فلسفه اخلاق یکی از جدیترین حوزههای فلسفه در دنیای امروز است و بحثهایش روز به روز نو میشود. کتابهای متعددی در این حوزه نوشته شده و میشود و در بیست سال اخیر فلسفه اخلاق هر از گاهی حوزههای جدیدی را به خود دیده است
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، چند سالی است دانشکده فلسفه دانشگاه ادیان و مذاهب تأسیس و شروع به کار نموده است. این دانشکده در حال حاضر با دو گروه فلسفه معاصر شامل رشتههای فلسفه دین و فلسفه اخلاق، و گروه فلسفه و کلام اسلامی فعالیت میکند.
آنچه میخوانید گفتوگویی است با دکتر علی مهجور استاد و معاون آموزشی و پژوهشی دانشکده فلسفه دانشگاه ادیان و مذاهب. وی همچنین در دانشکده فلسفه دانشگاه ادیان و مذاهب به تدریس دروس تاریخ فلسفه اخلاق، اخلاق جهانی، فرااخلاق، منطق سینوی و منطق جدید مشغول است.
در ابتدا درباره اهداف راهاندازی دانشکده فلسفه در دانشگاه ادیان و مذاهب توضیحانی ارائه بفرمایید.
به دلیل آنکه عمدتاً وجهه همت دانشگاه ادیان و مذاهب، پژوهش و آموزش در حوزه ادیان و مذاهب است، ضرورت مطرح شدن فلسفه در این فضا احساس میشد. بنابراین نیاز بود تا برای ورود به عرصه فلسفه هم برنامهریزیهای جدیتری انجام شود. لذا حدود شش سال پیش دانشکده فلسفه دانشگاه ادیان و مذاهب تأسیس شد. دانشکده فلسفه متناسب با خط مشی و هدفگذاری دانشگاه، در بسیاری از زمینهها تلاش کرده تا حوزه اندیشگی ادیان را مورد توجه قرار دهد؛ یعنی مباحث فلسفی مطرح در میان عالمان اسلامی و بعد از آن دیدگاههای فلسفی سایر ادیان را هم مورد واکاوی قرار دهد. بنابراین تأسیس دانشکده فلسفه در راستای اهداف دانشگاه بوده است.
چه رشتههایی و در چه مقاطعی در دانشکده فلسفه دایر است؟
در این سالها موفق شدیم سه رشته را دنبال کنیم. فلسفه و کلام اسلامی در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری، فلسفه دین در مقطع کارشناسی ارشد و فلسفه اخلاق در مقطع کارشناسی ارشد در دانشکده فلسفه دایر بوده و تعدادی از دانشجویان نیز فارغالتحصیل شدهاند. در تلاش هستیم مجوز دورههای دکتری را برای رشتههای فلسفه دین و فلسفه اخلاق دریافت کنیم. رشته فلسفه ذهن هم به عنوان یک رشته جدید در برنامه دانشکده فلسفه قرار دارد.
به رشته فلسفه ذهن اشاره کردید. اگر ممکن است درباره این رشته توضیحاتی ارائه بفرمایید.
رشته فلسفه ذهن از زیرمجموعههای رشته علوم شناختی است و پیوندی بسیار جدی با فلسفه دارد. به عبارت دیگر فلسفه ذهن از یک سو با علوم شناختی و از سوی دیگر با فلسفه در ارتباط است. آنچه به کارکردها، اندیشهها و ماهیت ذهن انسان برمیگردد، این که ماهیت ذهن ما چیست و چه نظریههایی در این زمینه وجود دارد، در رشته فلسفه ذهن مورد مطالعه قرار میگیرد. همچنین مباحث مرتبط با نفس در سنت اسلامی و سنت مسیحی نیز در فلسفه ذهن مورد بررسی قرار میگیرد. به عنوان نمونه مباحثی مانند دوگانهانگاری در انسانشناسی فلسفی یا فیزیکالیسم از جمله بحثهای فلسفه ذهن است. البته اینها بحثهای مرتبط با ماهیت ذهن است. علاوه بر آن، کارکردهای مختلفی که ذهن ما دارد مثل کارکرد شناختی ذهن، کارکرد عاطفی ذهن و زیرمجموعههای اینها مثل استدلالها هیجانها، اندوهها و شادیها، همه تحت عنوان فلسفه ذهن قابل بررسی است. فلسفه ذهن برای کسانی که دغدغه دین دارند نیز اهمیت جدی دارد. موضوعاتی که در رشته فلسفه ذهن مورد بررسی قرار میگیرد و نتایجی که از اینها به دست میآید، به طور مستقیم یا غیرمستقیم با بعضی مبانی دینی ارتباط پیدا میکند. این که ما برای انسان قائل به نفس مجرد باشیم، حتماً در نوع تلقی ما در مورد انسانی که مد نظر دین است، اثر دارد. این که آیا نظریههای تربیتی فقط شلیکهای عصبی مغز ما را مورد بررسی قرار میدهند و متناسب با آنها طراحی میشوند یا بعد غیرمادی انسان را تحت تأثیر قرار میدهند، حتماً با تعالیم انبیا و نوع تربیتی که آنها برای انسان در نظر میگرفتند، ارتباط پیدا میکند.
فلسفه اخلاق در پی کندوکاو در چه حوزهای است و چه اهمیتی دارد؟
فلسفه اخلاق از جمله رشتههایی است که به نظر میرسد در این سالها دستکم از سوی طیفی از دانشآموختگان حوزوی که فلسفه میخوانند یا تدریس میکنند، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. فلسفه دین تا حدودی در مجامع دینی ما شناخته شده است. دلیل آن هم این است که مباحثی که در فلسفه دین مطرح میشود، چه در حوزه خداوند، صفات خداوند و افعال خداوند، و چه در مباحث نبوت، ماهیت وحی، چگونگی ارتباط پیامبر با خداوند و مردم و مخاطبان وحی و همینطور در مورد معاد یعنی سرانجام هستی ما و موضوعاتی که به نوعی به این سه مربوط است، در کلام اسلامی و فلسفه اسلامی بسیار مورد بحث قرار گرفته است. از این جهت وقتی درباره فلسفه دین میشود، تا اندازه زیادی حدود و ثغور مطلب برای مجامع علمی دینی ما روشن است. اما فلسفه اخلاق اینگونه نیست. چراکه بحثهای فلسفی در حوزه اخلاق به صورت منحاز و مستقل در سنت علمی حوزههای علمیه نبوده است.
معمولاً دانشآموختگان حوزوی فلسفه اخلاق را نمیشناسند و این باعث میشود به محض این که عنوان فلسفه اخلاق مطرح میشود، ذهن افراد به سراغ خود اخلاق و کتابهای اخلاقی میرود. در حالی که فلسفه اخلاق یکی از جدیترین حوزههای فلسفه در دنیای امروز است و بحثهایش روز به روز، نو میشود. کتابهای متعددی در این حوزه نوشته شده و میشود و در بیست سال اخیر فلسفه اخلاق هر از گاهی حوزههای جدیدی را به خود دیده است و کتابهایی که در این زمینه نوشته میشود، به سرعت تبدیل به کتابهای کلاسیک میشود. با وجود این، به نظر میرسد طلاب جوان همچنان این رشته را نمیشناسند و اهتمامی به آن ندارند.
به طور جزئیتر فلسفه اخلاق چه مباحثی را در بر میگیرد؟
اول این که فلسفه اخلاق به مبانی اخلاق میپردازد. فلسفه اخلاق به این میپردازد که آیا گزارههای اخلاقی به ما معرفت میدهند یا نه. یعنی محتوای آنها شناختی است یا صرفاً ما را توصیه به عملی میکنند یا از عملی بازمیدارند؟ این یکی از مباحث جدی در فلسفه اخلاق است. یکی دیگر از بحثهای زیربنایی در فلسفه اخلاق این است که آیا گزارههای اخلاقی حاکی از واقعیتهایی در جهان خارح هستند یا صرفاً موضوعات ذهنی را عنوان میکنند. آیا واقعاً در خارج ذهن، صداقتی وجود دارد؟ آیا عدالت و یا ظلم امری بیرون از ذهن ما است یا نه. اینها از مباحثی است که در مبانی اخلاق مطرح میشود و با عنوان فرااخلاق از آن یاد میشود.
حوزه دیگری که فکر میکنم در تحلیل بهتر رفتارهای اندیشمندان و سیاستمداران و حتی مردم در دنیای امروز، راهگشا است، بحث نظریههای اخلاقی است. این که آیا درست است صرفاً بر اساس فایدههایی که افعال اخلاقی برای ما دارد، تصمیمگیری کنیم یا نه؛ ما باید بر اساس وظایف اخلاقیمان تصیمم بگیریم یا اینکه راه سومی را برگزینیم و برگردیم به دیدگاههای ارسطو در گذشته و فضیلتمحورانه زندگی کنیم؟ آیا باید به دنبال آن فضیلت اخلاقیای باشیم که در سنت خودمان بسیار مشهور است و در بین عالمان اخلاق مسلمان، سنت غالب بوده است؟ اینها نظریههای اخلاقی هستند. فراگرفتن اینها باعث میشود تا بتوانیم بهتر رفتار ملتها و دولتها را تحلیل کنیم و ماحصل اندیشه اقوام مختلف و اندیشمندان خودمان را بهتر بفهمیم. این سخن خیلی دور نیست که مثلاً امام خمینی(ره) فرمودند ما مأمور به انجام وظیفه هستیم و مکلف به نتیجه نیستیم و باید وظیفهمان را انجام دهیم. بسیار اهمیت دارد که این سخن در چه بافتی گفته شده و در دوره خودش چه فوایدی داشته و جامعه را چطور جلو برده است. این را فقط در سایه فهم مکاتب اخلاقی میتوانیم بفهمیم. یا رفتار امروز برخی سیاستمداران را در نظر بگیرید. چطور و بر اساس چه دیدگاههایی یک رئیسجمهور مثل رئیسجمهور ایالات متحده چنین تصمیمهایی میگیرد؟ بالاخره اینطور نیست که هیچ بنیادی نداشته باشد. بنیاد این تصمیمها همگی ریشه در مکتبها و دیدگاههای اخلاقی دارد و ما تا نتوانیم بر دیدگاههای اخلاقی تسلط پیدا کنیم، نمیتوانیم نه تصویر خوبی از چند و چون تصمیمهای اینها داشته باشیم و نه اینها را به درستی نقد کنیم. این نمونهای از کارکرد فلسفه اخلاق در سیاست بود. در اخلاق اجتماعی و فردی هم همینگونه است.
حوزه دیگر در فلسفه اخلاق که بسیار به آن پرداخته میشود، اخلاق کاربردی است. یعنی کاربرد مکتبهای اخلاقی در حوزههای مختلف انسانی و مشاغل و صنفها مثل اخلاق تعلیم و تربیت، اخلاق پزشکی، اخلاق مهندسی، اخلاق پرستاری، اخلاق ورزشی و مانند آن. فلسفه اخلاق بر اساس دیدگاههای اخلاقی مطرح در این حوزه نشان میدهد که مثلاً چگونه یک معلم میتواند وظیفهگرا باشد. یا یک پزشک از لحاظ اخلاقی چطور باید رفتار کند. یکی از جنبههایی که نقش کلیدی در پیشرفت اندیشه دینی بین دغدغهمندان حوزه دین ایفا میکند، بحث رابطه اخلاق و دین است که در حوزههای مختلف همچون سیاست و اجتماع اثر میگذارد. این بحث هم در فلسفه اخلاق بخش بزرگی از مباحث را به خود اختصاص داده است.
آیا در دانشکده فلسفه دانشگاه ادیان و مذاهب به فلسفه غرب هم توجه میشود؟
بگذارید من نخست مقدمهای بگویم و بعد به سؤال شما پاسخ بدهم. ما یک سنت فلسفی طولانی و گسترده به نام فلسفه اسلامی داریم که شامل سه مکتب اصلی مشاء، اشراق و حکمت متعالیه است. بحثهایی که در فلسفه اسلامی مطرح است، بیشتر حول دو حوزه متافیزیک و مباحثی است که امروز در فلسفه دین جای دارد. در سی چهل سال اخیر، مباحث تازهای در حوزه متافیزیک در فلسفه غرب مطرح شده و به نوعی متافیزیک در فلسفه غرب احیا شده است. این مباحث در متافیزیک ما وجود ندارد چراکه متافیزیک ما به شدت ارسطویی است و متناسب با پیشرفت علوم تغییری در آن ایجاد نشده است. مباحث فلسفه دین هم متأثر از فضای دین خودمان یعنی متأثر از کلام اسلامی بوده است. بخشی از مباحثی که امروزه در فلسفه دین مطرح میشود، قبلاً در فلسفه اسلامی مطرح نشده است یا اگر شده، به این شکل مطرح نشده است. یعنی شکل، صورتبندی و تحلیل آن فرق میکرد.
اما در حوزه فلسفه اخلاق، تقریباً هیچ چیز در سنت اسلامی نداریم. تنها بحثهای بسیار پراکندهای در دانش اصول فقه خودمان داریم و مقداری از بحثهای روانشناسی اخلاق در کتابهای اخلاقیمان داریم که به نوعی مربوط به حوزه فلسفه اخلاق است. مانند چیستی فضائل و رذائل در کتاب اخلاقی مثل معراج السعاده، جامع السعادات یا فصول منتزعه فارابی. بعضی مباحث هم مانند اینکه چه کنید تا به فضائل آراسته شوید و رذائل را از شخصیت و نفس خودتان بزدایید، در این حوزه در فلسفه اسلامی مطرح شده است. اینها عمدتاً مباحث روانشناسی اخلاق و بحثهای تربیتی است و میتوان گفت تقریباً چیزی تحت عنوان مبانی نظری اخلاق و نظریههای اخلاقی در سنت تفکریمان نداریم. یک سری بحثهای جسته و گریخته هم در کتابهای اصولیمان آمده است ولی به جز بخشهایی که در آن تلاش شده تا اصول اخلاقی را از درون سنت اخلاقی اسلام استخراج و آن سنت معرفی شود، بقیه مباحث تقریباً از مباحثی است که از وضعیت امروز فضای فلسفی دنیا گرفته شده است. من عنوان فلسفه غرب را به این صورت یکجا و بسته بندی شده به کار نمیبرم. فلسفه امروز جهان بهتر است.
اگر مقایسهای بین فلسفه در ایران و فلسفه در خارج از ایران یا به عبارتی فلسفه در جهان امروز، صورت بگیرد، جایگاه کشورمان در این میان چیست؟
پس از تأسیس دانشگاهها در کشورمان، و ورود مباحث فلسفی به دانشگاهها، یک مسئله در رشته فلسفه در دانشگاه تا کنون جا خوش کرده و آن هم، آموزش تاریخ فلسفه است. استادان بیشتر تاریخ فلسفه میگویند. اینکه افلاطون، ارسطو، فیلون، قدیس آکوئیناس، آکوستین و … و در دورههای جدید، اسپینوزا، بارکلی، آگوست کونت، کانت و دکارت به چه موضوعاتی فکر میکردند و به چه نتایجی رسیدهاند و زندگیشان چگونه بوده است. چیزی که عمدتاً در دانشگاههای ما مغفول واقع شد، یاد دادن فلسفیدن و فلسفهورزی بود. این که یک دانشجو که فارغالتحصیل میشود، یاد بگیرد چطور فکر فلسفی داشته باشد، هر موضوعی را در ذهن خود مورد بررسی قرار دهد و درباب آن موضوع به کاوش فلسفی بپردازد، کمتر در دانشگاههای ما آموزش داده شده است و تقریباً تا الان هم وضعیت به همین شکل باقی مانده است.
معمولاً دانشجویان ما وقتی از بهترین دانشگاههای کشور لیسانس میگیرند، نمیدانند در چه جغرافیای اندیشگی باید سیر کنند. حجم زیادی از مبادی و نتایج تفکرات متفکران بزرگ در ذهن آنان وجود دارد و ممکن است بتوانند بسیار خوب توضیح دهند که مثلاً هگل چه گفته است؛ ولی اگر به آنها بگویید در مورد فلان چالش فرهنگی که در وضعیت امروز ایران وجود دارد، چطور فکر میکنید، عمدتاً نمیتوانند مبادیاش را بررسی کنند و راه حل نشان دهند و به نتیجه برسند. منظورم این نیست که هرکس در غرب از دانشکده فلسفه بیرون آمد، میتواند این کار را انجام دهد، بلکه رویکرد آنها به فلسفه، تاریخ فلسفهای نیست. خیلی از فلسفهآموزان آنجا با تاریخ اندیشه آشنایی ندارند ولی بسیاری از آنها خوب استدلال کردن، تفکر انتقادی و به چالش کشیدن آرای دیگران و نشان دادن نقاط ضعف و قوت یک دیدگاه را خیلی خوب میتوانند انجام دهند.
به باور من در این فضا است که متفکر پروریده میشود. فایده متفکر این است که سعی کند برای مشکلات اندیشگی بومی خودش راه حل پیدا کند و آسیبشناسی کند. ما معمولاً اینها را در سنت متاخر خودمان کمتر داشتهایم. خیلیها تلاش کردهاند این کار را بکنند ولی نتایجی که به آن رسیدهایم، در مواردی یا بهتر است بگویم در موارد زیادی چندان امیدوارکننده نبوده است. تفاوت فلسفهورزی ما با فلسفهورزی که در غرب یا به عبارت دیگر در انگلستان و آمریکا میشود، عمدتاً همین است. نکته دیگر اینکه بسیاری از بحثهایی که ما در حوزه فلسفه بومی خودمان داریم، بهروز نشده است. یعنی مثل جعبه ابزاری است که تمام ابزارهایش برای پیچ و مهرههایی باشد که در کارخانههای امروز تولید نمیشود. خیلی از بحثهایی که در سنت فلسفیمان داریم، به این شکل است. خیلی مباحث زیبایی است و وقتی به این ابزار نگاه میکنید، میبینید با چه دقتی طراحی شده است ولی کاربرد خودش را از دست داده است. لذا نیاز داریم مباحث فلسفی بومی خودمان را هم اگر امکانش هست، بهروز کنیم.
آیا در حال حاضر در فلسفه در ایران نیاز به بازنگری و بازاندیشی دارد؟
یکی از مشکلاتی که فلسفه در ایران را درگیر کرده، مشکل لوکس بودن فلسفه در ایران است. به دلیل اینکه فکر تولید شده است و تضارب آرا و اندیشهها هم تا حد زیادی به خصوص در پنجاه شصت سال اخیر وجود داشته؛ اما به این که از این اندیشهها استفاده کنند و آنها را در حوزههای مختلف کاربردی کنند، اهمیتی ندادهاند. بنابراین چه دانشجوی فلسفه و چه استاد فلسفه تا حدودی دستخوش این فکر میشود که آنچه تولید میکنم، انگار صرفاً به درد همین فضای آکادمیک میخورد و کاربردی نمیشود. اگر منظور از عقب بودن، عقب بودن عملی باشد، میتوان گفت به نوعی شکافی بین نظر و عمل داریم. یعنی نتایجی که استادان دانشگاه ما در حوزه فلسفه به آن میرسند، معمولاً در عمل از آن استفاد نمیشود؛ در حالی که در بسیاری از کشورهای پیشرفته با چنین وضعی مواجه نیستیم. از سیاستمداران تا حقوقدانان، تا مدیران و اقتصاددانان، کتاب میخوانند و با کسانی که میاندیشند و فکر میکنند، مراوده دارند. اندیشههای فلسفی در جامعه جدی گرفته میشود و در صحن پارلمانها روی ایدههای فیلسوفان بحث میشود. مثلاً چقدر سیاستمداران روی اندیشههای جان والز به عنوان یک فیلسوف بحث کردهاند و چقدر جراید مربوط به احزاب، سخنان او را نقد و تحلیل کرداند و حقوقدانها و نمایندگان پارلمانها ایدهها و عقاید او را میان سخنانشان مطرح کردهاند و مثلاً وقتی میخواستهاند قانونی را تصویب کنند، در مورد نقاب جهل او و این که چگونه باید به اقشاری که به آنها کمتوجهی شده، توجه نشان داد، صحبت کردهاند. نمیگویم آنها کاملاً به سخنان متفکرانشان گوش میکنند ولی نیمنگاهی به آن دارند. در کشور خودمان متاسفانه ما کمتر شاهد این مسئله هستیم. نمایندگان مجلس ما باید کتابهای فلسفی بخوانند و فکر کنند مثلاً چطور از اندیشههای فلان فیلسوف و استاد در تصویب قوانین استفاده کنند؛ یا کمیسیون فرهنگی مجلس چطور مثلاً از اندیشههای فلان فیلسوف فرهنگی ما در بررسی لوایحی که دولت میفرستد، استفاده کند. اینها را خیلی در ایران نمیبینیم. از این جهت ما از خیلی از کشورهای اروپایی عقبتر هستیم و دلایل متعدی دارد که باید در جای خود به آن پرداخت.
مسئله دیگر این که ما کمتر روی مسائل بومی خودمان تمرکز میکنیم و دائماً ترجمه میکنیم و حاصل اندیشههای آنها را میخوانیم و به هم میآموزیم. این لازم است و اصلاً منکر این نیستم که نیازمند ترجمه هستیم، چون دانش و فلسفه مرز ندارد. وقتی یک یا چند متفکر در هر جای دنیا در مورد موضوعی بحث میکنند، لازم است در ایران از سخنان و نتایج کار آنان مطلع باشیم ولی در عین حال ما مسائل خودمان را هم داریم و باید به آن توجه کنیم. به نظر میرسد طیفی بهخصوص از دوستان دانشگاهی کارهایی که در حوزه فلسفه انجام میشود، ترجمه میکنند و ترجمهها را به دانشجویان میآموزند اما در مورد این صحبت نمیکنند که چطور از اینها برای حل مشکلات خودمان استفاده کنیم. این وضعیت در کشورهایی مثل ژاپن و مالزی و حتی ترکیه، مانند ایران نیست و در آنان این دغدغه را میبینید که در فلسفه به دنبال راه حل مشکلات جامعه میگردند اما در ایران با این سابقه اندیشگی باید بیش از این حرفها کتاب تولید کرده و بحث کرده باشیم. به نظرم باید بیشتر به مسئله این توجه کرد.
اگر ناگفتهای هست بفرمایید
یکی از اعضای پژوهشگاه دانشهای بنیادی (IPM) چند سال پیش گزارشی از فلسفه در ایران منتشر کرد و در آن نوشت که حال فلسفه در ایران بد است. همه ما این حس را داریم که حال فلسفه در ایران بد است و به گونهای راه حلش را هم همه میدانیم اما در کشور ما تا حد زیادی به بسترهایی که برای پرورش اندیشه و کاربردی کردن اندیشه لازم است، توجه نمیشود. یک سری مسائل، مسائل عام است و برای همه مردم است و یک سری هم اختصاص به کسانی دارد که در حوزه فلسفه کار میکنند. مثلاً فرض کنید وقتی وضعیت بد اقتصادی حاکم میشود، دانشجوی خوب ما ترجیح میدهد سراغ رشتههایی برود که فاصلهاش با درآمدزایی خیلی کوتاه است. البته فلسفه در هیچ جای دنیا فاصلهاش با درآمدزایی کوتاه نیست. شخص باید تحصیل و تحقیق بسیار کند تا تبدیل به یک متفکر یا نویسندهای شود که صدای او شنیده شود و راهحلهای او جدی گرفته شود. اما یک مهندس به محض این که لیسانس میگیرد، میتواند یک دفتر مهندسی بزند. بنابراین مسلماً ذهنهای باهوش در شرایط بد اقتصادی سراغ فلسفه نمیروند. این یکی از مشکلات عامی است که برای اکثر رشتههای علوم انسانی وجود دارد و به همه مردم و مشکلات عمومی برمیگردد. اما فلسفه، مشکلات خاص هم دارد. باید یک همت جمعی از سوی همه متولیان امر مثل کسانی که الان حوزههای مدیریتی دانشها و علوم را در دست دارند، مثل وزارت علوم، نهاد ریاست جمهوری و شورای عالی انقلاب فرهنگی ایجاد شود و تحرکی جدی شکل بگیرد. حرکت آنان باید معطوف به نیازهایی باشد که از طرف استادان و آکادمیسینها در حوزه فلسفه اعلام میشود و نه حرکتی که نهایت آن معلوم نباشد. این حرکت میتواند راهکارهایی را در برگیرد که راه فلسفه را به مدیریت، سیاست، جامعه و به طور کلی به عرصههای عملی زندگی باز کند. تدابیری اندیشیده شود تا موانع، شناسایی و برطرف شود.