تقی آزاد ارمکی، استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و جامعه شناسِ نسل. یکی از شناخته شدهترین چهرههای عرصه علوم اجتماعی در میان دوستداران علوم انسانی است که مطالعات زیادی در حوزه دینداری و تحولات نسلی در این حوزه، دارد. آنچه در ادامه می خوانید گفتگو با آزاد ارمکی درباره آخرین وضعیت دینداری در جامعه ایرانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی است.
ردنا (ادیان نیوز) – موضوع ما؛ تحولات دینداری ایرانیان، پس از پیروزی انقلاب اسلامی است.
نخستین سوال از شما، درباره اصلِ حدوث این تحول است! آیا شما به عنوان یک جامعه شناس نسل، این گزاره را میپذیرید؟
در ابتدای بحثم، باید به این نکته اشاره کنم که جامعه ایرانی، اساسا یک جامعه دیندار بوده است. وقتیکه این جامعه به لحاظ تاریخی دیندار بوده، پس این دینداری در تار و پود نظامهای سیاسی و اجتماعی این جامعه نفوذ کرده است؛ در سیاست، تاریخ، فرهنگ، علم، اقتصاد، مناسبات اجتماعی، افکار عمومی و…
اگر ما این گزاره-ریشه دار بودن مسئله دینداری در تاریخ ایران- را بپذیریم، در نتیجه بسیاری از بحثها را در این باره نخواهیم داشت. چراکه برخی از افراد و جریانها که رویکرد ماتریالیستی یا مارکسیستی دارند، به گونهای در این باره صحبت میکنند که گوئی دینداری در میان ایرانیان پدیده ایست که مربوط به دوره میانی-ورود اسلام- و توام با اجبار در دینداری است.
این گروه سابقه دینداری در ایران را از همین دوران آغاز میکند و قبل از آن دوران به دنبال یک دوره بی دینی میگردد!
ما اگر این نگاه-ماتریالیستی- را بپذیریم؛ در نتیجه هر نوع مداخله گری حکومت، سیاست، قدرت یا شرایط بیرونی، میتواند دینداری ایران را دچار بحران یا تحول کند.
از آنرو که من با فرضی غیر از فرض دوران بی دینی یا ورود اجبارآمیز اسلام به ایران، این بحث را آغاز کردم، نتایجی متفاوت از دیگران را در ادامه خواهم داشت. معتقدم که ما نمیتوانیم دورانی از بی دینی-مثل جامعه چینی- را برای تاریخ ایران متصور باشیم. در حال حاضر نیز بخش مهمی از جامعه چینی اظهار بی دینی میکنند. همچنین در این جامعه سابقه مسجلی برای دینداری و بی دینی وجود دارد. در ایران، اما چنین چیزی وجود نداشته است. جامعه ایرانی بالاخره، ساحتی از دینداری و نظام آئینی را داشته و به آن عمل میکرده است.
نتایج این سخنِ من، که البته یک Fact یا واقعه تاریخی است، نه یک ادعای صرف، بسیار گسترده است. یکی از شواهد مثال این ادعا، رشد و نمو دینهای بزرگ در ایران است. منزلت فرهنگ و جامعه ایرانی، از این منظر باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرد؛ ظهور و گسترش زرتشت در ایران، یکی از این اتفاقات مهم است.
– ورود اسلام و نحوه گسترش اسلام و البته پذیرش تشیع در ایران، یکی دیگر از این شواهد است که نحوه انطباق پذیری ایرانیان زرتشتی با تشیع و تسنن را به نوع خود بسیار خوب به نمایش میگذارد.
– تقسیم کار اجتماعی بین دینداران -که در امتداد ورود این ادیان در ایران حادث شده- یکی از مهمترین تبعات این مسئله است. تقسیم کاری که تبعات آن را در فرهنگ، اقتصاد و سیاست و… میبینیم. مثلا بعد از صفویه و در دوره جدید؛ یک تقسیم کار جدید بین معتقدین به ادیانی غیر از اسلام از یکسو و شیعیان و اهل تسنن در ایران وجود دارد. برخی از اینها به حِرف خاصی روی آوردند، برخی به سوی صنایع جذب شدند و برخی نیز فرهنگ را عرصه خود قرار دادند.
– تحول زبان فارسی در ایران، نقش جریان دین را به خوبی نشان میدهد. همچنین حوزه صنایع و حرف و مشاغل-مثلا صنعت قالیبافی- که به آن اشاره کردم نیز یکی از عرصههای ظهور این تاثیرگذاری است.
پس دین و دینداری در ایران، همواره وجود داشته و ادیان در ایران نیز کاملا Functional بوده اند. در نتیجه سابقه وجود تعارضات دینی بنیادین در ایران نیز دیده نمیشود. شاید شما دوره صفویه یا ورود اسلام را مثال نقض این جریان بگیرید. مواردی که نزاع هائی به نام دین در آن وجود داشته، اما کلیت تاریخ طولانی جامعه ایرانی، حکایت از نزاعهای وسیع، برای دین یا پذیرش دین را در خود ندارد. این در حالیست که تاریخ ترکیه و هند نمونههای مهمی از این جریان را در خود دارد. جدا شدن پاکستان و اندونزی از هندوستان، یکی از نمونههای این نزاعها در تاریخ است. یا چنین نزاع هائی در امریکا و اروپا نیز وجود داشته است.
چنین شاهد تاریخی، نشان دهنده پذیرش دیگری و غیر از خود در جامعه ایرانی است.
اینچنین است که شما شاهد روی آوری افرادی از دین مسیحی به برخی مناسک شیعیان هستید! مثلا مسیحیانی که ارادت زیادی به حضرت عباس (ع) یا امام حسین (ع) دارند و در مراسمهای محرم شرکت میکند.
تمام این مقدمات، برای گفتن این مطلب بود که؛ جامعه ایرانی، نتوانسته، نمیتواند و نخواهد توانست که از عرصه دینداری عبور کند. مجموعه اتفاقاتی در ایران رخ داده، که این مطلب را ثابت کرده است. در اینجا به یکی از مهمترین این موارد اشاره میکنم.
وقتی چنگیز مغول به ایران آمد، با هیچ فرد و حکومتی شوخی نداشت! او زمین، اقتصاد، سیاست و دین را شخم میزند و اصرار دارد که مردم ایران اسلام را کنار بگذارند و به دین او دربیایند! او اصرار به مسیحی کردن ایرانیان، با اجبار دارند، اما اثاری از اجابت این درخواستها و اجبارها در تاریخ دیده نمیشود! حتی در کنار آن اشاعه اسلام و دعوت آنها، به اسلام را مشاهده میکنیم. این نشان دهنده خمیرمایه قدرتمند مردم ایران، صاحب نظران و علمای ایرانی ست که به این وضع منجر شده است.
همچنین دوره جدید که قبل از رضاشاه آغاز و در دوره رضاشاه به اوجی توام با خشونت میرسد، در دوره محمدرضا پهلوی، خشونت از آن حذف میشود. جامعه ایرانی اتفاقا در این دوران، بیشتر به سمت دینداری میرود. دینداری در جامعه ایرانی عمیق شده که انقلاب اسلامی از دل آن خارج میشود.
مدرنیته و ماجرای مغول، با دینداری ایرانی ستیز داشته اند، اما هر دوی اینها نتیجهای معکوس از سیاستهای اجباری شان میگیرند.
بعد از انقلاب اسلامی، اما دینداری دچار تحولاتی در این عرصه شده است؛ جامعه ایرانی، بر اساس آموزههای که پذیرفته، قصد عبور از دین را ندارد.
– دین را تبدیل به محل نزاع و عامل مقاومت در عرصه سیاست میکند.
– تمام مسائل جامعه ایرانی در حوزه دین متمرکز میشود.
این در حالیست که پیش از انقلاب، همه امور در حوزه فرهنگ متمرکز شده، تمرکزی که به نفع جریان دین و دینداری تمام شد. اما امروز این تمرکز بر محور دیگری اتفاق افتاده است. دلیل آنهم این است که اشاعه دینداری از سوی نظام سیاسی است. حوزهای که برای نظام سیاسی، یک حوزه فراگیر است. نظام سیاسی ایرانی، میل به فراگیر کردن دینداری در ایران دارد. آلترناتیو این رویکرد اما، یک مقاومت در حوزه سیاسی و نه الزاما فرهنگی، بلکه دین است. اینطور است که شما شاهد حضور جدی مردم در مناسک دینی هستید. حضوری که اتفاقا مورد تایید نظام سیاسی نیز هست. حمایتهای همه جانبه از این اقدامات، یکی از مهمترین شواهد این ادعاست. همین حمایتها و تمایل منجر به مشارکت بیشتر مردم در امور منسکی دین است. در واقع حوزه دینداری، تبدیل به حوزهای شده که تعارضات سیاسی نیز به آن شیفت شده است!
این مقاومت و نزاع به چه معناست؟
به این معنا که برخی از جریانهای مردمی درصددند که به نظام سیاسی این امر را بفهمانند که تعبیر و معنای آنها از دینداری با دینداری مورد نظر حاکمیت، تفاوت دارد! معنائی که توام با مسامحه و تساهل است.
دلیل این تغییر خوانش از سوی مردم چیست؟
فشاری که منجر به میل نظام سیاسی برای ایجاد دینداری یکدست در میان جامعه ایرانی شده است.
این تغییر به نوعی مخالف میلی ست که از ابتدای انقلاب در میان مردم ایران وجود داشته است.
نظام سیاسی قصد یکسان سازی فرهنگی و دینی در جامعه را دارد. یکسان سازی که منجر به تربیت انسانهای مسلمانی که شبیه بهم هستند، میشود.
در ابتدای انقلاب شما شاهد تنوع حضور افراد و عقاید مختلف در کنار هم هستید. حضوری با وجوه اشتراک ولو اندک که خواستههای آنها مشترکات حداقلی و البته مهم بود. شعارهای مردم در ایران نشان از این مسئله داشت؛ برابری، برادری، عدل علی! یا استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.
این حداقلهای مهمی بود که البته مردم خواهان آنها به صورت توامان بود. توام با یک چارچوب دینی و سیاسی که همین نظام دینی امروز است.
جامعه، اما قصد ندارد که این تفاوت را به حوزه دینی ببرد. از اینرو که میل به سکولاریسم ندارد و نمیخواهد که انگ سکولار بودن را همراه خود داشته باشد. طبیعت رفتار ایرانی، اصلا گرایشی به این سمت و سو نداشته و ندارد! این برخلاف تعبیر برخی از نمایندگان رسمی سنجش دینداری ست که معتقدند جامعه بی دین شده است! در حالیکه من معتقدم چنین اتفاقی نیفتاده است.
پس شما به تحول دینداری در ایران معتقدید؟!
بله! یک تحول اساسی در متن دینداری در ایران اتفاق افتاده است. دینداری قدیم در ایران؛ مبتنی بر انجام مناسک در حوزه فردی و با تصمیم خود بود. این مناسک سطوح مختلفی دارد. امروز، اما دعوت به جمع گرائی و همگرائی شده که اتفاقا این گزاره از سوی جامعه ایرانی با مقاومت روبه رو شده است. در همینجاست که تحول حادث شده است. تحولی که رفته رفته منجر به خواستن تساهل و تکثر شده است! در چنین فضائی ست که شما شاهد اقتدای مردم به یک مرجع واحد نیستید. این الزاما ارتباطی با نظام سیاسی هم نداشته و ندارد. اما مردم از این رهگذر میخواهند که فرار از تمرکزگرائی داشته باشند. جامعه ایرانی در حال دچار شدن به یک نوعی از تکثرگرائی ست که مبتنی بر پایگاه اجتماعی خاص این افراد است.
در این راستا چقدر با تعبیر عرفی شدن دین موافقید؟
تعبیر عرفی شدن دین، بنظر من یک تعبیر خطرناک است. اگر این عرفی شدن به معنای جدائی دین از سیاست است، به نظر میرسد که جامعه به این سمت و سو در حال حرکت است. در حال حاضر هم جامعه و هم حکومت، در حال پیشبرد مناسک، به صورت موازی هستند. چراکه این حوزه، حوزه آزادی عمل برای جامعه است. آزادی که مردم در دهه عاشورا و محرم و رمضان و. دارد، در فرصتهای دیگر شاید نداشته باشد.
اما اگر معنای سکولاریسم، دین خصوصی و فردی باشد، باید بگویم که جامعه ایرانی به این سو نمیرود. اینکه جامعه ایرانی بگوید که تعبیرش از دین یک تعبیر فردی ست و او هرچه را که میپسندد، از دین میپذیرد! این یک تعبیر و معنای غلط درباره دینداری ایرانیان است.
چراکه جامعه همچنان به مراجع دینی و روحانیت به عنوان یکی از مهم ترین، منابع رجوع خود مینگرد. این یک فکت مهم درباره جامعه ایرانی ست.
البته برخی از نظرسنجی هائی که اخیرا در فضای مجازی نیز شمائی از منتشر شد، نشان از تنزل جایگاه مرجعیت در میان مردم، داشت. نظر شما در این باره چیست؟
بنظر من این بحث بلااشکال است. چراکه مرجعیت دینی از ابتدای امر در صدر رتبه مراجعه مردم نبودند! این یک جابجائی ساده و عادی در میان جامعه است.
اما بررسی ابعاد دیگر از دینداری در میان نسل جدید ایرانی، نشان از ظهور یک سبک جدید از اولویت دادن به ارزش ها-خصوصا ارزشهای دینی- است. بنظر میرسد نسل جدید و نسل قدیم انقلاب، دچار یک شکاف ارزشی شده اند.
صحبت از نسل انقلاب، ما را به سمت و سوی یک گروه خاص از جامعه میبرد. گروهی که تمامِ جامعه نیستند. این گروه همچنان هم وجود دارد، اما کلیت نظام اجتماعی مساوی این گروه خاص نیست! آدمها در موقعیتهای گوناگون جابجا شده اند، اما لزوما تغییر نکرده اند. شاید حتی بتوان گفت که افرادی که همطراز و همدل با نسل انقلاب بوده اند، بیشتر شده اند.
مثلا بسیاری از افراد میگویند که زنان ما بی حجاب شده اند! اما من اعتقاد دارم که امروز زنان ما میل بیشتری به حجاب دارند، چراکه حجاب را یک محمل مطمئن برای خود میدانند. در جریان انقلاب، ما برخی از افراد و گروهها را به این سبک از زندگی اجتماعی دعوت یا اجبار کردیم. امروز، اما برخی از این افراد که دعوت ما را پذیرفته بودند، به هر دلیل دلزده شده و از این ساحت خارج شده اند. همچنین برخی از این افراد که به اجبار وارد این حوزه شده بودند، با تقلیل فشارها به سمت میل خودشان رفته اند!
بنظر من اگر این خوانش از حوزه تحولات نظام اجتماعی، فشارها و اجبارهای سیاسی و اجتماعی و … را کنار بگذاریم، جمعیت دینداران امروز، بیشتر از دیروز است! همچنین نسبت زنان باحجاب بیشتر از دیروز است. شما باید به این نکته توجه کنید که پیش از این یک جامعه بی حجاب داشتیم که گروهی در آن حجاب داشتند، اما امروز این طیف گستردهتر شده است.
ما همیشه باید این نکته را بخاطر داشته باشیم؛ خودمان را با چه چیزی مقایسه میکنیم؟! شرایط امروز یا دیروز؟! اگر محوریت مقایسه مان را به درستی دریابیم، نتایج درست تری خواهیم داشت.
مثلا شما تصور کنید که اگر یک زن امروز با حجاب معمولی برای استخدام به یک اداره برود، استخدام نخواهد شد. پس او اجبار به پذیرفتن مدلی از حجاب میشود که مطابق میلش نیست. وقتی استخدام شد و رفته رفته موقعیت شغلی او مستحکمتر شد، به مدل موردپذیرش خود باز میگردد. مدلی که با چارچوب اجبار در تعارض قرار دارد. این چنین است که ما فکر میکنیم تحولی در امر حجاب این فرد یا این افراد پیش آمده، در حالیکه از ابتدا چنین چیزی وجود نداشته است!
همین مدل درباره دوران پس از انقلاب نیز صادق است. تحلیل درست در این راستا، تحلیلی ست که بستر امر اجتماعی در آن به درستی مدنظر واقع شده باشد. اگر این بستر به درستی دیده شود، میبینیم که وضعیت امروز از دیروز بهتر است.
بنظر من نه میزان حجاب کم شده و نه میزان روزه گرفتن و نماز خواندن! اتفاقی که در این حوزه افتاده این است که؛ ما دیروز تعداد این افراد را شمارش نمیکردیم، اما امروز شمارش میکنیم. این چنین است که آماری از دیروز نداریم و در نتیجه دچار توهمی درباره آمار دینداری در گذشته شده ایم!
من به عنوان یک جستجوگر در حوزه کنشهای اجتماعی که دوران پیش و پس از انقلاب را دیده، میگویم که وضعیت تفاوت چندانی نکرده، چه بسا که بهتر نیز شده است! پیش از انقلاب من در سحرهای ماه رمضان به کوچهها میرفتم و تعداد چراغهای روشن در خانهها را میشماردم، امروز هم همین کار را انجام میدهم. مبتنی بر همین آمارها و با در نظر گرفتن شرایط روز، به شما میگویم که فروکاستی در دینداری مردم- به آن صورتی که ما فکر میکنیم- صورت نگرفته است.
کاش مداوم شلاقِ بی دینی را به زمین نکوبیم و دم از دچار شدن مردم به بی دینی نزنیم. البته من دلسوزان دینداری را تخطئه نمیکنم، اما باید دینداری را به صورت درست و دغدغهمند پیگیری کرد و رقابتهای دیگر را در این عرصه وارد نکرد.
تحولِ دینداری در ایران، یک امر و گزاره درست و قطعی ست، اما باید با زاویه نگاه درست به آن نگاه کرد. مردم ما امروز در پی دریافت یک فهم درست و روشنتر از دینداری هستند. دینی که بستر استفادههای جهت گیرانه و سوگیرانه از آن وجود نداشته باشد. دینداری که بستر دعواهای سیاسی و اجتماعی و … را همراه خود نداشته باشد.
در واقع مردم از فهم سوگیرانه دین عبور کرده اند و درصدد هستند که برداشتی از دین را برای خود داشته باشند که فرهنگ در آن به جای سیاست تقویت شده باشد.
اما درباره شکاف ارزشی؛ بنظرم این هم یکی از مصادیق نگاه مطلق و مثبت به گذشته و انتقاد از امروز است. من اصلا اعتقاد ندارم که نسل جدید بی دین و بی فرهنگ و نسل قدیم دیندار و بافرهنگ است! جابجائی ارزشی در فضای نسل قدیم و جدید اتفاق افتاده و در نتیجه تغییر وضعیت نسل ها، طبیعی ست. زندگی گذشته بسیار سادهتر و مختصرتر از زندگی امروز است. هم در بعد ابزار و وسایل و هم در بعد آرزوها و خواسته ها. زندگی امروز، اما تحولات زیادی را در بطن خود دارد که ناچارا باید همراه آن بود.
جامعه جدید بزرگ شده و قابل دسترس برای نسل جدید، قطعا و منطقا ارزشهای متفاوتی از جامعه دیروز را لازم دارد. آرمانها و آرزوها و جابجائیها و مداخلات و گرفتاریهای بیشتر نیز یکی از بایستههای این جامعه است.
نسبت این تحول با اخلاق دینی چیست؟
این تحول در اخلاق دینی هم جای دارد. خوانشی که از اخلاق دینی، پیش از این وجود داشته، امروز تغییر کرده است. شما در خیابان دو دوست را میبینید که از لحاظ ظاهر و حجاب باهم تفاوت بسیار زیادی دارند! این دو با هم دوستان صمیمی هستند و خیلی بهم نزدیک هستند! این یک نمونه بارز در عرصه تحول اخلاق دینی است!
در واقع مبدایت این اخلاق، به حوزه دیگری شیفت شده است؟!
بله! از حوزه افراد و خوانشهای فردی، به حوزه فرهنگ و اخلاق تغییر کرده است.
حوزه فرهنگ که بسیار گسترده است!
منظور من تحول و تغییر مرجعیت اخلاقی از حوزه سازمان یافته دین، به حوزه فرهنگ است. بسیاری از افراد نیز در همین دسته بندی قرار دارند. مثلا مرجعیت روحانیت که پیشتر نیز اشاره کردیم که جایگاهش با اندکی جابجائی در میان مردم مواجه شده است.
بخش مهمی از روحانیت نیز البته وظیفه همین تغییر فضای مرجعیت را در میان مردم بر عهده دارد. بخشی دیگر نیز، اما نتوانسته اند خود را همراه جامعه کنند. مثلا صداوسیما در طول هفته یا ماه، ساعتها سخنرانی از فلان روحانی یا فلان مرجع را برای مردم پخش میکند. اما مردم تنها به این سخنرانی نگاه میکنند، گوش نمیکنند! در واقع دل و جان به این برنامهها نمیدهند! این درحالیست که امروز و پس از گذشت سالیان سال، باید تفکر این سخنرانان در جامعه وجود داشته باشد، اما چنین چیزی وجود ندارد!
این یک چرخش ملایم از سوی افراد مرکزی در این مدل به سوی مدلی تازه است. مدلی که محوریت آن با فرهنگ است.
بنظر شما آیا نمونههای موفق از این سخنرانان و روحانیون نیز در میان مردم وجود دارد؟
بله. غالبا در میان چهره هائی که سعی دارند این فضای گذشته را با فضای تازه و امر فرهنگ، پیوند دهند، شاهد حضور چنین چهره هائی هستیم. چهره هائی که رفته رفته اقبال عموم مردم به آنها بیشتر و بیشتر شده است. مثلا شما به مراسمات مذهبی در مناسبات خاص نگاه کنید. بخش زیادی از مردم میل به شرکت در مراسماتی دارند که کمتر سازمان یافته باشد و مرکزیت در آن با افراد یا جریانات خاصی نباشد. جلساتی که محوریت آنها با افرادی نباشد که تکرارکننده قرائتهای رسمی و سازمان یافته از دین و فرهنگ و … هستند. مصداق مهم این جریان البته مداحانی هستند که امروز بیش از سخنرانان و روحانیون، عنان این امر را در دست گرفته اند.
شما به جریان مداحیِ نو اشاره کردید. میخواهم سوال کنم که آیا این شیفتِ مرجعیت در میان مردمی که به اصطلاح پامنبری مداحان هستند، اشاره کنم. افرادی که نسلهای پیشین آنها، مرجعیت خود را در میان روحانیون و مراجع دسته اول جستجو میکردند و امروز رو به مداحان آورده اند.
از زمانیکه دین سازمان یافت، روحانی مرکزیت آن بود. با رشد جریان روشنفکری و روشنفکری دینی، جریان مداحی با کمک روحانیت به وجود آمد. تزِ من در این باره این است که تولد مداحی، برای عبور از روشنفکری دینی بوده است. روشنفکری که با نمایندگانی همچون شریعتی، بهشتی، طالقانی و … باید آنرا شناخت.
البته پیش از پیروزی انقلاب، برخی از مداحان و واعظان، برای مقابله با جریان روشنفکری دینی تلاش کردند که موثر نبود. جریانی که در دل خود افراد متفاوتی را در بر میگرفت.
بعد از پیروزی انقلاب و جنگ تحمیلی البته این وضعیت همچنان ادامه داشت. وضعیتی که برای پایان دادن به آن نیاز به تقویت یک جریان نو و البته نزدیک به توده مردم بود. جریانی که زبانی مثل همه مردم داشت. این جریان، جریان مداحی بود. جریانی که رفته رفته، قدرتمندتر شد و تبدیل به یک شبکه و سازمان شد. مداحی مرکز سازمان دین شد. مرکزیتی که تا پیش از این، از آنِ روحانیت بود.
با این روند تحول، قدرت جریان روحانیت کاسته شد و مداحی از آن پیشی گرفت. سبقتی که منجر به اختلاف میان جریان مداحی و روحانیت در آیندهای نه چندان دور خواهد شد. دعوائی که از یکسو به جان گرفتن روشنفکری دینی منجر خواهد شد.
در واقع همین فضا بود که منجر به تقلیل جایگاه مرجعیت روحانی در میان مردم شده است. این چنین است که مردم نمیتوانند به روحانی مراجعه داشته باشند، چراکه بسیاری از آنان از این صحنه خارج شده اند!
این شرح یک آسیب جدی ست که هم به سازمان دین و هم به معنای دینداری وارد شده است!
در واقع ابعاد سلبی بر ایجابی غالب شده است!
بله! من نمیگویم که اقدامات صورت داده شده در این راستا، نتیجه بخش نبوده است. بلکه معتقدم هزینهای که در این راستا انجام شده، به اندازه فایده آن نبوده است. محاسبات غلطی که در باب اشاعه دینداری و دین صورت گرفته، منجر به این وضعیت شده است. حجاب، تربیت، آداب اسلامی و. نیز از مصادیق دیگر مهم این جریانات هستند.