته است که فیلسوف پرور بوده است. اما چون در جهان اسلام همتایانی نداشتند امکان استفاده از این ظرفیت برای برقراری اتحاد نبوده است.
در فقه، کلام، اصول، تفسیر و… هم که اساسا این امکان وجود ندارد. تنها عرفان و تصوف است که پل فرهنگی جهان اسلام است و خیمهای است که تمام جهان اسلام را میتوان زیر آن جمع کرد. صوفی با صوفی که حرف از شیعه و سنی نمیزند چون همگی متوجه باطن رسولالله اند، که امیرالمومنین و اهل بیت علیهم السلام هستند. قصایدی که ابوالحسن شاذلی و ابومهدی صیادی در مدح اهل بیت علیهم السلام دارند شما کجا سراغ دارید؟ شیخ صالح الجعفری به عنوان امام الازهر چند ده سال پیش ۶ جلد دیوان در مدح اهل بیت علیهم السلام سروده است که دوسه جلد آن زینبیات و یک جلد آن در مدح فاطمه زهرا (س) است.
چهل سال ما این تصوف را با تصورات غلط راندهایم در صورتی که تصوفی که وجود خارجی دارد مطلوب آرمانهای انقلاب اسلامی است. حال که میخواهیم سراغ اینها برویم، باید جو منفی را بزداییم و شرایط را برای این همبستگی آماده کنیم تا این همبستگی در تمام جهان اسلام ایجاد شود. پس باید این ظرفیت بینظیر جهان اسلام را که استعمار بسیار عالی متوجه آن شده است را دریابیم.